سهشنبه، تیر ۱۰، ۱۴۰۴
انباشت کند در مجموعه متنوع خطوط میراث
این نشون میده که این «سنت شغلی»، مثل سایر شغل ها، سنتی خانوادگی بوده. یعنی مثل بیشتر شغل های اون زمان، نسل اندر نسل، بعضی افراد اون را بلد بوده اند. مثل یک صنف است: منتها منظور من خانوادگی نیست، بلکه انباشت تجربه، خرد، دانش، فلسفه، درس تاریخی، انتقال تجربه ها، منتور،و غیره. یک شبکه ی منتورشیپ (که لازم نیست خانواده باشه). همچنین مثل علوم و فنون و مهندسی و حتی ریاضی، چیزی نیست که بشه فقط از خواندن کتاب یاد گرفت. ...
این تکه از تاریخ، نشون میده که، این مهارت های شغلی و دانش عملی، دهه ها و بلکه قرن ها میتونه طول بکشه تا know-how شگل بگیره، در اثر اشتباه ها. خلاقیت اینتلکچوال: بدعت در راه حل، یا یافتن راه حل های درست، عملی، غیره، چیزی نیست که راحت با نشستن و فکر کردن یک یا حتی چند نفر بوجود بیاد.
حالا هر بار که حکومت عوض میشه، قبلی ها را کنار میزنند. طبقه قبلی کنار میرود یا از بین میروند. و افراد با ذهن خالی (از خاطره تجربه، دانش، و غیره ) وارد میشوند. چیزی که انباشتش قرن ها کار میبره، این باعث میشه وان افراد آسان تر قابل اینفلوئنس هم باشند. چرا که precedence و سابقه ذهنی اش نیست. هر توصیه ای، حتی اگر اشتباه باشد، تنها چیزی است که به عقل و هوشش رسیده. این تکنیک جالبی نیست برای اینفلوئنس؟: به کار گماردن افرادی که بی خبر از همه جا، و نامتصل به هریک از انواع انباشت دانش. و در نتیجه، تاثیر پذیر کردن و وابسته گردنشان به hint ها از تنها منبعی که در کنارشان قرار بدهی.
در این یادداشت، اداره و stateman بودن را یک شغل و حرفه و مهارت میبینیم. که به حوزه های اقتصاد و سیاست هم ربط داره. تکنیک، دانش و اینها هم هست، اما تاکیدم بر اونها نیست. اما در مورد دانش عملی است، و نه تئوری. هرچند اگاهی به تئوری هم لازم است، اما کافی نیست. مهارت عملی هم کافی نست. بلکه باید تجربه ها و اشتباه ها و درست ها انجام شده باشه، که این تجربه ها اصولا به کندی جمع میشوند. این بخشیش در کتاب ها نوشته میشه (در غرب، در تاریخ فلسفه سیاسی و تاریخ، و در ایران، در سنت کتاب های مربوطه)، اما بخش نگارش شده ای این سنت (سنت ثبت شده در نوشتار) ، حتی در سنت غربی هم، تنها بخشی از میراث انباشته شده ی این know-how ها هستند. مقداری از آن، نه فقط شفاهی ،بلکه در عمل و کارآموزی و سپردن مسوولیت و منتورشیپ و روابط دگیری از این دست انتقال میابد و انباشته میشود.
It was a reply to https://www.facebook.com/farshid.mojaver/posts/pfbid02cBk1Gvi3DeTVwtYtURJTFWnBJEgiLm9uHHgYUjLAXc2o7tkPfrC28xf1AkoZ8P6zl
سهشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۴
ems paradox
دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۴
قانون تعداد های زیاد، قانون اعداد بزرگ
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۴
out-of-the-box practitioners wanted
دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۴
یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۴
کانسومریزم، دوپامین، اینسایت، دیوار
یک کامنت دادم: خطاب به حسام: بعضی اینسایت ها به وضوح ارزشمند هستند که و از طرف خواننده هاش، ممنون از به اشتراک گذاری. کلا در موفقیت آمازون هم خیلی این پرایم تاثیرداشته. تحویل چیزها در یک روز، تعیین کننده است: فکر کنم از معدود سرویس های پریمیوم باشه که تقریبا همه براش پول پرداخت کنند. علتش هم اینه که اصل کانسومریزم، بر ارج*(تمایل) خرید بنا شده، که از نظر رفتاری ،کلا کوتاه مدت است ( کلا دوپامین، که این بخش را هندل میکنه، اصولا ماهیت بیوشیمی اش از بیخ، بر کوتاه مدت بودنش استوار است).
the comment on LinkedIn
سهشنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۴
درمان کردن بیابان، و مرگ پیش رونده و گسترش یابنده ی اکوسیستمهای لوکال
به گمانم،
علت اینکه مقاومت دارویی در ضد قارچ ها، و انگل کش های گیاهی بهتره اینه،
که: چون مواد و سازوکار ضد انگلشون در پروسه تکامل ( فرگشت ) ایجاد شده، و در طی پروسه ی کند چند هزار یا چند میلیون ساله احتمالا،
وقت کافی بوده که
استراتژی ای انتخاب بشه، که توسط انگل ها، مقاومتی صورت نگیره.
یعنی اول جهشی رخ داده و ضد انگل بپده، بعدش انگله مقاوم شده، و بعدش جهش بعدی، و همینطور ادامه یافته، تا اینکه یک جهش ایجادشده که، انگله دیگه راهی نداشتهیا مجموعه جهشهایی جمع شده که انگله زیاد نتونسته دور بزنه یا مقاوم بشه.
همچنین حدس میزنم که در یک پوشش گیاهی، تقسیم وظیفه انجام میشه. ( division of labour )
چون داشتم فکر میکردم چرا همه ی گیاه ها اینو ندارند؟
( خاصیت ضد قارچ، ضد انگل، مثل پونه و آویشن (ضد قارچ و ویروس)، تربانتین از کاج و سرو )
چونکه اگر یک گیاه معطر این کار را بکنه، گیاهان اطراف خودش را هم از اون باکتری یا انگل و غیره محافظت میکنه. خصوصا اگر معطر باشه (از فاصله این کار را میکنه، با وجود یکجا نشینی ی گیاه).
و هر کیاهی، میتونه مواد محدودی را متخصص بشه. پس یک گیاه مثل پونه متخصص فلان نوع میشه، و گیاه کاج، بخش دیگری از سیستم ایمنی جنگل را در دست میگیره!
و این سیستم ایمنی توزیع شده، و نامتمرکز، و تقسیم-وظائف شده، فقط «باهم» کار میکنه (مفرد نوشتم چونکه یک سیستم به عنوان یک کل است. و اکوسیستم محلی، به مثابه یک موجود زنده، که میتپاند بقا یا مرگ داشته باش: مرگ آن فرم قبلش اش، و تبدیل به فرمی ساده تر، که مراتب دارد).
در طی میلیونها سال به تعادل همکارانه ای میرسند.
پس اگر نوعی از گونه ها ی یک مجموعه ی همکارنده از بین بروند،
اون مقطه ضعفی میشه برای گونه ای قارچ، میکروب، انگل، …
و همون میتونه سیستم را از بین ببره.
و کل پوشش گیاهی را با مشکل مواجه کنه.
برای همینه که حدس میزنم برخی بیابان زایی های دوران باستان، با دخالت یک موجوداتی ایجاد شده.
بعید نیست صحرای افریقا توسط انسان ایجاد شده باشه.
گرمسیر بودن به معنای بیابان شدن نیست. علتش گرما نیست.
برخشی فشرده ترین جنگل ها در استوا هستند.
مثلا عربستان که خشک است، فقط در همین چند هزار سال پیش، اینقدر خشک نبوده.
بیابان زایی یک بیماری است که اکولوژی را فرا گرفته و داره منتشر میشه. بعید نییت که انسان (اولیه) منشا ش بوده باشه.
این حتی به نظرم ظهور تمدن دز مصر را توضیح میده. چونکه در اثر ایجاد صحرای افریقا، انسانها مهاجرت میکنند، و تعدادیشون در کلوگاه «مهاجرت»، یعنی مصر، تجمع پیدا میکنند.
<br/>
دلتای نیل.
و از طرفی خیلی حاصلخیر بوده، و از طرفی گونه های خیلی مختلفی از انسانهای مختلف پراکنده در صحرای بزرگ افریقا ( قبل از صحرا شدن) اونجا به رقابت پرداخته اند.
و این منجر به ایجاد مراکز قدرت (فرعون) شده، که حتی به مقیاس الان هم بزرگ و عجیب غریب است.
لازمه این نظریه اینه که، گسترش صحرای افریقا بعد از پدید امدن انسان باشه: یعنی قبلش لنسانها با یک تنوعی باید در اونجا میزیسته باشند.
فکنم شواهد تاریخی پیدا کردم براش.
(گمان و نظریه، از خودمه).
اگر تمدن با این چیزها تحت ااثیر قرار میگیره، پس بین النهرین چی؟
اون توسط دو پدیده مخاجرت:
۱. تبدیل خلیج فارس، از محل خشکی مسطح به دریا ( موجب مهاجرت تمدن های مقیم در کف خیلج فارس، قبل از بالا آمدن آب)
۲. بیابان زایی: عربستان.
مهاجرت عمده، یک درایوینگ فورس تمدن بوده. و تغیبر های مخرب اکولوژیک، در مقیاس بزرگ، چیزی غیر طبیعی است. و مانند زخمی، قابل اجتناب.
یک تد تاک هم بود که بیابان زایی، در اثر از بین رفتن باکتری های «فلورا» ی خاک در یک اکوسیستم است.
از اونجا که بهترین تشخیص، درمانه، و بهترین درمان، تشخیصه، (مبهم گفتم، باید بازش کنم، خواستم تقارنش قشنگ بشه، اما این بیان دقیقی نیست)،
در اون تاک میگفت که با عبور دادن گله ی حیوانات، میشه منطقه صحرایی را دوباره آباد کرد! به همین راحتی!
درست شبیه مکانیزم های درمان قارچ ( و احتمالا انگل) در روده و بدن انسان.
خب این مساله را هم حل کردیم. بریم مساله ی بعدی.
یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۳
هویت و هویتهای آبجکتیو و سابجکتیو
سوالی از کسی پرسیدم:
متاسافنه یک ضدیتی با قوم (ایکس) گاهی دیده میشه. یک سوال داشتم، آیا این هویت/قومیت، بیشتر جنبه نژادی دارد؟ یا زبانی؟ یا فرهنگی؟ ممکنه بگید هیچ کدوم، ولی چون مطرح کردید، میخواستم ببینم کدامش بیشتر مبنای تعریفش است. ببینید مثلا هر کسی هویتیش را در چیزی تعریف میکند. یک نفر، هویتش کارش است. یک نفر دیگه ممکنه هویتش دینش باشد. یک نفر دیگه سرزمینش. یک نفر دیگه، مذهبش. یا عضویت در گروهی، ... و غیره. موضوع اینکه آدم ها چطوری هویت شان را انتخاب میکنند، برای من جدیدا جالب شده. یک عینیت داریم، ولی هویت یک مقدار ذهنی (سابجکتیو بجای آبجکتیو) ه مهست. یعنی اون انتخاب معطوف به کدام است. مثلا یک نفر، در عین حال که فرد است، عضو خانواده هم هست، عضو شهر هم هست، عضو تیره و طایفه(هایی) هم هست. و جزو انسانیست است. و جزو موحودات زنده است. و غیرهو نمیخواهم شعار بدم که هویت باید جهانی باشه و اینها. اتفاقا این بر عهده و دلخواه فرد است (انتخابی است). اینکه هویتش را کدام یک از این دایره هایی که بهشون تعلق داره، بدونه، یک انتخاب است. یعنی خودش، تعلقش را بیشتر به کدام میداند. برای همین، از افراد مختلفی این را پرسیده ام. گاهی یک گروه از افراد نزدیک ه، یک هویت مشترک را انتخاب میکنند. و یک نفر ممکنه در همون گروه باشه، ولی هویتش را از جنبه دیگری (که بهش تعلق عینی هم داره) انتخاب کنه.
"It's a "pick and choose
همونطور که میدونید این تعلق های عینی (نژاد، زبان، جغرافیا، ملیت، ... ) هم یا مرز دقیق و مشخصی نداره، و یا فیکس نیست. اگر تست ژنتیک بدید، احتمالا همیشه سورپریز هایی وجود داره (ساختار درختی پیچیده تر از فیلوژنتیک وجود داره، که تمایز یا تعلق، بستگی داره چقدر ریزدانه بکنیم، و دایره را از فرد به چه شعاعی گسترده بدانیم). زبان، مکان (مهاجرت)، فرهنگ، تغییر میکند، حتی ژن هم قابل تفکیک کامل نیست. و رابطه خیل یپیچیده ای بین افراد وجود داره که اصلا تعریف تیره ژنتیک، چیز ساده ای نخواهد بود. در مورد موضوع نوشته تان، یعنی هویت (ایکس)، میخواستم بدونم که این، جنبه تعلق و هویت سابجکتیو، به کدامیک از این دایره ها بیشتر معطوف است؟
(سوالی بود که از کسی پرسیدم. اما در مورد هر هویتی میتواند پرسیده شود)
دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۳
continuum of continuity
Revelation (for the seekers):
Discrete and continuous, are a continuum.
They are not perfectly separate. They form a spectrum.
Continuum of continuity.
یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۴۰۳
شنبه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۳
inefficiency dot ac
You are insulted because you don’t know how academia works currently in clinical areas. I assume you haven’t been in academia, and have a blind trust in academic publishing and funding. — and see what is published officially. People should not die/suffer because a you feel the intellect is insulted. The fallacy is this: you just repeat the claims of people who (the system that) have failed to solve the problem, that is, failed to find the real causes. So, they are not in the position to silence researchers and hypotheses, until their methods are more effective. Like everything, inefficiency the system has is causative.
(An online conversation about hypotheses related to dementia )
Academia is becoming like a corporate, with its inefficiencies: not money inefficiencies, but knowledge and effectivity inefficiencies. (Effectivity as efficiency. Efficient but no result, is useless: it means not efficient) ( efficiency < effectivity).
شنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۳
PCR ASMR
PCB ASMR? https://youtube.com/shorts/6_NE8_7E-Fs?si=4hjocpHq_sE2xODV
Nice idea about ASMR. Honestly, such s cool idea. (Let me turn the sarcasm warning here. So, trigger warning). However, that little faint screech sound (at time of applying copper mesh), ruined the whole ASMR, 😅. That litle faint sound turned it around, into anti-ASMR: into a recurring auditory nightmare, triggering misophonia fits, and ruin us all forever (just joking). The little subtle sounds make ASMR, the ASMR that it is, but one of them is a little devil, that is going to haunt us misophonics forever. Next time, blackboard-screech-fingernail ASMR. I’m joking, it in fact, is such a funny and cool idea to make this (warning: sarcastic tone on, sorry, cannot help it, it’s not intentional, I honestly liked the video) experience of toxic fumes that the memory of it makes people, including me, shudder, into an ASMR. Maybe it can cure my PCB-o-phobia that developed as result of messing with lead-and-tin at early age. It also included somatic experience of tooth enamel against copper (those who have stripped wires with bare teeth know what I mean). I am gonna watch this a lot, hopefully my amygdala will soon again allow me doing PCB and soldering and electronic, once again. I am just a bit awry of that little screech, but hopefully it would be ok.
پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۳
پیشبینانه در مقیاس
پدیده و مشاهدهی جالبی است. میشه به صورت یک مساله آماری بهش نگاه کرد، و با منطق و ریاضی توضیحش داد. مردم باید توجه کنند که این لزوماً به معنای شنود شدن یا خوانده شدن فکر نیست. شاید بهتر باشد اول اینطور نگاه کنیم: آنچه از فکر ما عبور میکند، منشأ آن دقیقاً کجاست؟ چند درصد از افکار و کلماتی که به ذهنمان میآیند، واقعاً از خود ما هستند؟ مگر چقدر میتوانیم اوریجینال باشیم؟ ببنید که حتی کلماتمان را هم از بیرون گرفتهایم. چه مقدار از تصویرهایی که در ذهنمان وجود دارند، ساخته ی ما هستند؟ چه مقدار از آنها، برای من منحصر به فرد هستند؟
این دیدگاهی است که نشان میدهد که ما موجوداتی سوشال تر و مورچه-وار تر از اونی هستیم که ممکنه به نظرمون برسه (از دید اونی که داخل ذهنمون نشسته). در حقیقت، مفاهیم فردیت و جمع بودن را میتواند به چالش بکشد.
در ضمن درصد پیشبینی پذیری هم کم است. این به این معنا نیست که، وای ما «اراده آزاد» نداریم و اینها. اینکه آن را نداریم،بخث دیگری است،نه رد میکنم و نه قبول،و اصلا سوال را دارای اشکالی ظریف ولی عمیق از نظر منطقی/فلسفی میدانم، که خود، بحث دیگری است.
بیشتر افکار ما، به شکلی یا به نحوی، تحت تأثیر محیط بیرونی قرار گرفتهاند. منظورم از این تأثیر، لزوماً تقلید نیست، بلکه نتیجهی مشاهدات ماست. بخش عمده چیزهایی که به ذهن خطور میکند یا عبور میکند یا به ذهن متبادر میشود، بخشی از توالی و زنجیره افکاری هستند که توسط محیط، شنیده ها، مشاهدات، تریگر میشوند: همچنین، این مشاهدات،و اتفاقات بیرونی فقط مختص من نیستند، و دیگران نیز به نحوی در معرض همانها بوده اند. بنابراین، طبیعی است که آنچه از ذهن یک فرد عبور میکند، شباهتهایی با افکار دیگران داشته باشد.
الگوریتمهای آماری پیش-بینانه، این قابلیت را دارند که شباهتها را تشخیص داده و با اطلاعاتی که از افراد مختلف دارند، ارتباط برقرار میکنند. از نظر تئوری، این امکان وجود دارد که بتوانند بهصورت آماری برخی از افکار را پیشبینی کنند. این کار از طریق استنتاج یا استنباط آماری (Inference) انجام میشود، نه الزاماً از طریق شنود مستقیم. یعنی برای توضیح (اکسپلینیشن) این پدیده، میتوان به شنود، تله پاتی، فکر خوانی، و از این قبیل متوسل نشد.
حالا تصویر بزرگتر را ببینیم: اگر این فرایند در مقیاس گسترده روی میلیونها نفر انجام شود، کافی است که در ۲۰٪ موارد پیشبینیها درست از آب دربیایند. این میزان برای شرکتهای بزرگ، آنقدر ارزشمند است که سرمایهگذاری عظیمی روی تحلیل دادهها انجام دهند. در بازاریابی، همین که ۲۰٪ احتمال همزمانی بین تبلیغات و افکار مشتریان وجود داشته باشد، میتواند فروش را بهشدت افزایش دهد.
در سطح فردی، این پدیده بهگونهای تجربه میشود که گویی برخی از افکار ما بلافاصله در دنیای بیرونی منعکس میشوند. دلیل آن این است که الگوریتمها، سیر و زنجیره فکری ما را مدلسازی کردهاند تا درست در لحظهای که نیاز به یک کالا یا خدمات شکل میگیرد، تبلیغ آن را به ما نشان دهند. حتی اگر این پیشبینیها درصد موفقیت کمی داشته باشند، مغز ما متوجه آن میشود، زیرا بهطور طبیعی در تشخیص الگوها و همزمانیهای غیرتصادفی بسیار ماهر است. اما این پدیده که سیستم دیگری بتواند ما را بهتر از خودمان، پیش بینی کند، برای ما غریب است. و میتواند ترسناک باشد.
پس این پدیده را میتوان با مدلسازی آماری و بدون نیاز به نظریهپردازیهای عجیب (که متاسفانه رایج هم شدهاند) توضیح داد. کافی است تصویر بزرگتر را ببینیم و با روشهای پیشبینی آماری آشنا باشیم. پیشرفت های ریاضی، برای مطالعات علمی، از جمله فیزیک، بیولوژی، و مطالعه مغز هم کاربرد دارد. (من در حوزه نوروساینس و علوم پایه کار میکنم، نه در مارکتینگ)،. اما میتنم حدس بزنم که در مارکتینگ قابل استفاده است. اما شرکتهای بازاریابی طبیعتا برای چنین تحلیلهایی هزینههای هنگفتی میکنند. شاید حق هم داشته باشند، و نباید نگران شد.
در نهایت، این موضوع را نمیتوان به سادگی رد یا اثبات کرد، اما یک چیز مشخص است: انسان، بسیار بیشتر از آنچه فکر میکند، قابل پیشبینی است، هرچند نه بهطور کامل. همان ۲۰٪ پیشبینیپذیری هم برای شرکتهای تبلیغاتی انگیزهی کافی ایجاد میکند تا روی مدلهای ریاضی سرمایهگذاری کنند. ریاضیات این مدلها، بهویژه مدلهای آماری بیزین، در سالهای اخیر پیشرفت چشمگیری داشتهاند.
( این، در پاسخ به یک پست در فیسبوک بود (و پست هایی شبیه این نسبتا زیاد شده اند): که میگفت: «ترسناک شده هرچیزی که از فکرم عبور می کنه بدون اینکه به زبان بیارم یا بنویسم یا جستجو کنم مطلب مربوطش ظاهر میشه. بخش سخت ماجرا اینه که نمیشه اثباتش کرد»)
quotations
The super-resolution using sub-pixel shifting. (S/T)
"The best way to predict subjects is to shape them" (sSS)
"The best way to predict the future is to create it" ( either Abraham Lincoln or Peter Drucker -- or both)
جمعه، دی ۲۱، ۱۴۰۳
آیا یک بعدی (تک بعدی) نباید باشیم؟
در تایید صحبتتان؛ تک بعدی شدن را همه میگویند، اما لزوما بد نیست. یک نظریه است که در کتابی بنام انسان تک بعدی از هربرت مارکوزه کرفته شده. موضوع کتابش هم این نیست. البته کامل نخوانده ام. اما یک نظریه و کتاب را مردم اصل مسلم گرفته اند. که به هر قیمتی، باید چیزی موسوم به «تک بعدی بودن» را باید جلوش گرفته باشه. تک بعدی بودن نه خوبه و نه بده. نمیدونم چرا ورد زبان همه شده، و به شعار تبدیل شده. اینم شده مثل شعار دیگری که میگه «ما نباید چرخ را دوباره اختراع کنیم». و فرض میکنند که همه باید با نظرشان موافق باشند.
نام کتابه هست:
انسان تک بعدی
One Dimensional Man
یا
انسان تک ساحتی
( که به نظرم ترجمه اشتباهی است، هرچند عنوان جالبی به نظر میرسد، اما موضوع کتاب در مورد ساحت ها نیست).
این را هم مثل بقیه چیزها باید نقد کرد، اما مطمینم افرادی که این اصطلاح را بکار میبرند ، این را نخوانده اند. و فقط حاشیه ی جلدش از دور در کتابخانه ای دیده اند.
منظور مارکوزه، بیشتر نقد مصرف سیستم تک معیاری است، با یک طرز تفکر و معیار و روش برای تعریف کارایی، ارزش، کارکرد و غیره، که منجر به هژمونی ، مصرف گرایی، و نوع خاصی از غدم تکثر در انواع تفمر و انواع نقد شده. و در نتیحه، منحر به پیشرفت جوامع صنعتی، در یک بعد خاص است. در یک کلام، منظورش چیزی شبیه نوعی ایدئولوژی است.
پس از این به بعد، هرکسی گفت آدم نباید تک بعدی باشه، بپرسید منظورش چیست، و یا اینکه منبع و نظریه کلی تری که اون حرف را میزنه را بگوید، و یا در مورد تظریه اش توضیح بدهد.
گویا همه درباره نظریه ای صحبت میکنند که نظریه اش وجود ندارد. این هم یک ایده است، و مثل بقیه باید باز شود و فهمیده شود. وگرنه صرفا تکرار طوطی وار یک ایده خواهد بود.
خلاصه اینکه، منظور مارکوزه، انتقاد جامعه ی تک بعدی است، و نه انتقاد از افراد تک بعدی. یک نظریه ی انتقادی برای انتقاد از جامعه ها است، نه افراد (یعنی فکوسش اصلا بر تک بعدی بودن افراد نیست).
وقتی این را نیشنویم، هر کسی برای خودش برداشت متفاوتی میکند، و ادامه ی بحث را با ذهنیتی پیش میبرد، که فرض میکند یک فهم مشابهی بین کپینده و شنونده در تعریفش وجود دارد.
اما مهنر اینکه، این پدیده ی «مورد ادعا» هیچوقت خوب باز نشده.
لااقل مارکوزه در این مورد نگفته. دیگران خم معمولا چیزهای دیکری وارد میکنند که اونها هم نخاله هایی واذدش میشود. و نیاز به یک نوشته کدون است، تا چیزی پایه بحث قرار بکیره. یا اینکه به نحوی، حسابی باز شده باشه و در بک پروسه ی گفتگویی، باز ( دیکشنستراکت و ریکانستراکت و ریپرودیپس بطور منطقی) شده باشد.
تک بعدی بودن یا نبودن، اولا مبهم است. اما تپصیه کننده، بعد از تعریف آن، باید زحمت بکشد و آن را تعریف و تبیین کند. و تا این بحث را باز نکند، انتظار نباید داشته باشد که انداختن کارت «تک بعدی نباشیم» ، بر شنوده تاثیر بگذارد.
سهشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۳
شنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۳
Possibility of zero-defect code
Reply to Beck on (almost) zero-defect:
I totally agree, since I have at least one example. I boast on the fact that, my code virtually never has had a bug; in my last job, it was literally zero. Unfortunately, I have to mention it to my managers and bring it up explicitly, since “bug-free code” will receive less attention; a better job appears less of a job. I have to mention this, because managers sometimes don’t see that being possible, so they fail to measure the efficiency of inefficient people vs efficient ones; they can only compare. Hence, the truly efficient people, even 10X ones, will ironically appear as the “inefficient ones”! What they do may take a bit longer than others, but will work clockwork quietly without making noise and cause meetings and follow-up tasks. It is impossible to prove that, a delivered task could have taken 5 sprints, if done by others. When a better code is delivered, say 10x productivity comoared to others, it will look like as if it was a smaller task: 1/10th size. The only measure of complexity seems to be how long humans will struggle doing it. … Maybe the only solution is to be careful to only work in a team with people of similar code maturity; that your peers’s outputs have “comparable” levels of “defect density”.
PS. I don’t mean absolutely zero defect, but rare.
Original discussion: https://www.linkedin.com/posts/kentbeck_i-saw-a-lovely-logical-argument-for-why-activity-7277435725162102785-geG-?utm_source=share&utm_medium=member_ios
They invite you to humbleness . They deem arrogant. etc. So, as a solution: don’t join that company.
But unfortunately, unshit companies are rare, and are getting rarer (in terms of percentage).
2025
Who is from 2024?
I am from 2050. It’s saddening in 2024-2025…, you humans have been so fucked up. It was a cultural shock at first, I am getting used to it.
شنبه، آذر ۲۴، ۱۴۰۳
Auto-Eponymic Imprint Effect
Principle/Law of names: creators when name things, subconsciously use their own name for what they coin as their product/creation:
It is a "weak" law, in the sense that, it is true in a statistical way (can be shown only as an inclination).
It holds not in an obvious way, but perhaps by shaping their taste. It is an inclination.
Note that they could name it in infinite many other ways. So, a similarity, even in single-instances is non-trivially occurring.
Nevertheless, for a proper statistical treatment, it is perhaps hard to define the "null hypothesis" (i.e. measure of falsifiability).
It is about when they have a choice, when have the chance to coin the name. About their taste. And it holds more in commercial settings: commercial or semi-commercial labels. Most example are modern names. Perhaps, brand names.
Examples:
• Wiki: Ward Cunningham (W)
• PageRank: Larry Page.
• Free Energy Principle: Karl Friston. Factor: (Fri / Free) -- (h.t.i.)
• Java: James Gosling.
Weak examples:
• X ( x.com, space-X ): Elon Musk: (Can you find part sounding similar to "x" in his name?)
• Google: Larry Page.
• Silver Beatles: John Lennon. ( more subtle, probably subconsciousL this is the main type I mean. Their brain tends to like those combination of vowels)
PS. More examples:
( 30/Mar/2025 )
* LeNet by Yann LeCun ( added 30/Mar/2025 )
* CLang by Chris Lattner (C.L.)! Factor: "CL" -- (h.t.i.)
* LLVM by Chris Lattner : L: (Chris has put enough 'L' there to imprint his mark)
* ImpliSolid : Sohail Siadat. pool of letters: {So + L + i + d} -- I noticed even I did this subsocnsciously
* ...
Too obvious:
* AlexNet by Alex Krizhevsky: ( Developer(s) were: Alex Krizhevsky, Ilya Sutskever, and Geoffrey Hinton )
Note:
"-- (h.t.i.)" : means: It's so hard to ignore this. It's very hard to ignore (h.t.i.) some of these and attribute them to pure coincidence.
Coincidence, or statistically significant?
It is not universal. Counter- Examples of it not holding: • Newton: Fluxions, Philosophiæ Naturalis Principia ..., etc. • Leibnitz: Monads. • Jess Bezos's Amazon. • Apple. • ... infinite other counter-examples.
Some are not done by the original authors: So, they conform to this rule/law in a trivial way: (The qestion is, did he choose lambda?)
• Joseph-Louis Lagrange: λ (Lagrange multiplier)
Some observations about when this pattern holds:
• Some are more explicit.
• Especially the first letter.
Again. this is a hypothesis, and I need to define a null-hypothesis to rigorously formulate it.
14/12/2024 20:11
Naming it:
What shall I call this "weak rule/law"? (Maybe I should use sneak letters of my name into it? ;) I am terrible at naming.
I consulted AI, it suggested these: EIP, SSH, TIH, NEP, LPR, NTH, IER, ARN, KTP, MSNR, SRN, STP, SSNR, CNI, SNI, SPE, SLLI, SEN, NRE, SSSR, SRN. I see a subtle inclination to use the last two. It just feels relatively more like a law of this kind. ... Subtle Signature Rule. Coiner's (Creator's) Identity's Echo in Names (CIEN). Naming Resonance Effect. Creator’s Naming Effect. Personal Signature Effect. Identity Echo Effect. Imprint of Identity Effect. Coiner’s Effect. Creator’s Mark Effect. Creator’s Echo Effect. Hidden Imprint Effect (but it is often not intentional). Creator’s (or Coiner's) Taste Reflection Effect. Resonance of Identity Effect. "Law of creators' name's subtle signature". Naming Eponymic Subconscious Tendency. The [subtle] Auto-Eponymic Imprint Effect*. etc.
PS. How about this weblog, epsilon? epsilon At first, it seems unrelated to "Sohail". But 5 letters out of 7 are in my first name: epsilon ∩ sohail = { esilo }. I like greek letters, especially {εηλμψτσΣδφ }.
دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۳
form c
Define Consciousness in a sentence: [abridged, from a form]
Consciousness has multiple aspects and dimensions that should be both separated so that we can study their "synthesis" and interplay. It is partly what is synthesised by the brain as a generative process, that has multiple aspects such as multi-modal sensory and perceptual aspects (including interoception and verbal), perceptual qualia, attention, memory & permanence, agency, predictive-generative perception that is active, and perception that is orchestrated carefully with actions as exchanges with external world, that feels as-if a seamless and unified experience. This unified experience is endogenously generated, but also projected into the external world. It is hard to fit in one sentence, because it is not only all these multitudes, but also very inter-subjective, and even self, agency in that. The interplay of theory-of-mind, and various meta-cognition functions are in place. There are even other aspects, such as "affective" and elements, ...
Subjective phenomenological experiencing: In theory, if we could alter the brain partially even by direct stimulation (electrical, using implants, during surgery, MEG, etc), it can potentially inform a scientific approach, uses subjective psychophysics, and also neuro-feedback, would give us great insights; although that would be first felt as "subjective" experience and reported, and the report can be recorded and used for developing it and abstracting it to models, causal structures or determining principles, perhaps in a nested and recursive complex composition of boundaries.
Another aspect, inspired by (continental) tradition of philosophy and phenomenology, the feedback-like self-referring, self-reflecting, and self-awareness loops, inside and outside the boundaries of body, with environment and levels of niches.
Subjective experience of the researcher, e.g. in psychedelic experience, or in directly electrical stimulation of the brain, may have potentials to be used as sources of ideas for psychedelic experience, but eventually, need to be translated into rigorous testable hypotheses in scientific framework.
Multiple meanings of consciousness: Many theorists focus on one aspect (e.g. IIT emphasise on consciousness as levels of opposite of anaesthesia). Multiple dimensions should considering accommodating various modes of consciousness: sleep (various states: dreaming, including vivid etc, twilight/ pre-sleep, 3-dimensional AIM mode ), psychedelic (multiple types), anaesthesia, coma (of various GCS scales), default-mode awareness, in-the-zone, altered such as psychedelic experience, and some perceptual aberrations in conditions such as schizophrenia, clouded brain, anxiety and mindfulness, ... even multiple states or pain, anxiety, and more subjective states and qualia such as alienation, etc.
Consciousness is deeply inter-subjective. A spectrum of egoless to ego-shielded (almost an immune system to an otherwise open and boundary-less merged system) exist. Even perception of self is perhaps via the inter-subjective mechanisms ( involves the mirror system, language, meta-cognition, etc ).
Eventually, we need to develop such theories using scientific rigor, using scientific and mathematical tools can be used to serve, as tools at service of such understanding, that is deeply philosophical as well as analytical and physicalist-ic.
Unfortunately, I could not fit consciousness into one sentence, as it has many factors, but there must be ways to unify these into elegant multi-dimensional and multi-aspect theories.
شنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۳
می ارزید؟ می ارزید
لبته هنوز حتی نوشتن اولین نگارشش تمام نشده. باید دید.
پ.ن.
اول نوشتم «کار مهم»، ولی بعد دیدم ممکن است سو تفاهم شود: کار مهم از دید نویسنده ( برای اولویت بندی در مقایسه با سایر امور ززندگی اش،اهم فی الاهم کردن، و سکریفایس کردن). کار مهم از دید مردم،را باید مردم (دیگران) بگویند. اما متاسفانه باز هم در فراسی کلمهای برایش نداریم. و چونکه در زمبان های دیگر،تقریبا وحود دارد، یا جای خالی و فقدان، حس میشود. حس،در مقایسه است. pp-diff
فسخ دیالکتیک یا لغو دیالکتیک (معادل یابی و بیان با شهود فارسی)
پاراگراف فوق را با الهام از ویکیپدیای آلمانی(۱) نوشتم:
Die dialektische Aufhebung ist ein zentraler Begriff der Philosophie G. W. F. Hegels. Er bezeichnet den Vorgang der Überwindung eines Widerspruchs, wobei die positiven, wertvollen Elemente erhalten und fortgeführt werden und die negativen entfallen.(۱) Dialektische Aufhebung. از ویکیپیدیای آلمانی: آنطور که در زمان مراجعه: 20. Januar 2023, 19:09 UTC بوده.
پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۳
کوانتم و قابل فهم بودن آن، و« ظرف»
⟨x| در برابر ψ(X,t) ی. تفاوت «بردار حالت» با «تابع موج» چیست؟
در نمایش با کت، فرض دیگری هم نهفته هست: اندیس های سطر هایش، مکانی هستند. به نوعی فضای اندیس میشود تعریف کنیم. که البته خودش لیبل های فضای دیگری هستند. برچسب در برابر اندیس. فضای اندیس. تشکیل پایه، قطری سازی، تبهگنی، ...
پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۳
نگرش عمومی جربیان-اصلی دنیای مدرن به فلسفه
جمعه، تیر ۲۲، ۱۴۰۳
شار اطلاعات، هراری تا فریستون
چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۳
publishing issue
هگل، جنریتیو AI ، سوسور
شنبه، تیر ۱۶، ۱۴۰۳
پاسخ به سوالی در مورد جستجو برای درمانگری
کلمه ی دموکراسی
پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۳
یکشنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۲
پیاز بویایی و میخک و نعناع: و کیفیات پنهان باقی کانده از حس مخلوط اولیه ، که ملال اکنون ِ آن لحظه ازش زدوده شده باشه
جمعه، آبان ۱۲، ۱۴۰۲
دروغ تصویری
چیزی عجیبی نیست واقعا.
در دوران قدیم پیش از تاریخ که تازه زبان اختراع شده بود، (هوش مصنوعی اون دوران)، دروغ هم اختراع شد. و سالها طول کشید که مردم عادت کردند که دروغ هم وجود داره. در حقیقت عادت نکردند. فقط قبول کردند. اون در مورد مودالیتی زبانی بود. حالا این در مورد مودالیتی تصویری است. چون حنریتیو در مورد همه جس ها بود. فقط در مورد تصویر بود که دروغ مربوطه نبود،
از دید نوروساینس و علم مغز که ببینیم، تمایز چندانی بین حس ها ی مختلف نیست. بهشون مودالیتی میگن. راستی ارسطو هم حس ها را کنار هم گذاشته بود و این را میدانست.
صد سال دیگه، این دیپ فیک و دروغ تصویری، ودیدن تصاویر بد تقلبی، چیزی عادی و پیش پا افتاده (و فراوان) خواهد بود. که کسی بهش توجه نخواهد کرد. مشکل کنونی، موقت است، و فقط نا آگاهی کنونی از امکان دروغ تصویری است.
ممکنه بگید ممکنه ۱۰۰ سالد یگه عده ای باشند که بی خبر باشند. همین الان هم مردم دروغ ها را باور میکنند.
هنوز این را حل نکرده ایم. بحای گونه ی هوشمند،باید بگیم گویه ی فریب پذیر (گونه ی گاگول) . (هومو ساپینس گاگول )
و سیاسیت مدار ها و خصوصا استبدلد ها ،بر اساس این قضیه بنا شده اند (که درصدی ازجمعیت اون دروغ ها یا روایت هارا باور میکنند. و همون درصد برای اعمال قدرت این سیاست ندار ها و فکشن ها کافی است.)
بجای این فرنزی،مساله اساسیتر را حل کنید.
این فرنزی خودش یک نتیجه ی این مساله است، در سطح زبان.
کانتسکت دیالوگی: این تویت
کلمات و ترکیبات:
قرنزی = frenzy = شوریدگی و شیدایی جمعی
سهشنبه، آبان ۰۲، ۱۴۰۲
Delete → Repeat
reversibility
Also: history, trauma, etc.
Its relationship with reversiblity is not clear.
سهشنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۲
یک چیز دیگه است دنیا. فکر میکردم چیز دیگری است الان وارد فاز دیگری شده ام که دنیا را طور دیگری میبینم.
فکر نمیکردم باز هم بشه به طرزی کاملا متفاوت دید. تحول و متحول شدن یعنی چی.
حالا میبینم یعنی دنیا (زندگی،زندهد بودن،آدم ها،زبان، سنسوری) برای آدم ماهیت دیگری پیدا کند.
Note 2:
It's easier to control traumatised people.
Especially if they don't remember it.
جمعه، تیر ۰۹، ۱۴۰۲
لابلای مدل هایی که استفاده میکنیم چی دریافت میکنیم؟
دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۲
GIL promise
پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۲
نقد یا جزا؟
یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۲
کرپان و قربان
شنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۲
The need to de-narrate history
AL as AI
شنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۱
ناجابجایی: گاهی ترتیب وقایع مهم است
وقتی صحبت از انقلاب ها و تغییرات است، باید اضافه کرد که: یک ت غییر انقلابی در قانون و رویه کیفری، مهم تغیبر ی است که این کشو لازم دارد، و متاسفانه انجام یک انقلاب به احتمال زیاد، تغییر کافی در آن بوجود نمی آورد و دوباره استبداد خاکم میشود. تنها حفاظت ما در برابر استبداد، قانون کیفری ای است که ما رو مجهز به ابزار جلوگیری از استبداد بکنه. و ضمانت اجرایی هم داشته باشه. از حقوق افراد در برابر قدرت ها محافظت کنه. تغییری است که هزاران سال است منتظرش هستیم ولی میسر نشده. این با اعتراضات خیابانی به تنهایی حاصل نمیشه. باید اصولی ازش تدوین بشه و مردم با خواستار شدن اونها به خیابان بروند. یعنی این امکان تحقق نخواهد داشت که با یک براندازی، مردم بعد از بک براندازی منتظر تحققش شوند. تنها راهش این است که مردم باید بروند و اون سیستم و اصول طراحی شده را به قدرت آینده یا حال تحمیل کنند. هیچ حکومتی (آین ه یا حال) یک سیستم دادگستری مستقل ایجاد نخواهد کرد. حتمی بودن عدم امکانش مثل قوانین فیزیکی و مکانیکی است: بقول خارجی ها ، بلند کردن پای خود با بند کفش است (بوتسترپ). یا فوت کردن بادبان توسط مسافر یک قایق. فقط میتواند قبل از قیام و تظاهرات و اعتصابات و غیره و تحمیل آن توسط مردم میسر شود، و نه بعدش. ترتیب در اینجا کلیدی است. مردم باید آن را تحمیل کنند. ای دموکراسی نیست، بلکه تحمیل خواسته ای توسط عموم و توده ی مردم است. هیچ رفراندوم یا رای کیری ای ماهیتا نمیتواند آن را محقق کند. باید تدوین شود و بعدا مردم برایش بجنگند. و در تدوینش باید گفتگو ها و نسخه ها و ورژن های متفاوتی بیایند و بروند و کم کم پرپسه انتخاب تدریجی آن و تدوین و دولوپمنت تدریجی آن محقق شود. و بعد برایش جنگیده شود: نه با رای، بلکه با تحمیل توسط مردم، توسط قیامی پر تعداد، توسط تعداد زیاد و بیشماری از مردم که به لزوم آن ایمان آورده باشند. چنین چیزی هنوز در افق نیست متاسفانه.
گاعی ترتیب وقایع و اقدام ها (از قبیل مطالبه کردن ها) مهم است. در فیزیک، به این اهمیت ترتیب، ناجابجایی اوپراتورها میگویند.
یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۱
امکان موضع تروث در فرد فرد
منشا قبلی ایده عمیق تر زیر بود
منشا (تشخیص) تروث هم فردی است. اخرش مسوولیت فرد است که تروث مورد انتخابش را چه بداند
البته ممکن است دلگیت کند (تپسط به اتپریته)
اما در نهایت اوست که این انتخاب اشتباه یا درست را کرده. میوولیتش با خود ش است.
Locus of truth is with individual
واقعیت و حقیقت، بیرون از لین ماجرا، یک چیز است، ابجکتیو است در خودش، فقط ما دسترسی بهش نداریم . (هرچند سوپر پزیشن باشد، که بحث دیکری است). اما واقعیت مستقل از اذهان افراد (به عنوان سابجکت) است. (حتی اگر شامل اذهان باشد: به عنوان ابجکت).
پس فرد، ممکن است نداند و اشتباه کند. اما راهی به برون نیست. مرجعی نیست. قبول کنید.
نمیگم هر کسی خودش تصمیم بگیرد که تروث چیست. اما هر کسی قلول کند که اخرش از فیلتر او گذشته، و ورژن تروثی که میگوید، تنها صاحبش خودش است.
این یک نظربه اومانیستیک حقیقت است: سازگار با رویکرد علمی و سازکار با اومانیسم سازتر ی.
فردی که موضع تروث ش خودش است: همه اینند. اما فردی که آن را خودش بدتند، به رشد رسیده. و مسوولیت را قبپل کرده. فرافکنی نمیکند. فرافکنی ریشه فریب هاست. نوعی اکانتبیلیتی است. متاسفانه فرهنگ کنونی این را تحمل نمیکند. و قضاوت عمومی، بر علیه محقق شدن این نوع صداقت است.
منظورم حتی ترنسپرنسی هم نیست: ممکن است به دلیل پرایوسی کسی نظرش را نگوید. اما وانمود نباید کند.
پ.ن. پس انتقاد ها به دیگران، در جهت منافع عمومی چی؟ اونها را چطور باید فرمول بندی کرد؟ استدلالهایی که خیر عمومی مد نظرشان است. البته میشود آن را صورت مساله دانست و گزاره ها را مشروط به آن بیان کرد. اما این باز هم راه سو استفاده را باز میگذارد. احتمالا راه حل، پرهیز از اموشنال و زبان میتیک است.
موضع انتخاب برای اکسن جمعی
نکته ای شتابزده مینویسم، اما اصول منطقی آن قرص ومحکم تر از اینی است که اینجا مینویسم:
یک علت اینها اینه که ادم ها روشون نمیشه بگن فلان کاندیدا به نفع من نیست، و من تصمیمم را بر دیگری گرفته ام، چرا که قصد و هدفم* با امدن او محقق میشود.
بجاش تپطئه باقی میکنند بذای طرف مقابل. اکثرا نفع خودشان را با حقیقت و درست یوتیورسال اشتباه میگیرند.
چون اینطوری خودخواه به نطر خواهند رسید، و خودخواهی بد دانسته میشود، گاهی کلا از خوداگاهی شان هم پنهام میماند.
اما روزی که افراد تونستند بگن که من اینو میخوام
و بقیه هم او را بخاطر ابن، ترور شخصیت نکردند، اون روز دموکراسی امکانذپارد.
دموکراسی یعنی هر کسی خواسته خود را بگوید. و بهد ببینند خواسته کدامها بیشتر است. سلف اینترست چه افزادی به ماکسیم کانتی نزدیکتر است. البته با ماکسبم کانتی فری دارد و حای سازگار هم شاید نباشد. اما مولفه اکثریت، برای اون میاد. افراد اقلیت بدین ترتیب تپافق میکنند که موفقا به انتخاب افراد دیگر تن دهند. تا یک اراده عمومی محقق شود. و اراده عمومی (collective will) بهتر از گم شدنش است. افراد خیال میکنند باید دنبال وحدت باشند. اما در حقیقت دنبال توافق هستند: وحدت در اکشن جمعی و اراده جمعی در اکنون هستند. موقتا. مشروط.
در آینده: مشروط به چی؟
پ.ن.
* تعریف «قصد و هدفم» برای یک فرد:
(یا چیزی که سود و فایده خود گزیده ام)
خیر جمع را در آن دیده ام، اما در نهایت نفه خود را خم در گوشه ای از آن کزیده ام.
حداقل اینده ای تصور میکنم که اقلا قدر دانی ای باشد، یا حداقل یک حفلظت حداقلی ای باشد،و جایی برای من باشد.
این دیدگاه، رویکرد فرد کرایانه را به رویکرد جمع گرایانه (اراده جمعی و کنش جمعی) را پیوند میدهد و سازگاری ایجاد میکند.
پیوند ادام اسمیت (از دیدگاه هگل) با ویرچو (کانت؟ ار دیدگاه هگل) به سبک هگل (اراده جمعی).
این لینک ظاهرا ناممکن، ممکن است از طریق مذاکره در مقیاس وسیع و بیشمار ریز دانه.
اما مسوولیت انتخاب و اونرشیپ را به فرد باز میگرداند (در معنای سارتر ی در مقاله اومانیسم ش…): باید افراد قبول کنند و اکانتبل باشند برای انتخابهایشان، و اینها در نهایت خودشان را در نظر داشته اند.
برگرداندند موضع انتخاب و مسوولیت به فرد، و بر ملا کردن پنهان شدن پست نقاب اخلاق، از طریق دسیسه ی ظاهرا دسیسته یاب،
ظلم تنسط مظلوم سابق، …
Locus of choice/decision
موضع انتخاب جمعی، فرد است
موضع انتخاب اکشن جمعی،، فرد است
به عبارت دیگه، قصد جمعی
(قابل مذاکره است: در سطح توده)).
اما البته ابزار لازم دارد.
در حاشیه:
choice (from hole/state/public sohere/media/micro macro dialectics/gossipfrastructure) -> decision (individual) -> choice (collective): as vote -> decision (collective) -> back to repeat (by expiring)
…ب
جمعه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۱
بسترهای دموکراسی، و بستر اکولیبریوم
جهت ثبت یک کامنت:
دموکراسی در بستری مفید میشود که تعدادی ملزومات دارد و در بحث ها متاسفانه به اونها توجه نمیشه: یکیش بازار ازاد و اقتصاد ازاد است (که البته رگولیشن هایی لازم دارد)، و دومیش که مهم تر است، سیستم قضایی مستقل است. اگر سیستم قضایی مستقلی نباشد، کسی از دارایی خصوصی و دفاع نمیکند و حقوق مردم پایمان میشود و دولتها جوابگو نخواهند بود. اگر سیستم قضایی بی طرفی باشد که مردم بتپانند حق خود را اعاده کنند و از حقوق آزادی فردی خود (و شرکت خود) دفاع کنند، و در برابر یک دولت بزرگ یا یک دیکتاتوری حقوق دارایی خود را حقاظت کنند، و اختلافات مالی را حل کنند، کم کم قاعده حاکم مشود: سیستم به حالت تعادل اقتصادی (اکولیبریوم) نیل میگند، که در آن، ایجنت های مستقلی هستند که حقوق شان محافظت شده است، و اون منحر به آزادی در تجارت میشود و اقتصاد، آزاد (منوط به مراعات حق هم) میشود. پس این مورد دوم، بستر لازم برای دموکراسی است. اما در جوامع مستعد که تعداد کمی قدرت مطاق دارند، این صورت نگرفته. این لازمه مشروط کردن قدرت (دولت یا دیکتاتور یا شاه)، و مقید کردن و منحر به پوزه بند زدن به قدرت است: که افراد بتوانند صاحب تصمیمات خود شوند و به فعالیت اقتصادی با پول و مالیکیتی بپردازند که متعلق به اونهاست، و نه دیکتاتور، و نه دولت، و نه شرکتهای بزرگ (که خودش، داستانی است).
یکشنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۱
شنبه، دی ۱۰، ۱۴۰۱
مشتق قیمت
عدد قیمت (در واحد پول یک کشور)، به تنهایی قابل مقایسه با بقیه کشورها نیست (یعنی قیمت یک چیز رد واحد پول هر کشور بین در کشورهای مختلف).
کم یا زیادی قیمت چیزی را بین کشورها مقایسه نمیکند، بلکه باید مشتقش در زمان مقایسه شود.
با استدلال های غلط، بیشتر ضربه به خود میزنند (در نهایت).
البته آن مشتق باید تقسیم بر عدد هم بشود. در حقیقت باید «مشتق لگاریتم» مورد مقایسه قرار گیرد. باز هم لگاریتم!
در مورد لگاریتم پول هم چیزی دارم که باید زودتر پابلیش کنم: همواره لگاریتم قیمت است که مهم است.
لگاریتم قیمت
همواره لگاریتم قیمت است که مهم است،نه خود قیمت. (توضیحات بیشتر در آینده). احتمالا این، قابل تعمیم از قیمت به پول (بطور کلی) است. با فردی ریاضی دان مطرح کردم و قبولش نکرد. اما باید استدلال مربوط به این شهود را کامل کنم و بگویم در چه مواردی صحیح است.
چرا که این انتقاد هست: گاهی عمل + را بین قیمت ها و مقدار های پول انجام میدهیدم (حسابداری).
اما ان را بهتر است در جمع expها دانست. مثل فرمول بولتزمان برای انرژی ی انتروپی (که همان انتروپی است ولی به نظرم باید نامش به انرژی انتروپی تصحیح شود. لوزما هر نامی که پیش تر آمده درست تر نیست).
گزاره شرطی، ابزاری برای فریب
بخشی از فریب و حیله ی بکار رفته در اون تویت، مربوط به «گزاره ی شرطی» (مشروط) است:یعنی بکار بردن «اگر». از نظر تئوری ریاضی میشه هر گزاره را در سمت چپ یک گزاره شرطی (سمت چپ کلمه ی «اگر») قرار داد، اما اگر چیز بعید و ناممکنی باشه، یا حاوی اتهام و افترا (libel) باشه، داره از کلک های پراگماتیکس و دیسکورس (گفتمان)استفاده میکنه، که ابزاری برای فریب، حیله، هدایت و در نهایت سلطه است.
درضمن محتوای ذهنی خودش رو بر ملا میکنه.
تحلیل اتنشن
باید فریب «اگر» ها را نخورد. افراد گول آن را میخورند و توجه و اتنشن ااونها به سمت راست اگر معطوف میشود. در حالیکه باید سمت چپ اگر مورد بحث و اتنشن قرار بگیره. اگر چپ وارد آگاهی و بخش انتقادی خودآگاه نشه، هر بحثی در سمت راست، یک red herring خواهد بود که از اون زیر وارد خونهه میشه. (جالبه که در فارسی معادلی برای «رد هرینگ» نداریم). در حقیقت اون نوع کلک است که حواس طرف را پرت میکنند و فرد دیگری از لای در وارد می شود: یعنی ایده ی سمت چپ گزار هی شرطی ی «اگر»، وارد ذهن فرد میشود قبل از اینکه از بوته ی نقد و علامت خوردن بگذره. و اون دانه ای یمیشه در ذهن افراد. و حواسشون نیست رشد میکنه و در سطح جمعی بهش عادت میکنند.
راه حل متمدنانه اش اینه که چنین اتهامهایی باید تبعات قضایی داشته باشه، که لازمه اش داشتن نهادی برای بررسی شکایات است (از جمله شکایت در مورد اتهام وافترا: libel و defamation، که میتواند جرم باشد). اما این نهاد تمدن در جامعه ما غایب است و تا وقتی اینطور باشد، این بخش میلنگد و افراد رفتار نامتمدن از خود بروز خواهند داد (در معرض فریب قرار خواهند گرفت بی حفاظت).
در یک بحث تئوریک میشه هر چیزی رو سمت چپ قرار داد، و گزاره، به انتفاع مقدم درست است. ( اینها را از دروس ریاضی دبیرستان حذف کرده اند؟). اما از نظر اطلاع مندی،اشتباه است. و این ایده را میگذارد که سمت چپ میتواند ممکن باشد. منتها در منطق ریاضی، تبعات قضایی ی بیان اون گزاره نادیده گرفته میشه.
پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۱
غریزه دشمنی در برابر رشنالیتی
وقتی ادم ها میرن توی مود تحلیل غریزی و اموشنال (مثلا حس دشمنی)، لاجیک و رشنالیتی از در خارج میشه.
این نتیجه پدیده ای است در مغز، با نام آمیگدالا هایجک.
غریزه ی دشمن انگاری، در برابر رشنالیتی قرار میکیرند و رقیب هم میشوند.
مغز ادم نمیتونه رشنال و بالانسد و کم بایاس و علت-معلول ی و لاجیکال (با وزن دهی درست) فکر کنه.
برداشت های غریزی، که بر پایه «غریزه دشمنی» بنا شده و درایو شده باشند، از هیوریستیک های اموشنال هستند که در شرایط تکاملی قدیم در گروههای کوچک کار میکرده اند.
اما در گروههای بزرگ (دهها میلیون) منجر به فاجعه میشه.
مشکل زبان سیاسی غالب و رایج اینه که با این زبان غریزی صحبت میگنند.
در این حالت ذهن، منطق و رشنالیتی و تپازن لازم برای تحلیل درست و نجات بخش، غیر فعال و علیل میشه. و سوار بر موجی از اموشن های جمعی
و herd
میره که موج ساز ها ایجاد کرده اند.
غریزه دشمنی که روشی برای دو قطبی کردن دنیا است، هیوریستیکی است که رشنالیتی را مُسَخر میکند، و اتصال کوتاه میکند. (که دلیلی نوروبیولپژیک دارد).
و دامی است که بطور دترمینیستیک در آن می افتیم. و رفتارمان دترمینیستیک میشود (واکنش دترمینیستیک از پیش تعیین شده به محرک های بیرونی و محیطی به دقت تنظیم و انتخاب شده ای که منجر به پاسخ دترمینیستیک ما میشوند). و در طی هزاره ها، افرادی که ماهر در طراحی اپن دام و موج ها شده اند، بهره برداری میکنند.
نتیجه اینکه بطور مکانیکی کنترل و قابل پیشبینی میشویم در راستای قصد افراد خاصی که نمیشناسیمشون و به سیستمی که جیده اند اگاه نیستیم.
این، برانگیختن نپعی رفتار و فکر توده وار است.
اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم، و رهاییشان از بند این نوع هایجک درونی، که قلابی میشه برای کنترل شدن توسط بعضی دیگرانی که به این باگ آگاه شده اند.