به نظر میاد برای رونق فلسفه، باید اول سوفسطایی گری رونق داشته باشد.
بعد از رونق کار سوفسطایی هاست که فلسفه رونق پیدا می کند. مثالش پدیده ی سقراط است که در زمان سوفسطایی ها بوجود آمد. به نظر می رسد رواج ضد فلسفه ها لازم است تا نیاز به فلسفه حس شود و مردم به سمت فلسفه رو بیاورند (برای پناه). در جامعه ما سوفسطاییان امروز در قالب های مختلفی از جمله پست-مدرنیسم و فلسفه ی علم حرف هایشان را می زنند. حرف هایی که جواب آسانی دارند اما روند آنها رو به رشد است. این روند و موج به صورت نوعی بحران (هرج و مرج اندیشه ای؟) در می آید. بنابراین ممکن است این روند در آینده به پدید امدن متفکران بزرگی منجر شود که جواب و راه حل هایی برای جامعه خود دارند. اما این امر ملزوماتی دارد، از جمله ایجاد فضای بحث که لازمه ی آن آزادی بیان است.خلق فلسفه موقعی پیش می اید که به اندازه ی کافی سوال و سردرگمی توسط دیگران به وجود آمده باشد. شاید از لحاظ سیر تاریخی نقش فلسفه بیشتر جواب دهنده باشد تا سوال کننده. اما آیا این به این معنی است که وقتی سوفسطاییان زمان از کار کناره بگیرند فیلسوف ها کمتر دست به کار می شوند و چیزی نیست که آنها را سوق دهد؟ نمیدانم.
( انگیزه این پست از دیدن این صفحه بوجود آمد: پست مدرنیستم و فلسفه های معاصر.)