شنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۳

می ارزید؟ می ارزید

تجربه ی (بالاخره) نوشتن آنچه که همیشه کار اصلی زندگیم می‌دانستم، از آنچه فکر می‌کردم هیجان انگیز تر و لذت بخش تر است. شاید با هر معیار دیگری هم، واقعا می‌ارزید که به مدت ۱۹ سال، زندگی ام را کاملا «متوقف» و «وقف» آن کنم.
لبته هنوز حتی نوشتن اولین نگارشش تمام نشده. باید دید.
پ.ن.
اول نوشتم «کار مهم»،‌ ولی بعد دیدم ممکن است سو تفاهم شود: کار مهم از دید نویسنده ( برای اولویت بندی در مقایسه با سایر امور ززندگی اش،‌اهم فی الاهم کردن، و سکریفایس کردن). کار مهم از دید مردم،‌را باید مردم (دیگران) بگویند. اما متاسفانه باز هم در فراسی کلمه‌ای برایش نداریم. و چونکه در زمبان های دیگر،‌تقریبا وحود دارد، یا جای خالی و فقدان، حس می‌شود. حس،‌در مقایسه است. pp-diff

فسخ دیالکتیک یا لغو دیالکتیک (معادل یابی و بیان با شهود فارسی)

فسخ دیالکتیک یا لغو دیالکتیک (معادل یابی و بیان با «شهود فارسی» برای Aufhebung یا آوف هه بونگ) لغو دیالکتیکی، به معنای رویدادی تاریخی که در بیان معمول در تاریخ نگاری، چیزی فسخ می‌شود. ویکیپدیای آلمانی زبان، این مفهوم اصلی در فلسفه هگل را به عنوان «لغو دیالکتیکی» بیان می‌کند. این فرآیند، غلبه‌ی سازنده بر یک تضاد و تنش را توصیف می کند که به موجب آن، عناصر ارزشمند و مثبت و سازنده حفظ و ادامه می‌یابند و موارد منفی، نفی می‌شوند. ترکیبی جدید از عناصر و بخش‌هایی که سابقاً (در مرحله‌ی تضاد قبل از آن)، در تنش شرکت میکردند، ساخته (تنظیم، ترکیب، صُنع و سنتز) می‌شود.
پاراگراف فوق را با الهام از ویکیپدیای آلمانی(۱) نوشتم:
Die dialektische Aufhebung ist ein zentraler Begriff der Philosophie G. W. F. Hegels. Er bezeichnet den Vorgang der Überwindung eines Widerspruchs, wobei die positiven, wertvollen Elemente erhalten und fortgeführt werden und die negativen entfallen.
(۱) Dialektische Aufhebung. از ویکیپیدیای آلمانی: آنطور که در زمان مراجعه: 20. Januar 2023, 19:09 UTC بوده.

پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۳

کوانتم و قابل فهم بودن آن، و« ظرف»

فکر میکنم کم‌کم می‌توانم مکانیک کوانتمی را به زبان ساده بیان کنم بطوری که فردی با معلومات دبیرستان،‌بتواند آن را براحتی هضم کند. چند مفهوم معدود را ابداع و اضافه می‌کنم (با عذر خواهی از فیزیکدانان)، که جاهای خالی که گاف (حفره) برای ورود افراد به فهم این مبحث است را پر می‌کنند. توجه شود که بخشی از مساله، زبانی است،‌ و خود فیزیک ها هم در هنگام شرکت در سمینار های فیزیکدان های شاخه های دیگر، دچار گیجی می‌شوند: با کلماتی که جایشان خالی است (ترانکیشن)،‌ یا دو کلمه یک مفهوم (gauge گیج/گاج!)، یا یک مفهوم دوکلمه (دژنرسی یا تبهگنی!). یکی از مفاهیم،‌ ظرف و محتوا است: (مفهوم ظرف را من اختراع کردم): تابع حالت مقل محتوا است، و اوپراتور ها (آبزروبل ها و همیلتونین) ظرف را تشکلی میدهند. برای تشکیل ظرف، باید یک قطری سازی از اون اپراتور ها داشت. و برای زمان، باید معادله ی شرودینگر را به دیگ اضافه کرد. سپس باید گذاشت که بپزد. اما این، مختص دینامیک تحول ابراز شده به سبک(فرمولبندی) شرودینگر است. که یکی از سه-چهار فرمالیسم (نحوه رپرزنتیشن) است. دو فرم معادله شرودینگر داریم. پارشال و توتال: t∂ و dt. همچنین متوجه شدم که بردار کت (تابع حالت) تفاوت دارد با تابع موج:
⟨x| در برابر ψ(X,t) ی. تفاوت «بردار حالت» با «تابع موج» چیست؟
در نمایش با کت، فرض دیگری هم نهفته هست: اندیس های سطر هایش،‌ مکانی هستند. به نوعی فضای اندیس می‌شود تعریف کنیم. که البته خودش لیبل های فضای دیگری هستند. برچسب در برابر اندیس. فضای اندیس. تشکیل پایه، قطری سازی، تبهگنی، ...

پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۳

نگرش عمومی جربیان-اصلی دنیای مدرن به فلسفه

این پسیو و تصادفی نیست. این نتیجه ی تلاش های فعال عده ای است. قبل از جنگ جهانی، علم در اروپا متمرکز بود. و بعد از جنگ جهانی، آمریکا، دانشمندان آلمانی ، که هنوز در آلمان بودند را در گله های هزار نفری به امریکا آورد. اکثرا با تهدید. قبل از این دوران طلایی علم و تکنولوژی، دوران طلایی فلسفه ی آلمانی بود (موسوم به ایده آلیسم آلمانی). پس از آن، یک ضدیت سیستماتیک بر علیه فلسفه قاره (از سوی نگرش تحلیلی انگلیسی) و کلا فلسفه (در آمریکا) انجام شد، و افرادی که مبلغ این بودند، بهشان رسانه بیشتری داده شد. مثلا فاینمن. علت های مختلفی هم دارد. این ضدیت با فلسفه، هنوز هم ادامه دارد، و موج متاخر آن، در صدد است فلسفه ی «آیند رند» را جایگزین فلسفه های دیگر کند. چونکه رند فهمیده بود که در حقیقت انکار فلسفه، و ضد فلسفه، خودش یک فلسفه است. با تمرکز بر ضدیت با چپ گرایی، فلسفه (یا به قول عده ای فلسفه نیست، و مایه فلسفی ندارند)، ای با نام آبکجتیپیسم ایجاد کرد. در کنار نظریه اقتصادی فریدمن (خصوصیزسازی افراطی و اکتریمیستی)، بطور سیستماتیک تبلیغ میشود. اینوستور ها (مثلا پیتر تیل)، رسانه ها، و افراد مهم، این فلسفه را تبلیغ میکنند. نتیجه ی آن، پدیده هایی مثل ماسک و آلتمن است، که عملا پول مالیات مردم به جیب آنها ریخته میشود، در قرارداد های مخفی، و همچنین پیشرفت های تکنولوژیک را هایجک کرده، به نام خود ثبت می‌کنند. و بعد به عنوان قهرمانان این سیستم معرفی میشوند. خلاصه اینکه فلسفه ی ریشه دار را با قهرمان پنداری به سبک کمیک استریپ مارول جایگزین کرده اند. و فردی مثل ترامپ، که دله دزدی بوده که پول لوله کش و حتی باجگیر خودش را زورش می آمده بده، و اونها را هم تیغ میزده (عملا دله دزدی)، مسیج نجات‌بخش می‌پندارند. میلتون فریدمن را که سخنران خوب و سومن خوبی است، بزرگ کرده اند، گویی اقتصاد دان دیکری وجود ندارد. این سیستم حتی افرادی مثل ایلیا، سازنده یی چت جی پی تی زا نتوانست تحمل کند، و او را اخراج میکند. جهت اطلاع، چت جی پی تی هم مبنی بر نظریات افراد مختلفی است از جمله هلمهولتز، و سوسیور (زبان شناس) که مطالعات و نظرات عمیق فلسفی داشته اند و ریشه و دودمان اندیشه فلسفی نظراتشان به عمق فلسفه ی قاره ای / و تداوم کار های جهره های مهم ایده آلبسم المانی، از جمله به کانت و، لایبنیز، لاک، حتی گوته، هیوم، ارسطو، افلاطون و غیره بر میگردد. این قضیه در مورد آپولو ۱۱، که به ماه رفت صادق است. همچنین نسبیت اینشتین (اسپینوزا)، کوانتم (نکرش کپنهاگی)، و غیره. حتی اگر برای ضدیت با یک فلسفه باشند، ولی با اطلاع از آنها، و در فضایی مملو از آنها بوده. علمی که فلسفه زدایی شده باشه، پیشرفتش فلج میشه. و درجا میزنه. صحبت اخلاق نیست، چرا که اون حرف بخاطر جریان صد علمی است که همزمان با این قضیه دنبال میشود. در حقیقت ضد علم ها، در فضای رسانه ای کنونی، اثهمانها هستند که این شدیت سیستماتیک با فلسفه را درایو میکنند. و سوق میدهند. باز هم از این ضدیت ها وجود دارد، که بحث های جدایی میطلبد. پشتوانه ی آن، صنعت رسانه: شامل صنعت خبر، صنعت تفریحات، و صنعت سینما است. context: https://t.me/apessimisticresearcher/3122?comment=57375

جمعه، تیر ۲۲، ۱۴۰۳

شار اطلاعات، هراری تا فریستون

من چنین نظریه ای در سال ۲۰۰۵ داشتم و در حالت تدوین اون به صورت کمی و کوانتیتیتیو هستم. این هراری اومد با قصه گویی، زد کازه کوزه رو شکست. مطمئنم همین الان بیشتر از اون میتونم مثال تاریخی بیارم. برم زودتر پابلیشش کنم تا باز هم مدعی پیدا نشده. به نام GIL منطق عام (شار) اطلاعات: قوانین طبیعی دینامیک اطلاعات من همیشه دو سه قدم جلوتر از هراری هستم. تازه مال من کوانتیفیکیشن دقیق هم دارد. از الون ماسک هم جلوتر هستم. قبل از اعاام نورالینک ش، من توی کار BCI بودم الان هم شش ماه قبل از اون به کامپیوت برای AI فکوس کامل کرده بودم ( اهنیت فایله گرفتن از ماشینهای سوخت فسیلی را هم در ۲۰۰۳ -۲۰۰۴ دریافتم. و منتظر اتفاقات بیرونی شدم. تسلا حدودا در همان زمانها تشکیل شده. اگر در بورس بودم و‌وسع داشتم، احتمالا روی آن پول میگذاشتم. حتی در مورد انویدیا هم کسی مرا متقاعد کرد که سرمایه کداری نکنم. وگرنه الان پولم چند برابر شده بود. واقعا انسان باید فقط بر اساس نظر خودت ترید کند.- اگر صنعتی را خوب میفهمد) من حتی از فریستون هم جلوتر هستم. دذ زمینه ای. اون هم به چیزی داره نزدیک مبشه که هنوز رو نکرده ام. ولی کم ماری من بود که نظریه فری انرژی فریستون را هنوز به نظریه خودم ریدیوس نکرده ام. تقریبا زودتر از استفن پلفرام ، ایریدیپسب ... را بهدعنپان یک نظریه اپیستمولوژی و در فلسفه علم مطرح کردم. اما جون بهش نزدیک شده بود، به نظرم اومد که از کف رفته. و رهاش کردم. تقریب همزمان با هینتون، استک شبکه های عصبی که از سطح پایین شروع بشه را دادم نظریه ای معادل اکستندد مایند را در اوایل ۲۰۰۵ و یا اناخر ۲۰۰۴ دادم. سالها بعد دیدم که اندی کلارک و جالمرز، در آخر ۲۰۰۴ دادهداند. در ۱ ۱۹۹۷ شبکه عصبی ریکارنت را ابداع کردم، برای اتونومی. ولی به اشتباه خیال کردم مه قبلا اختراع شده TDNN و رهایش کردم در حالیکه اینها باهم فری دارند. ( اابته اشمیتهوبر هم در ی همان زمانها، در سال ۱۹۹۷ منتشر کرده. پس احتمالا اولین کار نمیبود. اما کاربرد مورد نطر من برای اتونومی بود، و به نتیجه دیگری منحر میشد. اگر اطلاع داشتم و متصل بودم، باید میرفتم پیش اشمیتهوبر. ولی وقتی در ایران باشی، و از نظر مالی هم محدودیت داشته باشی، محدودیت های زیادی وجود دارد) مارکف بلنکت را من در سال ۲۰۱۱ بکار میبردم، و آن را اساسی میدانستم. سالها بعد، فریستون و ‌حتی کلارک همه ش دذباره مارمف بلنکت حرف نیزنند. یک ایتالیایی هم بود که اسمش که یادم اومد ، مینویسم. ماشین کلونینگ نامتقارن، در حوزه کوانتم کامپیوتینگ، خوشبختانه آن را دکتر علی رضاخانی کامل کرد، و اکنون بعضی مقالاتی که دقت به خرج میدهند، به کار ما در ۲۰۰۴ سایتیشن میدهند. مواردی که نزدیک شدم: نوعی پریدیکتیو-جنریتیو اپیزودیک الترناتیو برای ری اینفورسمنت لرنینگ در سال ۲۰۰۵. در سال ۱۹۹۵، که اولین شبکه عصبی ام را فکر میکنم با پاسکال (یا سی؟) پیاده سازی کردم، از کندی بادگیری اش سرخورده شدم. و باعث شد رها کنم. نمیدانستم که سالها بعد، آن مساله همچنان وجود دارد، و یک میلیارد دلار بودجه صرف ترینینگ یک شبکه عصبی خواهد شد. نکته (های) اصلی را نگفته ام اما می‌گذارم برای پابلیش. فقط نشانه هایی مخفی در وبلاگ های قبلی بر حای گذاشتم، برای آلموست-زیرو‌نالج پروف. باز هم هست، که الان حضور ذهن ندارم. (مهندسی: از قبیل زیگ، ورکینگ مدل، ریموت ترمینال، اتوکامپلیت وریدیکتیو برای کد نوشتن اتوماتیک، ادپتیو‌اکسوذیمنت دیراین(البته مال من بیزین نبود)، ... و نیز تعدادی دیگر که الان بزودی توسط دیگران در میان) به دلیل نبودن راهنمایی، و خس نا امنی، هیچکدام از اینها را نه تنها منتشر کردم، بلکه حتی با کسی هم در میان نگذاشتم. شای بودن و‌هامبل بودن و جبر مالی و چند چیز دیگه هم بودند که پارتیکولارلی آتهلپفول واقع شد. این رویه باید متوقف سود. و همه، خصوصا جی آی ال را باید هرچه زودتر، به هر قیمتی، به چاپ برسانم. Be careful what you wish for در سن ۱۷-۱۸ سالگی، آرزو کردم که ایده های زیادی را بتواند تولید کنم، تا از جبر زمانی و جغرافیایی خود بیرون بیایم، و بتوانم بفهمم چه کاری و چیزی ارزش بیشتری انجام دادن دارد. اون آرزو ها حس میکنم کاملا بر آورده شدند، و باکه ببش از اندازه. بیش از اندازه ظرفیت من نوعی. البته همگان ایده هایی دارند که فرصت انجامش را شاید نداشته باشند. اما خب ایده ها از حدی نباید بیشتر باشند، وگرنه مزاحم خواهند بود و دیسراپتیو نه تنها برای بیرون، بلکه برای خود فرد هم دیسراپتیو ‌خواهند بود.

چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۳

publishing issue

1. If I could manage to publish all I have now, it would be worth a few Turing Awards. (just composing, organising, and presenting for publishing, and the review process). They keep coming. More than my capacity to finish them and write them. I am not boasting. It's an unfortunate situation. Be careful what you wish for. It is a bit of the impedence mismatch situation of a result I had in 2004, that one should defer computation at certain inflection point. 2. If I manage to finish some projects that I have, (not just presentation, but some missing pieces, and/or completing the debvelooment), then a few more.

هگل، جنریتیو AI ، سوسور

میدانستید که ریشه ی هوش مصنوعی جنریتیو صحبتهای هکل و‌کانت است؟ ( هوش مصنوعی زایا ) از نظر من خیلی هگلی است. گاهی لغت به لغت. البته صرفا شباهت نیست. بلکه مسیر لینییج ش هم نشخص است. مقاله هایی که به هم لینک دارند را میتوانم بنویسم. البته بیشتر تاکید رایج بر کانت است، اما درحقیقت هگل است، که تیخه ای کاملار از کانت است. به نظر میاد جاهایی که تفاوت دیده میشه ، صرفا بخاطر سوء تفاهم هایی از فلسفه هگل بوده. و ادامه هم دارد. همچنین آیا میدانستید که پایه ی نظری LLM ها در زبانشناسی سوسور است؟ همه اینها فلسفه ی قاره ای هستند. اما ارتباط اینها خیلی تندیده تر ااز اینهاست. و این بده بستان، همچنان وجود دارد.

شنبه، تیر ۱۶، ۱۴۰۳

پاسخ به سوالی در مورد جستجو برای درمانگری

در یک گفتگو ... به نظر من، این مساله که آیا کسی که مشکلی را دارد، میتواند مساله ای را حل کند یا نه (A)، را از مساله ی انتخاب درمانگر (B)جدا کنید. مساله A، میتپاند یک مساله ی علمی پیجیده باشد. و در هزاران instance از مشکل با ماهیت های مختلف، جوابهای مختلفی هم دارد. میتواند مساله ای عمیق باشد. اما مساله ی B، (مناسب بودن درمانگر برای شما)، یک مساله عملی است که میخواهید وقت و عمر و پول خود را تلف نکنید. اگر جواب به Aآسان باشد، میتپاند یکی از استراتژیهای جستجو برلی حل نساله ی B باشد: مثلا از آن استفاده کنید و ببینید که آن مشکل را دارد یا نه. اما این تنها استراتژی نیست. در حقیقت با سوال A، میخواهید پاسخ به B را آسانتر کنید: یعنی قبل از ورود به رابطه با درمانکر، از قضیه A استفاده کنید، تا نتیجه ی B را پیش بینی کنید. اما A، ممکن است سوالی سخت تر از B باشد. همچنین A تنها راه نیست. فقط شاید مجموعه ی جستجو ی شما را ممکن است کمی کوچکتر کند. همچنین، آیا شما مساله خود را دقیقا میدانید؟ اگر مساله خود را به معنای واقعی میدانستید، حل آن را هم میدانستید. کاهی، به مساله ی واقعی اصلی، نابینا و blind هستیم. در رواندرمانی، اکثر اوقات، دانستن دقیق صورت مساله، معادل دانستن راه حلش است. به نوعی، تشخیص، قسمت یخت تر از درمان است. مثال ساده شده: اگر کسی بداند که فلان باکتری مسوول مشکلش است، معمولا تهیه دارو برای درمانش، قسمت آسان کارش است. هم جستجو کننده، و هم درمانگر، ممکن است به جیزی نابینا باشند. حالا اگر مبنای جستجوی خود را، چیزهایی که میدانید، قرار دهید، ممکن است پیدا کنید. در نهایت، باید کاشف و جستجوگر باشید: Explorer Discoverer Scientist Curious مثل یک دانشمندی که قرار است چیزی کشف کند. نه به دنبال جوابی که از دیگران بپرسد. یک ایراد دیگر به این رویکرد این است که، اگر کسی آن مشکل را نداشت، نمیدانید که آیا از ابتدا آن مساله برایش نبوده، یا وارد آن شده و حل کرده و بیرون آمده. به نظر من، کسی که آن مساله، و یا مشابهش را داشته، و از آن بیرون آمده، میتواند گزینه ای برای درمان باشد. اما گاهی این هم نیست. طبق مشاهدات این جانب، گاهی، درمانگر های غیر ایرانی، برای مسائل ما ایرانیها بهتر هستند. لااقل برای بعضی مسایل. و احتمالا ممکنه یک ایرانی هم برای بعضی مسائل که آنها بهش نابینا هستند خوب باشد. کلا به نظرم تنها راه، در پیش گرفتن رویه ی یک کاشف است ( هم به معنای explorer و هم به معنای discoverer ). مرکز تصمیم هم باید خود فرد باشد.

کلمه ی دموکراسی

چند نکته در مورد کلمه ب دموکراسی. بعدا خواهم نوشت. این یادداشت، یک placeholdr است برای اینکه آن، این زمان رخ داد. ( فردای دور دوم انتخابات ۱۴۰۳ )

پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۳

نمیدانم چرا کسی متوجه نشده. در مورد فرد موسوم به شیخ بهایی، تمام ادعا های علمی و اختراعات منسوب به او مشکوک هستند، حتی نوعا سبک خاصی دارند. وقتی میری چک میکنی، در همه موارد، افراد دیگری در میان بوده که این فذد افکار عمومی را گول زده و اختراعات افراد دیگر را به اسم خود جا زده. به این شک برده ام که تمام موارد غیر فقهی که منتسب به او است دروغ است و تاکنون شواهدی برای رفع این ادعا نیافته ام. تا وقتی دلایل دیگری پیدا نشه، فرصیه ای که در مورد فرد قائلم (از کودکی با گات فیلینگ شک برده بودم، اما اکنون که منابع بیشتری در دیترسی و ملیک‌رس هستند)، این خواهد بود که وی فردی شارلاتان بوده. نهایتا فالگیر و غیره. حتی بدتر: کسی که چنین روحیاتی داشته باشه، بعیده که حتی نو آوری در فالگیری داشته باشه. بنابراین حتی در اینکه نوآوری های مربوط به فالگیری و جن‌گیری اش هم متعلق به خودش باشد، شک دارم. این ، بیشتر از اینکه بدی یا خوبی «شیخ بهایی» را بگوید، نشان دهنده ی یک فاکتور مبهم در مورد چیزی داغان تر و مشکوک تراز تصور کنونی ما از اون دوران است. دیسفانکشنال بودن سییتم پردازشی اون زمان را میگه. اینکه در یک پرنسه ی افول و سازیری بوده، چه بسا دلیلش در این جیزها است. مثلا بکیش اتریبیوشن چیزها به افراد. نکنه اصلی قضاوت در مورد یک فردی که در شیارهای تاریخ رها شده نیست. بلکه برایم عجیب است که این پرنسه ی استدلالی و این نوع قضاوت و خوانش تاریخ، در بین افراد فعلی نمی‌بینم. این پست، بر ضد شیخ بهایی نیست. بلکه انتقاد از افراد زمان حاضر است. در حقیقت اون حالت دیسفانکشنال، هنوز جاری است. تا وقتی که ته و توی این قضیه در نیامده باشد.

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۲

پیاز بویایی و میخک و نعناع: و کیفیات پنهان باقی کانده از حس مخلوط اولیه ، که ملال اکنون ِ آن لحظه ازش زدوده شده باشه

حس بویایی در میان حس های پنج گانه و ده گانه ی دیگر استثنا است: از این بابت که بطور مستقیم تر و با تعداد سیناپس های واسطه ی کمتری، به صورت مستقیم تر به معز میرود. همچنین با قسمت های عاطفی (affective) و اموشنال مغز ارتباط مستقیم تری دارد. و تریگر میکند سرنخ حافظه ها و خاطراتی که بطور عادی، سرنخشان به حس های دیکر شاید وصل نباشد. پس بعضی حاژره هایی که جنبه ی اموشال، عاطفی، و … دارند، یا مربوط به دورانی قدیمی تر و ابتدایی تری از رشد هستند، یا به حادثه ها یا دورانی که بار عاطفی بیشتری دارند، متصل هستند. بمابراین، حس میکنیم که بعضی بو ها ما را به دالان خاطره هایی میبذند، که دسترسی به آنها را کمیاب میدانیم. چون حافظه ی موسوم به حافظه ی پیزودیک، ی که «سرنخ» بویایی، احظار و پخش مجدد ش کرده، راه دسترسی دیگری مدارد. و انسان خیلی اوقات آن تجربه را گرامی میدارد. و حدس خود من این است که این اتفاقات برای جنبه های موبت خاطرات قدیمی بیشتر اتفاق می افتد. و جنبه ی منفی آن در طب گذر زمان، کمرنگ و محو میشود. پس کوالیا یا «حس» ویژه ی قدیمی تر ها، هم خاص هستند و هم مطبوعند، و هم کیفیاتی از آنها را درک کیکنیم (که اگنون «جدا شده» از جنبه های منفی ای که در زمان خود تجربه ی اصلی، در هم و ملغمه و قاطی بودند. و رنگارنگ بودن آنها را تازه درک میکنیم. و البته اگر این ریکال یا بازیابی اطلاعات رمز آلود مربوطه، زیاد اتفاق بیفتد، به بخش های عادی منتقل میشوند، و همچنین اصویر انها به حالت غیر عاطفی تبدیل میشود. و همچنین، در دفعات بعدی، کم کم تحریف هم میشوند، چرا که هر بار، نه تنها خود خاطره، بلکه بیشتر از آن، یاداوری قبلی را به یاد می آوریم. و هم همه ی اینها، این تجربه را پیچیده تر، و فرّار تر، و و «از کف رونده» میگنند. و حس نوستالژیا و حسرت، همراه با تحریف تدریجی، آن را پیجیده تر میکنند. احتمالا (حدس من اینست که) سیستمی که سروتونین است در بیاد اوردن خاطره و فضاهای قدیمی ی آشنا فعال است. و این هم در دلپذیر بپدن، هم در فیلتر شدن جنبه های دلپذیر تر، و حذف جنبه های کمتر دلپذیر (یا ملال انگیز آن)، میتپاند نقشداشته باشد. میگن پروست در این مورد روایت کری و نرتیو زیادی را صرف و خرج کرده. اما توضیح علمی ی آن هم به نظر من، همانقدر جالب است، اگرچه حس شگفت انگیز تجربه ی اصلی، چیز دیگری است. و مهم نیست که از بوی رزین باشد، یا میخک، یا نعناع، یا بوی پودر استخون حاصل از مته، یا حتی پلاسمای مخلوط باگلبولهای قرمز، یا مواد دیگر. مهم این است که زنجیره ی اسوسیشن، اون حالتی که من بهش «سرنخ» میگم رو بوجود بیاره. سرنخی از زنجیره ی اسپاگتی وار به عمق درون حافظه ی عاطفی. (کامنتی که به مطرم میتونه ارزش یک پست داشته باشه) https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0tBArSB6W9V6ADQX7cF8KaD3ik834W7CcuQiyPXAwezBKdWFPjdLkwcCMYcJcKiHl&id=727998556

جمعه، آبان ۱۲، ۱۴۰۲

دروغ تصویری

در مورد دیپ فیک:
چیزی عجیبی نیست واقعا.
در دوران قدیم پیش از تاریخ که تازه زبان اختراع شده بود،‌ (هوش مصنوعی اون دوران)، دروغ هم اختراع شد. و سالها طول کشید که مردم عادت کردند که دروغ هم وجود داره. در حقیقت عادت نکردند. فقط قبول کردند. اون در مورد مودالیتی زبانی بود. حالا این در مورد مودالیتی تصویری است. چون حنریتیو در مورد همه جس ها بود. فقط در مورد تصویر بود که دروغ مربوطه نبود،
از دید نوروساینس و علم مغز که ببینیم،‌ تمایز چندانی بین حس ها ی مختلف نیست. بهشون مودالیتی میگن. راستی ارسطو هم حس ها را کنار هم گذاشته بود و این را میدانست.

صد سال دیگه، این دیپ فیک و دروغ تصویری، ودیدن تصاویر بد تقلبی، چیزی عادی و پیش پا افتاده (و فراوان) خواهد بود. که کسی بهش توجه نخواهد کرد. مشکل کنونی، موقت است، و فقط نا آگاهی کنونی از امکان دروغ تصویری است.
ممکنه بگید ممکنه ۱۰۰ سالد یگه عده ای باشند که بی خبر باشند. همین الان هم مردم دروغ ها را باور میکنند.
هنوز این را حل نکرده ایم. بحای گونه ی هوشمند،‌باید بگیم گویه ی فریب پذیر (گونه ی گاگول) . (هومو ساپینس گاگول )
و سیاسیت مدار ها و خصوصا استبدلد ها ،‌بر اساس این قضیه بنا شده اند (که درصدی ازجمعیت اون دروغ ها یا روایت هارا باور میکنند. و همون درصد برای اعمال قدرت این سیاست ندار ها و فکشن ها کافی است.)
بجای این فرنزی،‌مساله اساسی‌تر را حل کنید.
این فرنزی خودش یک نتیجه ی این مساله است،‌ در سطح زبان.



کانتسکت دیالوگی: این تویت




کلمات و ترکیبات:
قرنزی = frenzy = شوریدگی و شیدایی جمعی

سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۴۰۲

Delete → Repeat

If you DELETE, you are doomed to REPEAT.
reversibility
Also: history, trauma, etc.

Its relationship with reversiblity is not clear.

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۲

Every work of art leaves concealed an element of perversion, misunderstood and hidden, inaccessible to insight. (I would like to cite Freud here, since he had a similar stance about art, which is the source of inspiration here) In every piece of art, if you shine ∃ a certain light on it, there exists a manifestation (or lack thereof) of a darker, conflicted, or misunderstood aspects of the psyche, leaving some imprint on the canvas of artistic expression, yet no one can see.
Note 1:


یک چیز دیگه است دنیا. فکر میکردم چیز دیگری است الان وارد فاز دیگری شده ام که دنیا را طور دیگری میبینم.
فکر نمیکردم باز هم بشه به طرزی کاملا متفاوت دید. تحول و متحول شدن یعنی چی.
حالا میبینم یعنی دنیا (زندگی،‌زندهد بودن،‌آدم ها،‌زبان،‌ سنسوری) برای آدم ماهیت دیگری پیدا کند.



Note 2:
It's easier to control traumatised people.
Especially if they don't remember it.

جمعه، تیر ۰۹، ۱۴۰۲

لابلای مدل هایی که استفاده می‌کنیم چی دریافت میکنیم؟

وقتی یک مدل داده میشه (شامل دیسکورس(گفتمان)،‌نرتیو، و نیز مدل جنریتیو،‌و نیز فرمولاسیون زبانی،‌یا حتی هر بیان زبانی : اکسپلیسیت کردن،‌و شاید هر کاسپچوالیزیشن ،و هر سیستم ایدیولوژی لابلاش چیزهای دگه هم میگیری. مارکوس: چیزهایی توش هست که واقعی نیست،‌ اما فکر میکنی واقعیه. تکلای (از اریتره): بحجای واقعیت ازش استفاده میکنی،‌و فاصله ات میشود با واقعیت (اندی کلارک:‌حجاب و پوشش برای واقعیت میشه). مارکوس: برای افرادی میشه که میخواهند از تجربه اجتناب کنند. من: براس اسده کردنو مصرف گرایی. و تجربه نکردن. (هیچوقت معنی نان-اگزمیند لایف را نفهمیدم). وقتی یک مدل داده میشه،‌و اون را مورد استفاده قرار میدهی،‌به نوعی آن را خریده ای. مشترک شده ای. و معمولا هر تصمیمی ،‌بدلیل نبودن یک مکانیزم دیثرینگ،‌ و ارور از واقعیت، (اطلاعات ورودی اضافه با دیثرینگ وارد شدهلابلای کار)، تکرار میشود. پالیسی است. (چون استیت ورودی همان خواهد بود. و محدود است. به نوعی محدود بودن سایه مارکف ی. وقتی یک مدل را استفاده میکنی،‌حنریشن های اون را آنفولد مینی بجای پاقعیت، اونوقت هشدار های مارکوس و نگرانی هایش از قدرت تجلی میابند. من: یک سیستم است. آمن را تغذیه کرده ای. چرخش را گردانده ای لااقل. لابلایش چچیزهای عیر درست هم هست (دلتا آی). ولی لابلاش فریب و دیسیت هم هست. هرچند ممکنه آگاهانه نباشه. اما برای اون سیستم داره سود میاره ته ش. و تمایل به حفظ ش دارند. تمایل به حفظ داشتن،‌یعنی آب به آسیاب موجود ریختن. (کانسروتیو بودن). هر مدلی،‌مثل محصولی است که درآمدش با تبلیغات هم هست، نفع پنهانی هم برای کسی ندارد. اوکی هست که داشته باشی. اما بقول نیما باید نگوشییشن که میکنی،‌بهش آگاه باشی. مارکوس هم نگوشییشن را بکار می‌برد. در گپ جالبی بودم که بعضی ایده های قبلی بدرد خورد و سینرجر ایجاد شد با مطالب مارکوسو حضور (تکلای).

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۲

GIL promise

In response to an interview video called Intelligence 3, featuring Karl Friston. Fantastic. But at the same time a bit painful for me, since many of these ideas ( and some more) are included in a theory I developed, or better say discovered back in 2005. Since then, I have dedicated my life to it, which I've named GIL, or GI.flow. This theory encompasses many of the ideas they mentioned here, and even more. However, I haven't published it yet as I have been focusing on giving it the mathematical rigor it demands. I've also endeavored to shape a concise and elegant formalism, an approach that warrants time and effort to uncover the inherent elegance and conciseness that lies within the theory. Life circumstances haven't exactly paved an easy path for me, but it's been a rewarding & challenging journey nevertheless. Now, I'm nearing completion and anticipate publishing soon. I believe that people will find some intriguing and unifying aspects within it. I'd like to note that FE represents a specific case within this theory. (Sohail Siadat)

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۲

نقد یا جزا؟

در جواب (تایید) یک پست از آقای خیمه دوز، و نوعی تاویل: در مورد اینکه افرادی، فیلمی از پور احمد را هو کرده بوده اند. نکات خوبی بود. درسته. حتی شاید کسی قوای شناختی اش ضعیف شده باشد. اما بنا به حرفه، یا به هر دلیل، اون کارو انجام بده. بیشتر هنر مند ها (البته استثنا هم دارد)، از یک سن ی به بعد، به دلایل مختلف ، وقتی زمانشون از خلاقیت میگذره، اکثرا آثاری با کیفیت پایین تولید میکنند. (البته لزوما بخاطن سن نیست، و ممکنه انگیزه، انرژی، و چیزهای دیگری باشه). اما هو کردن کار اشتباهی است. برعکس نقد است. نقد درست، نقد محترمانه است. نقد نادرست و هوچیگری، خودش اثر هنری زشت تری است از اثری که قرار بوده نقد بشه. هو کردن یعنی شرم دادن (shame، و نه گناه و حیا). شرمسار کردن. یعنی تنبیه و پانیشمنت. یعنی جزا دادن. مردم نقد را با جزا دادن اشتباه میگیرند. جزا و تنبیه (پانیشمنت) برای جرم است. و برای اعمال قدرت از ارباب به برده است. یعنی ایجاد رابطه رعیتی و اربابی است. افرادی که مرتکب این میشوند، اصل ازادی را زیر پا میگذارند. استبداد نهادینه شده درونشان را به نمایش میگذارند. و به عمل می آورند: محقَق میکنند. اعمال زور و قدرت میگنند. حق تنبیه فقط برای قاضی است، که اصول خودش را دارد. اونهایی که حالت shame را ایجاد میکنند، شرم بر آنها. چرا من خودم از شرم بر استفاده کردم؟ چونکه به نوعی جرم مرتکب شدند، و آن را نشر میدهند. استبداد را ریالایز میکنند و متبلور میکنند. و نشر میابد. ری اینفورس. آزادی همگان را محدود میکنند.

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۲

کرپان و قربان

زرتشت (اولیه) مخالف قربانی کردن بوده. قومی بنام کرپان بوده اند که انسان قربانی میکرده اند. زرتشت مبارزه اصلی خود را با آنها میدانسته. حدس میزنم کلمه قربان و قربانی هم از نام قوم کرپان بیاد (کلمات کلیدی بین تمدن های مجاور منتقل میشود، با تحریفات و بومی سازی). بعدا قربانی کردن انسان به قربانی کردن حیوان تبدیل شده. اما برای آنها عید است و همچنان گرامی داشته میشه (هرچند توجیحاتی اضافه میکنند). اما زرتشت مخالف هر گونه قربانی کردن بصورت مناسک بوده ، چه حیوان و چه انسان. بدین معنا، از این قضیه گذر کرده. البته مخالف گوشتخواری نبوده ولی مساله اش با مراسم آن است و نه وقتی بخاطر احتیاج باشد. در دین های بدوی، قربانی کردن انسان برای ایجاد رعب و وحشت بوده و فانکشنی شبیه تماشای مراسم اعدام داشته. مراسم اعدام عمومی هم نوعی حالت دیرتر است که در اون این قدرتهای سیاسی بوده اند که از قدرت تاثیر چنین مراسمی برای تحکیم سلطه سیاسی استفاده میکرده اند. فکر میکنم زرتشتیت متاخر احتمالا بعدها قربانی کردن حیوان را وارد کرده باشه اما مطمئن نیستم. در مورد شباهت نامی کرپان و قربان منبعی پیدا نکردم اما حدس میزنم این باشد. هنوز کرپان نام نوعی خنجر در دین سیک ها است. ممنوع کردن قربانی کردن به نوعی بالا بردن ارزش انسان و بشر لست فراتر از نهاد های دینها بدویتر، یا دینهای متاخر تر، یا توتالیتر ها و غیره. اما متاسفانه این جنبه از زرتشت فراموش شد در اثر تحریفات، و اواری که بر جامعه گذاشت تا خد زیادی برگشت. اما همچنان در فرهنگ ایران، انسان کمی ارزش بیشتری نسبت به فرهنگ های مشابه دارد. نوعی انسان گرایی و نوعی هیمونیسم بوده که هنوز رگه های ضعیف و کمرنگی از آن در فرهنگ ما باقی مانده. در پاسخ به: https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid034JgNrADgDh2UTRanjipnvTndndHW5Go64SUZUy7ZLG6MtbxFX5dNnGZZKvgNX2yUl&id=100001106152782

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۲

The need to de-narrate history

لزوم تغییر و باز ساخت مجدد از نو ی نرتیو ها و روایت هایی که در مورد تاریخ بکار میروند. Re-narration alternative narratives deconstructing narratives Ability to renarrate and create new narratives کامنتی بر این جمله از س. ظریفکار: «غالب مهاجرین ایرانی چه در گذشته و چه در حال حتی تاریخ و فرهنگ و پیدایش ساختار سیاسی کشورهای مقیماشان را به درستی نمیدانند، در واقع نمیدانند.» فقط هم درمورد فکت های تاریخی نیست، بلکه نرتیو های تاریخی است: یک روایت ها و نرتیو هایی شکل گرفته، که تصمیم های آینده را تعیین میکند. اونها باید از نو ساخته شوند. new narratives لازم داریم شبیه دیکانستراکشن. مثلا مردم جنگ و فتوحات را خوب میدانند. هر شاهی که بیشتر فتح کرد و غنايم گرفت در قضاوت تاریخی ملت بهتره. اونی که صلح برقرار کرده مهم نیست. خونخوار ترین افراد مثل نادر محبوب ترینها هستند. افرادی که فرزند خود را کور کردند یا کشتد. یا کسانی که ساختارهای تاریخی بزرگی را خراب و تارومار کردند (مثل نابودی عشایر،یا نابود کردن ساختار نیمه-فئودالی تحت عنوان انقلاب سفید،و به هم ریختن تمام ساختار مالکیت قبلی، برای انحصاری کردن قدرت و ساختارهای قدرت به نفع یک نفر ). درس نگرفتن از اشتباه ها و کمبود های تاریخی (مثل نبود تخصص گرایی از زمان باستان و فقدان یک سری حرفه ها در سطح حرفه ای در ایران از زمان باستان،...)، عدم سرمایه گذاری در روش درست دفاعی، سازمان دهی،فقدارن سیستم قضایی،.... و فراموشی و کوری نسبت به این ایرادهایی که همیشه بوده،که در پوشش و ماسک افتخار به یک سری گذشته،در نقطه کور میمانند. و خلاصه ندیدن علت و معلول ها. و فریفته شدن با دیدگاه و نرتیو اسطوره ای تقلیدی. دیدن همه چیز در اقتدار شاه ها. خلاصه روایت و نرتیو گذشته، (که نوعی مکانیزم عامیانه برای علت و معلول و تعمیم آن به آینده است)،کاملا معیوب است. و مکانیز جایگزین خوبی هم نیست یا بسیار کم پیدا میشود. بنابراین این ملت مرتب اشتباههاتی را تکرار میکنند که نه چند قرن،بلکه چند هزاره است دارند همانها را تکرار میکنند. کلمه کم می آید. Re-narration اما بنه به معنای روایت یک نرتیو،‌بلکه خلق نرتیو نو. که داخل نرتیو موجود نباشد. بلکه در کنارش، آلترناتیوش. در شیمی نرتیو ها، دو نرتیو آلترناتیو،‌ رقیب هم هستند. کلمه کم می آید. دیکانستراکت کردن نرتیو ها de-narration در حقیقت روایت زدایی بود. اما با روایت زدایی در حقیقت روایت جدیدی ساخته ای. اما با زواید کمتر. اما در نهایت مجبوریم که در نرتیو زندگی کنیم تا اکسپریننس کنیم. حتی اگر علیت خالی باشد. و علیت خالی هم همیشه چیزهایی از فرض ها تا اتنشن ها و ارزش گذاری ها و هدف ها و سود ها را با خودش دارد. کلمه denarration شاید منسب باشه.

AL as AI

ChatGPT is effective but instead of aritifician intelliegence, it should be called Artificial Language (or Artifical Langue): It can have (or surpass or perfect) human's linguistic abilities and skills. Our cognition, thoughts (early Wittgenstein), perception, even existence (Heidegger) is in language. We are in a way limited or bounded in that sense. Language is not just a tool (Shannon etc) for us, we are inside language (Heidegger) or we (feel we) are our language at conscious level. So Large Language Models feel intelligent, helpful, poweful and spooky for us. AL as AI. The fact that AL is AI, is that our cognition and intelligence has some mechanisms and the depth of those mechanisms are limited in a way. Ability to generate (sample) the space of Natural stimuli in modelities of visual, lingustic and auditory, almost completes the realm of human intelligence. A few components are left to add, but this is not an endless pit. Words are not just words.

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۱

ناجابجایی: گاهی ترتیب وقایع مهم است

 وقتی صحبت از انقلاب ها و تغییرات است، باید اضافه کرد که: یک ت غییر انقلابی در قانون و رویه کیفری، مهم تغیبر ی است که این کشو لازم دارد، و متاسفانه انجام یک انقلاب به احتمال زیاد، تغییر کافی در آن بوجود نمی آورد و دوباره استبداد خاکم میشود. تنها حفاظت ما در برابر استبداد، قانون کیفری ای است که ما رو مجهز به ابزار جلوگیری از استبداد بکنه. و ضمانت اجرایی هم داشته باشه. از حقوق افراد در برابر قدرت ها محافظت کنه.  تغییری است که هزاران سال است منتظرش هستیم ولی میسر نشده. این با اعتراضات خیابانی به تنهایی حاصل نمیشه. باید اصولی ازش تدوین بشه و مردم با خواستار شدن اونها به خیابان بروند. یعنی این امکان تحقق نخواهد داشت که با یک براندازی، مردم بعد از بک براندازی منتظر تحققش شوند. تنها راهش این است که مردم باید بروند و اون سیستم و اصول طراحی شده را به قدرت آینده یا حال تحمیل کنند. هیچ حکومتی (آین ه یا حال) یک سیستم دادگستری مستقل ایجاد نخواهد کرد. حتمی بودن عدم امکانش مثل قوانین فیزیکی و مکانیکی است: بقول خارجی ها ، بلند کردن پای خود با بند کفش است (بوتسترپ). یا فوت کردن بادبان توسط مسافر یک قایق. فقط میتواند قبل از قیام و تظاهرات و اعتصابات و غیره و تحمیل آن توسط مردم میسر شود، و نه بعدش. ترتیب در اینجا کلیدی است. مردم باید آن را تحمیل کنند. ای دموکراسی نیست، بلکه تحمیل خواسته ای توسط عموم و توده ی مردم است. هیچ رفراندوم یا رای کیری ای ماهیتا نمی‌تواند آن را محقق کند. باید تدوین شود و بعدا مردم برایش بجنگند. و در تدوینش باید گفتگو ها و نسخه ها و ورژن های متفاوتی بیایند و بروند و کم کم پرپسه انتخاب تدریجی آن و تدوین و دولوپمنت تدریجی آن محقق شود. و بعد برایش جنگیده شود: نه با رای، بلکه با تحمیل توسط مردم، توسط قیامی پر تعداد، توسط تعداد زیاد و بیشماری از مردم که به لزوم آن ایمان آورده باشند. چنین چیزی هنوز در افق نیست متاسفانه.

گاعی ترتیب وقایع و اقدام ها (از قبیل مطالبه کردن ها) مهم است. در فیزیک، به  این اهمیت ترتیب، ناجابجایی اوپراتورها میگویند.

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۱

امکان موضع تروث در فرد فرد

 منشا قبلی ایده عمیق تر زیر بود


منشا (تشخیص) تروث هم فردی است. اخرش مسوولیت فرد است که تروث مورد انتخابش را چه بداند


البته ممکن است دلگیت کند (تپسط به اتپریته)

اما در نهایت اوست که این انتخاب اشتباه یا درست را کرده. میوولیتش با خود ش است.

Locus of truth is with individual

واقعیت و حقیقت، بیرون از لین ماجرا،  یک چیز است، ابجکتیو است در خودش، فقط  ما دسترسی بهش نداریم . (هرچند سوپر پزیشن باشد، که بحث دیکری است). اما واقعیت مستقل از اذهان افراد (به عنوان سابجکت) است. (حتی اگر شامل اذهان باشد: به عنوان ابجکت).

پس فرد، ممکن است نداند و اشتباه کند. اما راهی به برون نیست. مرجعی نیست. قبول کنید.


نمیگم هر کسی خودش تصمیم بگیرد که تروث چیست. اما هر کسی قلول کند که اخرش از فیلتر او گذشته، و ورژن تروثی که میگوید، تنها صاحبش خودش است.

این یک نظربه اومانیستیک حقیقت است: سازگار با رویکرد علمی و سازکار با اومانیسم سازتر ی.


فردی که موضع تروث ش خودش است: همه اینند. اما فردی که آن را خودش بدتند، به رشد رسیده. و مسوولیت را قبپل کرده. فرافکنی نمیکند. فرافکنی ریشه فریب هاست. نوعی اکانتبیلیتی است. متاسفانه فرهنگ کنونی این را تحمل نمیکند. و قضاوت عمومی، بر علیه محقق شدن این نوع صداقت است.


منظورم حتی ترنسپرنسی هم نیست: ممکن است به دلیل پرایوسی کسی نظرش را نگوید. اما وانمود نباید کند.


پ.ن. پس انتقاد ها به دیگران، در جهت منافع عمومی چی؟ اونها را چطور باید فرمول بندی کرد؟ استدلالهایی که خیر عمومی مد نظرشان است. البته میشود آن را صورت مساله دانست و گزاره ها را مشروط به آن بیان کرد. اما این باز هم راه سو استفاده را باز میگذارد. احتمالا راه حل، پرهیز از اموشنال و زبان میتیک است.

موضع انتخاب برای اکسن جمعی

 نکته ای شتابزده مینویسم، اما اصول منطقی آن قرص و‌محکم تر از اینی است که اینجا می‌نویسم:

یک علت اینها اینه که ادم ها روشون نمیشه بگن فلان کاندیدا به نفع من نیست، و من تصمیمم را بر دیگری گرفته ام، چرا که قصد و هدفم*  با امدن او محقق میشود. 

بجاش تپطئه باقی میکنند بذای طرف مقابل. اکثرا نفع خودشان را با حقیقت و درست یوتیورسال اشتباه میگیرند.

چون اینطوری خودخواه به نطر خواهند رسید، و خودخواهی بد دانسته میشود،  گاهی کلا از خوداگاهی شان هم پنهام میماند.


اما روزی که افراد تونستند بگن که من اینو میخوام

و بقیه هم او را بخاطر ابن، ترور شخصیت نکردند، اون روز دموکراسی امکانذپارد.

دموکراسی یعنی هر کسی خواسته خود را بگوید. و بهد ببینند خواسته کدامها بیشتر است. سلف اینترست چه افزادی به ماکسیم کانتی نزدیکتر است. البته با ماکسبم کانتی فری دارد و حای سازگار هم شاید نباشد. اما مولفه اکثریت، برای اون میاد. افراد اقلیت بدین ترتیب تپافق میکنند که موفقا به انتخاب افراد دیگر تن دهند. تا یک اراده عمومی محقق شود. و اراده عمومی (collective will) بهتر از گم شدنش است. افراد خیال میکنند باید دنبال وحدت باشند. اما در حقیقت دنبال توافق هستند: وحدت در اکشن جمعی و اراده جمعی در اکنون هستند. موقتا. مشروط.


در آینده: مشروط به چی؟


پ.ن.


*  تعریف «قصد و هدفم» برای یک فرد:

 (یا چیزی که سود و فایده خود گزیده ام)

خیر جمع را در آن دیده ام، اما در نهایت نفه خود را خم در گوشه ای از آن کزیده ام.

 حداقل اینده ای تصور میکنم که اقلا قدر دانی ای باشد، یا حداقل یک حفلظت حداقلی ای باشد،و جایی برای من باشد.


این دیدگاه، رویکرد فرد کرایانه را به رویکرد جمع گرایانه  (اراده جمعی و کنش جمعی) را پیوند میدهد و سازگاری ایجاد میکند.

پیوند ادام اسمیت (از دیدگاه هگل) با ویرچو (کانت؟ ار دیدگاه هگل) به سبک هگل (اراده جمعی).


این لینک ظاهرا ناممکن، ممکن است از طریق مذاکره در مقیاس وسیع و بیشمار ریز دانه.


اما مسوولیت انتخاب و اونرشیپ را به فرد باز میگرداند (در معنای سارتر ی در  مقاله اومانیسم ش…): باید افراد قبول کنند و اکانتبل باشند برای انتخابهایشان، و اینها در نهایت خودشان را در نظر داشته اند.


برگرداندند موضع انتخاب و مسوولیت به فرد، و بر ملا کردن پنهان شدن پست نقاب اخلاق، از طریق دسیسه ی ظاهرا دسیسته یاب،

ظلم تنسط مظلوم سابق، …


Locus of choice/decision


موضع انتخاب جمعی، فرد است


موضع انتخاب اکشن جمعی،، فرد است


به عبارت دیگه، قصد جمعی 

(قابل مذاکره است: در سطح توده)).

اما البته ابزار لازم دارد.


در حاشیه:

choice (from hole/state/public sohere/media/micro macro dialectics/gossipfrastructure)  -> decision (individual) -> choice (collective): as vote -> decision (collective) -> back to repeat (by expiring)



…ب 

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۱

بسترهای دموکراسی، و بستر اکولیبریوم

جهت ثبت یک کامنت:

دموکراسی در بستری مفید میشود که تعدادی ملزومات دارد و در بحث ها متاسفانه به اونها توجه نمیشه: یکیش بازار ازاد و اقتصاد ازاد است (که البته رگولیشن هایی لازم دارد)، و دومیش که مهم تر است، سیستم قضایی مستقل است. اگر سیستم قضایی مستقلی نباشد، کسی از دارایی خصوصی و دفاع نمیکند و حقوق مردم پایمان میشود و دولتها جوابگو نخواهند بود. اگر سیستم قضایی بی طرفی باشد که مردم بتپانند حق خود را اعاده کنند و از حقوق آزادی فردی خود (و شرکت خود) دفاع کنند، و در برابر یک دولت بزرگ یا یک دیکتاتوری حقوق دارایی خود را حقاظت کنند، و اختلافات مالی را حل کنند،  کم کم قاعده حاکم مشود: سیستم به حالت تعادل اقتصادی (اکولیبریوم) نیل میگند، که در آن، ایجنت های مستقلی هستند که حقوق شان محافظت شده است، و اون منحر به آزادی در تجارت میشود و اقتصاد، آزاد (منوط به مراعات حق هم) میشود. پس این مورد دوم، بستر لازم برای دموکراسی است. اما در جوامع مستعد که تعداد کمی قدرت مطاق دارند، این صورت نگرفته. این لازمه مشروط کردن قدرت (دولت یا دیکتاتور یا شاه)، و مقید کردن و منحر به پوزه بند زدن به قدرت است: که افراد بتوانند صاحب تصمیمات خود شوند و به فعالیت اقتصادی با پول و مالیکیتی بپردازند که متعلق به اونهاست، و نه دیکتاتور، و نه دولت، و نه شرکتهای بزرگ (که خودش، داستانی است).

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۱

 … رقیب ِ قلب است

شنبه، دی ۱۰، ۱۴۰۱

مشتق قیمت

 عدد قیمت (در واحد پول یک کشور)، به تنهایی قابل مقایسه با بقیه کشورها نیست (یعنی قیمت یک چیز رد واحد پول هر کشور بین در کشورهای مختلف).

کم یا زیادی قیمت چیزی را بین کشورها مقایسه نمیکند، بلکه باید مشتقش در زمان مقایسه شود.

 با استدلال های غلط،‌ بیشتر ضربه به خود میزنند (در نهایت).


البته آن مشتق باید تقسیم بر عدد هم بشود. در حقیقت باید «مشتق لگاریتم» مورد مقایسه قرار گیرد. باز هم لگاریتم! 


در مورد لگاریتم پول هم چیزی دارم که باید زودتر پابلیش کنم: همواره لگاریتم قیمت است که مهم است.

لگاریتم قیمت

 همواره لگاریتم قیمت است که مهم است،‌نه خود قیمت. (توضیحات بیشتر در آینده). احتمالا این، قابل تعمیم از قیمت به پول (بطور کلی) است. با فردی ریاضی دان مطرح کردم و قبولش نکرد. اما باید استدلال مربوط به این شهود را کامل کنم و بگویم در چه مواردی صحیح است.

چرا که این انتقاد هست: گاهی عمل + را بین قیمت ها و مقدار های پول انجام میدهیدم (حسابداری).

اما ان را بهتر است در جمع expها دانست. مثل فرمول بولتزمان برای انرژی ی انتروپی (که همان انتروپی است ولی به نظرم باید نامش به انرژی انتروپی تصحیح شود. لوزما هر نامی که پیش تر آمده درست تر نیست).

گزاره شرطی، ابزاری برای فریب

 بخشی از فریب و حیله ی بکار رفته در اون تویت، مربوط به «گزاره ی شرطی» (مشروط) است:‌یعنی بکار بردن «اگر». از نظر تئوری ریاضی میشه هر گزاره را در سمت چپ یک گزاره شرطی (سمت چپ کلمه ی «اگر») قرار داد، اما اگر چیز بعید و ناممکنی باشه،‌ یا حاوی اتهام و افترا (libel) باشه، داره از کلک های پراگماتیکس و دیسکورس (گفتمان)‌استفاده میکنه،‌ که ابزاری برای فریب،‌ حیله،‌ هدایت و در نهایت سلطه است.


درضمن محتوای ذهنی خودش رو بر ملا میکنه.

تحلیل کیفری و قانون/حق (law) ی

این افترا باید تبعات قضایی داشته باشه. طبق معمول به جایی میرسیم که قبضه شده. راه حل؟ باید فریب و حیله اش را همانجا بر ملا کرد،‌ چرا که اکثر افراد پاسخ های زیرش را میخوانند.

تحلیل اتنشن

باید فریب «اگر» ها را نخورد. افراد گول آن را میخورند و توجه و اتنشن ااونها به سمت راست اگر معطوف میشود. در حالیکه باید سمت چپ اگر مورد بحث و اتنشن قرار بگیره. اگر چپ وارد آگاهی و بخش انتقادی خودآگاه نشه، هر بحثی در سمت راست، یک red herring خواهد بود که از اون زیر وارد خونهه میشه. (جالبه که در فارسی معادلی برای «رد هرینگ» نداریم). در حقیقت اون نوع کلک است که حواس طرف را پرت میکنند و فرد دیگری از لای در وارد می شود: یعنی ایده ی سمت چپ گزار هی شرطی ی «اگر»، وارد ذهن فرد میشود قبل از اینکه از بوته ی نقد و علامت خوردن بگذره. و اون دانه ای یمیشه در ذهن افراد. و حواسشون نیست رشد میکنه و در سطح جمعی بهش عادت میکنند.

تحلیل قضایی (نهاد تمدن)

راه حل متمدنانه اش اینه که چنین اتهامهایی باید تبعات قضایی داشته باشه، که لازمه اش داشتن نهادی برای بررسی شکایات است (از جمله شکایت در مورد اتهام وافترا: libel و defamation، که میتواند جرم باشد). اما این نهاد تمدن در جامعه ما غایب است و تا وقتی اینطور باشد، این بخش میلنگد و افراد رفتار نامتمدن از خود بروز خواهند داد (در معرض فریب قرار خواهند گرفت بی حفاظت).

از نظر منطق ریاضی

در یک بحث تئوریک میشه هر چیزی رو سمت چپ قرار داد، و گزاره،‌ به انتفاع مقدم درست است. ( اینها را از دروس ریاضی دبیرستان حذف کرده اند؟). اما از نظر اطلاع مندی،‌اشتباه است. و این ایده را میگذارد که سمت چپ میتواند ممکن باشد. منتها در منطق ریاضی، تبعات قضایی ی بیان اون گزاره نادیده گرفته میشه.

...

بدون مجهز بودن به این ابزار های تحلیل و نقد،
گزاره شرطی، (یا «اگر»)
روشی و ابزار ارزانی برای  فریب خواهد بود، بدون تبعات و هزینه ای.

گزاره شرطی، ابزاری برای فریب

پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۱

غریزه دشمنی در برابر رشنالیتی

 وقتی ادم ها میرن توی مود تحلیل غریزی و اموشنال (مثلا حس دشمنی)، لاجیک و رشنالیتی از در خارج میشه.


این نتیجه پدیده ای است در مغز، با نام آمیگدالا هایجک.

غریزه ی دشمن انگاری، در برابر رشنالیتی قرار میکیرند و رقیب هم میشوند.

مغز ادم نمیتونه رشنال و بالانسد و کم بایاس و علت-معلول ی و لاجیکال (با وزن دهی درست) فکر کنه.


برداشت های غریزی، که بر پایه «غریزه دشمنی» بنا شده و درایو شده باشند، از هیوریستیک های اموشنال هستند که در شرایط تکاملی قدیم در گروههای کوچک کار میکرده اند.

اما در گروههای بزرگ (دهها میلیون) منجر به فاجعه میشه.

مشکل زبان سیاسی غالب و رایج اینه که با این زبان غریزی صحبت میگنند.

در این حالت ذهن، منطق و رشنالیتی و تپازن لازم برای تحلیل درست و نجات بخش، غیر فعال و علیل میشه. و سوار بر موجی  از اموشن های جمعی

 و herd 

میره که موج ساز ها ایجاد کرده اند.

غریزه دشمنی که روشی برای دو قطبی کردن دنیا است، هیوریستیکی است که رشنالیتی را مُسَخر میکند، و اتصال کوتاه میکند. (که دلیلی نوروبیولپژیک دارد).

و دامی است که بطور دترمینیستیک در آن می افتیم. و رفتارمان دترمینیستیک میشود (واکنش دترمینیستیک از پیش تعیین شده به محرک های بیرونی و محیطی به دقت تنظیم و انتخاب شده ای که منجر به پاسخ دترمینیستیک ما میشوند). و در طی هزاره ها، افرادی که ماهر در طراحی اپن دام و موج ها شده اند، بهره برداری میکنند.


نتیجه اینکه بطور مکانیکی کنترل و قابل پیشبینی میشویم در راستای قصد افراد خاصی که نمیشناسیمشون و  به سیستمی که جیده اند اگاه نیستیم.

غریزه دشمنی با رشنالیتی تناقض دارد در کانتکست تحلیل کردن سیاسی، و در کانتکست اندیشه (اندیشیدن و گفتمان) سیاسی.

یکی که وارد شد، دیگری از پنجره خارج میشود.

مانند پریدن فیوز، که کل سیستم رشنالیتی را خاموش میکند و از مدار خارج میکند وقتی آلرت میدهد و الارم میدهد.
حالا تصور کنید به روش مهندسی، کاری کنید که فیوز چند ده میلیون نفر بپرد. کار چندان سختی نبست.

فایده هایی در تکامل داشته:
غریزه دشمنی در جاهای انسان (و حیوان) را تکان میدهد و در مواقعی مفید پاقع میشود برای نجات فرد یا گله یا نوع،، اما کاربرد آن در ساخت تمدنی که مد نظر است، معمولا مخرب است (در بهتزین حالت لبه ی تیغی دو سو بران است).

اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم به این پدیده نامرئی در درون خودشون.

این، برانگیختن نپعی رفتار و فکر توده وار است.


اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم، و رهاییشان از بند این نوع هایجک درونی، که قلابی میشه برای کنترل شدن توسط بعضی دیگرانی که به این باگ آگاه شده اند. 



 اعصاب خورد بودن مردم هم کمک میکنه به فیوز پریدن. (کاهش آستانه  و ماشه ی پریدن این فیوز دشمنی).

شنبه، آبان ۰۷، ۱۴۰۱

نجات بخش و عدالت ریزدانه

 جامعه ای که ایده ی نجات بخش براش مهم شد،

هرگز روی عدالت را نخواهد دید

- لااقل تا اون زمانی که اینطوره


چون دنبال راه حل سلیم ِ عدالت نمیتونه بره.


<br/>

پ.ن. حالا راه حل سلیم عدالت چیه؟


عدالت فقط نقطه به نقطه، در نقاطمتکثر و همه شمول میتونه میسر بشه.

(به ساختار حکومت و حتی محتوای قانون هم چنان فرق نداره).


بصورت ریزدانه است، در هر اینستنس.

و نکهبانش،، غریزه سیستم حیوانی تشخیص بی انصافی، جور  و ابیوز است.

نجات بخش فله ای، سنترالایزد، درشت دانه، بسیط،  نشدنیه. تصور باطلی است.

خشم و انتظارات

 خشم هم مانند اموشن های دیگر بخاطر انتظاراتی است که برآورده نشده

expectation

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۱

Law is Software

Law is Software.
Writing code (of law) = programming & coding. Law making is Software Development.
SD needs to be informed by methodologies, which is about lessons learned from catastrophic failures. It needs incremental, gradual, in agile closed loops. It is about managing change.

Writing software is hard, and softwares can fail or stagnate in many ways.

Code is also Code.

This first came to mind from reading Hegel’s Phenomenology chapter on Law. Then reminded/reinforced by my friend Jason. It seems obvious now. Later found out that the origin of term code is the Codes of Scottish law.

PS. The Hardware is the judiciary system, not the executive state. The later is more of the I/O.


شنبه، مهر ۲۳، ۱۴۰۱

در اهمیت قضاوت

ورژن دوم انتقام یک غریزه است که مثل غرایض دیگر، یک فرم/نمود بدوی دارد، و یک نمود مدرن دارد : نمود مدرن آن منجر به ساخت سیستم قضایی و نظام دادگستری در کشورها شده، که در آن، محازات به یک سیستمی مرکزی سپرده میشود. و همانجاست که عدالت حقوقی هم برقرار میشود. چنانچه این سیستمی در بک جامعه فشل باشد، افراد خودشان راساس برقراری عدالت (تلافی، مجازات، انتقام، خون خواهی، تلافی، گرفتن هزینه، و پس‌گرفتن حق) را رسما انجام خواهند داد. بدیش اینه که اگر افراد راسا به ایجاد عدالت و برکرداندند تعادل عدالت به خود اقدام کنند، این اقدام ها منجر به چرخه خشونت میشوند. و طرف مقابل هم سعی برای تلافی کردن (و فرو نشاندن خشم) مباردت خواهد ورزید. یکی از خاصیت های جامعه قبیله ای این است. و یکی از ملزومات یک تمدن مدرن جایی ایت که افراد به اونجا مراجعه کنند، و بجای انتقام، شکوائه ای بنویسند، و هر مورد جداگانه تنسط قاضی مستقلی بررسی شود. و افراد بتوانند حق خود را از افراد دیگر، یا شخصیت های حقیقی و حقوقی دیکری، و حتی کارکزاران دولت یا خود دولت، پس بگیرند. عدالت باید در سطح ریز دانه اعمال شود و این لازمه اشژدر کار بودن تعداد زیادی قاضی است. یعنی وظیفه ی براورده کردن و فرونشاندن و «رفع» (برآورده کردن) اون حس انتقام اونها هستند. این با اینکه بیان ساده ای است، اما نتوانستم به خیلی از افراد این را بقبولانم. انقلاب ها هم از شرایطی بوجود می آیند که بخش عده ی آن، انباشت این عدالت های برقرار نشده ی بی شمار بوجود می آیند. هر گونه سیستم جدیدی که ساخته شود، این سیستم احقاق حق مردم (تک تک و فرد فرد همه امکان پس گرفتن حق خود را داشته باشند) لازم است. وگرنه جامعه ماندکاری نخواهد داشت. این در مورد اقتصاد هم لازم است. و در مورد نظارت بر ساخت و یاز. و غیره. به نوعی ضامن اجرایی ی به رسمیت شناختن حقوق فردی و ازادی فردی افراد است. به عبارت دیگو محافظت از اراده و انتخاب آنها (از جمله نه گفتن به متجاوز) است. رسیدن به آزادی فقط از طریق این نوع عدالت قضایی برای همه افراد و شخص های حقیقی و حقوقی ممکن خواهد بود. متاسفانه وقتی صحبت از عدالت میشود، به اشتباه عده ای فوری تصورشان سراغ مساوات در مقدار پول و سرمایه افزاد نیرود. که موضوعی کاملا متفاوت و بی ربط است. این نوع عدالت قضایی و «جاست» بودن، بیشتر حقوقی است. همان نوع مساوات است که در یک معامله، انقدر که پول میدهی، پول یا ارزش پس بگیری، و کم فروشی و زیاد فروشی نشود. همه ی اینها ضمانت احرایی میخواهد. ضامن احرایش هم یک نظام قضایی است که پشتش یک نظام مجازات، پلیس، کلانتری، و غیره هم باشد. اینطوری، با بنای این اینستیتوشن ها، غریزه هایی مثل انتقام، انرژی ای پدید اورده اند که برای «براورده کردن» و «رفع» آن، باید یک جامعه ای داشت که در آن، مکانیزم های فوق الذکر باشند. و مکانیزم وجود آزادی باشند. به همین دلیل است که مطالبه ی نظام قضایی مستقل، اولویت دارد، اما متاسفانه صحبتی از آن به عنوان مطالبه نمی‌بینیم. و نوعی نقطه ی کور در مطالبات است. انتقام غریزه ای طبیعی است و بقول فروید باید کانالیزه شود در یک فرم و سازوکار مدرن. ولی اگر درست انجام نشود، منجر به روبسپیر خواهد بود. و دهه ها و شاید یک قرن طول بکشد که به «کد ناپلئونی» منجر شود. چنانچه درست انجام شود، منجر به جامعه ای «مولد» خواهد شد. چرا که بستری برای تولید اندیشه، امنیت اقتصادی، نو اوری، و غیره پدید می آید. فرانسه، پس از استقرار «کد ناپلئونی» در سیستم قضائیش، ناگهان با رونق و موفقیت چند جانبه، از جمله اقتصادی مواجه شد. ازاذی بیان، ازادی اندیشه، و غیره، فقط در چنین بستری ممکن هستند، که سیستمی باشد که بطور آهنین از این آزادی دفاع کند. ظاهر آن پارادوکسیکال به نظر میرسد، اما برای آزادی یک «ساختار» لازم است. و کافیه که تک تک شهصیت های حقیقی و حقوقی، امکان مراجعه به مرجع هایی داشته باسند مه مورد به مورد، حل اختلاف کند، و به افراد حق آنها را اعاده کند و در هر نقطه قضاوت، یک بالانس نقطه ای را برقرار کند. (قاضی ای که یک سییتم ساپرت پشتش هست: که در یک سیستم قضایی که ضمانت اجرایی توسط پلیس و ماموران اجرایی را داشته باشد). در صپرت مستقل بودن این نظام قضایی، که مهادی مثل دین، یا شاه و غیره رنی اونها اعمال قدرت و نظارت نداشته باشد، برای این کار کافی خپاهد بود. کاافیه مرتب «حل اختلاف» بشه. در جاهایی که نیبینند که هرکاری میکنند حل اختلاف ممکن نیست، متوجه تناقضی در قوانین میشوند. و پیشنهادی به قوه مقننه میشود برلی اصلاح قوانین. اما این موارد بی شمار «حل اختلاف» که دائم در حال انجام شدن (عمل شدن) هستند، موتور این نوع تصحیح ها هم خواهند بود. که موتور این رفع اختلاف ها هم حس های غریزی ای مول حس ظلم و انتقام است: که در این سازوکار سیستمی کانالیزه و هدایت شده باشند. سیستم کلی به سمت خدسازماندهی خواهد رفت و بستر مولد و حاصلخیز مورد نظر فراهم خواهد شد.

در اهمیت قضاوت: غریزه انتقام، دادگستری، و ازادی و حقوق فردی مدرن

کامنت درباره انتقام: انتقام یک غریزه است که مثل غرایض دیگر، یک فرم/نمود بدوی دارد، و یک نمود مدرن دارد : نمود مدرن آن منجر به ساخت سیستم قضایی و نظام دادگستری در کشورها شده، که در آن، محازات به یک سیستمی مرکزی سپرده میشود. و همانجاست که عدالت حقوقی هم برقرار میشود. چنانچه این سیستمی در بک جامعه فشل باشد، افراد خودشان راساس برقراری عدالت (تلافی، مجازات، انتقام، خون خواهی، تلافی، گرفتن هزینه، و پس‌گرفتن حق) را رسما انجام خواهند داد. بدیش اینه که اگر افراد راسا به ایجاد عدالت و برکرداندند تعادل عدالت به خود اقدام کنند، این اقدام ها منجر به چرخه خشونت میشوند. و طرف مقابل هم سعی برای تلافی کردن (و فرو نشاندن خشم) مباردت خواهد ورزید. یکی از خاصیت های جامعه قبیله ای این است. و یکی از ملزومات یک تمدن مدرن جایی ایت که افراد به اونجا مراجعه کنند، و بجای انتقام، شکوائه ای بنویسند، و هر مورد جداگانه تنسط قاضی مستقلی بررسی شود. و افراد بتوانند حق خود را از افراد دیگر، یا شخصیت های حقیقی و حقوقی دیکری، و حتی کارکزاران دولت یا خود دولت، پس بگیرند. عدالت باید در سطح ریز دانه اعمال شود و این لازمه اشژدر کار بودن تعداد زیادی قاضی است. یعنی وظیفه ی براورده کردن و فرونشاندن و «رفع» (برآورده کردن) اون حس انتقام اونها هستند. این با اینکه بیان ساده ای است، اما نتوانستم به خیلی از افراد این را بقبولانم. انقلاب ها هم از شرایطی بوجود می آیند که بخش عده ی آن، انباشت این عدالت های برقرار نشده ی بی شمار بوجود می آیند. هر گونه سیستم جدیدی که ساخته شود، این سیستم احقاق حق مردم (تک تک و فرد فرد همه امکان پس گرفتن حق خود را داشته باشند) لازم است. وگرنه جامعه ماندکاری نخواهد داشت. این در مورد اقتصاد هم لازم است. و در مورد نظارت بر ساخت و یاز. و غیره. به نوعی ضامن اجرایی ی به رسمیت شناختن حقوق فردی و ازادی فردی افراد است. به عبارت دیگو محافظت از اراده و انتخاب آنها (از جمله نه گفتن به متجاوز) است. رسیدن به آزادی فقط از طریق این نوع عدالت قضایی برای همه افراد و شخص های حقیقی و حقوقی ممکن خواهد بود. متاسفانه وقتی صحبت از عدالت میشود، به اشتباه عده ای فوری تصورشان سراغ مساوات در مقدار پول و سرمایه افزاد نیرود. که موضوعی کاملا متفاوت و بی ربط است. این نوع عدالت قضایی و «جاست» بودن، بیشتر حقوقی است. همان نوع مساوات است که در یک معامله، انقدر که پول میدهی، پول یا ارزش پس بگیری، و کم فروشی و زیاد فروشی نشود. همه ی اینها ضمانت احرایی میخواهد. ضامن احرایش هم یک نظام قضایی است که پشتش یک نظام مجازات، پلیس، کلانتری، و غیره هم باشد. اینطوری، با بنای این اینستیتوشن ها، غریزه هایی مثل انتقام، انرژی ای پدید اورده اند که برای «براورده کردن» و «رفع» آن، باید یک جامعه ای داشت که در آن، مکانیزم های فوق الذکر باشند. و مکانیزم وجود آزادی باشند. به همین دلیل است که مطالبه ی نظام قضایی مستقل، اولویت دارد، اما متاسفانه صحبتی از آن به عنپان مطالبه نمی‌بینیم. و نوعی نقطه ی کور در مطالبات است. در پاسخ به این پست https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0xSwdCZ2dqUghoTp9AaGMfvaLHHa8JUq1mWr8iAmsZz8WGKmhzZYvM88s5gsE7UvDl&id=1289910696&eav=AfYHMN6dMwOHyzk6LAysCyrbAKouztgQqjqtGligR9wCqa1mkkPp4yM-WiF_QxLZAYo&paipv=0

جمعه، مهر ۱۵، ۱۴۰۱

The computational-access ontology

Computationalistic-realism: computation-based ontology

(unpublished concepts from 2005)
When understand something when we can compute it. When we have computation-aided access to it.
New consequences: Further future, which hasn't happened, does it exist before we reach it?
It doesn't exist as long as it cannot be computed.

I am not talking about prediction here (predictive processing paradigm). The depth of hierarchy of physics which we don't have any "access", we cannot talk about it.
This reminds of QM refusing existence of hidden variables. But that is about empirical access. But here I speak about conoutation-mediated info-access.
How about prediction? e.g. partial access. Two ways: empirical-info flow and computation time-forward-flow. BTW, here, time is the external projection of a depth that is mefiated by computation. (not necessarily steps of conoutation). This can defind a certain type of reduction. also formalises my (or my favourite) andwer to the so called problem of free will. If you cannot access it, it doesn't exist. Or it will be meaningless to talk or ask about its existence. It will be a third category of existence (or non existence). It is not even about mathematical existeIt lies outside that. nce. Does a future that we can fully compute deterministically, exist? (exists now?) Not sure. But if no comoutational or predictive, we should not attribute any existence to it.
An example is parallel worlds: Any instance of parallel world, which is hypothetical, does not exist in this sense.
(side note)
Content vs existence of existence:
We know of its existdnce in future (we are sure a future will happen), but we have no access to its contents. We only know a t=10^6 year will exist. but not more than that. Hence, an "unfolded future", does not exist yet.
This means, we asdign a time to the statement about existence. "existence at", which is not about the time of existence, but about the time of the viewer/utterer (objserver). For that observer, such existence, is not meaningful.
How can we say about the existence of a future moment in time? We can forsyre see it. An "existence" qualifier is valid for the t variable. but it is empty.
(side note to be continued)
An extention is levels of existence: How much effort, resources, extra info, etc will be needed to attain it and access it. It brings about leveks of comoutation.
But practical (life-time) limitations (pragmatic + operational) limitations create pragmatic levels of knowledge and understanding, hence, non-reducible sciences. This soubds like S.Wolfram's irreducibility, but I said it in 2005 independent and unaware of his progress if he had it.
However, now, I want to pise it not only as a computational-complexity-based account of sphilosiphy of sciences and understanding, info, etc, but also for questions posed about nature of time (eg "existence in future"), and as a basis fir definitions of conplex systems.
Comoutation needs to be brought to centrr of philosoohy.
I have hesitated to formally publish this but this is one main line of argument and lays the vision. It has other aspects too.

موتورخانه کشتی

(forgot) (a short statement) (maybe this)
گاهی باید این را یاد آوری کرد: گاهی:

موتورخانه یک کشتی ، -شبیه یک کشتی نیست.

البته فورم تا حدی شبیه فانکشن میشود. اما در اینجا صحبت از رشنالیتی است و سازوکارش. با اینکه اینتلیجنت دیزاین نیست (چون در sdk ها، که ID هستند، لایه پایین خیلی متفاوت است) چند ) بوجود میاد که هیچ شباهتی به هم ندارند.
پایه ی رشنالیتی، ارشنالیتی است. (احتمالا از ویلیام جیمز)

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۴۰۱

رویایی از هم گسخته

fragment
و «دنیای واقعی» از نظرشان یک رویای از هم گسیخته است. اعمالشان و واکنشهاشان هم به همین سبک است.
(تعمداً بجای «راه حل» نوشتم «واکنش»).

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۱

پارادایم فریب (یابی)

پارادایم فریب یابی افکار پراکنده و در حال شکل گیری ای در مورد این نحوه ی فکر -تحلیل-گفتگو-اکسپلین فمر میکردم روشش کامل شده. که شده. اما تبیین و بیانش به صورت متدشناسی، دیدم کامل نیست. اینها چرکنپیسند. مساله call for bullshit نیست که جالا با data باشد. باید به مساله به صورت امادگی برای فریب نخوردن نگاه کرد. حالا ممکنه این فریب را اون فرد آگاهانه نزده باشه. و خودش فریب خورده باشه. ولی فرد دیگری هست که فریب زده. پس فریب به معنای آگاهانه طوری عمل کردن (سخن گفتن) که در آن نوعی دو رویی هست، و طرف را در اطلاعات یا باوری بیندازد، که در آن trap شود. و اعمال و اطلاعات و باورها و تصورات و ویش بینی ها و هدف های دیکرش را تحت تاثیر قرار دهد. بطوری که اگر اطلاعات درست یا متفاوتی داشت، به آنها دچار نمیشد. یعنی باید ضرر های حاصله، قابل اجتناب باشند. در اینجا، مساله اصلی دروغ نیست. چرا که دروغ در سطح است. و low level. توجه نکردن به پارادایم فریب یابی مهم تر از انتقادی است. و موثر تر. هرچند آن هم لازم است. و از ابزارهای مشابهی استفاده میکند. (از جمله دیکانستراکشن). اما هدف اصلی که وزن بیشتری یافته، پیدا کردن اینستنس های فریب است. مثل باگ. ولی فریبی که بکار رفته. اما فریب هم پرکتیکال است. از جنس پرسپئییشن و اینفلوئنس. فراتر از درول و گمراه کردن است. از اساس، حالتی سیاسی دارد. مانند بازی شطرنج. برای تیم است: تیم خودی و تیم دسمن. دیدگاه دشمن بینی است و فراتر از سود: حالتی شبیه جنگ، که ناگهان قتل و کشتن انسان ها، این تابو ترین، کاملا عادی و ظاهرا عقلانی، و موجه و قابل قبول میشود. روحیه ای شبیه آن است. مانند حمله یک تکنیسین به پیج با چکش، یا تقلا و درگیری برای انجام عملی کاری؛ از هر طریق ممکن. که ففط زد شود: سکسس: شدنی شود. از این انتها به آن انتها راه یابد. و باز سود. مثل رعد و برق، این مثال مورد علاقه من از سالها پیش. هنوز کامل نکفته ام تفاپت این دیدگاه را. اما تلاشی برای ترسیم این نحوه ی اینترکشن در کانتکست شبیه دیالکتیک و آرکیومنت است. با گوشه چشمی به روحیه ی دیباگینگ. موثر است. پارادایم دیتا اون قدرت را ندارد. دیتا و احتمال و آمار، فلان مطالعه علمی، غیره. اینها خیلی ضعیف ترند. بیشتر به مطالعه ی کانوینسینگ ربط دارد. بیشتر به نخ و قرقره ربط دارد، تا مدلسازی آماری. اکسپلین*

جمعه، مهر ۰۱، ۱۴۰۱

غیر آزمایش استنفورد

قضیه فقط آزمایش زندان استنفورد نیست. صرچند جایگاه بالای هرم را هم میتوان گروه زندانبان دانست و به صورت ابسترکت، باز هم مشامول آن دانست.

پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۱

For the record

This blog shoukd be renamed to "for the record". It's function is mistly this, recently.

placebo

I think the placebo effect is overrated in general. * And doctors love it. Am I too daring to say this?

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۴۰۱

بنده ی دادگر بودن

«بنده ی او می‌شوم که قاضی خوبی باشد» که دادگستر و عادل در حق باشد. بالانس و موازنه ی حسابرسی را رعایت کند. مالی، حقوقی، جانی، قانونی، قابل پیش بینی، حساب کتاب. تا این حد حیاتی است. انسان تپقع کمی دارد. فقط این را میخپاهم. قوای دیکر چندان مهم نیستند. اما قاضی عادل، نه تنها باهاش مشکلی ندارم، بلکه زیر قدرتش میروم. (متاسفانه منحر شد که شاه، قاضی باشد. جرا که این ابزاری، نه فقط برای اداره، بلکه اقنا ملت برای پذیرش حکمرانی اش شد). تا اینکه بعدا به نوع ارزانترش منجر شد. وعده ی عدالت در جایی دیگری. این وجه، فریبنده ترین و کلیدی ترین است برای پیوستن ملت. کامپلینگ است. «کافی» است. مهم ترین نیاز انسان است. گفتمان داد بجای امنیت. این به معنای اقتصاد هم هست. و حالت خاصی از بالانس ج.ی.ل هم هست. حساب کتاب. حسابرسی. حسابداری. حسابدار. حسابرس. ورژن قبلی: (انسان ها میگویند) بنده و مطیع او هستم که عدالت و داد را بر آورده کند. عملا: بنده ی او هستم که وعده ی عدالت حقوقی میدهد. و حساب و کتاب. شاید قدرت فراگیر در مصر پدید آمده. و در خاور میانه، عنصر حق و قانون و عدالت به آن اضافه شده. البته نوع اولیه و ابتدایی آن: که پیشرو در زمان خودش بوده. و اکنون قدیمی ترین است. تز و آنتی تز قدرت (سلطه)، و عدالت و داد. داد کلمه ی کوتاهی است. چون محوری است. درضمن، داد، عنصر اصلی بوده. شاید در زمان مغان متاخر (ساسانیان) وعده ی عدالت و حساب و کتاب بوده. ولی در عمل این وعده محقق نشده. از خود بیگانگی و عدم قبول بطور ساکن وجود داشته. مثل امروز. جریان دیگری که وعده ی داد و حساب و متاب دقیق داد، قبول شد. (احتمالا فکر میکردند اینها هم قوم دیگری هستند مثل بقه در اطراف). در زیر سلطه ی قدرت بودن قابل تحمل است تا وقتی که عدالت بدهد. اونوقت مردم با کمال میل قبول میکنند. و متعلق میشوند. نوعی کر** است، ولی لین** تر. اما متاسفانه متوجه نیستند که از ملزومات دقت موعود در خسابرسی، کانسیستنسی** هم هست. (باز خلا کلمه). تقدس و اسپیریچوالیتی میرسد. نوعی از اون که موجب (کانتریبوت کننده در) مالکیت (در سمت ملک واقع شدن) است. اما نوع سکولارش هم هست. کاراکتر دادگر. کالای اصلی اش دادگریست. (حتی دنیای بعدی هم حالتی از دادگری است). به تمدن تمکین کردن. حتی شاید هر نوع سرکشی، نتیجه ی آن است. بجای تمکین به قاضی، بهتره بگم تمکین به اکولیبریومی که قاضی پدید می‌آورد - اگر آورد. همه ی اینها در رفلکس داد است. موتورش آن است. عجیب است که تحقیقات در این زمینه زیاد نمیبینم. همه به سمت اخلاق، و جدا شدن از سود شخصی است. البته اون معیاری برای اندازه کیری اوپریشنالش میتواند باشد. اما خود پدیده، ربطی به آلتروئیسم ندارد. بلکه اتفاقا به سود و نفع شخصی (معمولا شخصی ولی نه فقط شهصی. ولی به عر حال نفع و سود. توجه: تغییر کفتمان از شهص و جمع، به نفع و غیر نفع: اخلاق/ویرچو در برابر نفع است. گفتمان/روایت/کنتراست ی که شاید از هگل یاد کرفتم). ** کر=care ** لین=lean ** consistency

مسیر ها و جویبار ها

(شاید) همه ی راه ها، کانال هم هستند.

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۱

سیکل پِرت شونده

یاداور آزمایش استنفورد است. همه حا ازمایش استنفورد است. Philip Zimbardo (اگر بخواهیم لحظه ای وارد گفتمان انقلاب شویم:) انقلاب واقعی، و دشوار تر، برقرار شدن شدن عدالت قضایی است. اما هنوز اوری از مطالبه و خواسته اش هم دیده نمیشود. این سیکل هم پِرت شد. انقلاب tupple کردن، انقلابی آسان است. ضربه ای کور از سر خشم است، منتها اسلوموشن در طی یک یا چند دهه. کورتکس، تعطیل. لیمبیک، روشن. سیگنال ارور غریزی روشن. بافته های تمدنی، غایب. وابستگی ما به بیرون، و تعطیلی اندیشه، و برونسپاری اندیشه، انتخابی زود هنگام بوده از ابتدا. برایم مهم نیست قواعد ظاهری فاخر نویسی را رعایت کنم. درست نویسی و بهداشت منطقی و مفهومی فقط مهم است. آنان که زبان فاخر و پاکیزه استفاده میکنند، چه گلی زده اند. بیایند ترجمه کنند. در ترجمه که سابقه خوبی دارند. این زبان شاید باید پوست بیندازد. آن گونه که نازل میشود و بسته میشود مینویسم. (جمله آخر مبهم است که گناه کلیره است. اما اکنون اهمیتی نمیدهم). پ.ن. اگر مجرمان واقعی مجازات نشوند، آزمایش زندان استنفورد (فیلیپ زیمباردو) طبیعتا تکرار میشه. که در سطوح مختلف داره رخ میده. تا فشار تیاوری، فشار می آورد. حالا هر کسی هم که میخواد باشه (در قدرت باشه).

مردان به عنوان کالا

استفاده ابزاری از مردان. مردان به عنوان کالا ی مصرف سوند از ابتدا تاریخ باستانمان، مرد ها (هم به نوعی) کالا بوده اند. سربازی همان است. یعنی جمعیت مذکر ها، که چرخ دنده های ماشین جنک باشند. جرخ دنده هم نبوده اند: بلکه مصالح و ریسورس بوده اند. خرج حیشده اند، تصورف میشده، غنائم سرازیر میشده اند، وجامعه (در حقیقت طبقه بهره مند) با جنکی تغذیه میسده، که اون جنگ توسط گوشت افراد مذکر تغذیه میشده. چه شبیه ضحاک شد. فرافکنی خودشان؟ برای سیاه نمایی قبلی. که حقیقتی در آن هست و بوده. اما حقیقتی زبال تر در طف خودشان بپده. دیو، تصویر فرشته در آب است. (همانکه چون بیرون رود این در آید). در حاشیه: این رویکرد در تایید بحث مشابهی برای زنان است، و نه در مقابلش. هردوی اینها در کنار هم بوده اند. منظور این است که جنسیت در هر دو نوعش ، مصالح و ریسورس بوده برای قدرت. کسانی که کشته میداده اند و در صدد پاره کردن دسمن بوده اند، بسادگی اضطرار کافی حس میکرده اند که جوانان سرپیچی کننده را جر دهند. (کلمه ای وولگار و غیر ادبی است. اما برای دوپاره کرده و هر پاره را در یکی از دروازه های شهر قرار دادن، فعلی بهتر و سرع الفهم تر نیافتم). ابجکتیفیکشکن، کومودیتی، اپن هم به صورت کیلویی و فله: چون جنک ها بر اساس تعداد بوده اند.

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۱

در ادامه ی جلسه ای در بحث مثلث کارپمن

میشه کمی عقب تر هم رفت، و ریشه های این رو در زمینه ی تاریخی و کلاتر (اجتماعی دبد). در طی تاریخ، سیستم رفع رجوع اختلافها برای اعاده حق نبوده. در گذشته، سیستم قضایی و رسیدگی نبوده. وقتی اون اتفاقی که بهش ظلم یا قربانی سدن و عیره انجام نیشه، در جای خودش نبوده. چطوری سابقه تاریخی میتونه این الکو را تقویت کنه؟ جرا صحبت روانشناسی زا به حوزه تاریخ ربط میدی؟ و بیخود اونقدر عقب بریم؟ اضطراب و تشویش را بیشتر نیکند. هشم و عصباتیت کنترل فرد را بدست میگیره و از خود بیخود میکنه. خودش میشه قاضی و کلانتر. چرا ربط دارند؟ در طی تکامل ژن های ما این حس رو ایجاد اورده اند که unfairness و (بیعدالتی) را خس کنیم. در ما تموشنی بوجود بیاره. حسش میکنیم ولی ممکنه در اون لحظه کلمه ی قربانی هم به ذهنمون نرسه و بطور زبانی تداعی نشه. و منجر به اعتراض بشه، یا به سمت های مختلفی هدایت بشه. از جمله شرم، اعتراض، خشم، عصبانیت، فردیا، غیره. یا بازگویی برای بقیه و نشر داستان ، برای راه حل. راه حلی بوده که ژنتیک بوجود اورده و حولش عادات و عناصر فرهنگی ای رشد کرده. غرایزی هست که باحمله یا بازگویی حالشون بهتر بشه. یا کسی که امپاتی میکنه اروم میکنه چونکه حس میکنی میتونه کاری برات بکنه. یا راه حل. یا تحات بخش. کلا راه حل. من: اکسپرشن. چرا این سیستمی که حالا عیب هایی داره بوجود اومده؟ در طی تکامل چرا ایلاح نشده؟ اون حالت مانپکاری که انسان طی اون تکامل یافته در کروههای کوچکی بوده. یعنی این عکس العمل های غریزی ابجاد شده اند که هر کسی مواظب عدالت و منصفانه بودن در مورد خودش باشه. و بعد خانواده اش. یا افراد نزدیک به خودش. حالت قبیله ای و ترایب هم بوده. قدرت ها کم بوده. گروهها کوچک بوده اند. ولی وقتی تمدن های بزرگ بوجود آمدند، کشور ها و شهر ها یی در آن بوجود امدند، یک قدرت های بزرگی هم بوجود امده اند. قدرت بررگتر، نیاز به سیستمی داسته که اون غرایز فردی براش کافی نبوده. برای این منطور ، باید سیستم دادرسی ای متناسب با رشد جامعه هم باشه. بزرگ. اگر نباشه چی میشه، سیستمهایی که برای گروههای کوچک هست. بین یک گروه در رقابت یا دشمنی با گروه دیکر. میتپنسته اند برن حمله کنند به گروه دیگر. اما در جامعه متمدن نمیتونی بری کوجه بقلی با همسایه رو بکشی با با اسلحه ازش پول بکیری. کلانتری هست. خوشبختانه. اما کافی نیست. یا انتقام قتل فرزندش رو بگیره. و غیره. (همزمان تمدن هم بوکود اومد وسط کار قبل از ابنکه …) یعنی انتقام، و صاف مردن وضعیت. قربانی شدن با ظلم پاسخ داده بشه. یا بازگو بسه یا در ذهن اونقدر بمونه تا اینکه روزی تسویه بشه. حتی اگر به نسل بعدی موکول بشه. تنش. تا صاف شدن. و صاف شدن حساب. (جرا حتی در کروههلی کوچک؟ نمیدونم). اما این غریزه بسیار قوی لست. و از تیروهای اصلی ایجاد گروههایی میشه که بانکشنال هستند. اکر تباشه، چیزهایی مول اخلاق و اقتصاد و هیچی بوجود نمیاد. و هر قدرتی منحر له نابودی میشه. اون قدرت کانالیزه نمیشه در رشد! (چرا باید به رشد منجر بشه؟). بالانس. کارما؟ اون ظلم هایی که درلسس نشده، دنبال بک ناحی میکردند. اون ناحی بابد مرجعی باشه که حالا قلضی و جامعه و مدنی و قبیله و غیره است. وقتی نباشه، این پِتری های ناحی طلبی جمع نیشوند. و کل جامعه دنبال نجات بخش خپاهد بود. و شبکه های نجات و غیره بوجود میاد. فرصتهایی که پیش میاد مه بعضی ها نقش ناجی بازی کنند (با نیت خوب با بد). یا در خودشان بوجود می اوردند. و مقدار زیادی کیس هایی باز میمونه. و مدت طولانی ای لین عدم عدالت و بیعدالتی و ظلب و قربانی شدن میماند، باعث میشه مقدار نسبتا بیشتری از این اسطوره ها داشته باشیم (اونها هم دارند. مثلا سیندرلا). بنابراین جتبه های کلانتر تاریخی، اجتماعی، و حقوقی هم دارد. یرن ها عادت به سازگاری و ماندگاری و ساستینبل بودن در ایرن شرایط بوده ایم در نسل های متوالی. گفتمان، زبان، اسطوره ها، (اسکیما ها)، … اعتبار جویی، … سیستم ارزش گذاری هم حول این شکل بگیره. ما را هم بیشتر تحریک میکنه. یک نقدار در خارج از ایران، بین اونهایی که در زنینت برهنگی ایرانی رشد نکرده اند، کمتره. وقتی در سیستمی قرن ها این سیستم باشه، یکم طول میکشه، تا سییتم به حالت قبلی برگرده. و خساسیت ها برگرده. حتی اگرر یک سیستم قضایی خوبی ایجاد بشه. در بعضی کشورها میبینی که وامنش اونها خیلی کمتره. خلاصه این زمینه اش را هم بابد دید. در دهنه ای وسیع تر و در کذشته و سابقه ای طولانیتر. از پدر خانواده یا مادر به بقیه نشت پیدا میکنه. اسرتیو نیستی. چون میدونی رسیدگی نمیشه. پدر هم ناخپداگاه با خانواده اپنطپر میکنه. مول دوپامینه که به همه اطرافش نشت و diffusion میکنه. جامعه پر از قاضی و کلانتر میشه قضاوت نکن؟الف: ب: اگر من قضاوت نکنم چه کسی قضاوت کنه و به سمت حق تعدیل کنه در نهایت؟ علالت به مثابه اکشن. ایمبالانس منحر به اکشن. و برگشتش (طرف مقابل: نظربه بازی. منجر به ایجاد موقعیت گره خوده ی بازی ی خود-بازتپلید-شونده. ج..

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۱

تمدن ِ نشنیدن

فرهنگ تعارف، هسته اصلی اش، فرهنگ نشنیدن است. تمدنی که بر پایه اصل طلایی(ط) «نشنیدن» یا «ناشنیدن» بنا شده. مقدمه: نشنیدن به معنای: بستن گوش به کلام، امید نداشتن به شنیده شدن، بستن گوش به کلام. یعنی عملا کلام و زبان مصف استفاده اش را ندارد. تنها نیمه ی کاربرد زبان در تحکم است. سلطه، پرخاش، یا دستور از ناحیه ی اتوریته. (بحث یک طرفه بودن کاام بخاطر اتپریته و عدم بالانس همه جیز بر فرض ها بنا شده است بجای بر شنیدن کلام طرف مقابل همانجا. فرض ها یا گمان ها یا حس ها. از نگاه به طرف مقابل (خپاندن زبان بدن). و تنها راه بیان: زبان بدن، پرخاش، و یا زبان لیمبیک است (غیر از زبان بدن. بحث مجرایی است). فرهنگ یک طرفه حرف زدن. یا یک طرفه شنیدن. وقتی در این میخواهی متمدن باشی، رعایت کننده، حمایت کننده، کامپشنیت باشی، بجای شنیدن، مبنا بر حدس است. وقتی دغدغه ای هست، ... گویی نسل ها افراد ناشوا بوده اند. و در چند نسل، امکانات زبان و عادات مربوطه حذف شده. و سیستم تمدن (از نظر ارتباطات) به تعادل دیکری سیر کرده و ساکن شده. خوبی کردن، مهربانی، ساپرت. افراد با خودشان حرف میزنند. بلند بلند. و یا گاهی حرف نمیزنند ، اما صدای گفتار درونیشان آنقدر بلند است که مطالب طرف مقابل را نمیشوند. اما نکته اصلی این بود: فرهنگ نشنیدن عپاقب مختلفی دارد. یکی از تبعاتش، رایج شدن مجموعه مرسوماتی بنام تعارف است. که در هم تنیده با موارد دیگر است. اما یکی از هسته های این را میتپان خاک برداری کرد: یک اجتناب از شنیدن. و کوش دادن. منظور listening بجای hearing. جالبه الان میبینم که معادله فارسی برای listen نداریم. به فارسی میگیم کوش دادن. اما اتوریته ، زبان را طوری تغییر (پلاستیسیتی) داده که گوش دادن به معنای اطاعت است. حتی به زبان فارسی نمیتپان بدون سو تفاهم گفت آیا listen کردی؟ وقتی میپرسی گوش دادی؟ این برداشت میشودکه اطاعات کردی؟ (یا تصمیم بر اطاعت همراه با گرفتی؟). چینش زبان فعلی فارسی از نظر پراگماتیسم، به سمت این است که گفتگویی بین مردم نباشد، جز در راستای هدایت اتپریته. رگ هایی که فقط اتپریته باید از آنها عبور کند، و نه دیالکتیک (گفتگوی دوطرفه). این، طوری برنامه ریزی شده که گفتگوهای دیگر حداقل، و گفتار اتپریته، حداکثر شود (تا حد ممکن). یکی از تبعات قبلی : act out است. که پست دیگری میطلبد. اسم بهتری بگذاریم. ناشنیدن. تعمدا نطلب را طوری مینویسم که مرتب خودش را آپدیت کند. و متاسب مونولوگ نباشد. منظور از عدم امید به شنیدن، کاری که سعی کرده ای و ره بجایی نبرده، و آن جا را زین پس، بجای دری بسته، دیوار قلمداد میکنی. شبیه نوعی هلپلس بودن. راه دیکری پیدا میکنی، و جریان سیال تحربه، از کنارش بی اصطکاک و نیرویی رد میشود و به مسیر دیکری میرود . فرو میرود و تخلیه. تمدنی که بر پایه اصل طلایی(ط) «نشنیدن» یا «ناشنیدن» بنا شده. همه سعی ها و جهد ها بر حذف شنیدن و گوش دادن و لیستینگ است. منظور از بنا شدن، یعنی نه اینکه از ابتدا اینکونه بوده. بلکه شیک یافته یا شکل داده شده (با عاملی)، بطوری که وضعیت کنونی اش، گویی بر لین اصل تنظیم شده. اصل، مامسیم. پزن دهی هزینه بر شنیدن بوده. او که شاه است، یا والد است، یا ولی، یا ارباب، یا خان، لزومی بر زخمت شنیدن نداشته باشد. چرا که استعه ادب است به خدمت و بارکاه این جناب، که سعی و کوشایی اس بر شنیدن داشته باشند، و کورتیزولی از اون بابت مصرف کنند. کسر شان است(ط). برگشت به ماقبل فاکتور مورد نظر: خاک برداری از فاکتور و عامل درونی ناشنیدن: پدیده ای را رونمایی میکند که حالا میتپاند آبجکت مورد مطالعه یا فکر واقع شوند. یک کانسپت بدنیا می آید که حالا میشود با آن وارد رابطه فهم و اپیستمولوژیک شد. (چون نوعی اونتیک مجازی پیدا کرده؟). حالا یکی از دلایل جالبی که به ذهن میرسد اینست که شاید دوره ی سکوتی بوده. که مردم نمیشنیده اند. و به زبان بدن حرف میزده اند. و این، عادات در کنار و حول و حوش زبان را تغییر داده. مورد دیگر، فاصله ی تسلی است. مثلا فردی این فرصت را نیافته تا با والدین خودش ارتباط زبانی پیدا کند. مثلا زود فوت کرده اند. و بزرگسالان دیگری که بوده اند، رابطه ی «برو بچه» داشته اند. و رابطه ی از بالا به پایینشان، حمایتی نبوده، و در نتیجه شنیدن نداشته. حدس های بازیگوشانه و دورودراز ی دیگری هم میتوان داشت. مثلا اندمیک شدن مشکلات شنوایی. یا حتی پاتوژن هایی که به بخش شنوایی، اسیب میزنند. یا در کودکی (و تاثیر کذارنده در دولوپمنت و رشد فرد)، و بزرگسالی (کاهش شنوایی از سنین بالاتر). طبعا تحلیل قدرت هم میتپان داشت، که تا حدی اشاره شد. ط: آیرونیک. طعنه.

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۱

E ⁻¹ = Sc

Reverse engineering is science. Science is reverse-engineering. Reverse science is ?
  • Intelligent design?
  • Engineering?
  • نه دقیقا.

    دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۴۰۱

    Locus of e/j

    محل اصلی هر فسادی، در بخشی از قوه عدلیه ای است که قرار بوده به آن رسیدگی کند. Locus <-> Locus. Locus of (error), locus of justice. error -> corruption.

    پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۱

    deaf captain

    The only thing worse than choosing a blind captain is to choose a deaf captain.

    یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۱

    حقوق کار سخت

    باید حقوق کارهای سخت* را بیشتر کنند. اما برعکس است. کارهای سخت، حقوقشان کمتر است. اما اوضاع برعکس است: هرچه کار سخت تر، حقوقش کمتر است. (دوستی بیادم آورد جمله اخیر را که سالها پیش گفته بودم). سخت، طاقت فرسا، آسیب رسان. یک علت این است که کسانی که «پریویلج وضع مالی بهتر»** را دارند، سراغ این کارها نمیروند. وقتی با کارهای دیکر بدون آسیب به خودشون میتونن همان درآمدد را داشته باشند، چرا بروند؟ **: احتمالا این ترجمه میشود به مفهوم طبقه. یک راه حلش افزایش حقوق کارهایی مثل کار در معدن، ذوب فولاد، رفتگری، و غیره است. رفتگر ها باید حقوق بیشتری از افراد عادی بگیرند. چرا که «چیزی با اززش بنام سلامت انسان» را به خطر می اندازند. (حیف چنین باوری به چنین ارزشی وجود ندارد). چنانچه حقوق این افراد بیشتر شود، قدرت بیشتر، متعاقف درامد (نسبی) بیشتر می آید. و این، چینش قدرت فعلی را به هم میزند جون تغییرش میدهد. تعادل حاصل (یا عدمش؟) قابل پیش بینی نخواهد بود. یا به ضرر خواهد بود. یا منجر به عدم تعدل خواهد بود. (از اینجا به پایین، بحث کمتر حدی است و گمانه های جریال سیال ذهن است. و نیز چیزهایی که برایشان تئوریهای زیادی هست که من در مورشان کم‌اطلاع هستم.) ممکن است آرگیومنت این باشد که: افرادی با نیروی جسمی و نه اینتلکچوال*** رشد خواهند کرد. (بدون اینکه در کنترل ایجنسی هایی باشند.) (هرجند در مورد سلبریتی ها این پیش می آید. ولی آنها تحت کنترل آژانس های مربوطه هستند). *** و در ننیجه، قلبلیت اداره و کنترل. اما اتفاقا چینش کنونی هم اینطور نیست. آیا حالت حاصل، صرفا «میراث حفظ قدرت» است؟ (نوعی تضمین تجویزی و پیشینی (هدفدار و دایرکتد) اینواریانس) یعنی «نقطه ثابت» در ریاضی و سیستمهای دینامیکی. شاید هم اگر قدرت اون افراد بیشتر باشد، دیکر آن کار هاس سخت را انجام نمیدهند. و به بقیه می‌سپرند و آوت‌سورس میکنند. و سلطه و ترپ تشکیل میدهند. و ایجنسی های مربوطه را در حالت آندرماین نگه میدارند. اما چرا اکومومی نمیتواند وعده (بدهد و نگهدارد) در مورد حقوق بیشتر آنها؟ بعلاوه، چند مرتبه ی بزرگی باید حقوقشان بیشتر باشد؟ وجود دیماند اون مارها چرا باعث نمیشود حقوقشان بالا برود؟ در حقیقت اکر حقوقشان بالا باشد، صاحب سود و سرمایه میشوند. و اونرشیپ کارهانه از صاحبش خارج میشود؟ وای مگر سهامدار های عمومی نیستند؟ چیزهایی که روی هم سوارتد، یعنی جابجا نمیشوند. سنگی که روی دیگری هست، بر آن تکیه کرده. اکر زیری را برداری، ارتفاع و طبقه (اش) به هم میخپرد.

    چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۱

    حکمت کانال

    حکمت کانال‌ها

    سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۱

    Ethics-C

    Ethics as computation. ethics is about computing. Erhics is computational in nature. Shortcuts, heauristics, cache/DynProg/lookup table/rl-val for things. for evaluating. evaluatung as sampling (end-2-end the trajectory of rationalisation: logic line, storylet). (rationalisation is costly). to save effort (key). (for who? in benefit of who? not thinking => whose benefit? you saving energy? or compromising your goal/need/want/lack/profot/growth/utility/accumulated value/capital/etc). when you save effort, you trust another agent (the/your civilisation), to take care of your interest. Also there is an element of bootstrapping. (including the soutrce of that lookup table). also there is an element of accumulation-of-info (over experiences and curcumstances of generations). also an element of loading (data transfer): bottleneck of learning (overflowing vocal advice, write down, etc). to be published soon.

    یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۱

    سوفسطاییان شناسایی نشده

    توصیف خوبی بود (از م) : «حرفهایی که در ظاهر و در حرف درستند اما در عمل و نتیجه، بینهایت ویرانگر و کشنده» تخصص سوفسطاییان این بوده که با زبان و منطق و استدلال و دانش این کارو بگنند. و سقراط اومد گفت که من چیزی نمیدانم، که ادعای دانش سوفسطاییان رو بی اثر کنه. منتها فرق ما اینه که سوفسطاییانمون همچنان شناسایی نشده اند. و روشی که برای مقابله باهاشون باشه و پادزهر آفت و اآسیب پ فریبشون باشه هیچوقت داده نشد. حتی شناسایی هم نشدند.

    یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۴۰۱

    مغز واقعگراست

    مغز انسان به شدت واقعگرا (رئالیست) است. سرسختانه در برابر نگه داشتن و جدی گرفتن محتویات (تصاویر و خاطرات) حاصل از خیال و مجاز (و نه تجربیاتی که واقعا انجام داده) مقاومت می‌کند. فقط چیزهای ملموس و تجربه شده را ذخیره میکند و مصالح کار خود قرار میدهد. اعتیاد به تصویر و خیال و چیزهای دیگر، امروزه وجود دارد و دیده می‌شود: آن حاصل تلاش سال‌های بسیار است. پ.ن. یکی از کلیدهای هک کردن این سیستم واقعا گرایی، تمثیل مثل است.

    پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۴۰۱

    داجینگ-هدف-و-وسیله

    م. اتفاقا در خدمت ایدئولوژی خاصی است، که اقتدایش به یک اینستیتوشن قدرت بوده که اعتبارش رو هم از اون میکرفته. شعر، زبان، عرفان، تمثیل، و ظرایف و ابهام ها، همگی برای او ابزاری بوده. یک طعمه‌گذاری برای کشاندن مردم به یک نوع ایدئولوژی خاص (به سبک مبلغ مذهبی). منتها نه لزوما به مذهب، بلکه به یک ایدئولوژی و گفتمان که یک کانون قدرت ایجاد میکند. و ضدیت با یک سویه های فکری (منطقی /علمی، فلسفی). منتها نه لزوما به مذهب، بلکه به یک ایدئولوژی و گفتمان که یک کانون قدرت (در معنای خاصی) ایجاد میکند. این در سمت و سوی کلی مطالبش است (و سوگیری). سمت و سو به چه معنا؟ کانسیستنسی مد نظرش نبوده، بلکه کلامش در خدمت هدف دیگری بوده. اما ممکن است کسی بگوید همه نویسنده ها کمابیش هدفشون گرایاندن مردم به تفکراتشان یا ایدئولوژی و غیره بوده. تفاوت در این است که اونها هدفشون را پنهان نمیکرده اند. و رو بازی میکرده اند. تفاوتش (مثلا با سقراط) در فریب است به این نحو که تعمدا مخاطب ا از بعضی قصد هایش اگاه نمیکند. یعنی: چیزی را تبلیغ میکند و چیز دیگری میفروشد. تفاوتشان در هدفشان است: که چه چیزی هدف است و چه چیزی وسیله. حابجا کردن هدف و وسیله: تفاوت در آنچه آنها وسیله میدانند، و آنچه هدف میدانند. وگرنه طبق تعریف، وسیله همیشه برای هدف است. هر ادعای نویسنده/شاعر (در اینجا م) را نباید لزوما قبول کرد و آن را (نوشته هایش) صادقانه دانست.

    یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۱

    فره-والد

    سیستم «فره» و سیستم «و»، هردو در این مشترکند که (طبق بیان TA: ترنزکشن آنالیز) یک parent بر مردم حکومت کند.
    والد معنای خوبی ندارد. یعنی (طبق TA ) مردم را در موقعیت کودک در می آورند (یعنی صاحب و مسوول* سرنوشت خود نبودن). که با نفس دموکراسی در تضاد است:
    مطلوب در موکراسی این است که مردم به عنوان یک بالغ، صاحب سرنوشت خود باشند و اطلاع/تعین از سرنوشتنان از دست اونها گرفته نشده باشد (نظر و بیان خواسته و اذن/رضایت دادن/اجازه دادن/موافقت* و منجر به رابطه ی بالغ-بالغ).
    * consent
    * مسوول بودن در اینجا به معنای خاصی است. باید دولوپ شود. اما بیشتر در راستای معنای سارتر از این کلمه است.

    پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۴۰۱

    پاسخ: هندسه ی رنگها: رابطی ی داخلی بین رنگها در منیفولد فضای رنگ

    بله، مثلا در افرادی که به اصطلاح کور رنگ هستند، پروفایل فرکانس های گیرنده های نوری شبکیه فرق دارد. به همین دلیل بعضی رنگ ها را ممکن است تفکیک نکنند. پس لااقل یک مثالی وجود دارد که گیرنده ها به فرکانسهای نور تفاوت دارد. اگر ژن هایی که مولکولهای اوپسین (مولکول اصلی در سلولهای گیرنده نوری) دچار جهش شده باشند (واریاسونهای ژن مرجع باشند)، فاصله ببین بعضی از تمهایش اندکی متفاوت میشود، و در نتیجه طول موج و «پروفایل» سیگنال اولیه میتواند کمی متفاوت باشد. اما تفاوتهای جزئی در بالادست (ابتدای مسیر بینایی) لزوما منجر به تفاوت در پایین دست، و تجربه ی متفاوت رنگی نمی‌شوند. و این معلوم نیست. البته در حالت های شدید و اکستریم، یعنی افراد کور رنگ که بعضی رنگها را کلا نمی‌بینند یا آنها که نمی‌توانند بعضی رنگ ها را از هم تفکیک کنند، طبیعتا کیفیت رنگی که حس میکنند متفاوت میتونه باشه. اما در سایر موارد، لایه های مختلف پردازش تصویر در مسیر از بالادست تا پایین دست، (از شبکیه تا LBG و V1 و غیره،) تبدیل ها و پردازش هایی روی سیگنالهای خام دریافتی برای محاسبه ی رنگ انجام می‌شود، و اطلاعات پردازش شده، در طی این مسیر ممکن است طوری اصلاح شوند که این تجربه بین افراد مختلف به هم «شبیه» تر شود. البته هنوز صحبت از کوالیا نیست و کیفیت تجربه ی حاصل، بحث دیگری است (به نوعی مربوط به بخشهای پایین‌دست تر از مسیر فوق است). طبیعتا در این زمینه تحقیقاتی انجام شده، و افرادی که در زمینه ی «سایکوفیزیک رنگ» کار و مطالعه تخصصی کرده اند، شاید بهتر از من بتونن جواب بدهند. یک مثال دیگر در بینایی برای آشنا شدن ذهن از این قرار است: هم سطح شبکیه و هم سطح کورتکس دارای انحناهایی هستند که برای افراد مختلف متفاوت هستند. اما توان درک خطوط راست و منحنی در افراد مختلف شبیه هستند (غیر از کسانی که آستیگماتیزم و مشکلات دیگری بینایی داشته باشند). اما این انحناهایی که در افراد مختلف هم خیلی متفاوتند، و شاید برای هیچ دو نفری مثل هم نباشد، باعث نمیشود که بعضی ها خطوط راست را منحنی ببینند و برعکس. چرا که مغز، با وجود ناصافی سیگنال وارده، رابطه ی درونی هندسه ی تصویر ورودی را استخراج میکند. این بحث، تئوریک است: کمی مانند هندسه های نا اقلیدسی و ریمانی و غیره است: «از بیرون» ممکن است روی یک منیفولد کج و معوج ، خطوط و منحنیهایی راست یا موازی نباشند، اما رابطه داخلی خطوط به نحوی باشند که «در داخل این هندسه@، خطوط باهم موازی باشند، یا خطوط راست باشند، و غیره. (یعنی از دید موجودی که داخل آن زندگی میکند) به همین ترتیب، رابطه ی داخلی ی هندسه ی رنگ ها (هندسه ی روابط داخلی بین رنگهای مختلف) است که توسط مغز استخراج میشود. و نه دقیقا به همان صورت خام و اولیه ای که از گیرنده های رنگی (مخروط ها) دریافت میشود. بعد از پردازش اولیه ی سیگنالهای رنگی ورودی، اطلاعاتی که برای ادراک رنگ (ادراک رنگی) مورد استفاده قرار می‌گیرند، رابطه ی تمیز و هندسی و دقیقی دارند. یعنی اعوجاج های حاصل از تفاوت ورودی ها از آن حذف می‌شود. تا جایی که سیستم بتواند این کار را میکند. یعنی ممکنه است در سطح اولیه تصویر یا رنگها دارای اعوجاج هایی باید اما اونها در ادراک حذف شوند. یک نکته دیگر این است که در داخل چشم، رنگ قرمز زیاد است (بخاطر تابش نور و حریان خون و غیره)، اما آن را به ندرت تجربه میکنیم. بنابراین به دلیل تفاوت سیگنال ورودی، نمیشه لزوما نتیجه گرفت که رنگهای تحربه شده با خم متفاوتند. و اخلاف های بین فردی ممکن است اصلاح شوند. و این بخاطر رابطه ی درونی ی رنگهای مختلف در فضای رنگ است.

    یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۱

    پرت کردن حواس نگاه ها

    فقط جهت ثبت. ترجمه اون (... جمله ای در یک بنر) جمله اینه: ما به هر نابلدی کار و مسوولیت میدیم، ولی خودش نباید قبول کنه. پس وقتی کاری خراب میشه، مسوولیتش با همون فردیه که که مسوولیت را قبول کرده. و نه مدیریت کلان تر. اینطور وانمود میکنند. همه در نهایت در راستای صنعت ادبی ی «کی بود کی بود من نبودم» و «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» است. و جالب ترین بخش ماجرا، ملتی است که این رتوریک را باور میکنند. و جدی میگیرند. و همون گفتمان را ادامه میدهند. این رترویک ها، لازمند برای ادامه وضع موجود، و پرت کردن حواس نگاه های موشکافانه. عامل بقاشون این رتنریک هاست. برای همین بررگ در یک بنر بزرگ نصبش میکنند. و اگر یک تناقض کوچیکی هم توش به نظر میرسه، از نظرشون طوری نیست. چون هدف بزرگتری را برآورده میکند.

    فریب و بولی

    فریب دادن دیگران، از فریب دادن خود شروع می‌شود. بولی کردن دیگران، از ایجاد فکر بولی (کردن به طرف مقابل) در ذهن (بولی گر) شروع می‌شود. اپل در ذهن صورت می‌گیرد. و باور میشود. (شباهت صوری بین فریب و بولی) هردو معطوف به دیگری. هردو در ذهن و در خود.

    پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۱

    قانون اعداد بزرگ؟

    قانون اعداد بزرگ، خیلی استفاده دارد. و در زبان فارسی زیاد بکار میرود. که نام انگلیسی اش the law of large numbers است. اما این اصطلاح، ترجمه ی اشتباهی از این عبارت است.
    ماجرا از این قرار است که در هنگام مطالعه، به فکرم خطور کرد که بهتر نبود که نامش را «قانون تعداد های زیاد» (یا: قانون تعداد های بالا) بگذاریم؟ بعد دیدم که عبارت انگلیسی، اتفاقا عینا ً معادل اسم پیشنهادی من است. 🤦🏻‍♂️
    پس این همه سال این عبارت اشتباه ترجمه شده. یعنی در طی این همه سال کسی متوجه این نکته نشده؟ این ترجمه ی اشتباه، مانع فهم افراد شده است. برای خود قطعا من مانع شده. علت آن جستجوی ذهنیم برای معادل هم،‌ بدقلقی و اذیت شدن با نعادل رایج بوده.
    ریاضیات، با نامهای درست (نامهای اصلی) آسان تر میشود. «میشود»؟ بجای میشود، باید گفت «بوده». چون این ما هستیم که با ترجمه ی اشتباه، فهم این کانسپ ها (و احتمالا بخش های مختلف دیگری در ریاضی) را سخت کرده ایم. ویکیپدیا را هم چک کردم، اشاره ای به ترجمه درستش نکرده. پس نابینایی نسبت به این مساله وجود داره. :پس بگوییم قانون تعداد های زیاد. و نه «قانون اعداد بزرگ». شرم آور است.
    عدد و تعداد در انگلیسی کلماتش مشابهند. اما در فارسی کلمات مختلفی دارند. همچنین بزرگ و زیاد. به تعداد زیاد در فارسی «بزرگ» نمی‌گوییم. نمی‌گوییم «لشکر دشمن تعداد بزرگی داشت». بلکه میگوییم «عده ی دشمن زیاد بود». «عده‌ی بزرگ» نداریم. در نهایت، میخ آخر به تابوت: اگر این اصطلاح پیشنهادی (قانون تعداد های زیاد/بالا) را به انگلیسی ترجمه کنیم، به همان اصطلاح انگلیسی، یعنی «لارج نامبرز» می‌رسیم.
    unbelivable واقعا. قانون اعداد بزرگ. seriously ؟
    لطفا ترجمه نکنید.
    stahp
    چند دهه است بر مدار این خطا و گیر (های) زبان می‌چرخیم؟

    سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۱

    Technology or action

    Ethics of technology are like ethics of any “action”. Some people (Heidegger) say there is something specially evil about technology. No, the evil is with the people who use it. But I am against guns. The theoretical question is we need to draw a line in the “chain of causes”. Any action has unintended consequences. If we want to be ethical, we should not do anything. But even that is not ethical. Creating/developing a technological tool is not separate from any other action in that regards. It should be the responsibility of people who use that tool. People who dropped the bomb like to blame scientists whose theories led to that. It distracts people from those who had direct responsibility. I don’t hear as much discussions in Clubhouse etc about responsibility of the commanders who ordered drop of the bomb. Who are revered. The theoretical problem is “dilution of responsibility”. https://twitter.com/naz_andalibi/status/1536442410191945736?s=21&t=H-r23mjA-1--R1Zz3hNvTw

    چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۱

    ابداع و نه فقط حفظ

    فراموش شدن لزوم ابداع، در بعضی نسخه دادن ها ببخشید در مبایل تایپ کردم پر از غلطهای تایپی است) اجزای این فرهنگ زمانی ساخته شده اند. فرهنگ رو باید ارتقا داد و بهتر کرد. و با نو اوری و غنی کردنش، اون رو اپدیت کرد. اون نو اوری ها توسط هنرمندان (نه فقط ادیبان و شعرا)، دانشمندان، تحلیل گر ها ، نویسندگان، فیلسوفها، بوجود آمده اند (معمولا به اسم شاهها ثبت شده اند. در مواقعی شاهها و افراد وروتمند اونها رو (تامین منابع مالی) fund کرده اند. مثلا خیام را ملکشاه گمارد که تقویم ایرانی را بطور علمی و سیستماتیک تدوین و تعریف کند. که منجر به کشفیاتی در نجوم و ریاضیات و غیره شد، که بر خلاف انتظار، در آمیخته است با این تقویمی که داریم (نوروز و تیرگان و غیره). بنابراین تاریخ، علاوه بر آسیب ها، مملو از تعداد زیادی از این افزودن ها و نو اوری ها هم هست. همین پیوند (معکوس گسست) بین اقوام، حاصل کارهایی تست که مثلا در ۲۵۰۰ سال پیش انجام شده. و نو اوری بوده. و مدون هم شده طبعا (لابد در ارتباط با زرتشتیت اولیه و زروان و غیره؟ که خیلی آشنایی ندارم). اینها در زمان خودشون به شدت مبدعانه، نو آورانه و ابداعی بوده اند. و اونقدر مفید بوده اند که بعد از ۲-۳ هزار سال باید حفظشون کنیم و نیاز بهشون داریم. ولی علتش فقط «قدمت» یا «ادبی» بودن اپنها نیست، بلکه علتش این بوده که ابداع در اون زمان بیشتر از الان بوده. و اگر همون فرمولها رو بدون ارتقا بخواهیم نکه داریم، و بدون نو اوری و حرفهای جدید برای شرایط جدید آدیت شونده (دنیای مدرن و صنعتی و ارتباطی و رسانه ای و تکنولوژیک و غیرمتمرکز، و غیرلوکال، دیجیتال و …) امروز و دنیای آینده، مشکلات آن بیشتر میشود. اگر پویا نباشد، انتی تزش می آید و راهش را پیدا میکند. پویا نبودن به معنای فرسودن است. حالت فعلی ما، که البته بخشیش هم تاسف آور است و بخشیش افتخار امیز و قابل بالیدن، حاصل اون ابداعات هم هست. اما این جملات به این صورت که گفته شد فقط به جفظ آنچه باقی مانده میپردازد و لزوم ابداع و استمرار اون ابداع ها را نمیبیند. پس باید تبصره ای برای ابداع به آن اضافه شود. در ضمن ابداعات مذکور فقط در ادبیات نبوده اند. ادبیات روشی برای ماندگار کذپم اونهاست. که متاسفامه کم کاری بوده و مقدار زیادی چیزهای خوب بوده که باقی نمانده. البته از بین بردن سیستماتیک مطالب (کتاب سوزی و کتاب شوری) هم بوده. ادببات، رپرزنتیشن اون محتویات ابداعی است. ولی خود ابداعات و غیره لزوما از جنس ادبیات نبوده اند. شیمی و فیزیک و ریاضی و فلسفه و غیره، مجموع اونهاست که چیزهایی رو میسازه. هرچند ممکنه در برداشت رایج عامیانه ، این دیده نشه. و ادببان معمولا اونها را نمیبینند. (خیام و این سینا و غیره از ادیبان استثنا هستند در این زمینه). بعلاوه. مقدار زیادی از این فرهنگ سینه به سینه انتقال یافته. و در کتابها (ادبیات و غیره)، تصریح نشده. و باز بعلاوه، بخشی از این کارها وظیفه تاریخ نگاران بوده. که یا کم کاری شده و یا با از بین بردن کتابها و خفه کردن حرفها، باقی نمانده. و فقط نسخه شهر شده شان باقی مامده. پس ادبیات را تنها منبع بعضی فضائل میبینیم. اما خب تصویر اصلی و کامل، بزرگتر است. این جملات ممکنه این سو استفاده و برداشت را به دنبال داشته باسند که اگر کاملا جدی گرفته شوند، هر حرف متفاوتی سرکوب شود و ابداع و نو آوری هم متوقف شود. اتفاقی که به نوعی الان هم افتاده است. گذشته را باید حفظ کرد، نگه داشت. ولی نه اینکه سلطه داشته باشد. و تنها خاکم ما گذشته باشد. ازش کواظبت کرد و بهش ورداخت و باهاش در دالوگ بود. باید نگهش داری، نت اینکه اون تو را نگه دارد. https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=10209410565378151&id=1745171580&m_entstream_source=feed_mobile

    دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۱

    Linux=IDE

    Linux is a big IDE. Linux as an IDE.

    دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۱

    روش، عمل، وسیله، هدف، تکرار، بهداشت روش

    بهداشت روش. (خصوصا در گفتگو. و انواع اکستریم کامیونیکیشن) خیلی اوقات، درست بودن روش، از درست بودن عمل مهمتره. چون عمل تاثیرش کوتاهه، اما روش، باقی میمونه. وقتی به روش انتقاد نشه، خودبخود کپی میشه. یا عملا تایید میشه. (با سکوت نسبت به روش) وسیله یا هدف؟ گاهی (در اسکوپ یک عمل) وسیله از هدف مهم تره. روش دچار تکرار نیچه ای میشه. ولی عمل، یک بار، پارتیکولار، و است. چونکه عمل در لوپ مداقع و رگولیشن و اکپلیسیت کردن و ریفلکت کردن هست. اما معمولا روش نه. استراتژی ای که منجر بهش شده. فری استراتژی و عمل در اینکه که استراتژی حتما تکرار میشه. و تکرارش بیشتر از عمل است. نیچه اون تکرارتیچه ای رو برای عمل گفت . (که مسوولیت عمل رو بر عهده بگیریم). اما باید اینو اضافه کرد: مسوولیت استراتژی ات را هم به عهده بگیر. و فرض کن تکرار میشود. بیشتر از عمل. در حلقه ی بیرونی و احاطه کننده است.

    جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۱

    دریف در دایره های قرمز، چرخه های رگولیشن

    کامنت من بر این مقاله ساینتیفیک امریکن: ارسالی از م.ش: https://www.scientificamerican.com/article/the-dark-side-of-collaboration/ یادداشت (کامنتاری): بسیار جالب بود. به نطرم این رفتار جمعی انسان برای همه ی جمع های انسانی برقرار است. و خصوصا در محیطهای حرفه ای/شغلی. به نظرم پدیده اش مقداری شبیه آزمایش استنفورد است. به نظرم تا وقتی نظارت بیرونی (قانون و governance و audit و اینجور چیزها) نباشه که جریمه ای قانونی براش وضع کنه، راهی برایش نیست. یعنی فشاری از بیرون گروه لارم است (تا خدی شبیه فشار تکاملی). البته همونطور که این مقاله پیشنهاد میکنه، بعد از این قانون، عواقب جریمه ای اش باید برای افراد شرح داده بشه در یک سری «آموزش» کاری در شرکت، گروه، غیره. اما همین کار تا فشار نهادهای ناظر، یا نظارت سازمان های دولتی، قضایی، نظارتی، … با امکان واقعی جریمه های واقعی (با ضمانت اجرایی) وجود نداشته باشه، این اصلاح عملا بوجود نمیاد. در محیط های کاری corporate ، عملا این گونه دوره های آموزش ها را پیاده کرده اند. کمی شبیه تکامل است که در اون gene drift بوجود میاد اگر فشار تکاملی (فشار انتخاب و بقا) مداوم وجود نداشته باشه. در مقاله هم شبیه این را گفته: گفته که نشان داده اند این تخلفات و عدم صداقت ها escalate میشن (بالا میگیرند) . مقاله بدرستی تجویز کرده که باید از مراحل اولیه جلوش گرفته بشه. عنوان و صورتبندی خوبی مطرح کرده اند. احتمالا بطور کلی خاصیت کولبوریشن انسانی است. اما توصیه ی آخرش (که کافیه بدونند بعث چه آسیبی در بیرون میشه)، حدس نویسنده است. خودش هم از کلمه perhaps استفاده کرده. کمتر میشه یا سرعت escalationش (بالا گرفتن ها) کمتر میشه، اما جلوش گرفته نمیشه. به نظر من تنها فشار بیرونی (مثل وجود جریمه penalise) میتونه بطور واقعی مانع این قضیه بشه. رگولیت ش کنه. و خط قرمزی براش بوجود بیاره. البته افراد و شرکت ها هم بطور طبیعی دنبال راه های در رو و دور زدن قانونها و loophole هم خواهند گشت. اما در نهایت، میشه امیدوار بود که در رقابت بلند مدت بین «قانون» (رگولیتورها) با شرکت ها (یا انسانها)، سیستم احتمالا بیتونه به تعادل مفیدی برسه (نش؟). (اما این هم خودش یک فرضیه است. احتمال این هم هست که این کافی نباشه و بقول نگرش چپ، این ایراد در ذات خاصیت رقابتی کپیتالیسم باشه. به هر حال هر دو حالت بصورت فرضیه و هایپوتز قابل طرح هستند، ولی در نهایت راه حل ها هستند که مهمند). بعد از رخ دادن این ماجرای deaselgate توصیف شده در مقاله، حتما قوانینی تصویب شده. و در تبع آن، کشورهای مختلف درگیر روابط تجاری، دپر خم جمع شده، و همدیگر را بهش متعهد کرده اند (از طریق وضع جریمه های قانونی). تا از این به بعد جلوی اشتباههای بعدی گرفته شود. یعنی لازمه اش اینست که خطوط قرمزی رسم شوند. اما در جایی مثل ایران، چنین کاری انجام نمیشه. چون لازمه اش اصلا تشخیص این آسیب است. حالا تا بعدش تحلیل دلایلش انجام بشه. و بعد لازمه قوانینی تصویب بشه. و بعد هم اون قوانین ضمانت اجرایی داشته باشند. زنحیره ای از چندین مرحله لازم است و گروههای مختلفی باید کارشان را درست انجام دهند تا این زنجیره کامل شود. یکیشان هم نشود، بی فایده خواهد بود، و اون چرخه ی drift و escalation ادامه خواهد داشت. بدیش اینه که گاهی هیچکدام از این مراحل بطور کامل انجام نمیشه، خطوط قرمز و regulation ها عملا بوجود نمی آیند. برای کنترل هر جیزی حلقه فیدبکی در بیرونش لازم است. جریمه نمی‌کنیم. خطوط قرمز هی بیشتر رد میشوند توسط گروههای مختلف همکاری کننده (از دولت تا شرکت ها، از مردم تا نهادها). این رد کردن مرز های قرمز یکی بعد از دیگری، قبحشون میریزه. در امور و زمینه های مختلف. تا جامعه کم کم از هم پاشیده بشه.