شنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۳

.ایده آل بازی درآوردن (فعل)

ایده آل تراشی (در معنی رایج) کار منسوخی است و یک مدرن، شاید ایده آلیست نیست. ولی ایده آلم در ذهنم نیست، یعنی یک تصور نیست بلکه یک فکر و ایده abstract است. دسته گلی است که از اینور و اونور جمع می کنم. و گاهی فراموشش می کنم و گاهی دوباره زیر تختم باز پیداش می کنم

پیدا کردن ایده آل یک فعل خلاقانه است (که به گذشتگان منحصرش کردند)
اما بعد از پیدا کردنش، و خیال(توهم) پیدا کردنش، و تلاش کورانه برایش
تهوع آور می شود! expire می شود و باید انداختش دور
این ایده آلم در آن بالاها نیست. من مال آن نیستم بلکه آن مال من است. هر وقت خواستم توی سرش می زنم و تربیتش میکنم. ایده آلم را مومیایی نکردام

یک G star star star star D طبیعتا رویا پرداز و گاهی ایده آل پرداز و ایده آل باز است
چون دوراندیش نیست: یا بهتر: برای دوراندیش بودن، زیاد حریص نیست!

متحول شدن یک انسان یعنی، تغییردادن یک نفر، سوی ایده آلش را (جمله رو!). حدس می زنید در آینده چند بار و در چه سنی متحول شوید؟ اگر بدانید، براش لحظه شماری نمی کنید؟ (original!)

یکشنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۳

. مرگ لحظات ( لغت نامه زمان)

در هر دم، لحظه ای دیگر به پایان غمگین خود می رسد . برای من، معنای گذرزمان، فرا رسیدن پایان هاست
زمان، مرگ لحظات است. گرچه در این تصویر، تولد و امتداد و مرگ، همه با هم اند اما انتهاهاست که به این چشم می آید
هر لحظه پایان جهانش است. هر لحظه آخرالزمانی است که سپرده شدنِ همه حال و وجودش به گذشته است
گذشته یعنی عدم. به دیدن حفره تاریکی که چیزها به درون آن ناپدید می شوند عادت کرده ام

در این بی خوابیِ منفی و ناامیدانه، بیاد می آورم که زندگی و زمان ادامه خواهند داشت. اما بازهم این پایان ها و حسرت هاشان هستند که لحظه به لحظه خود نمایی می کنند.

بعدالکامنت: در این لحظه، دیگر همچو احساسی ندارم! این نکته بالا بیانی از یک حالت لهیدگی خاصی بود... البته زمان چندان هم صوری نیست. نخی است که با آن نخکشی شده ایم(نخش خیلی سفت و ضخیمه!). تصور سوری بودن زمان، خودش یه نکتستا(ازهومن)... یعنی ما در فضای چهار بعدی، ثابت دراز کشیده ایم و تصور می کنیم که زمانی هست؟ شاید هومن اونجاست!