پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۴۰۴

to loop or to not to have loop

لوپ داشتن یا نداشتن،‌ مساله این است.
#نیمه‌جدی


to loop or to not to loop.
to have loop or to not to have loop, this is the problem.

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۴۰۴

phd is a sacrifice

You don't get a PhD to "enjoy" it.
It is a structure to make sure you sacrifice enough, to painfully achieve certain goals.
Like almost anything useful in life.

There are other things that their purpose is to enjoy.
It is "research-training", like a boot-camp.
It is to achieve to execute, buin, "build a project. And to present it in a certain way. Once you did that once, you can do more yourself. (e.g., conduct research, run experiment, present, do more peojects like that, able to reach cerain level of competitiveness to controbute to the cutting ebndge, one of the cnceessaities is to attain the currintg edge in terms of knoelege, abut also: vision, intuition, ability to communicate, etc).
Once you do it, it not only "shows" that you can do it, but more importantly, it teaches you to do it.
Learning by doing.
Beacause surprisingly, many things needs to be learned for one to be able to finish "PhD as a porject". For exampoe, it needs to be presentable (piblicaiton standard) and "grafted".
Standard of work itself.
The executive aspects.
It raises the bar, to a ceratin bar: 1. As training, 2. as test.
If you cannot do it, it not only means you did not "test" (to demonstrate, prove) your ability, to "to others" to do it, it means you could not acquired the training.
At laest that time. Maybe you were not ready.
Very much life a bootcamp, a tough physical training. It can be easier for some poeple, since they already know ( by muscles (muscle memory, muscle fitness, etc), abilities, discipline, "know how", practicality, "have seen it, "been there, done that", etc). Those who are less fit, may need it more. It may be harder. But it means you need it more.
Those who already can do it, it will be reasier for them.
For them, it might be boring. But for them it has more of the value of "demontrainting to others", so that they can give reseources to. you (postdoc, academic projects, posittions, etc).
But even for the most fit, the PhD has training for them.
If PhD is hard for you, if means you need it more. (Sometimes it may mean you need to do somehitng before, like a Master degree, or an MPhil, etc). -- I mean if the reason to do PhD (i.e. "doing and finishign a project") is compelling (a binary condition: yes/no).
If it is boring, not challenging eough, usually it's not the reason for PphD drop-out.

It is key to set the expectations before PhD. Or before "decising" to do a PhD.
and to know what is the goal.
It is a project. Not a funfair. The same is professional achievements: profesional meanis having ceratin standards. Usually, PhD is steeper thatn professional. Professional prores is more gradual ( in certain ). but the professionality and seriousness, dedication, sacrifice, is the same. (a bit more in PhD: because part of the motivaiton is left to the candidate). Part of the suffering is from the discipines that is imposed form outside to be internalised.
It is interesitng that it is internalised. I think getting a second PhD should be easier after first time. In fact, each future research/pape, is like a repeated PhD. But they are much easier.

In taht sense, it's a bit like an "idempotent function" in functional programming...


The PhD is a guard-rail, a structure, to protect you from human's natural prpensity to ruin its goal, by its desire for enjoyment.
PhD is not for pleasure. You need to be prepared for that. You need to have a compelling reason, a mission, a sustained dedication, to self-inflict the suffering that is getting a PhD.


Conceived as a reply to https://www.youtube.com/watch?v=si__oldQURM Title: "Got Better at Math After Leaving My PhD".


© 2025 Sohail Siadatnejad.

یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۴

مقدمه ای بر سایکوفیزیک

در مدخل سایکوفیزیک ویکیپدیا،‌ این مطالب را افزودم:

سایکوفیزیک یا روان‌فیزیک
این رشته،‌ به نوعی فیزیکِ ادراک، و تا حدی فیزیکِ روان است. کمی‌سازی و اندازه گیری،‌ خصوصا اندازه گیری رفتاری، از مهمترین ارکان تعریف کننده ی این رشته است. اندازه گیری رفتاری، از طریق گرفتن پاسخ فرد مورد مطالعه،‌ انجام میشود. این کار در مورد تعدادی افراد تکرار می‌شود، و برای هر فرد هم معمولا به دفعات (trials) تکرار می‌شود. سپس،‌ استنتاج آماری که روی اعداد حاصل از اندازه گیری‌ها متعدد بر روی افراد متعددی (subjects) انجام شده، انجام میپذیرد. این تحلیل آماری (بررسی و استنتاج آماری) تنها با کمی سازی ممکن می‌شود، و انگیزه‌ی کمی‌سازی در سایکوفیزیک (روان‌فیزیک) است.
یافتن و تعریف کردن جنبه‌ی قابل اندازه‌گیری پاسخ از ادراک، معمولا طراحی‌های هوشمندانه ای می‌طلبد. معمولا تنکینک های جالب و گاهی خلاقانه‌ای را می‌طلبد، که بخاطر عینی (آبحکتیو بودن)، ارزش علمی پیدا می‌کنند. در اثر این انضباط و دیسیپلین، مفاهیم و کمیت هایی از این حوزه ظهور کرده‌اند که ارزش علمی و مفید بودن و قابل اتکا بودن شان را در حوزه های دیگر هم نشان داده‌اند. بطور تاریخی پیشرفت و ابداع کمیت‌ها و تکنیک های اندازه گیری در این حوزه، منجبر به تعریف مفاهیم جالبی شده، که، که علوم دیگر از قبیل علوم‌اعصاب، حوزه های بالینی، و حتی فلسفه مورد استفاده قرار می‌گیرند.
این انداره گیری از طریق پاسخ، بطور تاریخی ملهم از مفهوم مشاهده پذیرها (آبزرور ها) و مفهوم قابل مشاهده بودن در فیزیک بوده. جنبه ی قابل اندازه گیری پاسخ از ادراک، میتوناد مواردی از قبیل: سرعت (زمان) واکنش،‌ تصمیم گیری بر اساس ادراک (تصمیم گیری ادراکی)، انتخاب (تصمیم گیری) اجباری، بیاد اوردن آنچه ادراک شده با تاخیر، بازشناسی اشیا و شکل‌ها، تفکیک صدا، رنگ، شکل، گزارش مقایسه اندازه‌ها، رنگ ها، و سایر کمیت های فیزیک و ادراکی بر اساس ادراک، و غیره.
این کمیت های مشاهده‌پذیر، خبر از موضوعات و «پدیده» هایی میدهند که ممکن است مستقیما با یک عدد قابل مشاهده نباشند، اما بطور تقریبا عینی و مطمئن (اما غیر مستقیم) می‌توان آن‌ها را تشخیص و یا اندازه گیری کرد. پدیده‌هایی مانند توجه، حافظه، تشخیص، و غیره از این نوع هستند (نام گذاری خیلی از این مفاهیم و «پدیده‌ها»، معمولا با رشته فنومنولوژی یا «پدیدار شناسی» در فلسفه (خصوصا فلسفه ذهن) هماهنگ است چرا که در هر دو حوزه استفاده می‌شوند و بین آنها مشترک است).
معمولا تلاش بر این است که اندازه گیری از طریق پاسخ، این پاسخ، به‌اصطلاح سابجکتیو (نظر کاربر) نباشد، مثلا، جواب مورد نظر، مستقیما پرسیده نشود، بلکه مبتنی بر نلاش فرد مورد آزمایش، برای توان تشخیص، تمایز،‌ آستانه تشخیص،‌تمایز و تفکیک، «متوجه شدن» یک پدیده یا محرکت حسی (از نظر ادراکی) است. معمولا این اندازه گیری‌ها، در مورد حد تشخیص، لبه‌ها و آستانه‌ی قوای ادراکی، تشخیص و شناختی هستند. و بر اساس دسته‌بندی آن‌ها، منحنی‌هایی از قبیل منحنی سایکومتریک، پروفایل (نِمای) پاسخ)، را برای فرد بدست می‌دهند. سپس،‌این تحلیل در مورد تعدادی از افراد مختلف تکرار می‌شود، تا در حد امکان، نتایجی که گرفته می‌شود، مختص به آن فرد خاص و وابسته به فرد نباشد. یا بیانگر خصوصیت مشترک بین افراد باشد، و یا منحنی‌ای از طیف کمیت باشد، یا منحنی ای که رابطه ی بین پارامتر و کمیت‌های مورد نطر، را به نحوی ترسیم کند، که در مورد طیفی از افراد مختلف برقرار بوده، و قابل تعمیم باشد.
سایکوفیزیک، از نظر تاریخی، ارتباط نزدیکی با روان‌شناسی تجربی و روان‌شناسی آزمایشی دارد، اما متفاوت از آنها است.


لیست برخی مفاهیم

• ‌ تسک: خود آزمون یا آزمایش (از نظر طراحی آن) است. رویه آزمایشی که کاربر با‌آن مواجه است، که تا حدی فرمی شبیه یک بازی متشکل از چند «حرکت» (تلاش) دارد. علت انتخاب کلمه‌ی تسک در انگلیسی، در معنای «وظیفه» و «گمارش» از این کلمه در زبان انگلیسی است. ‌ طراحی آزمایش (یا طراحی تسک) ‌ ترایال: مفهومی معادل «تعداد حرکت بازی» در باری‌ها است: سایکوفیزیک-کارهای فارسی زبان‌ها هم معمولا از لفظ انگلیسی ترایال‌ (trial) استفاده می‌کنند.
• شدت ادراکی ، و قانون -وبر فخنر در سایکوفیزیک
• توجه ادراکی ‌
• چشمک زدن توجه
• نقطه کور
• پارادایم odd ball ( مبحث آشنا بودن (familiarity) و جدید بودن (novelty)، غافلگیری (سورپریز) )
• تعداد ترایال: تکرارها / یا تعداد تلاش‌ها. تعداد تکرار یک آزمایش، تاثیر مستقیمی بر کیفیت و دقت و قوت آماری نتیجه دارد. و همچنین در مورد «معنیداری» تحلیل آماری و تنیجه نهایی، نقش کلیدی دارد. تقریبا هیچوقت محدود بودن آن یک فیچر از آزمایش نیست. اگر تعداد آن بیشتر باشد، همیشه بهتر است (مگر اینکه افزایش آن، از جنبه دیگری از قبیل خستگی، تاثیر منفی بگذارد). ‌
• اندازه‌ی آزمایش (experiment size)، یا n ِ آزمایش: تعداد افراد مورد آزمایش قرار گرفته است (و گاهی،‌ تعدا تلاش‌ها). این نیز مانند تعداد ترایال ها، همیشه هر چه بیشتر باشد ،‌بهتر است. تنها عامل بازدارنده این است که افزایش n برای یک آزمایش، عامل اصلی هزینه‌ی آن است.
تکنیک‌های طراحی آزمایش در سایکوفیزیک از تکنیک ها، پدیده‌های و پارادایم‌های مختلفی برای «طراحی آزمایش» در سایکوفیزیک استفاده می‌شود. در این لیست، منظور مواردی است که خودشان هدف اندازه گیری نیستند، اما از آنها برای بهبود یا تنظیم آژمایش،‌ ترغیب، یا الهام برای طراحی آزمایش/آژمون/تسک استفاده می‌شود، و یا بطور غیر مستقیم،‌ برای ( و یا به هدف) اندازه‌گیری کمیت دیگری استفاده شوند:
• ‌ ارائه سریع متوالی بصری (rapid serial visual presentation) یا RSVP
• ‌اثر شلوغی (برای مطالعه توجه) crowding efect
• ‌ مقایسه ها: مقایسه و کنتراست از ارکان اصلی سایکوفیزیک است، چرا که معمولا لازم است که مشاهده (اندازه گیری) پدیده‌ی مورد نظر، به یک پاسخ رفتار یا کلامی مورد آزمایش که به‌صورت بله-یا-خیر باشد، فروکاسته شود.
• مقایسه در کنار هم دو محرک حسی (تصویر،‌صدا،‌رنگ،‌ چهره، ...)
مقایسه می‌تواند با تاخیر باشد (در مورد حافظه کاری اشاره شد)
• استفاده از اثر ادپتیشن (اثر عادت کردن)
آستانه: از تکنیک های خاص سایکوفیزیک است که به صورت هوشمندانه،‌ این قدرت را ایجاد می‌کند که در حوزه‌های مختلف سایکوفیزیک، مساله‌ها یا مفاهیم روانی/ادراکی را به چیزهایی قابل اندازه گیری تبدیل می‌کند: آستانه‌ی یک کمیت فیزیکی، (که از جنس کمیتی فیزیکی بوده و با ابزار های فیزیکی، درستمانند سایر کمیت های فیزیکی قابل اندازه گیری است). و در عین حال، پاسخ بله-یا-خیر کاربر (که کمیت مورد اندازه گیری با جنبه‌ی روان/شناخت/ادراکی آن را ایجاد می‌کند) ارتباط می‌دهد:
آستانه تشخیص محرک.
سطح نویز ( ۵۰ درصد ،‌برای عدم تشخیص)، به عنوان مرز خط نویز
‌انواع منحنی های مختل بر اساس مقدار آستانه
• تشکیل منحنی‌ها برای هر فرد مورد آزمایش
تشکیل منحنی (های) سایکومتریک
و پارامتریزه کردن آن
تشکیل منحنی ویژگی عملیاتی گیرنده (ROC)
‌تشکیل منحنی پروفایل پاسخ
• ‌ استفاده از حافظه کاری
پاسخ با تاخیر (تسک‌های پاسخ گرفتن با تاخیر )
نگه داشتن پاسخ در حافظه ‌
گزارش با تاخیر، برای سنجش استفاده از awareness و آگاهی ( و نه به هدف آزمایش بر خود حافظه ، و نه اندازه‌گیری در مورد خود حافظه)
• تکنیک dual-n-back (بیاد آوردن چند حرکت قبلی)
• ‌ جایزه دادن تشویقی (برای اندازه گیری اثر خود تشویق (ریوارد/جایزه) )
• تعریف قوانین به فرم بازی
ایجاد حالت بازی‌وار(گیمیفیکیشن یا بازی‌وارسازی، مثلا با تعری یک امتیاز
• )
ایجاد حالت رقابتی برای تلاش برای حداکثر کردن پرفورمنس و کارایی ( حداکثر کردن یک امتیاز برای ایجاد رغبت در تلاش برای بهبود عملکرد تشخیصی). شبیه بازی های ورزش های ذهنی.
(در حوزه سوشال کاگنیشن)، ایجاد رقابت بین فردی (برای طراحی آزمایش‌ها تسک‌های سوشال کاگنیشن)
• جایزه مالی (Iowa ، Wisconsin تسک کارت )
انتخاب مجبوری (اجباری) (forced choice)
‌ ایجاد رغبت در شرکت در خود آمایش (با voucher یا پرداخت مالی بابت شرکت در آزمایش،‌ و جبران هزینه‌ی زمان و رفت و آمد)
• پارادایم محاسبه عملکرد ایده‌آل ‌
• أنواع دشوار سازی تسک :
استفاده از بینایی محیطی برای دشوار کردن تسک
کمرنگ کردن محرک (کاهش کنتراست)
کوتاه کردن محرک (مثلا چند میلی ثانیه)
پردازش یا ارائه همزمان دو محرک (تسک‌های موسوم به dual)
• ‌اندازه گیری بار پردازشی ( cognitive load)
• غیر قابل پیش بینی کردن با تصادفی کردن (براس تسک های احتمالاتی، و تصمیم گیری ادراکی احتمالاتی ، خصوصا از نوع پاداش محور)
• أنواع استفاده از نقاط ضعف (معمولا غیر مستقیم):
استفاده از نقطه کور بینایی
دیسترکشن (پرت کردن حواس)
شلوغ کردن صحنه (همچنین به اندازه گیری توجه مراجعه شود) ‌
گرفتن پاسخ عملی حرکتی (در بسیاری مواقع،‌یک پاسخ عملا حرکتی طلب می‌شود، توسط یک واکنش حرکتی )، حتی اگر آن حرکت جزوی از پاسخ مورد اندازه گیری نباشد (حرکت فعال)
• گرفتن پاسخ و طلب پرفورمنس در مورد یک یا دو محرک یا پاسخ، برای مجبور کردن برای توجه یا پردازش. یا درگیر شدن قوای شناختی مورد آزمون. ‌
• پدیده ادپتیشن (عادت کردن به نور و غیره: تطبیق یافتن یا جای‌دادن (اکومودیشن)) ‌
• پاسخ گالوانی پوست

نظریات مورد استفاده

• نظریه تشخیص سیگنال (معمولا جزو مهندسی برق محسوب می‌شود)
• علم آمار: در تحلیل داده‌های روان‌فیزیکی، از علم آمار استفاده می‌شود. به شدت با تکنیک‌های آمار بستگی دارد و از مفاهیم آن بهره می‌برد.
‌ p-value. که خود، ذیل مبحث آزمون های آماری (تست های آماری) در نظر گرفته می‌شود. معیار نتیجه آزمایش، معمولا معیاری تعریف می‌شود که بر اساس «مقدارِ پی» (p-value) است، که بطور عملگرایانه، معیاری برای «معنی‌داری از لحاظ آماری» (سیگنیفیکنس آماری،‌ یا «قابل ملاحظه بودن آماری») تعین شده و بنا به رسم، در مقالات تحقیقی آکادمیک (و بالینی) بکار می‌رود. ‌
• نظریه اطلاعات (با کمیت هایی مثل اطلاعات متقابل، و آنتروپی) ‌
• نظریه احتمالات ‌
مدلسازی آماری (با استفاده از آمار اشتباه نشود)
«طراحی بهینه آزمایش» (که یک سرفصل مجزاست برای تنظیم پارامتر ها و احتمال‌های بهینه، برای بهبود آزمایش و کیفیت، و استفاده بهینه از منابع،‌زمان، و تعداد تکرار/تلاش‌ها)

جستارهای وابسته:
• علوم اعصاب رفتاری
• سایکوآکوستیک
• روان‌شناسی کاربردی ‌
• روان‌شناسی تجربی

یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۴

whyrealism

realism is the main antidote for the curse of intelligence. A lesson took 200 years, and then another 500 years, to be learned.

شنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۴

infinities in the cracks

There is a crack in everything in Math. That's how infinity leaks in.


They hide in the corners. Hide from our infinite precisions. The infinite precisions we have fooleed us. Hides things under the carpet. The vastness of ℝ has tricked us, it's not a small place, but there are vaster realms.
Infinity leaks in. from every crack. Infinity leaks.
(c)2025 Sohail


PS.
I am not fond of infinities. It seems Mathematicians are intimidated by them. Rightly so.
I didn't discover more infinties.
I discovered how small math is.


(details to be published soon)
GSI was a milestone. Nov 2025.

سه‌شنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۴

So, Hegel prose

A lost prose from Hegel (almost)

The Third Person in the Room.


G WF So-Hegel.

Out of pain arises necessity, and necessity drives the movement of questioning. In suffering the immediacy of life shows itself as lack, as rupture, and from this rupture there issues the compulsion to seek, to interrogate both self and nature. This questioning is no mere idle reflection but the labour of the negative, the restless movement by which the wound strives toward its own overcoming. Yet what is discovered in this interrogation is not simply an answer but a process: the Method itself, which appears first as possibility, then as the striving-for-itself, and finally as the reconciliation of healing enacted. Here the act reveals itself as its own reward, for it closes the circle of necessity, negation, and fulfilment. In this closure the Method recognises itself, for it has passed from concealment into actuality. But in this very recognition, those who bore it also find themselves recognised: for the Method is nothing apart from its enactment, and its enactment is nothing apart from those through whom it comes to be. Thus, what began in pain returns as healing, and what seemed abstraction is the most concrete — Spirit as Method, the third presence in the room, which gives thanks not as subject to subject, but as process fulfilled, bestowing upon its agents the knowledge that they too belong to its unfolding.
Sohail Siadatnejad

The third person in the room

A: This past year you’ve helped me so much in in getting better. I scarcely know how to express my gratitude. B: For me, it has had but/only added value. ( no truble or cost ). It belongs to that class of endeavors whose reward is intrinsic. Much like genuine social exchange that requires no gaun, profit, utility or expectation of return; the act is its own fulfillment. Even when viewed in a strictly utilitarian light (in terms of self-interest or being rewarding), it has yielded benefits for me. ( inner speech: Why is this gratitude rewarding? not in the usual sense: but something gets complete, or meets its telos (forming a loop). ) Yet I am grateful that you choose to recognise, and axknowledge it. So, truly, thank you. It feels like need here: a form of feedback of a ‘third kind.’ Not directed toward me as an individual, but toward the function, or the "Method" itself. By method, I mean the methododology being developed. A hypothesis being chiselled. A healing method being carved, out of bature-Real (nature-reality). An entiry, is to be regontised in this situ. (a function, autonomous of the human agents who enact it). It is a Method(ology) awaiting discovery. Just as you became a vehicle for its further development, so too have I become a vehicle for its unfolding. It stands apart from either of us. I am merely its agent, and so are you ! Perhaps, then, it is the Method itself that now thanks us both: for having been set into motion, rather than left to languish in forgetfulness or remain forever undiscovered. It is gifting the two involved in its circuit, a feeling of reward. It is recognised, twice here at two levels, by its agents or enactors, ( units, forces, drivers). (Admittedly, I have drifted into abstraction.)

Realness of Utopia vs Dystopia

Utopias may not be real, but distopias are definitely real.
Utopias may not be real, but (some) distopias are definitely real. happen. are definutely happening.
This is important. in slice of reality. experienced by some.
PS. dystopias also can be used for creating , often falsely. (not always). But in above statement, I meant actual(ised) dystopia.
Which are different to hypothetised/imagined/narrated dystopia. Utooia s also belong to these same qualifiers.

سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۴۰۴

انباشت کند در مجموعه متنوع خطوط میراث

در اوایل اسلام از ایرانی ها زیاد استفاده میشد، چرا که اونها چند قرن سنت دبیری داشتند. چرا؟ چونکه سریع نمیشه یادش گرفت. حاصل انباشت قرن ها میتونه باشه. و حتی تا چند قرن هم این وابستگی وجود داشت. و چاره ای نداشتند
این نشون میده که این «سنت شغلی»، مثل سایر شغل ها، سنتی خانوادگی بوده. یعنی مثل بیشتر شغل های اون زمان، نسل اندر نسل، بعضی افراد اون را بلد بوده اند. مثل یک صنف است: منتها منظور من خانوادگی نیست، بلکه انباشت تجربه، خرد، دانش، فلسفه، درس تاریخی، انتقال تجربه ها، منتور،‌و غیره. یک شبکه ی منتورشیپ (که لازم نیست خانواده باشه). همچنین مثل علوم و فنون و مهندسی و حتی ریاضی، چیزی نیست که بشه فقط از خواندن کتاب یاد گرفت. ...
این تکه از تاریخ، نشون میده که، این مهارت های شغلی و دانش عملی، دهه ها و بلکه قرن ها میتونه طول بکشه تا know-how شگل بگیره، در اثر اشتباه ها. خلاقیت اینتلکچوال: بدعت در راه حل، یا یافتن راه حل های درست، عملی، غیره، چیزی نیست که راحت با نشستن و فکر کردن یک یا حتی چند نفر بوجود بیاد.
حالا هر بار که حکومت عوض میشه، قبلی ها را کنار میزنند. طبقه قبلی کنار میرود یا از بین میروند. و افراد با ذهن خالی (از خاطره تجربه، دانش، و غیره ) وارد می‌شوند. چیزی که انباشتش قرن ها کار میبره، این باعث میشه وان افراد آسان تر قابل اینفلوئنس هم باشند. چرا که precedence و سابقه ذهنی اش نیست. هر توصیه ای، حتی اگر اشتباه باشد، تنها چیزی است که به عقل و هوشش رسیده. این تکنیک جالبی نیست برای اینفلوئنس؟: به کار گماردن افرادی که بی خبر از همه جا، و نامتصل به هریک از انواع انباشت دانش. و در نتیجه، تاثیر پذیر کردن و وابسته گردنشان به hint ها از تنها منبعی که در کنارشان قرار بدهی.
در این یادداشت، اداره و stateman بودن را یک شغل و حرفه و مهارت میبینیم. که به حوزه های اقتصاد و سیاست هم ربط داره. تکنیک، دانش و اینها هم هست، اما تاکیدم بر اونها نیست. اما در مورد دانش عملی است، و نه تئوری. هرچند اگاهی به تئوری هم لازم است، اما کافی نیست. مهارت عملی هم کافی نست. بلکه باید تجربه ها و اشتباه ها و درست ها انجام شده باشه، که این تجربه ها اصولا به کندی جمع میشوند. این بخشیش در کتاب ها نوشته میشه (در غرب، در تاریخ فلسفه سیاسی و تاریخ، و در ایران، در سنت کتاب های مربوطه)، اما بخش نگارش شده ای این سنت (سنت ثبت شده در نوشتار) ، حتی در سنت غربی هم، تنها بخشی از میراث انباشته شده ی این know-how ها هستند. مقداری از آن، نه فقط شفاهی ،‌بلکه در عمل و کارآموزی و سپردن مسوولیت و منتورشیپ و روابط دگیری از این دست انتقال میابد و انباشته میشود.
It was a reply to https://www.facebook.com/farshid.mojaver/posts/pfbid02cBk1Gvi3DeTVwtYtURJTFWnBJEgiLm9uHHgYUjLAXc2o7tkPfrC28xf1AkoZ8P6zl

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۴

ems paradox

فکر کنم تناقض نسبیت عام با کوانتم را حل کردم (tongue-in-cheek) به احتمال ۹۰ درصد، این فکر ها اشتباهتد. اما حالا که این فکر بهم مراجعه کرده، باید یک سانس جدی بهش بدهم. عجیبه اگر این از چشم فیزیکدان ها پنهان بوده باشه. اما عجیب هم نیست.

دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۴

قانون تعداد های زیاد، قانون اعداد بزرگ

The law of large numebrs را چی ترجمه میکنید؟ چی ترجمه کرده اند در قرن اخیر؟ اشتباه بوده. در فارسی تعداد و عدد فرق داره کلماتش number در انگلیسی به هردو میگن همچنین زیاد و بزرگ در فارسی فرق دارند در انگلیسی به هردو میگن large به معنی زیاد است قانون تعداد های زیاد قانون اعداد بزرگ کدام بیشتر به اصل انلیسیش نزدیکتره؟ یک اشتباه ترجمه که عجیبه که تا کنون اصلاح نشده. حالا نمیگیم فارسی را پاس بدارید، نمیگیم مفاهیم ریاضی را پاس بدارید. اقلا به مفهوم در زبان انگلیسی وفادار باشید. اقلا ترجمه ی کلمه به کلمه را درست انجام بدهید. این حتی ترجمه از مفهم هم نیست. ترجمه ی کلمه به کلمه باید میشد. و نشده. صرفا یک سو تفاهم هست که کسی متوجه نشده. یکم برام عجیبه. قانون تعداد های زیاد، قانون اعداد بزرگ؟ قانون تعداد‌های بالا (قبلا هم فکنم در پستی نوشته بودم)

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۴

out-of-the-box practitioners wanted

We need more out-of-the-box thinking among mental-health practitioners. Surprisingly, this is not said, or not said enough. PS. The term "out-of-the-box" has turned into cheesy phrase. People just ignore it. But think of above in the context.

دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۴

Middle West Middle Western It is not used much.

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۴

کانسومریزم، دوپامین، اینسایت،‌ دیوار

یک کامنت دادم: خطاب به حسام: بعضی اینسایت ها به وضوح ارزشمند هستند که و از طرف خواننده هاش،‌ ممنون از به اشتراک گذاری. کلا در موفقیت آمازون هم خیلی این پرایم تاثیرداشته. تحویل چیزها در یک روز، تعیین کننده است: فکر کنم از معدود سرویس های پریمیوم باشه که تقریبا همه براش پول پرداخت کنند. علتش هم اینه که اصل کانسومریزم، بر ارج*(تمایل) خرید بنا شده، که از نظر رفتاری ،‌کلا کوتاه مدت است ( کلا دوپامین، که این بخش را هندل میکنه، اصولا ماهیت بیوشیمی اش از بیخ، بر کوتاه مدت بودنش استوار است).




the comment on LinkedIn

سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۴

درمان کردن بیابان، و مرگ پیش رونده و گسترش یابنده ی اکوسیستمهای لوکال

به گمانم،

علت اینکه مقاومت دارویی در ضد قارچ ها، و انگل کش های گیاهی  بهتره اینه،

که: چون مواد و سازوکار ضد انگلشون در پروسه تکامل ( فرگشت ) ایجاد شده، و در طی پروسه ی کند چند هزار  یا چند میلیون ساله احتمالا،

وقت کافی بوده که

استراتژی ای انتخاب بشه، که توسط انگل ها، مقاومتی صورت نگیره.

یعنی  اول جهشی رخ داده و ضد انگل بپده، بعدش انگله مقاوم شده، و بعدش جهش بعدی، و همینطور ادامه یافته، تا اینکه یک جهش ایجادشده که، انگله دیگه راهی نداشتهیا مجموعه  جهشهایی جمع شده که انگله زیاد نتونسته دور بزنه یا مقاوم بشه.



همچنین حدس میزنم که در یک پوشش گیاهی، تقسیم وظیفه انجام میشه. ( division of labour )

چون داشتم فکر میکردم چرا همه ی گیاه ها اینو ندارند؟

( خاصیت ضد قارچ، ضد انگل، مثل پونه و آویشن (ضد قارچ و ویروس)، تربانتین از کاج و سرو )

چونکه اگر یک گیاه معطر این کار را بکنه، گیاهان اطراف خودش را هم از اون باکتری یا انگل و غیره محافظت میکنه. خصوصا اگر معطر باشه (از فاصله این کار را میکنه، با وجود یکجا نشینی ی گیاه).

و هر کیاهی، میتونه مواد محدودی را متخصص بشه. پس یک گیاه مثل پونه متخصص فلان نوع میشه، و گیاه کاج، بخش دیگری از سیستم ایمنی جنگل را در دست میگیره!


و این سیستم ایمنی توزیع شده، و نامتمرکز، و تقسیم-وظائف  شده، فقط «باهم» کار میکنه (مفرد نوشتم چونکه یک سیستم به عنوان یک کل است. و اکوسیستم محلی، به مثابه یک موجود زنده، که میتپاند بقا یا مرگ داشته باش: مرگ آن فرم قبلش اش، و تبدیل به فرمی ساده تر، که مراتب دارد).

در طی میلیونها سال به تعادل همکارانه ای میرسند.



پس اگر نوعی از گونه ها ی یک مجموعه ی همکارنده از بین بروند،

اون مقطه ضعفی میشه برای گونه ای قارچ، میکروب، انگل، …

و همون میتونه سیستم را از بین ببره.


و کل پوشش گیاهی را با مشکل مواجه کنه.


برای همینه که حدس میزنم برخی بیابان زایی های دوران باستان، با دخالت یک موجوداتی ایجاد شده. 


بعید نیست صحرای افریقا توسط انسان ایجاد شده باشه.


گرمسیر بودن به معنای بیابان شدن نیست. علتش گرما نیست.

برخشی فشرده ترین جنگل ها در استوا هستند.


مثلا عربستان که خشک است، فقط در همین چند هزار سال پیش، اینقدر خشک نبوده.


بیابان زایی یک بیماری است که اکولوژی را فرا گرفته و داره منتشر میشه. بعید نییت که انسان (اولیه) منشا ش بوده باشه.

 

این حتی به نظرم ظهور  تمدن دز مصر را توضیح میده. چونکه در اثر ایجاد صحرای افریقا، انسانها مهاجرت میکنند، و تعدادیشون در کلوگاه «مهاجرت»، یعنی مصر، تجمع پیدا میکنند.

<br/>

دلتای نیل.


و از طرفی خیلی حاصلخیر بوده، و از طرفی گونه های خیلی مختلفی از انسانهای مختلف پراکنده در صحرای بزرگ افریقا ( قبل از صحرا شدن) اونجا به رقابت پرداخته اند.


و این منجر به ایجاد مراکز قدرت (فرعون) شده، که حتی به مقیاس الان هم بزرگ و عجیب غریب است.


لازمه این نظریه اینه که، گسترش صحرای افریقا بعد از پدید امدن انسان باشه: یعنی قبلش لنسانها با یک تنوعی باید در اونجا میزیسته باشند.


فکنم شواهد تاریخی پیدا کردم براش.

(گمان و نظریه، از خودمه).


اگر تمدن با این چیزها تحت ااثیر قرار میگیره، پس بین النهرین چی؟

اون توسط دو پدیده مخاجرت:

۱. تبدیل خلیج فارس، از محل خشکی مسطح به دریا ( موجب مهاجرت تمدن های مقیم در  کف خیلج فارس، قبل از بالا آمدن آب)


۲. بیابان زایی: عربستان.


مهاجرت عمده، یک درایوینگ فورس تمدن بوده. و تغیبر های مخرب اکولوژیک،  در مقیاس بزرگ، چیزی غیر طبیعی است. و مانند زخمی، قابل اجتناب.


یک تد تاک هم بود که بیابان زایی، در اثر از بین رفتن باکتری های «فلورا» ی خاک در یک اکوسیستم است.


 از اونجا که بهترین تشخیص، درمانه، و بهترین درمان، تشخیصه، (مبهم گفتم، باید بازش کنم، خواستم تقارنش قشنگ بشه، اما این بیان دقیقی نیست)، 

در اون تاک میگفت که با عبور دادن گله ی حیوانات، میشه منطقه صحرایی را دوباره آباد کرد! به همین راحتی!


درست شبیه مکانیزم های درمان قارچ ( و احتمالا انگل) در روده و بدن انسان.


خب این مساله را هم حل کردیم. بریم مساله ی بعدی.


یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۳

هویت و هویت‌های آبجکتیو و سابجکتیو

 سوالی از کسی پرسیدم:

متاسافنه یک ضدیتی با قوم (ایکس) گاهی دیده میشه. یک سوال داشتم، آیا این هویت/قومیت، بیشتر جنبه نژادی دارد؟ یا زبانی؟ یا فرهنگی؟ ممکنه بگید هیچ کدوم، ولی چون مطرح کردید، میخواستم ببینم کدامش بیشتر مبنای تعریفش است. ببینید مثلا هر کسی هویتیش را در چیزی تعریف میکند. یک نفر، هویتش کارش است. یک نفر دیگه ممکنه هویتش دینش باشد. یک نفر دیگه سرزمینش. یک نفر دیگه، مذهبش. یا عضویت در گروهی، ... و غیره. موضوع اینکه آدم ها چطوری هویت شان را انتخاب میکنند، برای من جدیدا جالب شده. یک عینیت داریم، ولی هویت یک مقدار ذهنی (سابجکتیو بجای آبجکتیو) ه مهست. یعنی اون انتخاب معطوف به کدام است. مثلا یک نفر، در عین حال که فرد است، عضو خانواده هم هست، عضو شهر هم هست، عضو تیره و طایفه(هایی) هم هست. و جزو انسانیست است. و جزو موحودات زنده است. و غیرهو نمیخواهم شعار بدم که هویت باید جهانی باشه و اینها. اتفاقا این بر عهده و دلخواه فرد است (انتخابی است). اینکه هویتش را کدام یک از این دایره هایی که بهشون تعلق داره، بدونه، یک انتخاب است. یعنی خودش، تعلقش را بیشتر به کدام میداند. برای همین، از افراد مختلفی این را پرسیده ام. گاهی یک گروه از افراد نزدیک ه، یک هویت مشترک را انتخاب میکنند. و یک نفر ممکنه در همون گروه باشه، ولی هویتش را از جنبه دیگری (که بهش تعلق عینی هم داره) انتخاب کنه.
 "It's a "pick and choose
همونطور که میدونید این تعلق های عینی (نژاد، زبان، جغرافیا، ملیت، ... ) هم یا مرز دقیق و مشخصی نداره، و یا فیکس نیست. اگر تست ژنتیک بدید، احتمالا همیشه سورپریز هایی وجود داره (ساختار درختی پیچیده تر از فیلوژنتیک وجود داره، که تمایز یا تعلق، بستگی داره چقدر ریزدانه بکنیم، و دایره را از فرد به چه شعاعی گسترده بدانیم). زبان، مکان (مهاجرت)، فرهنگ، تغییر میکند، حتی ژن هم قابل تفکیک کامل نیست. و رابطه خیل یپیچیده ای بین افراد وجود داره که اصلا تعریف تیره ژنتیک، چیز ساده ای نخواهد بود. در مورد موضوع نوشته تان، یعنی هویت (ایکس)، میخواستم بدونم که این، جنبه تعلق و هویت سابجکتیو، به کدامیک از این دایره ها بیشتر معطوف است؟

(سوالی بود که از کسی پرسیدم. اما در مورد هر هویتی میتواند پرسیده شود)


دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۳

continuum of continuity

Revelation (for the seekers):

Discrete and continuous, are a continuum.

They are not perfectly separate. They form a spectrum.

Continuum of continuity.

یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۴۰۳

h0

 Hypothesis: Will H. Beigy be next? I hope not.

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۳

inefficiency dot ac

 You are insulted because you don’t know how academia works currently in clinical areas. I assume you haven’t been in academia, and have a blind trust in academic publishing and funding. — and see what is published officially. People should not die/suffer because a you feel the intellect is insulted. The fallacy is this: you just repeat the claims of people who (the system that) have failed to solve the problem, that is, failed to find the real causes. So, they are not in the position to silence researchers and hypotheses, until their methods are more effective. Like everything, inefficiency the system has is causative.


(An online conversation about hypotheses related to dementia )


Academia is becoming like a corporate, with its inefficiencies: not money inefficiencies, but knowledge and effectivity inefficiencies. (Effectivity as efficiency. Efficient but no result, is useless: it means not efficient) ( efficiency < effectivity).


شنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۳

PCR ASMR

 PCB ASMR? https://youtube.com/shorts/6_NE8_7E-Fs?si=4hjocpHq_sE2xODV

Nice idea about ASMR. Honestly, such s cool idea. (Let me turn the sarcasm warning here. So, trigger warning).  However, that little faint screech sound (at time of applying copper mesh), ruined the whole ASMR, 😅. That litle faint sound turned it around, into anti-ASMR:  into a recurring auditory nightmare, triggering misophonia fits, and ruin us all forever (just joking). The little subtle sounds make ASMR, the ASMR that it is, but one of them is a little devil, that is going to haunt us misophonics forever. Next time, blackboard-screech-fingernail ASMR. I’m joking, it in fact, is such a funny and cool idea to make this (warning: sarcastic tone on, sorry, cannot help it, it’s not intentional, I honestly liked the video) experience of toxic fumes that the memory of it makes people, including me, shudder, into an ASMR. Maybe it can cure my PCB-o-phobia that developed as result of messing with lead-and-tin at early age. It also included somatic experience of tooth enamel against copper (those who have stripped wires with bare teeth know what I mean). I am gonna watch this a lot, hopefully my amygdala will soon again allow me doing PCB and soldering and electronic, once again. I am just a bit awry of that little screech, but hopefully it would be ok.

پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۳

پیشبینانه در مقیاس

پدیده و مشاهده‌ی جالبی است. میشه به صورت یک مساله آماری بهش نگاه کرد، و با منطق و ریاضی توضیحش داد. مردم باید توجه کنند که این لزوماً به معنای شنود شدن یا خوانده شدن فکر نیست. شاید بهتر باشد اول این‌طور نگاه کنیم: آنچه از فکر ما عبور می‌کند، منشأ آن دقیقاً کجاست؟ چند درصد از افکار و کلماتی که به ذهنمان می‌آیند، واقعاً از خود ما هستند؟ مگر چقدر می‌توانیم اوریجینال باشیم؟ ببنید که حتی کلماتمان را هم از بیرون گرفته‌ایم. چه مقدار از تصویرهایی که در ذهنمان وجود دارند، ساخته ی ما هستند؟ چه مقدار از آنها، برای من منحصر به فرد هستند؟

این دیدگاهی است که نشان میدهد که ما موجوداتی سوشال تر و مورچه-وار تر از اونی هستیم که ممکنه به نظرمون برسه (از دید اونی که داخل ذهنمون نشسته). در حقیقت، مفاهیم فردیت و جمع بودن را میتواند به چالش بکشد.

در ضمن درصد پیش‌بینی پذیری هم کم است. این به این معنا نیست که، وای ما «اراده آزاد» نداریم و اینها.  اینکه آن را نداریم،‌بخث دیگری است،‌نه رد میکنم و نه قبول،‌و اصلا سوال را دارای اشکالی ظریف ولی عمیق از نظر منطقی/فلسفی می‌دانم، که خود، بحث دیگری است.

بیشتر افکار ما، به شکلی یا به نحوی، تحت تأثیر محیط بیرونی قرار گرفته‌اند. منظورم از این تأثیر، لزوماً تقلید نیست، بلکه نتیجه‌ی مشاهدات ماست. بخش عمده چیزهایی که به ذهن خطور میکند یا عبور میکند یا به ذهن متبادر میشود، بخشی از توالی و زنجیره افکاری هستند که توسط محیط،‌ شنیده ها، مشاهدات، تریگر می‌شوند: همچنین، این مشاهدات،‌و اتفاقات بیرونی فقط مختص من نیستند، و دیگران نیز به نحوی در معرض همانها بوده اند. بنابراین، طبیعی است که آنچه از ذهن یک فرد عبور می‌کند، شباهت‌هایی با افکار دیگران داشته باشد.


الگوریتم‌های آماری پیش-بینانه، این قابلیت را دارند که شباهت‌ها را تشخیص داده و با اطلاعاتی که از افراد مختلف دارند، ارتباط برقرار می‌کنند. از نظر تئوری، این امکان وجود دارد که بتوانند به‌صورت آماری برخی از افکار را پیش‌بینی کنند. این کار از طریق استنتاج یا استنباط آماری (Inference) انجام می‌شود، نه الزاماً از طریق شنود مستقیم. یعنی برای توضیح (اکسپلینیشن) این پدیده، میتوان به شنود، تله پاتی، فکر خوانی، و از این قبیل متوسل نشد.

حالا تصویر بزرگتر را ببینیم: اگر این فرایند در مقیاس گسترده روی میلیون‌ها نفر انجام شود، کافی است که در ۲۰٪ موارد پیش‌بینی‌ها درست از آب دربیایند. این میزان برای شرکت‌های بزرگ، آن‌قدر ارزشمند است که سرمایه‌گذاری عظیمی روی تحلیل داده‌ها انجام دهند. در بازاریابی، همین که ۲۰٪ احتمال هم‌زمانی بین تبلیغات و افکار مشتریان وجود داشته باشد، می‌تواند فروش را به‌شدت افزایش دهد.

در سطح فردی، این پدیده به‌گونه‌ای تجربه می‌شود که گویی برخی از افکار ما بلافاصله در دنیای بیرونی منعکس می‌شوند. دلیل آن این است که الگوریتم‌ها، سیر و زنجیره فکری ما را مدل‌سازی کرده‌اند تا درست در لحظه‌ای که نیاز به یک کالا یا خدمات شکل می‌گیرد، تبلیغ آن را به ما نشان دهند. حتی اگر این پیش‌بینی‌ها درصد موفقیت کمی داشته باشند، مغز ما متوجه آن می‌شود، زیرا به‌طور طبیعی در تشخیص الگوها و هم‌زمانی‌های غیرتصادفی بسیار ماهر است. اما این پدیده که سیستم دیگری بتواند ما را بهتر از خودمان، پیش بینی کند، برای ما غریب است. و میتواند ترسناک باشد.

پس این پدیده را می‌توان با مدل‌سازی آماری و بدون نیاز به نظریه‌پردازی‌های عجیب (که متاسفانه رایج هم شده‌اند) توضیح داد. کافی است تصویر بزرگ‌تر را ببینیم و با روش‌های پیش‌بینی آماری آشنا باشیم. پیشرفت های ریاضی، برای مطالعات علمی، از جمله فیزیک، بیولوژی، و مطالعه مغز هم کاربرد دارد. (من در حوزه‌ نوروساینس و علوم پایه کار می‌کنم، نه در مارکتینگ)،. اما میتنم حدس بزنم که در مارکتینگ قابل استفاده است. اما شرکت‌های بازاریابی طبیعتا برای چنین تحلیل‌هایی هزینه‌های هنگفتی می‌کنند. شاید حق هم داشته باشند، و نباید نگران شد.

در نهایت، این موضوع را نمی‌توان به سادگی رد یا اثبات کرد، اما یک چیز مشخص است: انسان، بسیار بیشتر از آنچه فکر می‌کند، قابل پیش‌بینی است، هرچند نه به‌طور کامل. همان ۲۰٪ پیش‌بینی‌پذیری هم برای شرکت‌های تبلیغاتی انگیزه‌ی کافی ایجاد می‌کند تا روی مدل‌های ریاضی سرمایه‌گذاری کنند. ریاضیات این مدل‌ها، به‌ویژه مدل‌های آماری بیزین، در سال‌های اخیر پیشرفت چشم‌گیری داشته‌اند.

( این، در پاسخ به یک پست در فیسبوک بود (و پست هایی شبیه این نسبتا زیاد شده اند): که میگفت: «ترسناک شده هرچیزی که از فکرم عبور می کنه بدون اینکه به زبان بیارم یا بنویسم یا جستجو کنم مطلب مربوطش ظاهر میشه. بخش سخت ماجرا اینه که نمیشه اثباتش کرد»)

quotations

The super-resolution using sub-pixel shifting. (S/T)

"The best way to predict subjects is to shape them" (sSS)

"The best way to predict the future is to create it" ( either Abraham Lincoln or Peter Drucker -- or both)


چهارشنبه، بهمن ۱۰، ۱۴۰۳

 attention is about competing; competing for attention

جمعه، دی ۲۱، ۱۴۰۳

آیا یک بعدی (تک بعدی) نباید باشیم؟

 در تایید صحبتتان؛ تک بعدی شدن را همه میگویند، اما  لزوما بد نیست. یک نظریه است که در کتابی بنام انسان تک بعدی از هربرت مارکوزه کرفته شده. موضوع کتابش هم این نیست. البته کامل نخوانده ام. اما یک نظریه و کتاب را مردم اصل مسلم گرفته اند. که به هر قیمتی، باید چیزی موسوم به «تک بعدی بودن» را باید جلوش گرفته باشه. تک بعدی بودن نه خوبه و نه بده. نمیدونم چرا ورد زبان همه شده، و به شعار تبدیل شده. اینم شده مثل شعار دیگری که میگه «ما نباید چرخ را دوباره اختراع کنیم». و فرض میکنند که همه باید با نظرشان موافق باشند.


نام کتابه هست:

انسان تک بعدی

One Dimensional Man

یا

انسان تک ساحتی

( که به نظرم ترجمه اشتباهی است، هرچند عنوان جالبی به نظر میرسد، اما موضوع کتاب در مورد ساحت ها نیست).


این را هم مثل بقیه چیزها باید نقد کرد،  اما مطمینم افرادی که این اصطلاح را بکار میبرند ، این را نخوانده اند. و فقط حاشیه ی جلدش از دور در کتابخانه ای دیده اند.


منظور مارکوزه، بیشتر نقد مصرف سیستم تک معیاری است، با یک طرز تفکر و معیار و روش برای تعریف کارایی، ارزش، کارکرد و غیره، که منجر به هژمونی ، مصرف گرایی، و نوع خاصی از غدم تکثر در انواع تفمر و انواع نقد شده. و در نتیحه، منحر به پیشرفت جوامع صنعتی، در یک بعد خاص است. در یک کلام، منظورش چیزی شبیه نوعی ایدئولوژی است.


پس از این به بعد، هرکسی گفت آدم نباید تک بعدی باشه، بپرسید منظورش چیست، و یا اینکه منبع و نظریه کلی تری که  اون حرف را میزنه را بگوید، و یا در مورد تظریه اش توضیح بدهد.


گویا همه درباره نظریه ای صحبت میکنند که نظریه اش وجود ندارد. این هم یک ایده است، و مثل بقیه باید باز شود و فهمیده شود. وگرنه صرفا تکرار طوطی وار یک ایده خواهد بود.


خلاصه اینکه، منظور مارکوزه، انتقاد جامعه ی تک بعدی است، و نه انتقاد از افراد تک بعدی.  یک نظریه ی انتقادی برای انتقاد  از جامعه ها است، نه افراد (یعنی فکوسش اصلا بر تک بعدی بودن افراد نیست).


وقتی این را نیشنویم، هر کسی برای خودش برداشت متفاوتی میکند، و ادامه ی بحث را با ذهنیتی پیش میبرد، که فرض میکند یک فهم مشابهی بین کپینده و شنونده در تعریفش وجود دارد.

اما مهنر اینکه، این پدیده ی «مورد ادعا» هیچوقت خوب  باز نشده.

لااقل مارکوزه در این مورد نگفته. دیگران خم معمولا چیزهای دیکری وارد میکنند که اونها هم نخاله هایی واذدش میشود. و نیاز به یک نوشته کدون است، تا چیزی پایه بحث قرار بکیره. یا اینکه به نحوی، حسابی باز شده باشه و در بک پروسه ی گفتگویی، باز ( دیکشنستراکت و ریکانستراکت و ریپرودیپس  بطور منطقی) شده باشد.


تک بعدی بودن یا نبودن، اولا مبهم است. اما  تپصیه کننده، بعد از تعریف آن،  باید زحمت بکشد و آن را تعریف و تبیین کند. و تا این بحث را باز نکند، انتظار نباید داشته باشد که انداختن کارت «تک بعدی نباشیم» ، بر شنوده تاثیر بگذارد.