بعد از تمام شدن درس ساختمان داده ها (که اولین درسی بود که ندریس کردم)، با حس کرختی و مورچه ای شدن، در پی آمدن و رفتن آدم ها، جمله ای که به خودم گفتم این بود:
تا حالا نشده بود که این همه آدم، بطور همزمان، بخواهند من را گول یزنند.
باکمی چاشنی خوشبینی و طنز، نه بیشتر و نه کمتر. کمتر جمله ای حالت یک لحظه من را اینقدر دقیق توصیف کرده. حالا دوباره دارم برای پروژه های این ترم آماده می شوم. نفر بعدی لطفا.
شعر بینام پل
۴ سال قبل
۱ نظر:
یاد نمایش ترومن افتادم. بهت تبریک می گم از بابت اتمام اولین دوره ی تدریست ولی خداییش خیلی سخت نگیر به بچه ها. ما تا چند ماه پیش خودمون هم سر کلاس بودیم. یادت که نرفته اون نوشته ات؛ اینکه تنها استادی بودی که طرف دانشجوها بودی. برای دانشجوها داشتن یه استاد توی جبهه شون خیلی لذت بخشه.
موفق باشی.
ارادتمند سهیل، سنت آگوستین
ارسال یک نظر