درجه سه گاهی وقت ها به نظر می رسد که افراد نظر یا عقیده خود را در مورد کسی یا چیزی عوض کرده اند. مثل برگشتن سنایی از دوستی با خیام بخاطر عدم شهادت به نفع سنایی(1) که منجر به تغییر رفتار سنایی و سپس تبلیغ ها و تهمت هایی شد که علیه خیام انجام داد. علت این تغییر عقیده صدوهشتاد درجه چیست؟
در واقع خیلی اوقات علت این گونه تغییرها در قضاوت یا نظر هایی که افراد ابراز می کنند این است که آن افراد صرفا عقاید قبلی خود را بروز نداده بودند. مثلا سنایی احتمالا در مورد دین داری خیام شک داشته اما شخصیت او را به دلیل دیگری می ستوده است.
الته گاهی نظر ما ممکن است واقعا تغیر کند مثلا در ابتدای آشنایی درباره ی یک فرد نظری داریم که به خاطر شناخت اولیه ی ما ازآن فرد است. اما معمولا با شناخت بیشتر از آن فرد، نظر ما در موردش کمابیش تغییر می کند.
اما در مواردی همچون مثال فوق شاید چیزی در درون مان عوض نشده اما صرفا به نظر های منفی مان مجال بروز نداده ایم. یعنی بدون اینکه دروغ بگوییم صرفا ً چیزهایی را بیان نکرده ایم. (راستی آیا این نوع پنهان کردن درست یا اخلاقی است؟)
این من را بیاد انیمیشن عروسکی فاوست انداخت و همچنین انیمیشن
کابوس قبل از کریسمس در آن شخصیت های عروسکی وجود داشت که سرشان 180 درجه می چرخید در دو طرف سرشان دو چهره (شخصیت، خلق) مختلف وجود داشت و براحتی با دوران حول گردن آن چهره قبلی جای خود را به چهره جدید می داد. در این دوران هیچ چیزی در مورد او عوض نمی شد فقط روی دیگر خود را نشان می داد.
مردم، سوی دیگر خود را صرفا ً پنهان می کنند. حتی پنهان هم نمی کنند: صرفا آن را به سمت شما و روبروی شما قرار نمی دهند.
این تعبیر با تعبیر معمول تر ِ نقاب (ماسک) تفاوت دارد. ما هنگام مواجهه با جامعه و ارتباط با دیگران ممکن است نقاب نزنیم یعنی حقایق یا نظر خود را عوض نکنیم اما صرفا سمتی از شخصیت خود را پنهان کنیم. یک راه حل این است که در مورد افراد تا جایی ممکن است خصوصیات آنها را تعمیم ندهیم. به عبارت دیگر توقع زیادی از دیگران نداشته باشیم که کاملا طبق تمایلات و ترجیحات ما -آنگونه که در دیدار اول به نظر رسیده بود- باشند. به عبارت دیگر بیش از حد شیفته کسی نشویم. تا بتوانیم واقعا آنها را بخاطر آن جنبه های مورد پسند مان - و بدون توجه به سایر موارد - دوست داشته باشیم.
هر کسی اشتباه می کند ولی به دلیل آن اشتباه ها بد نخواهد بود. همیشه والاترین افراد در نظر من (که مورد ستایش من بوده اند) نیز جنبه های تیره ای داشته اند که خوشم نیامده است. خودم نیز اشتباه هایی در اعمالم خواهم داشت و حتی در قضاوت هایم. نمیدانم چه نتیجه گیری ای باید انجام دهم اما هدفم از این پست بیشتر استعاره ی تصویری ِ آن انیمیشن های عروسکی بود و کاربردش در چگونگی ِ تصویر کردن دیگران برای خود.
(1)
لینکی به ماجرای سنایی. با تشکر از نیم بخاطر مجله شان فرداد که در شماره پنج آن درباره ماجرای سنایی و خیام نوشته بودند.
۴ نظر:
بسیار مطلب جالبی بود. جالبی کار اینجاست که من امروز و دیروز دقیقا به همین مطلب داشتم فکر میکردم. دیروز با دوستی بودیم و او شروع کرد به تعریف فراوان از من.یعنی تمام رفتار من برایش خوشایند بود و هی تمجید و تعریف از من میکرد. این مرا خیلی ترساند. به خاطر اینکه این جذابیت به همین سادگی میتواند به عکسش تبدیل شود. (میتونیم گریزی از این بحث حتی به پدیده ی عشق بزنیم و بگیم که آیا چقدر از عشق باید بر مبنای شناخت باشه و چقدرش میتونه بی علت باشه و یا اینکه ما قادر نباشیم ریشه ش رو تحلیل کنیم؟) برگردم به بحث اصلی، با خودم فکر کردم که اتفاقا همین کنتراست ها و تضادهاست که ماها رو زیبا میکنه. همین زمینی بودن ماهاست. درک همین مساله که ما زمینی هستیم و رفتارهامون هم در چارچوب غرایزمون و شرایط محیطی هست و هزار تا چیز دیگه. اونوقت دیگه همه چیز به صورت بسته های مجزا در میاد و مفهوم کلاسیک اخلاق عوض میشه... زیاد حرف زدم؟
نه، کم حرف زدی! بسته های جدا مثل چی؟ مربوط به اخلاقه؟
آره دیگه.منظورم بیشتر این بود که به صورت ماجول ماجول به قضیه نگاه کرد. فرض کن یک آدم الکلی رو به صرف اینکه الکلی هست تخطئه ش نکرد و ای نقیصه رو به تمام شخصیتش تعمیم نداد ، یا برعکسش، یه نفر که فرض کن پیانیست ماهر و شاعر خوبیه رو فقط در محدوده ی همون پیانو و شعر ستایش کرد و لزوما نباید انتظاری ازش داشت که فرضا شعور اجتماعی یا دغدغه های انسان گرایانه ش هم به همون اندازه ی پیانو زدنش باشه... اگرچه این مثال هایی که دارم میزنم ربطی به اخلاق نداره ولی میتونیم ای مثال ها رو به اخلاقیات هم تعمیم بدیم. نه؟
درسته فهمیدم.
ارسال یک نظر