یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۱

تمدن ِ نشنیدن

فرهنگ تعارف، هسته اصلی اش، فرهنگ نشنیدن است. تمدنی که بر پایه اصل طلایی(ط) «نشنیدن» یا «ناشنیدن» بنا شده. مقدمه: نشنیدن به معنای: بستن گوش به کلام، امید نداشتن به شنیده شدن، بستن گوش به کلام. یعنی عملا کلام و زبان مصف استفاده اش را ندارد. تنها نیمه ی کاربرد زبان در تحکم است. سلطه، پرخاش، یا دستور از ناحیه ی اتوریته. (بحث یک طرفه بودن کاام بخاطر اتپریته و عدم بالانس همه جیز بر فرض ها بنا شده است بجای بر شنیدن کلام طرف مقابل همانجا. فرض ها یا گمان ها یا حس ها. از نگاه به طرف مقابل (خپاندن زبان بدن). و تنها راه بیان: زبان بدن، پرخاش، و یا زبان لیمبیک است (غیر از زبان بدن. بحث مجرایی است). فرهنگ یک طرفه حرف زدن. یا یک طرفه شنیدن. وقتی در این میخواهی متمدن باشی، رعایت کننده، حمایت کننده، کامپشنیت باشی، بجای شنیدن، مبنا بر حدس است. وقتی دغدغه ای هست، ... گویی نسل ها افراد ناشوا بوده اند. و در چند نسل، امکانات زبان و عادات مربوطه حذف شده. و سیستم تمدن (از نظر ارتباطات) به تعادل دیکری سیر کرده و ساکن شده. خوبی کردن، مهربانی، ساپرت. افراد با خودشان حرف میزنند. بلند بلند. و یا گاهی حرف نمیزنند ، اما صدای گفتار درونیشان آنقدر بلند است که مطالب طرف مقابل را نمیشوند. اما نکته اصلی این بود: فرهنگ نشنیدن عپاقب مختلفی دارد. یکی از تبعاتش، رایج شدن مجموعه مرسوماتی بنام تعارف است. که در هم تنیده با موارد دیگر است. اما یکی از هسته های این را میتپان خاک برداری کرد: یک اجتناب از شنیدن. و کوش دادن. منظور listening بجای hearing. جالبه الان میبینم که معادله فارسی برای listen نداریم. به فارسی میگیم کوش دادن. اما اتوریته ، زبان را طوری تغییر (پلاستیسیتی) داده که گوش دادن به معنای اطاعت است. حتی به زبان فارسی نمیتپان بدون سو تفاهم گفت آیا listen کردی؟ وقتی میپرسی گوش دادی؟ این برداشت میشودکه اطاعات کردی؟ (یا تصمیم بر اطاعت همراه با گرفتی؟). چینش زبان فعلی فارسی از نظر پراگماتیسم، به سمت این است که گفتگویی بین مردم نباشد، جز در راستای هدایت اتپریته. رگ هایی که فقط اتپریته باید از آنها عبور کند، و نه دیالکتیک (گفتگوی دوطرفه). این، طوری برنامه ریزی شده که گفتگوهای دیگر حداقل، و گفتار اتپریته، حداکثر شود (تا حد ممکن). یکی از تبعات قبلی : act out است. که پست دیگری میطلبد. اسم بهتری بگذاریم. ناشنیدن. تعمدا نطلب را طوری مینویسم که مرتب خودش را آپدیت کند. و متاسب مونولوگ نباشد. منظور از عدم امید به شنیدن، کاری که سعی کرده ای و ره بجایی نبرده، و آن جا را زین پس، بجای دری بسته، دیوار قلمداد میکنی. شبیه نوعی هلپلس بودن. راه دیکری پیدا میکنی، و جریان سیال تحربه، از کنارش بی اصطکاک و نیرویی رد میشود و به مسیر دیکری میرود . فرو میرود و تخلیه. تمدنی که بر پایه اصل طلایی(ط) «نشنیدن» یا «ناشنیدن» بنا شده. همه سعی ها و جهد ها بر حذف شنیدن و گوش دادن و لیستینگ است. منظور از بنا شدن، یعنی نه اینکه از ابتدا اینکونه بوده. بلکه شیک یافته یا شکل داده شده (با عاملی)، بطوری که وضعیت کنونی اش، گویی بر لین اصل تنظیم شده. اصل، مامسیم. پزن دهی هزینه بر شنیدن بوده. او که شاه است، یا والد است، یا ولی، یا ارباب، یا خان، لزومی بر زخمت شنیدن نداشته باشد. چرا که استعه ادب است به خدمت و بارکاه این جناب، که سعی و کوشایی اس بر شنیدن داشته باشند، و کورتیزولی از اون بابت مصرف کنند. کسر شان است(ط). برگشت به ماقبل فاکتور مورد نظر: خاک برداری از فاکتور و عامل درونی ناشنیدن: پدیده ای را رونمایی میکند که حالا میتپاند آبجکت مورد مطالعه یا فکر واقع شوند. یک کانسپت بدنیا می آید که حالا میشود با آن وارد رابطه فهم و اپیستمولوژیک شد. (چون نوعی اونتیک مجازی پیدا کرده؟). حالا یکی از دلایل جالبی که به ذهن میرسد اینست که شاید دوره ی سکوتی بوده. که مردم نمیشنیده اند. و به زبان بدن حرف میزده اند. و این، عادات در کنار و حول و حوش زبان را تغییر داده. مورد دیگر، فاصله ی تسلی است. مثلا فردی این فرصت را نیافته تا با والدین خودش ارتباط زبانی پیدا کند. مثلا زود فوت کرده اند. و بزرگسالان دیگری که بوده اند، رابطه ی «برو بچه» داشته اند. و رابطه ی از بالا به پایینشان، حمایتی نبوده، و در نتیجه شنیدن نداشته. حدس های بازیگوشانه و دورودراز ی دیگری هم میتوان داشت. مثلا اندمیک شدن مشکلات شنوایی. یا حتی پاتوژن هایی که به بخش شنوایی، اسیب میزنند. یا در کودکی (و تاثیر کذارنده در دولوپمنت و رشد فرد)، و بزرگسالی (کاهش شنوایی از سنین بالاتر). طبعا تحلیل قدرت هم میتپان داشت، که تا حدی اشاره شد. ط: آیرونیک. طعنه.

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۱

E ⁻¹ = Sc

Reverse engineering is science. Science is reverse-engineering. Reverse science is ?
  • Intelligent design?
  • Engineering?
  • نه دقیقا.

    دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۴۰۱

    Locus of e/j

    محل اصلی هر فسادی، در بخشی از قوه عدلیه ای است که قرار بوده به آن رسیدگی کند. Locus <-> Locus. Locus of (error), locus of justice. error -> corruption.

    پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۱

    deaf captain

    The only thing worse than choosing a blind captain is to choose a deaf captain.

    یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۱

    حقوق کار سخت

    باید حقوق کارهای سخت* را بیشتر کنند. اما برعکس است. کارهای سخت، حقوقشان کمتر است. اما اوضاع برعکس است: هرچه کار سخت تر، حقوقش کمتر است. (دوستی بیادم آورد جمله اخیر را که سالها پیش گفته بودم). سخت، طاقت فرسا، آسیب رسان. یک علت این است که کسانی که «پریویلج وضع مالی بهتر»** را دارند، سراغ این کارها نمیروند. وقتی با کارهای دیکر بدون آسیب به خودشون میتونن همان درآمدد را داشته باشند، چرا بروند؟ **: احتمالا این ترجمه میشود به مفهوم طبقه. یک راه حلش افزایش حقوق کارهایی مثل کار در معدن، ذوب فولاد، رفتگری، و غیره است. رفتگر ها باید حقوق بیشتری از افراد عادی بگیرند. چرا که «چیزی با اززش بنام سلامت انسان» را به خطر می اندازند. (حیف چنین باوری به چنین ارزشی وجود ندارد). چنانچه حقوق این افراد بیشتر شود، قدرت بیشتر، متعاقف درامد (نسبی) بیشتر می آید. و این، چینش قدرت فعلی را به هم میزند جون تغییرش میدهد. تعادل حاصل (یا عدمش؟) قابل پیش بینی نخواهد بود. یا به ضرر خواهد بود. یا منجر به عدم تعدل خواهد بود. (از اینجا به پایین، بحث کمتر حدی است و گمانه های جریال سیال ذهن است. و نیز چیزهایی که برایشان تئوریهای زیادی هست که من در مورشان کم‌اطلاع هستم.) ممکن است آرگیومنت این باشد که: افرادی با نیروی جسمی و نه اینتلکچوال*** رشد خواهند کرد. (بدون اینکه در کنترل ایجنسی هایی باشند.) (هرجند در مورد سلبریتی ها این پیش می آید. ولی آنها تحت کنترل آژانس های مربوطه هستند). *** و در ننیجه، قلبلیت اداره و کنترل. اما اتفاقا چینش کنونی هم اینطور نیست. آیا حالت حاصل، صرفا «میراث حفظ قدرت» است؟ (نوعی تضمین تجویزی و پیشینی (هدفدار و دایرکتد) اینواریانس) یعنی «نقطه ثابت» در ریاضی و سیستمهای دینامیکی. شاید هم اگر قدرت اون افراد بیشتر باشد، دیکر آن کار هاس سخت را انجام نمیدهند. و به بقیه می‌سپرند و آوت‌سورس میکنند. و سلطه و ترپ تشکیل میدهند. و ایجنسی های مربوطه را در حالت آندرماین نگه میدارند. اما چرا اکومومی نمیتواند وعده (بدهد و نگهدارد) در مورد حقوق بیشتر آنها؟ بعلاوه، چند مرتبه ی بزرگی باید حقوقشان بیشتر باشد؟ وجود دیماند اون مارها چرا باعث نمیشود حقوقشان بالا برود؟ در حقیقت اکر حقوقشان بالا باشد، صاحب سود و سرمایه میشوند. و اونرشیپ کارهانه از صاحبش خارج میشود؟ وای مگر سهامدار های عمومی نیستند؟ چیزهایی که روی هم سوارتد، یعنی جابجا نمیشوند. سنگی که روی دیگری هست، بر آن تکیه کرده. اکر زیری را برداری، ارتفاع و طبقه (اش) به هم میخپرد.