چهارشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۳

نوستالژی کمتر، زندگی بیشتر

با زیاد شدن سن، و تغییر دید به دنیا، اشیائی که قبلا بی خود و عادی به نظر می رسیدند، اکنون زیبا به نظر می رسد.
در بچگی از عکس مناظر حالم به هم می خورد. و به خود مناظر اصولا توجه نمی کردم. مناظر و آدمهای بیرون همه یک رنگ- خاکستری بودند.
مثلا منظره کوه پشت اتوبان، دیروز بعد از باران، زیبا به نظرم آمد.
آدم که پیر می شود از مناظر عادی طبیعی هم به هیجان می افتد و دیده ام که ممکن است از یک منظره عادی در پارک هم گریه اش بگیرد
در سراشیبی، زندگی، وقتی میانه را رد کنی، دنیا برایت، با سرعت فزاینده ای، زیبا می شود
و حد و مجانب این منحنی در لحظه مرگ رخ می دهد.

در هر لحظه، نوستالژی، قسمت بیشتری از جهان را در بر میگیرد
تا اینکه همه جهان، فقط نوستالژی شود
و در آن لحظه است که مرده ای

هیچ نظری موجود نیست: