شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۷

زیباترین تجربه های حسی آنهایی هستند که فکر می کنی در گذشته داشته ای. اما مثل ترشی و خیارشور، تنها در اثر زمان است که آن طعم مخصوص را می گیرند. در لحظه ی بیاد آوردنشان آن حس وجود دارد ولی معطوف به گذشته است.
آه بهار گذشته...

اگرچه در لحظه ی حال درحال تجربه* (ی بیاد آوردن ِ) آن هستی ولی به عنوان چیزی که مربوط به آن لحظه نیست و به علت فاصله ای -از جنس زمان- از دسترس تو خارج است. آن تجربه مربوط به همان لحظه (حال) است اما در ذهن تو مربوط و معطوف به گذشته ادراک می شود.
یک لحظه بوی زمستان پارسال آمد ...

با حسرت آن را بیاد می آوری، انگار که دیگر نمی تواند تجربه شود. انگار ازدستش داده ای.
و واقعا نمی تواند در آینده تجربه شود چرا که فقط در بیاد آوردن زنده می شود. بنابراین هیچگاه نمی تواند در لحظه ی حال به عنوان تجربه ای جاری و لحظه ای فعلی حس شود. انگار که در فاصله ی میان اکنون و گذشته جای دارد یا در آن میان گیر کرده است. دست تو به آن نمی رسد و این، خودش تجربه را دراماتیک می کند.
این موسیقی را دیگر پخش نکن. نمی خواهم خاطره ی شکننده گذشته را به اکنون آلوده کنم...

در طی آن مدت ساخته شده. هربار که به آن فکر کرده ای یا خواب آن را دیده ای و فراموش کرده ای بیشتر جا افتاده** شده. طعم و بو و مزه و شیرینی خاصی دارد که مختص کمد ترشی ِ خاطرات گذشته است. به دنبال آن نرو. به تخدیر ِ غوطه ور شدن در گذشته کهنه تسلیم نشو. رو به آینده باش. ترجیح بده که در بوی مست کننده آینده و طعم ناپرهیزانه ی خواستن وقتت را بگذرانی تا با مزه مزه کردن شراب کهنه ی روانگردان ِ گذشته!
راستش فقط از آن میترسم، که من را واپس گرا(تر) کند.

* experience. ** aged.

دوشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۷

تعیـّن (دترمینیسم1) و عدم قطعیت (آنسرتنتی2)، هر دو، هر کدام اگر برقرار بوده باشد تعجب برانگیز خواهد بود. جا دارد انسان تعجب کند.در هر حال تعجب خواهد کرد.
انگار در اینجا حالت ِ غیر تعجب ناک وجود ندارد. و این تعجب آور است.
کسی نگفته بود این را.
این هم ایضا ً تعجب دارد.
(پا.ن.2 determinism. پا.ن.1. uncertainty.)

مؤخره. فکر کنم گند زدم به این زبان فارسی!
eternity is a nickname for Power. Whoever mentions the word speaks for power; a beautiful and innocent love of power. beautiful names for lust for power. power is not bad per se. but can make changes which can last almost forever, no matter how it looks ab initio.

thorn in the eye = pain in the a!
= my current moment :(

دوشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۷

a utopia called brain

Individual neurons is a favorite metaphore which I have developed in last two years. It can be used for playfully fantasizing about brain function and maybe it is useful for speculating about and visualizing what goes on in the brain. It gives a scheme of how complexities can exist there without using formulae (mathematical formula are unable to tell us about complexities and emergent phenomena in a system.)
Brain is a society of neurons. An actual utopia. Each neuron has almost all features and qualities of individual persons in a real society, but in a smaller scale. But the difference is that in brain, we do have a perfect society. Sadly our society of people is so imperfect and is still evolving and being under developement. Sociology can learn much from the brain. This metaphore can be used for the mutual influence and inspiring of the two fields: Neuroscience and Social Sciences. I'll write more about it. ©

stadium, revolt

She ate all my brain! except one neuron!
And that damn neuron was useless from the beginning!


My neurons are wearing purple with red! one is dressed in black. They boo: "get kill that bastard rude!". Fortunately the stadium is always under control.