همین الان یک درد شدید را تجربه کردم. در حدی بود که اصلا فکر نمی کردم دردی به این شدت وجود داشته باشد. بد ترین دردی که تا این لحظه فکرش را می کردم، سه چهارم این بود. اما درد شدید تر شد. به آستانه رسید. و باز شدید تر شد. امیدوار بودم که به نهایت ممکنش برسد اما از آن هم رد شد و من تعجب میکردم. در برابر شدت و عظمت درد نفرت انگیز، اصلا وجود نداشتم. فقط میدانم همه وجود من عکس العمل برای درد شده بود و این درد از همه ی امکانات بروز رفتار که یک انسان می تواند داشته باشد فوران میکرد و بیرون می ریخت اما کم نمی شد. من وجودم خلاصه شده بود در ماشینی برای انتقال ورودی درد به خروجی عکس العمل. آن لحظه در حیرتم از شدت درد خلاصه می شد و دیگر تقریبا من ی وجود نداشت. و حیرت از اینکه چرا کسی به من نگفته بود چنین هیولای دردی در دنیای انسان "ممکن" و واقعی است؟
لابد شدیدتر از این هم امکان دارد (چه شرم آورم که این را می گویم یا به آن فکر می کنم). اگر هست (که حتما هست) هرگز هرگز نمی خواهم خودم یا کسی تجربه اش کند. درد شدید از توان انسان فراتر است*. واقعا فراتر است. این همه؟ به نظر می رسد درد بتواند از عمیق ترین غریزه ی خودخواهی** انسان هم شدید تر باشد. (این جمله های کُندرو نمی توانند با تیزی آن درد وحشی مرتبط شوند. آن قدر بی رحمانه قوی و بیگانه از انسان است که انگار موجودی دیگر است. اصلا اینطور نیست که این پدیدی ای است که در تو یا در مغز تو ساخته شده باشد. درونی نیست. انگار که درد یک موجود یا یک گونه خارجی و غریبه است. وقتی یکی شان را ببینی همچون جسم خارجی در روح فرو می رود و آن را سوراخ و پاره پاره می کند. انگار از سرزمینی غریبه می آید که پیش از آن فکر نمی کردی وجود داشته باشد. انگار همه تجربه های درد، یک جانورند.) در این درد انسان به نحوی نفرت انگیز از خود بیخود می شود. نمی دانم چطور توصیف کنم. بیش از حد واقعی است (بیش از حد مجاز). به نظر می آید انسان را می خواهد به کاری وادار کند. اما بعد از تجربه شدید درد او دیگر آن انسان قبلی نیست. اصلا نمی توانم تصور کنم انسانهایی که در شکنجه جان داده اند چه کشیده اند.
اصلا امکان ندارد*. چیزی است که نباید باشد. حالا که به وجود آن پی برده ام از دست خدا عصبانی ام که این هیولا در ما است. آخر چه لزومی داشت؟ نمی دانم چرا خدا این حد بسیار بالای امکان تجربه ی درد را، همچون غریبه ای، در انسان قرار داده. به عبارت دیگر چرا باید مغز توان تجربه درد به چنین شدتی را داشته باشد که از حد توان او بیشتر باشد؟ می شد حدی برای درد وجود داشته باشد و کارهای دنیا هم پیش میرفت. آخر چرا این ظرفیت نامتناهی برای تجربه و درک (پرسپشن) درد وجود دارد؟
و این به معنی تحمل آن نامتناهی نیست. شنیده ام که ممکن است انسان از شدت درد به فکر خاتمه زندگی خود بیفتد (مطمئن نیستم درست باشد). اما با این تجربه ای که داشتم می توانم تصور کنم که برای شدت بیشتر درد واقعا ممکن است این اتفاق بیفتد. (از بیان عبارت «شدت بیشتر درد» احساس گناه میکنم)
بیخود نیست که کسی که درد بسیار زیادی تحمل می کند دیگر آن انسان قبلی نیست. احتمالا مغز دچار پلاستیسیتی (تغییر شکل کارکردی) شدید می شود. و بعد از آن برنامه ریزیش تغییر میکند. دیگر انسان نیست. این تجربه درد چنان تغییرش داده که مسیر زندگی و ماموریت زندگیش عوض می شود. مانند یک حشره ی له شده است که هرگز یک حشره ی سالم نخواهد بود حتی اگر زنده بماند و دست و پای شکسته اش را با خود به اینطرف و آنطرف ببرد. بنا بر تغییر شدیدی که در لحظات درد در مغز و ذهنش رخ داده ماموریت جدیدی پیدا می کند (لااقل به عنوان بخشی از وجودش).
به نظرم می رسد که بعد از تجربه بسیار شدید درد و زنده ماندن دو امکان وجود دارد. در بهترین حالت احتمالا فرد دچار افسردگی عمیقی می شود*** که با تغییر فیزیکی در مغز همراه است. اما امکان دیگر این است که فرد به تکاپو می افتد که کاری انجام دهد. درمورد بعد از خاتمه تجربه ی درد حرف می زنم. احتمالا در پی انتقام بر می آید. سرنوشت افرادی مثل آغامحمدخان اینگونه تعیین می شود. کسی که چنان درد باور نکردنی را تحمل کرده باشد نمی تواند انسان عادی ای باشد. بیخود نیست که این همه انسان را همراه با روحشان نابود کرد. (همچنین به یاد ماجرای ابتدای کتاب مراقبت و تنبیه اثر فوکو افتادم) برای همین است که می گویند شکنجه نباید باشد همانطور که مجازات مرگ نباید باشد. چه بسا شکنجه بدتر باشد.
چگونه است که بعضی افراد درد بینهایت تا مرگ را تجربه می کنند؟ چگونه مغز توان تجربه انفجاری را دارد که روح را صد برابر بد تر از نابود شدن جسم متلاشی می کند اما زنده می ماند؟ شاید هم زنده نیست. احتمالا روحی برایش باقی نمانده. احتمالا نصف روحش با درد جایگزین »شده و به ماشینی تبدیل شده که همه فلسفه وجودش این است که «درد کشیده. فرد به یک ماشین تبدیل می شود که تعریفش این است: «درد کشیده ام». و این را بالای سردرش روی پیشانی اش نوشته است و همواره جلوی چشم ناخوداگاهش است. اما برای دیگران پیدا نیست.
آیا درد ِ 10 (در مقیاس صفر تا 10) وجود دارد؟ نکند انتها نداشته باشد؟ یاد نتیجه گیری دیگری افتادم که در آن ادراکات، خوب یا بد، اکستنسیو**** هستند. یعنی حد مطلقی برای اشباع آنها وجود ندارد. ظاهرا درد اینگونه است و براحتی سرریز می شود. و بدتر از همه اینکه از نظر فیزیولوژیک، عصب های آوران ِ درد، آداپته نمی شوند (یعنی عادت نمی کنند تا در اثر آن، درد ِ کمتری را منتقل کنند). یعنی تجربه انفجاری درد می تواند به مدت طولانی و بی وقفه ادامه پیدا کند.
البته نگران نشوید. من الان کاملا سالم و سرحال هستم. حتی در این لحظه خوشحال هستم (منظورم در این پاراگراف آخر است!). خصوصا چون که سالمم (چند تا استامینوفن هم خوردم). اما شرم زده شدم از "امکان" درد هایی به این شدت در زیر پوست. (و امکان تجربه شان توسط انسان). و متاسف برای تاریخ که این تجربه های درد در آن برای افراد رخ داده است (درد جسمی). و متاسفم برای انسان، که چنین موتور وحشتناک انفجاری ای در او کار گذاشته اند (برای درک درد). اما خوشحالم که امروزه اکثر مردم حد های نهایی آن را تجربه نمی کنند. شاید بیش از حد مساله را باز کرده ام (اکثر آن درون کاوی بود و حقایق ثابت شده ی علمی نیستند). اما علت آن همان دردی بود که در ابتدا گفتم. آن درد بود که، غیر از جسم من، مغز مرا نیز وادار کرد که کاری کنم و فکر کنم*****. فکر من جاری شد در جهت این افکاری که آنها را اینجا می نویسم. ******انگار که درد بود که جاری شد و به نوشته تبدیل شد. البته در جریان نوشتنش در بعضی جاها لبه ی جملات کند شد. به هر حال خوشحالم که ناپدید شد.
پانویس:
* میزان درک درد در افراد مختلف می تواند تا حدی متفاوت باشد. مثلا آستانه درد در مورد افراد مختلف متفاوت است.
** (منظور از خودخواهی مرکزی ترین و درونی ترین جنبه وجودی فرد است که از دید خودآگاهیش هم پنهان است.)
*** بسیاری از ابرازهای هنری پیداست که از تجربه ی درد می آیند.
**** extensive (معادل فارسی برای آن نمی شناسم.)
***** درد تمرکزی باور نکردنی می دهد که مختص درد است
****** الان فکر میکنم نکند اغراق کردم؟ اما این به خاطر آسودگی در این لحظه است که از تجربه آن فاصله گرفته ام. این تجربه واقعی بود.
پس نویس: بعدا در مورد فلو (جریان) درد خواهم نوشت.
پس نویس 2: منظور از درد من معنی عام انواع درد نیست. منظور من درد جسمی شدیدی ای است که از درد دندان بسیار شدید تر باشد. و تجربه ی تروتازه و بی واسطه ی اول شخص از آن درد مقصودم بود. چیزی که فراتز از تحمل مثلا یک مازوخیست باشد. حتی فراتر از جایی که تحمل شکنجه شونده احتمالا تمام می شود.
شعر بینام پل
۴ سال قبل
۱۲ نظر:
به اعتقاد من بزرگترین نتیجه تکامل انسان بوجود آمدن درد بود (و فکر نمیکنم خداوند نقشی در این میان بازی کند.ژن های خودخواه ما میلیاردها سال است که خودخواهانه در حال انتخاب بهترین هستند و درد را انتخاب کردند چون راه بهتری برای خبر کردن مرکز فرماندهی نداشتند... فرض کن اگر در نتیجه خونریزی داخلی انسان هیچ گونه دردی احساس نمیکرد چه فاجعه ای رخ میداد ...و یا اگر بر اثر شکستگی استخوان شخص دردی احساس نمیکرد و میتوانست عضو شکسته شده را حرکت دهد... از سوی دیگر فکر میکنم ما در دنیا انسانهایی که احساس درد کنند کم داریم ... به راستی چند درصد از ما انسانها وقتی فقر را میبینیم احساس درد میکنیم یا بد عدالتی و یا ... نمیدانم سهیل جان آیا تا بحال انسان بی درد دیدی ... من دیدم ... انسانی که بزرگترین دردش مدل موبایلش بود یا مارک شلوارش ... به شدت غیر قابل تحمل هستند این موجودات بیدرد ... نمیدانم شاید اشتباه میکنم ولی درد مثل چاقویی ست که روح انسان را میتراشد.درد دارد ولی به انسان شکل میدهد(این جمله آخر مال یه نویسنده بود که اسمش یادم نیست)
ممنون. من خدا رو در معنی استعاره ای گفتم و با مفاهیم تکامل آشنا هستم.
درسته درد می تونه سازنده و همچنین آگاه کننده باشه. و نکته جالب دیگه توانایی نسبی ما در درک درد دیگران و واکنش به آن است. مسلما درد لازم است.
اما،
من می گویم چرا اینقدر می تواند شدید باشد؟ چرا محدوده ی آن تا بینهایت ادامه دارد؟ مستقل از خطری که اعلام می کند، درد کمتر هم می توانست هم تکامل را و هم ژن ها خودخواه را راضی کند. چه دلیل تکاملی ای لازم است که توانایی درک این شدت بالای درد در انسان کار گذاشته شده؟ منظورم تجربه ال شخص است (درد در کسی که درد را می کشد). احتمالا برای کسی که مرگ دردناکی را تجربه می کند تجربه درد بدتر است تا خود مرگ.
البته قضیه مازوخیست ها را نمی دانم. سوال من به این برمی گردد که آیا مازوخیست هایی هستند که به دنبال درجات فوق العاده بالای درد هم باشند؟ منظورم دردی است که خیلی شدید تر از مثلا درد دندان باشد.
وقتی نوشته را می خواندم جدی دردم می آمد..
فکر می کنم درد نمی تواند بی نهایت باشد..کلا این مائیم که خودمان و آستانه توانائی مان معلوم نیست.
جایگزین برای extensive شاید گسترده و یا همه گیر یا ...
بله.متوجه هستم . ولی فکر میکنم مفاهیم شدت و بینهایت که بکار بردی مثل هر چیز دیگری نسبی باشند .و به اعتقاد من تعریف درد هم مثل زیبایی شناسی و امثال آن در هر کسی متفاوت است . کسانی که درد قفسه سینه (آنجاینال پکتوریس) را تجربه کرده اند میگویند این بدترین درد است ولی برای من درد دندان بالاترین درد است . پس فکر میکنم×درد کمتر× کلا مفهوم غیر قابل تعریفی است حتی برای ژن ها.از طرفی تکامل هنوز در میانه راه است شاید برای حل این مشکل هنوز نیاز به زمان دارد و شاید اگر این مسئله فراوانی بیشتری داشت و دائما در انسان ایجاد میشد ژن ها اهمیت بیشتری به آن میدادند.
ظرفیت نامتناهی!!!؟؟؟
این داستان جالبیه.
http://www.farsiebook.com/redirect.php?open=جراحي+روح__http://www.persian-language.org/Adabiat/Story.asp%3FID%3D94%26P%3D1
یاسین:
اینکه آیا درد کمتر قابل تعریف نباشد را شک دارم. برای مشاهده گر فیزیکی مسلما هنوز قابل تعریف نیست اما حقیقت ِ آن، آنجا در جایی وجود دارد. (مثلا بقول تو ژن ها آن را می دانند!)
موافقم با این که این شدت ساجکتیو درد قابل اندازه گیری نیست. اصلا ایراد کار تجربی با محرک درد این است که مهیار آبجکتیوی برای میزان دردی که به سابجک داده می شود هنوز قابل تعریف نیست. البته اینجا آستانه درد هم مطرح می شود که آن را پیچیده تر می کند. اما "شدت ادراک درد" چیزی است که وجود دارد. شاید روزی بتوان باتصویر برداری مغزی آن را اندازه گیری کرد. مثلا درد ناشی از یک برش یک میلیمتری در نوک انگشت مسلما با درد قفسه سینه ای که گفتی فرق دارد ودومی شدید تر است.
بله، شدید ترین دردی که یک فرد تجربه کرده است با دیگری فرق دارد. به همین دلیل ممکن است یکی از "امکان درد" بیشتری که ممکن بود تجربه کند بی خبر باشد و نهایت درد را همان که تجربه کرده بداند. یعنی محدوده ی درد ممکن را تنها در محدوده ی تجربیات گذشته خود نتواند تصور کند. اما وقتی با درد شدید تر مواجه شد
از شدت درد بیشتر با خبر می شود. بنابراین آن درد بیشتر جایی در یک محور اعداد شدت مطلق درد دارد اما تجربه ی فرد محدوده ی قابل تصور آن را تعیین می کند.
همه این ها برای این است که اگر چه درد یک حس سابجکتیو است اما در عین حال به گونه ای مطلق هم هست. هرچند ما هنوز با علم امروز خود نمی توانیم شدت آن را اندازه گیری کنیم. (البته مطالعه ای را بیاد می آورم که شدت دو نوع درد را از طریق تصویر برداری مغزی مقایسه می کرد اما از قابل اطمینان بودن معیار آنها خبر ندارم).
احتمالا ادراک (پرسپشن) هم مطلق می تواند باشد. شاید در حقیقت نام درست تر آن کوالیا (qualia) است.
مثال دیگری از شدت ادراک، «شدت قرمز بودن» است. کسی که در محیطی بزرگ شده که هرگز شاهد رنگ قرمز شدیدی در اطراف خود نبوده، احتمالا از درک فلان قرمز که در رنگ روغن استفاده می شود عاجز نیست. وقتی آن را دید محدوده ی تجربه شده اش وسیع می شود اما پیش از دیدن آن، ظرفیت ادراک آن را داشته است. همچنین این فضای تجربیات ممکن برای حس ها و هیجانات دیگر هم وجود دارد (مثلا چه بسا بوهای ممکن که هنوز یک بار هم تجربه نکرده ایم). البته ممکن است تجربه هایی وجود داشته باشد که انسان از درک آن عاجز باشد اما موجودات دیگر بتواندد (مثلا اینکه صداهای فرکانس بالا یا امکان رنگ چارم در فضای رنگ و غیره)
این مطلق بودن و حفظ گستره ی تجربه، مستقل از مواجه شدن با آن، همیشه برقرار نیست. مثلا اگر در جریان رشد، چشم وسیستم بینایی انسان نوعی از امکان های بصری را تا سن خاصی هرگز تجربه نکند، ممکن است هرگز قابلیت درک آن را پیدا نکند. اما این محدودیت برای درد وجود ندارد و محدوده ی وسعت درد های ممکن، سرشتی و مادر زادی است. و گونه ای مطلق بودن در مقیاس سابجکتیو دارد.
اینکه شایددر میانه تکامل آن قرار داریم، نکته جالبی بود. اما درد خیلی قدیمی است و از مراحل اولیه ی تکامل در ما باقی مانده و فرصت خیلی بیشتری برای تکامل داشته است. احتمالا موجودات ساده هم درد را تجربه می کنند. اما برای موجودات بزرگ تر، حدس می زنم که این قابلیت بسته به نیازشان تنظیم شده است. مثلا شنیده ام که کوسه ها انواعی از احساس درد را ندارند. بنابراین نکته ای که گفتی همچنان باز می ماند.
@Madamin منظور من بحث حول و خوش همین چیزها بود. احتمالا این که می گویی درست است اما من هنوز نمی دانم. کلمه ی جایگزین اکسنتسیو: «گسترده» بد نیست. در معنی دیگر می تواند «وسیع» یا «انبوه» هم بکار رود.
@marzieh مرسی. البته باز بگویم منظورم ظرفیت ادراک است نه ظرفیت تحمل. ظرفیت ادرام ککن است بیشتر از تحمل باشد. ممنون از لینک. آن را می خوانم. باید ببینم چه زمانی نوشته شده.
@marzieh من به سه چهارم آخر متن رسیده ام اما حاضر نیستم بقیه اش را بخوانم. نفرت آوره. نمی خواهم.
فقط کسی که اخیرا ً درد کشیده باشد می داند که هرگز نمی توان از طریق کلمات درد را بیان کرد یا فهمید.
خواندم. منحنی لعنتی.
واقعا ممنون سهیل جان از وقتی که گذاشتی و باعث شدی به مسائلی فکر کنم که شاید قبلا کمتر برام جالب بودن ... آره من هم با شدت درد موافقم و همون جور که خودت اشاره کردی شاید یه روز بشه با یه وسیله ای شدتش رو اندازه گیری کرد...
درسته مسلما درد کمتر در جایی هست البته منظور من از شدت درد کمتر در دو شخص متفاوت بود یعنی کسی که درد قفسه سینه را تجربه کرده مسلما به درد دندان به عنوان درد کمتر نگاه میکنه ولی آیا این واقعا درد کمتر است؟و منظورم از اینکه ژن ها آن را میدانند یقیننا این نیست که ژن ها قابلیت تجزیه و تحلیل دارند و تصمیم میگیرند(که به نوعی با انتخاب کردن یا بهتر بگویم شدن در حال تصمیم گرفتن هستند)مثلا وقتی میتوکوندریا به عنوان یک باکتری هوازی وارد یک سلول بی هوازی شد ژن های این دو باکتری بودند که در بازه ای از زمان تصمیم به همکاری گرفتند پس به نوعی این دانایی در سطح مولکولی برای انتخاب وجود دارد.
در هر حال سهیل عزیز بسیار استفاده کردم واقعا ممنون.
خواهش می کنم. کامنت های تو هم باعث میشه مطلب واضح تر بشه برای خود من و به همین دلیل وقت میگذارم. چون هر نوشته میتونه محرک و مقدمه ای برای برای فکر ها و فهمیدن های بعدی باشه. با تعبیر دانایی یا قدرت ژن ها در سطح مولکولی موافقم. بحث جریان اطلاعات ژنتیک رو من هم شنیده ام. و این دانایی هم میتواند در ادامه همان دیده بشود.
ارسال یک نظر