یکشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۳

هر چیز صرفا ذهنی، ناپایدار است.

فکرها دوست دارند عینیت پیدا کنند،
هر فکر یک موجود مستقل است که دوست دارد برای خودش تشکیل زندگی دهد، با افکار دیگر معاشرت کند.
معمولا در فضای خاطره صوتی انسانها تشکیل زندگی می دهند، لیکن در لای کتابهای بسته، به خواب زمستانی hibernate می روند.
بعضی انواع فکرها دوست دارند در orkut اقامت یابند. (اکنون آنها آلاخون شدند)

اما فکرها گاهی لوس و مغرور می شوند: حتی اگر خالق آنها اینطور نباشد. مثلا فکرهایی از آدم های مهم، که به صورت مرجع در می آیند.

۶ نظر:

Nazanin گفت...

"Fekr ha doost darand einiat peida konand",bale vali pas chera migofin elahi in O.O.P az mioon bere?!
shabih nistan?

Sohail S. گفت...

فکرها تنها هستند(!) اما همه شون که خوب نیستند!
oop به اندازه کافی عینیت خودش رو پیدا کرده. حالا باید بره تا فکر بعدی بیادش. البته تا فکر بهتری نیاد، oop عزیز جاشو به آن نمیده ولی اونی که میاد عجب چیز جالبی خواهد بود نه؟ فعلا که تا 30-40 سال oop کار خواهد کرد.
هیچ فکری نباید راحت جا خوش کنه.

Nazanin گفت...

man nafahmidam!.

Nazanin گفت...

ino kollan baram gong bood,shaayad baraye ine ke ye zarre jomle bandish SaKht bood;),vali ye kami tozih age haal darin pls.

Sohail S. گفت...

ناپایدار،
آخه، انسان فراموشکار است. و حتی ایده های خودش را هم فراموش می کند. ممکن است یک نفر چیز مهمی، (مثلا راه حل مشکلاتش یا پاسخ به پرسش هایش) را بفهمد اما آن را فراموش کند. بارها برای من اتفاق افتاده که جواب یک مساله بزرگ در زندگیم، مساله ای بوده که قبلا خودم کشفش کرده بودم و کلی هم با فهمیذنش حال کرده بودم ولی فراموش شده بود یا لااقل حی و حاضر نبوده.
مثال دیگر ناپایداری افکار، تکنیک های حافظه است. یک چیز بخاطر نمی ماند مگر آنکه آنقدر تکرارش کنی که تثبیت شود.
در مورد خاطره ها، همه، شکلشان عوض می شود. همه در ذهن تحریف می شند وتطور میابند. مثل عکسی که رنگش بپرد. وقتی یک موسیقی سابق را می شنوی، یک حس قدیمی دوباره تداعی می شود و حس آن روز زنده می شود، ناگهان می فهمی که چقدر خاطرات خودت را فراموش کرده ای.
بعدش یادت میاد که آن خاطرات فقط در ذهن خودت تنها بوده و جای دیگری هم برای آن وجود ندارد. هیچ کس دیگر آنرا به همان صورت به یاد ندارد. انگار بعشی خاطرات در بیرون از ذهن آن فرد جایی ندارند. - جایی پیدا نکرده اند.
پس دوست داری آنها را باوسیله ای مثل دوربین عکاسی حفظ کنی.

پس دوست داری آنها را برای بقیه (مثلا خانواده یا دوستان) بازگو کنی. یا دیگران را وادار کنی که آن را بیاد بیاورند.
بنابراین انگار خاطرات دوست دارند از توی ذهن بیرون بیان و توی هوا گفته بشن. انگاه که اون تو خیلی براشون تاریک است.
هر تعریف کردن خاطره، انگار یک فرار از زندان است. فراری که یک فکر از توی ذهن تاریک و تنهای یک آدم انجام می دهد.

مثال: دوست داری دردت رو به بقیه بگی. یا حسست رو یک جوری نشون بدی. انگار که هر هیجان درونی می خواهد خودش را بیرونی کند.


همچنین وقتی از موسیقی خوشت می آید دوست داری بقیه هم همان حس را داشته باشند و این هم حس بودن بازگو شود.


مثال دیگر: معاشرت با افکار دیگر، همان گپ های علمی است. اینکه دو نفر دوست دارند یک موضوع مشترک برای صحبت پیدا کنند، انگار این را افکار آنها باعث شده اند. و افکارشان مجبورمان می کنند که بازگوشان کنیم.
در اینجا من هر فکر را یک موجود مستقل در نظر گرفته ام.

کانت می گوید هر فکری در ذهن، در یک خلا نمیتواندد قرار گیرد بلکه با یک تصویر هم همراه می شود. (در تکنیک های حافظه کنکور از این زیاد استفاده می شود). همچنین کانت گفته که هر چیزی که ذهنی می شود باید یک فضا و زمان در ذهن پیدا کند. یعنی جای خودش را در کنار بقیه افکار بیابد. انگار که باید دوست های دیگری هم نوع خود پیدا کند.

فکر هایی که عاقبت به خیر می شوند، آنهایی هستند که به اعتماد به نفس رسیده اند و به اثبات رسیده اند و یا به ثبوت رسیده اند. دیگر از بین نمی روند اگر به فرد دیگری گفته شوند. یا ممکن است در جایی ثبت شوند(تثبیت). به صورت نوشته یا صدا. انگار که در جایی ساکن شده اند. سکنی گزیده اند.

افکاری هستند که که توی کتابهایی می روند و کسی آنها را نمی خواند (یا نمیفهد-مثل موهومات من). اینها افکاری هستند که انگار مرده اند. اما واقعا نمرده اند چون که کافی است یک نفر آنها را بخواند، بازگو کند و یا آنها را به ذهن خود load کند.
پس به خواب رفته اند - خواب زمستانی. و ممکن است سالها آنجا (لای کتاب بسته) بمانند. و کسی آنها را بیدار نکند (آها! مثل زیبای خفته) (مثل دانه گیاه)
مثال: کتاب سینوهه (البته به فرض اینکه واقعی باشد)

اینها برای فکر های خوب بود. فکر های بی ارزش یا کم ارزش یا بد هم همین حالت را دارند.

همچنین یک جنبه دیر از این ایده جمله هگل است که می گوید هر چیز صرفا ذهنی ناقص است. پس باید عینی شود (و...). و در نهایت ذهن و عین می خواند به هم تبدیل شوند.
انگار که افکار، هرکدامشان می خواهند به عمل برسند. و افکاری که نتایجشان متفاوت و متناقض است، انگار که باهم جنگ دارند.
اما همه عینیات نمیخواهند به فکر تبدیل شوند. (بستگی به نیاز دارد و نیز خاصیتی از ذهن با نام کنجکاوی)

در orkut، چیزهایی را می شود نوشت که نه می توان در وبلاگ نوشت، نه در هوم پیج، نه پروفایل یاهو نه جای دیگر. مثلا لیست فیلم ها و غذاهای مورد علاقه. یا estimonial ها. یا میل به دوست شدن با کسی. یا فکر و خیال یا خوشحالی از آشنا بودن با کسی. اینها همه افکاری هستند که جای دیگری ندارند و جای آنها در orkut است.
اما بعضی که می گویند orkut بدرد نمی خورد، بخاطر آن است که افکار از این نوع را نادیده می گیرند یا می خواهند نادیده بگیرند و به آنها محل نگذارند. ممکن است یک افکار افکار "چرت و پرت"ی باشند و این افراد درست بگویند. اما این فکرها تا جایی که وجود دارند دوست دارند جای خود را بالاخره در دنیای بیرون پیدا کنند. (این میل خیلی قوی نیست و بستگی به انگیزه نهفته در آن فکر دارد). فکرها میخواهند که دیگران آنها را ببینند و از وجود این فکر ها مطلع شوند. انگار که از تنهایی داخل ذهن یک نفر خسته شده باشند.

بعضی فکرهای که افرادی مثل افلاطون و ارسطو آنها را گفته اند، خواص دیگری دارند. این افراد، تلاش خود را برای فهم جهان بکار برده اند و آنها را نوشته اند. اما عده ای "خنگ" آن فکر ها را خیلی بیش از حد جدی می گیرند و فکر می کنند که (صرفا چون خودشان به ذهنشان نرسیده) وحی منزل بوده است. شاید چون که صاحب آن افکار را را خیلی برتر از همه بدانند. شاید اصلا نیت صاحبشان این بوده که خیلی جدی عمل نشود.
بنابراین بعضی فکر ها بیش از حد به عینیت می رسند - بیش از ظرفیت خود. من به آنها فکرهایی می گویم که لوس شده اند. هر جمله ای که در روزنامه و راذیو تلویزیون، زیاد می شنوید، فکرش از آن فکرهایی است که زیادی لوس شده است - چه ارزش آن بالا باشد و چه پایین.

هر فکری، هر چقدر بزرگ و درست، تاریخ مصرفی نیز دارد.

Nazanin گفت...

اين يکی خيلی خيلی عالی هست،و مفيد:)