شنبه، دی ۱۰، ۱۴۰۱

مشتق قیمت

 عدد قیمت (در واحد پول یک کشور)، به تنهایی قابل مقایسه با بقیه کشورها نیست (یعنی قیمت یک چیز رد واحد پول هر کشور بین در کشورهای مختلف).

کم یا زیادی قیمت چیزی را بین کشورها مقایسه نمیکند، بلکه باید مشتقش در زمان مقایسه شود.

 با استدلال های غلط،‌ بیشتر ضربه به خود میزنند (در نهایت).


البته آن مشتق باید تقسیم بر عدد هم بشود. در حقیقت باید «مشتق لگاریتم» مورد مقایسه قرار گیرد. باز هم لگاریتم! 


در مورد لگاریتم پول هم چیزی دارم که باید زودتر پابلیش کنم: همواره لگاریتم قیمت است که مهم است.

لگاریتم قیمت

 همواره لگاریتم قیمت است که مهم است،‌نه خود قیمت. (توضیحات بیشتر در آینده). احتمالا این، قابل تعمیم از قیمت به پول (بطور کلی) است. با فردی ریاضی دان مطرح کردم و قبولش نکرد. اما باید استدلال مربوط به این شهود را کامل کنم و بگویم در چه مواردی صحیح است.

چرا که این انتقاد هست: گاهی عمل + را بین قیمت ها و مقدار های پول انجام میدهیدم (حسابداری).

اما ان را بهتر است در جمع expها دانست. مثل فرمول بولتزمان برای انرژی ی انتروپی (که همان انتروپی است ولی به نظرم باید نامش به انرژی انتروپی تصحیح شود. لوزما هر نامی که پیش تر آمده درست تر نیست).

گزاره شرطی، ابزاری برای فریب

 بخشی از فریب و حیله ی بکار رفته در اون تویت، مربوط به «گزاره ی شرطی» (مشروط) است:‌یعنی بکار بردن «اگر». از نظر تئوری ریاضی میشه هر گزاره را در سمت چپ یک گزاره شرطی (سمت چپ کلمه ی «اگر») قرار داد، اما اگر چیز بعید و ناممکنی باشه،‌ یا حاوی اتهام و افترا (libel) باشه، داره از کلک های پراگماتیکس و دیسکورس (گفتمان)‌استفاده میکنه،‌ که ابزاری برای فریب،‌ حیله،‌ هدایت و در نهایت سلطه است.


درضمن محتوای ذهنی خودش رو بر ملا میکنه.

تحلیل کیفری و قانون/حق (law) ی

این افترا باید تبعات قضایی داشته باشه. طبق معمول به جایی میرسیم که قبضه شده. راه حل؟ باید فریب و حیله اش را همانجا بر ملا کرد،‌ چرا که اکثر افراد پاسخ های زیرش را میخوانند.

تحلیل اتنشن

باید فریب «اگر» ها را نخورد. افراد گول آن را میخورند و توجه و اتنشن ااونها به سمت راست اگر معطوف میشود. در حالیکه باید سمت چپ اگر مورد بحث و اتنشن قرار بگیره. اگر چپ وارد آگاهی و بخش انتقادی خودآگاه نشه، هر بحثی در سمت راست، یک red herring خواهد بود که از اون زیر وارد خونهه میشه. (جالبه که در فارسی معادلی برای «رد هرینگ» نداریم). در حقیقت اون نوع کلک است که حواس طرف را پرت میکنند و فرد دیگری از لای در وارد می شود: یعنی ایده ی سمت چپ گزار هی شرطی ی «اگر»، وارد ذهن فرد میشود قبل از اینکه از بوته ی نقد و علامت خوردن بگذره. و اون دانه ای یمیشه در ذهن افراد. و حواسشون نیست رشد میکنه و در سطح جمعی بهش عادت میکنند.

تحلیل قضایی (نهاد تمدن)

راه حل متمدنانه اش اینه که چنین اتهامهایی باید تبعات قضایی داشته باشه، که لازمه اش داشتن نهادی برای بررسی شکایات است (از جمله شکایت در مورد اتهام وافترا: libel و defamation، که میتواند جرم باشد). اما این نهاد تمدن در جامعه ما غایب است و تا وقتی اینطور باشد، این بخش میلنگد و افراد رفتار نامتمدن از خود بروز خواهند داد (در معرض فریب قرار خواهند گرفت بی حفاظت).

از نظر منطق ریاضی

در یک بحث تئوریک میشه هر چیزی رو سمت چپ قرار داد، و گزاره،‌ به انتفاع مقدم درست است. ( اینها را از دروس ریاضی دبیرستان حذف کرده اند؟). اما از نظر اطلاع مندی،‌اشتباه است. و این ایده را میگذارد که سمت چپ میتواند ممکن باشد. منتها در منطق ریاضی، تبعات قضایی ی بیان اون گزاره نادیده گرفته میشه.

...

بدون مجهز بودن به این ابزار های تحلیل و نقد،
گزاره شرطی، (یا «اگر»)
روشی و ابزار ارزانی برای  فریب خواهد بود، بدون تبعات و هزینه ای.

گزاره شرطی، ابزاری برای فریب

پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۱

غریزه دشمنی در برابر رشنالیتی

 وقتی ادم ها میرن توی مود تحلیل غریزی و اموشنال (مثلا حس دشمنی)، لاجیک و رشنالیتی از در خارج میشه.


این نتیجه پدیده ای است در مغز، با نام آمیگدالا هایجک.

غریزه ی دشمن انگاری، در برابر رشنالیتی قرار میکیرند و رقیب هم میشوند.

مغز ادم نمیتونه رشنال و بالانسد و کم بایاس و علت-معلول ی و لاجیکال (با وزن دهی درست) فکر کنه.


برداشت های غریزی، که بر پایه «غریزه دشمنی» بنا شده و درایو شده باشند، از هیوریستیک های اموشنال هستند که در شرایط تکاملی قدیم در گروههای کوچک کار میکرده اند.

اما در گروههای بزرگ (دهها میلیون) منجر به فاجعه میشه.

مشکل زبان سیاسی غالب و رایج اینه که با این زبان غریزی صحبت میگنند.

در این حالت ذهن، منطق و رشنالیتی و تپازن لازم برای تحلیل درست و نجات بخش، غیر فعال و علیل میشه. و سوار بر موجی  از اموشن های جمعی

 و herd 

میره که موج ساز ها ایجاد کرده اند.

غریزه دشمنی که روشی برای دو قطبی کردن دنیا است، هیوریستیکی است که رشنالیتی را مُسَخر میکند، و اتصال کوتاه میکند. (که دلیلی نوروبیولپژیک دارد).

و دامی است که بطور دترمینیستیک در آن می افتیم. و رفتارمان دترمینیستیک میشود (واکنش دترمینیستیک از پیش تعیین شده به محرک های بیرونی و محیطی به دقت تنظیم و انتخاب شده ای که منجر به پاسخ دترمینیستیک ما میشوند). و در طی هزاره ها، افرادی که ماهر در طراحی اپن دام و موج ها شده اند، بهره برداری میکنند.


نتیجه اینکه بطور مکانیکی کنترل و قابل پیشبینی میشویم در راستای قصد افراد خاصی که نمیشناسیمشون و  به سیستمی که جیده اند اگاه نیستیم.

غریزه دشمنی با رشنالیتی تناقض دارد در کانتکست تحلیل کردن سیاسی، و در کانتکست اندیشه (اندیشیدن و گفتمان) سیاسی.

یکی که وارد شد، دیگری از پنجره خارج میشود.

مانند پریدن فیوز، که کل سیستم رشنالیتی را خاموش میکند و از مدار خارج میکند وقتی آلرت میدهد و الارم میدهد.
حالا تصور کنید به روش مهندسی، کاری کنید که فیوز چند ده میلیون نفر بپرد. کار چندان سختی نبست.

فایده هایی در تکامل داشته:
غریزه دشمنی در جاهای انسان (و حیوان) را تکان میدهد و در مواقعی مفید پاقع میشود برای نجات فرد یا گله یا نوع،، اما کاربرد آن در ساخت تمدنی که مد نظر است، معمولا مخرب است (در بهتزین حالت لبه ی تیغی دو سو بران است).

اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم به این پدیده نامرئی در درون خودشون.

این، برانگیختن نپعی رفتار و فکر توده وار است.


اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم، و رهاییشان از بند این نوع هایجک درونی، که قلابی میشه برای کنترل شدن توسط بعضی دیگرانی که به این باگ آگاه شده اند. 



 اعصاب خورد بودن مردم هم کمک میکنه به فیوز پریدن. (کاهش آستانه  و ماشه ی پریدن این فیوز دشمنی).

شنبه، آبان ۰۷، ۱۴۰۱

نجات بخش و عدالت ریزدانه

 جامعه ای که ایده ی نجات بخش براش مهم شد،

هرگز روی عدالت را نخواهد دید

- لااقل تا اون زمانی که اینطوره


چون دنبال راه حل سلیم ِ عدالت نمیتونه بره.


<br/>

پ.ن. حالا راه حل سلیم عدالت چیه؟


عدالت فقط نقطه به نقطه، در نقاطمتکثر و همه شمول میتونه میسر بشه.

(به ساختار حکومت و حتی محتوای قانون هم چنان فرق نداره).


بصورت ریزدانه است، در هر اینستنس.

و نکهبانش،، غریزه سیستم حیوانی تشخیص بی انصافی، جور  و ابیوز است.

نجات بخش فله ای، سنترالایزد، درشت دانه، بسیط،  نشدنیه. تصور باطلی است.

خشم و انتظارات

 خشم هم مانند اموشن های دیگر بخاطر انتظاراتی است که برآورده نشده

expectation

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۱

Law is Software

Law is Software.
Writing code (of law) = programming & coding. Law making is Software Development.
SD needs to be informed by methodologies, which is about lessons learned from catastrophic failures. It needs incremental, gradual, in agile closed loops. It is about managing change.

Writing software is hard, and softwares can fail or stagnate in many ways.

Code is also Code.

This first came to mind from reading Hegel’s Phenomenology chapter on Law. Then reminded/reinforced by my friend Jason. It seems obvious now. Later found out that the origin of term code is the Codes of Scottish law.

PS. The Hardware is the judiciary system, not the executive state. The later is more of the I/O.


شنبه، مهر ۲۳، ۱۴۰۱

در اهمیت قضاوت

ورژن دوم انتقام یک غریزه است که مثل غرایض دیگر، یک فرم/نمود بدوی دارد، و یک نمود مدرن دارد : نمود مدرن آن منجر به ساخت سیستم قضایی و نظام دادگستری در کشورها شده، که در آن، محازات به یک سیستمی مرکزی سپرده میشود. و همانجاست که عدالت حقوقی هم برقرار میشود. چنانچه این سیستمی در بک جامعه فشل باشد، افراد خودشان راساس برقراری عدالت (تلافی، مجازات، انتقام، خون خواهی، تلافی، گرفتن هزینه، و پس‌گرفتن حق) را رسما انجام خواهند داد. بدیش اینه که اگر افراد راسا به ایجاد عدالت و برکرداندند تعادل عدالت به خود اقدام کنند، این اقدام ها منجر به چرخه خشونت میشوند. و طرف مقابل هم سعی برای تلافی کردن (و فرو نشاندن خشم) مباردت خواهد ورزید. یکی از خاصیت های جامعه قبیله ای این است. و یکی از ملزومات یک تمدن مدرن جایی ایت که افراد به اونجا مراجعه کنند، و بجای انتقام، شکوائه ای بنویسند، و هر مورد جداگانه تنسط قاضی مستقلی بررسی شود. و افراد بتوانند حق خود را از افراد دیگر، یا شخصیت های حقیقی و حقوقی دیکری، و حتی کارکزاران دولت یا خود دولت، پس بگیرند. عدالت باید در سطح ریز دانه اعمال شود و این لازمه اشژدر کار بودن تعداد زیادی قاضی است. یعنی وظیفه ی براورده کردن و فرونشاندن و «رفع» (برآورده کردن) اون حس انتقام اونها هستند. این با اینکه بیان ساده ای است، اما نتوانستم به خیلی از افراد این را بقبولانم. انقلاب ها هم از شرایطی بوجود می آیند که بخش عده ی آن، انباشت این عدالت های برقرار نشده ی بی شمار بوجود می آیند. هر گونه سیستم جدیدی که ساخته شود، این سیستم احقاق حق مردم (تک تک و فرد فرد همه امکان پس گرفتن حق خود را داشته باشند) لازم است. وگرنه جامعه ماندکاری نخواهد داشت. این در مورد اقتصاد هم لازم است. و در مورد نظارت بر ساخت و یاز. و غیره. به نوعی ضامن اجرایی ی به رسمیت شناختن حقوق فردی و ازادی فردی افراد است. به عبارت دیگو محافظت از اراده و انتخاب آنها (از جمله نه گفتن به متجاوز) است. رسیدن به آزادی فقط از طریق این نوع عدالت قضایی برای همه افراد و شخص های حقیقی و حقوقی ممکن خواهد بود. متاسفانه وقتی صحبت از عدالت میشود، به اشتباه عده ای فوری تصورشان سراغ مساوات در مقدار پول و سرمایه افزاد نیرود. که موضوعی کاملا متفاوت و بی ربط است. این نوع عدالت قضایی و «جاست» بودن، بیشتر حقوقی است. همان نوع مساوات است که در یک معامله، انقدر که پول میدهی، پول یا ارزش پس بگیری، و کم فروشی و زیاد فروشی نشود. همه ی اینها ضمانت احرایی میخواهد. ضامن احرایش هم یک نظام قضایی است که پشتش یک نظام مجازات، پلیس، کلانتری، و غیره هم باشد. اینطوری، با بنای این اینستیتوشن ها، غریزه هایی مثل انتقام، انرژی ای پدید اورده اند که برای «براورده کردن» و «رفع» آن، باید یک جامعه ای داشت که در آن، مکانیزم های فوق الذکر باشند. و مکانیزم وجود آزادی باشند. به همین دلیل است که مطالبه ی نظام قضایی مستقل، اولویت دارد، اما متاسفانه صحبتی از آن به عنوان مطالبه نمی‌بینیم. و نوعی نقطه ی کور در مطالبات است. انتقام غریزه ای طبیعی است و بقول فروید باید کانالیزه شود در یک فرم و سازوکار مدرن. ولی اگر درست انجام نشود، منجر به روبسپیر خواهد بود. و دهه ها و شاید یک قرن طول بکشد که به «کد ناپلئونی» منجر شود. چنانچه درست انجام شود، منجر به جامعه ای «مولد» خواهد شد. چرا که بستری برای تولید اندیشه، امنیت اقتصادی، نو اوری، و غیره پدید می آید. فرانسه، پس از استقرار «کد ناپلئونی» در سیستم قضائیش، ناگهان با رونق و موفقیت چند جانبه، از جمله اقتصادی مواجه شد. ازاذی بیان، ازادی اندیشه، و غیره، فقط در چنین بستری ممکن هستند، که سیستمی باشد که بطور آهنین از این آزادی دفاع کند. ظاهر آن پارادوکسیکال به نظر میرسد، اما برای آزادی یک «ساختار» لازم است. و کافیه که تک تک شهصیت های حقیقی و حقوقی، امکان مراجعه به مرجع هایی داشته باسند مه مورد به مورد، حل اختلاف کند، و به افراد حق آنها را اعاده کند و در هر نقطه قضاوت، یک بالانس نقطه ای را برقرار کند. (قاضی ای که یک سییتم ساپرت پشتش هست: که در یک سیستم قضایی که ضمانت اجرایی توسط پلیس و ماموران اجرایی را داشته باشد). در صپرت مستقل بودن این نظام قضایی، که مهادی مثل دین، یا شاه و غیره رنی اونها اعمال قدرت و نظارت نداشته باشد، برای این کار کافی خپاهد بود. کاافیه مرتب «حل اختلاف» بشه. در جاهایی که نیبینند که هرکاری میکنند حل اختلاف ممکن نیست، متوجه تناقضی در قوانین میشوند. و پیشنهادی به قوه مقننه میشود برلی اصلاح قوانین. اما این موارد بی شمار «حل اختلاف» که دائم در حال انجام شدن (عمل شدن) هستند، موتور این نوع تصحیح ها هم خواهند بود. که موتور این رفع اختلاف ها هم حس های غریزی ای مول حس ظلم و انتقام است: که در این سازوکار سیستمی کانالیزه و هدایت شده باشند. سیستم کلی به سمت خدسازماندهی خواهد رفت و بستر مولد و حاصلخیز مورد نظر فراهم خواهد شد.

در اهمیت قضاوت: غریزه انتقام، دادگستری، و ازادی و حقوق فردی مدرن

کامنت درباره انتقام: انتقام یک غریزه است که مثل غرایض دیگر، یک فرم/نمود بدوی دارد، و یک نمود مدرن دارد : نمود مدرن آن منجر به ساخت سیستم قضایی و نظام دادگستری در کشورها شده، که در آن، محازات به یک سیستمی مرکزی سپرده میشود. و همانجاست که عدالت حقوقی هم برقرار میشود. چنانچه این سیستمی در بک جامعه فشل باشد، افراد خودشان راساس برقراری عدالت (تلافی، مجازات، انتقام، خون خواهی، تلافی، گرفتن هزینه، و پس‌گرفتن حق) را رسما انجام خواهند داد. بدیش اینه که اگر افراد راسا به ایجاد عدالت و برکرداندند تعادل عدالت به خود اقدام کنند، این اقدام ها منجر به چرخه خشونت میشوند. و طرف مقابل هم سعی برای تلافی کردن (و فرو نشاندن خشم) مباردت خواهد ورزید. یکی از خاصیت های جامعه قبیله ای این است. و یکی از ملزومات یک تمدن مدرن جایی ایت که افراد به اونجا مراجعه کنند، و بجای انتقام، شکوائه ای بنویسند، و هر مورد جداگانه تنسط قاضی مستقلی بررسی شود. و افراد بتوانند حق خود را از افراد دیگر، یا شخصیت های حقیقی و حقوقی دیکری، و حتی کارکزاران دولت یا خود دولت، پس بگیرند. عدالت باید در سطح ریز دانه اعمال شود و این لازمه اشژدر کار بودن تعداد زیادی قاضی است. یعنی وظیفه ی براورده کردن و فرونشاندن و «رفع» (برآورده کردن) اون حس انتقام اونها هستند. این با اینکه بیان ساده ای است، اما نتوانستم به خیلی از افراد این را بقبولانم. انقلاب ها هم از شرایطی بوجود می آیند که بخش عده ی آن، انباشت این عدالت های برقرار نشده ی بی شمار بوجود می آیند. هر گونه سیستم جدیدی که ساخته شود، این سیستم احقاق حق مردم (تک تک و فرد فرد همه امکان پس گرفتن حق خود را داشته باشند) لازم است. وگرنه جامعه ماندکاری نخواهد داشت. این در مورد اقتصاد هم لازم است. و در مورد نظارت بر ساخت و یاز. و غیره. به نوعی ضامن اجرایی ی به رسمیت شناختن حقوق فردی و ازادی فردی افراد است. به عبارت دیگو محافظت از اراده و انتخاب آنها (از جمله نه گفتن به متجاوز) است. رسیدن به آزادی فقط از طریق این نوع عدالت قضایی برای همه افراد و شخص های حقیقی و حقوقی ممکن خواهد بود. متاسفانه وقتی صحبت از عدالت میشود، به اشتباه عده ای فوری تصورشان سراغ مساوات در مقدار پول و سرمایه افزاد نیرود. که موضوعی کاملا متفاوت و بی ربط است. این نوع عدالت قضایی و «جاست» بودن، بیشتر حقوقی است. همان نوع مساوات است که در یک معامله، انقدر که پول میدهی، پول یا ارزش پس بگیری، و کم فروشی و زیاد فروشی نشود. همه ی اینها ضمانت احرایی میخواهد. ضامن احرایش هم یک نظام قضایی است که پشتش یک نظام مجازات، پلیس، کلانتری، و غیره هم باشد. اینطوری، با بنای این اینستیتوشن ها، غریزه هایی مثل انتقام، انرژی ای پدید اورده اند که برای «براورده کردن» و «رفع» آن، باید یک جامعه ای داشت که در آن، مکانیزم های فوق الذکر باشند. و مکانیزم وجود آزادی باشند. به همین دلیل است که مطالبه ی نظام قضایی مستقل، اولویت دارد، اما متاسفانه صحبتی از آن به عنپان مطالبه نمی‌بینیم. و نوعی نقطه ی کور در مطالبات است. در پاسخ به این پست https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0xSwdCZ2dqUghoTp9AaGMfvaLHHa8JUq1mWr8iAmsZz8WGKmhzZYvM88s5gsE7UvDl&id=1289910696&eav=AfYHMN6dMwOHyzk6LAysCyrbAKouztgQqjqtGligR9wCqa1mkkPp4yM-WiF_QxLZAYo&paipv=0

جمعه، مهر ۱۵، ۱۴۰۱

The computational-access ontology

Computationalistic-realism: computation-based ontology

(unpublished concepts from 2005)
When understand something when we can compute it. When we have computation-aided access to it.
New consequences: Further future, which hasn't happened, does it exist before we reach it?
It doesn't exist as long as it cannot be computed.

I am not talking about prediction here (predictive processing paradigm). The depth of hierarchy of physics which we don't have any "access", we cannot talk about it.
This reminds of QM refusing existence of hidden variables. But that is about empirical access. But here I speak about conoutation-mediated info-access.
How about prediction? e.g. partial access. Two ways: empirical-info flow and computation time-forward-flow. BTW, here, time is the external projection of a depth that is mefiated by computation. (not necessarily steps of conoutation). This can defind a certain type of reduction. also formalises my (or my favourite) andwer to the so called problem of free will. If you cannot access it, it doesn't exist. Or it will be meaningless to talk or ask about its existence. It will be a third category of existence (or non existence). It is not even about mathematical existeIt lies outside that. nce. Does a future that we can fully compute deterministically, exist? (exists now?) Not sure. But if no comoutational or predictive, we should not attribute any existence to it.
An example is parallel worlds: Any instance of parallel world, which is hypothetical, does not exist in this sense.
(side note)
Content vs existence of existence:
We know of its existdnce in future (we are sure a future will happen), but we have no access to its contents. We only know a t=10^6 year will exist. but not more than that. Hence, an "unfolded future", does not exist yet.
This means, we asdign a time to the statement about existence. "existence at", which is not about the time of existence, but about the time of the viewer/utterer (objserver). For that observer, such existence, is not meaningful.
How can we say about the existence of a future moment in time? We can forsyre see it. An "existence" qualifier is valid for the t variable. but it is empty.
(side note to be continued)
An extention is levels of existence: How much effort, resources, extra info, etc will be needed to attain it and access it. It brings about leveks of comoutation.
But practical (life-time) limitations (pragmatic + operational) limitations create pragmatic levels of knowledge and understanding, hence, non-reducible sciences. This soubds like S.Wolfram's irreducibility, but I said it in 2005 independent and unaware of his progress if he had it.
However, now, I want to pise it not only as a computational-complexity-based account of sphilosiphy of sciences and understanding, info, etc, but also for questions posed about nature of time (eg "existence in future"), and as a basis fir definitions of conplex systems.
Comoutation needs to be brought to centrr of philosoohy.
I have hesitated to formally publish this but this is one main line of argument and lays the vision. It has other aspects too.

موتورخانه کشتی

(forgot) (a short statement) (maybe this)
گاهی باید این را یاد آوری کرد: گاهی:

موتورخانه یک کشتی ، -شبیه یک کشتی نیست.

البته فورم تا حدی شبیه فانکشن میشود. اما در اینجا صحبت از رشنالیتی است و سازوکارش. با اینکه اینتلیجنت دیزاین نیست (چون در sdk ها، که ID هستند، لایه پایین خیلی متفاوت است) چند ) بوجود میاد که هیچ شباهتی به هم ندارند.
پایه ی رشنالیتی، ارشنالیتی است. (احتمالا از ویلیام جیمز)

چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۴۰۱

رویایی از هم گسخته

fragment
و «دنیای واقعی» از نظرشان یک رویای از هم گسیخته است. اعمالشان و واکنشهاشان هم به همین سبک است.
(تعمداً بجای «راه حل» نوشتم «واکنش»).

یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۱

پارادایم فریب (یابی)

پارادایم فریب یابی افکار پراکنده و در حال شکل گیری ای در مورد این نحوه ی فکر -تحلیل-گفتگو-اکسپلین فمر میکردم روشش کامل شده. که شده. اما تبیین و بیانش به صورت متدشناسی، دیدم کامل نیست. اینها چرکنپیسند. مساله call for bullshit نیست که جالا با data باشد. باید به مساله به صورت امادگی برای فریب نخوردن نگاه کرد. حالا ممکنه این فریب را اون فرد آگاهانه نزده باشه. و خودش فریب خورده باشه. ولی فرد دیگری هست که فریب زده. پس فریب به معنای آگاهانه طوری عمل کردن (سخن گفتن) که در آن نوعی دو رویی هست، و طرف را در اطلاعات یا باوری بیندازد، که در آن trap شود. و اعمال و اطلاعات و باورها و تصورات و ویش بینی ها و هدف های دیکرش را تحت تاثیر قرار دهد. بطوری که اگر اطلاعات درست یا متفاوتی داشت، به آنها دچار نمیشد. یعنی باید ضرر های حاصله، قابل اجتناب باشند. در اینجا، مساله اصلی دروغ نیست. چرا که دروغ در سطح است. و low level. توجه نکردن به پارادایم فریب یابی مهم تر از انتقادی است. و موثر تر. هرچند آن هم لازم است. و از ابزارهای مشابهی استفاده میکند. (از جمله دیکانستراکشن). اما هدف اصلی که وزن بیشتری یافته، پیدا کردن اینستنس های فریب است. مثل باگ. ولی فریبی که بکار رفته. اما فریب هم پرکتیکال است. از جنس پرسپئییشن و اینفلوئنس. فراتر از درول و گمراه کردن است. از اساس، حالتی سیاسی دارد. مانند بازی شطرنج. برای تیم است: تیم خودی و تیم دسمن. دیدگاه دشمن بینی است و فراتر از سود: حالتی شبیه جنگ، که ناگهان قتل و کشتن انسان ها، این تابو ترین، کاملا عادی و ظاهرا عقلانی، و موجه و قابل قبول میشود. روحیه ای شبیه آن است. مانند حمله یک تکنیسین به پیج با چکش، یا تقلا و درگیری برای انجام عملی کاری؛ از هر طریق ممکن. که ففط زد شود: سکسس: شدنی شود. از این انتها به آن انتها راه یابد. و باز سود. مثل رعد و برق، این مثال مورد علاقه من از سالها پیش. هنوز کامل نکفته ام تفاپت این دیدگاه را. اما تلاشی برای ترسیم این نحوه ی اینترکشن در کانتکست شبیه دیالکتیک و آرکیومنت است. با گوشه چشمی به روحیه ی دیباگینگ. موثر است. پارادایم دیتا اون قدرت را ندارد. دیتا و احتمال و آمار، فلان مطالعه علمی، غیره. اینها خیلی ضعیف ترند. بیشتر به مطالعه ی کانوینسینگ ربط دارد. بیشتر به نخ و قرقره ربط دارد، تا مدلسازی آماری. اکسپلین*

جمعه، مهر ۰۱، ۱۴۰۱

غیر آزمایش استنفورد

قضیه فقط آزمایش زندان استنفورد نیست. صرچند جایگاه بالای هرم را هم میتوان گروه زندانبان دانست و به صورت ابسترکت، باز هم مشامول آن دانست.

پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۱

For the record

This blog shoukd be renamed to "for the record". It's function is mistly this, recently.

placebo

I think the placebo effect is overrated in general. * And doctors love it. Am I too daring to say this?

سه‌شنبه، شهریور ۲۹، ۱۴۰۱

بنده ی دادگر بودن

«بنده ی او می‌شوم که قاضی خوبی باشد» که دادگستر و عادل در حق باشد. بالانس و موازنه ی حسابرسی را رعایت کند. مالی، حقوقی، جانی، قانونی، قابل پیش بینی، حساب کتاب. تا این حد حیاتی است. انسان تپقع کمی دارد. فقط این را میخپاهم. قوای دیکر چندان مهم نیستند. اما قاضی عادل، نه تنها باهاش مشکلی ندارم، بلکه زیر قدرتش میروم. (متاسفانه منحر شد که شاه، قاضی باشد. جرا که این ابزاری، نه فقط برای اداره، بلکه اقنا ملت برای پذیرش حکمرانی اش شد). تا اینکه بعدا به نوع ارزانترش منجر شد. وعده ی عدالت در جایی دیگری. این وجه، فریبنده ترین و کلیدی ترین است برای پیوستن ملت. کامپلینگ است. «کافی» است. مهم ترین نیاز انسان است. گفتمان داد بجای امنیت. این به معنای اقتصاد هم هست. و حالت خاصی از بالانس ج.ی.ل هم هست. حساب کتاب. حسابرسی. حسابداری. حسابدار. حسابرس. ورژن قبلی: (انسان ها میگویند) بنده و مطیع او هستم که عدالت و داد را بر آورده کند. عملا: بنده ی او هستم که وعده ی عدالت حقوقی میدهد. و حساب و کتاب. شاید قدرت فراگیر در مصر پدید آمده. و در خاور میانه، عنصر حق و قانون و عدالت به آن اضافه شده. البته نوع اولیه و ابتدایی آن: که پیشرو در زمان خودش بوده. و اکنون قدیمی ترین است. تز و آنتی تز قدرت (سلطه)، و عدالت و داد. داد کلمه ی کوتاهی است. چون محوری است. درضمن، داد، عنصر اصلی بوده. شاید در زمان مغان متاخر (ساسانیان) وعده ی عدالت و حساب و کتاب بوده. ولی در عمل این وعده محقق نشده. از خود بیگانگی و عدم قبول بطور ساکن وجود داشته. مثل امروز. جریان دیگری که وعده ی داد و حساب و متاب دقیق داد، قبول شد. (احتمالا فکر میکردند اینها هم قوم دیگری هستند مثل بقه در اطراف). در زیر سلطه ی قدرت بودن قابل تحمل است تا وقتی که عدالت بدهد. اونوقت مردم با کمال میل قبول میکنند. و متعلق میشوند. نوعی کر** است، ولی لین** تر. اما متاسفانه متوجه نیستند که از ملزومات دقت موعود در خسابرسی، کانسیستنسی** هم هست. (باز خلا کلمه). تقدس و اسپیریچوالیتی میرسد. نوعی از اون که موجب (کانتریبوت کننده در) مالکیت (در سمت ملک واقع شدن) است. اما نوع سکولارش هم هست. کاراکتر دادگر. کالای اصلی اش دادگریست. (حتی دنیای بعدی هم حالتی از دادگری است). به تمدن تمکین کردن. حتی شاید هر نوع سرکشی، نتیجه ی آن است. بجای تمکین به قاضی، بهتره بگم تمکین به اکولیبریومی که قاضی پدید می‌آورد - اگر آورد. همه ی اینها در رفلکس داد است. موتورش آن است. عجیب است که تحقیقات در این زمینه زیاد نمیبینم. همه به سمت اخلاق، و جدا شدن از سود شخصی است. البته اون معیاری برای اندازه کیری اوپریشنالش میتواند باشد. اما خود پدیده، ربطی به آلتروئیسم ندارد. بلکه اتفاقا به سود و نفع شخصی (معمولا شخصی ولی نه فقط شهصی. ولی به عر حال نفع و سود. توجه: تغییر کفتمان از شهص و جمع، به نفع و غیر نفع: اخلاق/ویرچو در برابر نفع است. گفتمان/روایت/کنتراست ی که شاید از هگل یاد کرفتم). ** کر=care ** لین=lean ** consistency

مسیر ها و جویبار ها

(شاید) همه ی راه ها، کانال هم هستند.

یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۱

سیکل پِرت شونده

یاداور آزمایش استنفورد است. همه حا ازمایش استنفورد است. Philip Zimbardo (اگر بخواهیم لحظه ای وارد گفتمان انقلاب شویم:) انقلاب واقعی، و دشوار تر، برقرار شدن شدن عدالت قضایی است. اما هنوز اوری از مطالبه و خواسته اش هم دیده نمیشود. این سیکل هم پِرت شد. انقلاب tupple کردن، انقلابی آسان است. ضربه ای کور از سر خشم است، منتها اسلوموشن در طی یک یا چند دهه. کورتکس، تعطیل. لیمبیک، روشن. سیگنال ارور غریزی روشن. بافته های تمدنی، غایب. وابستگی ما به بیرون، و تعطیلی اندیشه، و برونسپاری اندیشه، انتخابی زود هنگام بوده از ابتدا. برایم مهم نیست قواعد ظاهری فاخر نویسی را رعایت کنم. درست نویسی و بهداشت منطقی و مفهومی فقط مهم است. آنان که زبان فاخر و پاکیزه استفاده میکنند، چه گلی زده اند. بیایند ترجمه کنند. در ترجمه که سابقه خوبی دارند. این زبان شاید باید پوست بیندازد. آن گونه که نازل میشود و بسته میشود مینویسم. (جمله آخر مبهم است که گناه کلیره است. اما اکنون اهمیتی نمیدهم). پ.ن. اگر مجرمان واقعی مجازات نشوند، آزمایش زندان استنفورد (فیلیپ زیمباردو) طبیعتا تکرار میشه. که در سطوح مختلف داره رخ میده. تا فشار تیاوری، فشار می آورد. حالا هر کسی هم که میخواد باشه (در قدرت باشه).

مردان به عنوان کالا

استفاده ابزاری از مردان. مردان به عنوان کالا ی مصرف سوند از ابتدا تاریخ باستانمان، مرد ها (هم به نوعی) کالا بوده اند. سربازی همان است. یعنی جمعیت مذکر ها، که چرخ دنده های ماشین جنک باشند. جرخ دنده هم نبوده اند: بلکه مصالح و ریسورس بوده اند. خرج حیشده اند، تصورف میشده، غنائم سرازیر میشده اند، وجامعه (در حقیقت طبقه بهره مند) با جنکی تغذیه میسده، که اون جنگ توسط گوشت افراد مذکر تغذیه میشده. چه شبیه ضحاک شد. فرافکنی خودشان؟ برای سیاه نمایی قبلی. که حقیقتی در آن هست و بوده. اما حقیقتی زبال تر در طف خودشان بپده. دیو، تصویر فرشته در آب است. (همانکه چون بیرون رود این در آید). در حاشیه: این رویکرد در تایید بحث مشابهی برای زنان است، و نه در مقابلش. هردوی اینها در کنار هم بوده اند. منظور این است که جنسیت در هر دو نوعش ، مصالح و ریسورس بوده برای قدرت. کسانی که کشته میداده اند و در صدد پاره کردن دسمن بوده اند، بسادگی اضطرار کافی حس میکرده اند که جوانان سرپیچی کننده را جر دهند. (کلمه ای وولگار و غیر ادبی است. اما برای دوپاره کرده و هر پاره را در یکی از دروازه های شهر قرار دادن، فعلی بهتر و سرع الفهم تر نیافتم). ابجکتیفیکشکن، کومودیتی، اپن هم به صورت کیلویی و فله: چون جنک ها بر اساس تعداد بوده اند.

چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۱

در ادامه ی جلسه ای در بحث مثلث کارپمن

میشه کمی عقب تر هم رفت، و ریشه های این رو در زمینه ی تاریخی و کلاتر (اجتماعی دبد). در طی تاریخ، سیستم رفع رجوع اختلافها برای اعاده حق نبوده. در گذشته، سیستم قضایی و رسیدگی نبوده. وقتی اون اتفاقی که بهش ظلم یا قربانی سدن و عیره انجام نیشه، در جای خودش نبوده. چطوری سابقه تاریخی میتونه این الکو را تقویت کنه؟ جرا صحبت روانشناسی زا به حوزه تاریخ ربط میدی؟ و بیخود اونقدر عقب بریم؟ اضطراب و تشویش را بیشتر نیکند. هشم و عصباتیت کنترل فرد را بدست میگیره و از خود بیخود میکنه. خودش میشه قاضی و کلانتر. چرا ربط دارند؟ در طی تکامل ژن های ما این حس رو ایجاد اورده اند که unfairness و (بیعدالتی) را خس کنیم. در ما تموشنی بوجود بیاره. حسش میکنیم ولی ممکنه در اون لحظه کلمه ی قربانی هم به ذهنمون نرسه و بطور زبانی تداعی نشه. و منجر به اعتراض بشه، یا به سمت های مختلفی هدایت بشه. از جمله شرم، اعتراض، خشم، عصبانیت، فردیا، غیره. یا بازگویی برای بقیه و نشر داستان ، برای راه حل. راه حلی بوده که ژنتیک بوجود اورده و حولش عادات و عناصر فرهنگی ای رشد کرده. غرایزی هست که باحمله یا بازگویی حالشون بهتر بشه. یا کسی که امپاتی میکنه اروم میکنه چونکه حس میکنی میتونه کاری برات بکنه. یا راه حل. یا تحات بخش. کلا راه حل. من: اکسپرشن. چرا این سیستمی که حالا عیب هایی داره بوجود اومده؟ در طی تکامل چرا ایلاح نشده؟ اون حالت مانپکاری که انسان طی اون تکامل یافته در کروههای کوچکی بوده. یعنی این عکس العمل های غریزی ابجاد شده اند که هر کسی مواظب عدالت و منصفانه بودن در مورد خودش باشه. و بعد خانواده اش. یا افراد نزدیک به خودش. حالت قبیله ای و ترایب هم بوده. قدرت ها کم بوده. گروهها کوچک بوده اند. ولی وقتی تمدن های بزرگ بوجود آمدند، کشور ها و شهر ها یی در آن بوجود امدند، یک قدرت های بزرگی هم بوجود امده اند. قدرت بررگتر، نیاز به سیستمی داسته که اون غرایز فردی براش کافی نبوده. برای این منطور ، باید سیستم دادرسی ای متناسب با رشد جامعه هم باشه. بزرگ. اگر نباشه چی میشه، سیستمهایی که برای گروههای کوچک هست. بین یک گروه در رقابت یا دشمنی با گروه دیکر. میتپنسته اند برن حمله کنند به گروه دیگر. اما در جامعه متمدن نمیتونی بری کوجه بقلی با همسایه رو بکشی با با اسلحه ازش پول بکیری. کلانتری هست. خوشبختانه. اما کافی نیست. یا انتقام قتل فرزندش رو بگیره. و غیره. (همزمان تمدن هم بوکود اومد وسط کار قبل از ابنکه …) یعنی انتقام، و صاف مردن وضعیت. قربانی شدن با ظلم پاسخ داده بشه. یا بازگو بسه یا در ذهن اونقدر بمونه تا اینکه روزی تسویه بشه. حتی اگر به نسل بعدی موکول بشه. تنش. تا صاف شدن. و صاف شدن حساب. (جرا حتی در کروههلی کوچک؟ نمیدونم). اما این غریزه بسیار قوی لست. و از تیروهای اصلی ایجاد گروههایی میشه که بانکشنال هستند. اکر تباشه، چیزهایی مول اخلاق و اقتصاد و هیچی بوجود نمیاد. و هر قدرتی منحر له نابودی میشه. اون قدرت کانالیزه نمیشه در رشد! (چرا باید به رشد منجر بشه؟). بالانس. کارما؟ اون ظلم هایی که درلسس نشده، دنبال بک ناحی میکردند. اون ناحی بابد مرجعی باشه که حالا قلضی و جامعه و مدنی و قبیله و غیره است. وقتی نباشه، این پِتری های ناحی طلبی جمع نیشوند. و کل جامعه دنبال نجات بخش خپاهد بود. و شبکه های نجات و غیره بوجود میاد. فرصتهایی که پیش میاد مه بعضی ها نقش ناجی بازی کنند (با نیت خوب با بد). یا در خودشان بوجود می اوردند. و مقدار زیادی کیس هایی باز میمونه. و مدت طولانی ای لین عدم عدالت و بیعدالتی و ظلب و قربانی شدن میماند، باعث میشه مقدار نسبتا بیشتری از این اسطوره ها داشته باشیم (اونها هم دارند. مثلا سیندرلا). بنابراین جتبه های کلانتر تاریخی، اجتماعی، و حقوقی هم دارد. یرن ها عادت به سازگاری و ماندگاری و ساستینبل بودن در ایرن شرایط بوده ایم در نسل های متوالی. گفتمان، زبان، اسطوره ها، (اسکیما ها)، … اعتبار جویی، … سیستم ارزش گذاری هم حول این شکل بگیره. ما را هم بیشتر تحریک میکنه. یک نقدار در خارج از ایران، بین اونهایی که در زنینت برهنگی ایرانی رشد نکرده اند، کمتره. وقتی در سیستمی قرن ها این سیستم باشه، یکم طول میکشه، تا سییتم به حالت قبلی برگرده. و خساسیت ها برگرده. حتی اگرر یک سیستم قضایی خوبی ایجاد بشه. در بعضی کشورها میبینی که وامنش اونها خیلی کمتره. خلاصه این زمینه اش را هم بابد دید. در دهنه ای وسیع تر و در کذشته و سابقه ای طولانیتر. از پدر خانواده یا مادر به بقیه نشت پیدا میکنه. اسرتیو نیستی. چون میدونی رسیدگی نمیشه. پدر هم ناخپداگاه با خانواده اپنطپر میکنه. مول دوپامینه که به همه اطرافش نشت و diffusion میکنه. جامعه پر از قاضی و کلانتر میشه قضاوت نکن؟الف: ب: اگر من قضاوت نکنم چه کسی قضاوت کنه و به سمت حق تعدیل کنه در نهایت؟ علالت به مثابه اکشن. ایمبالانس منحر به اکشن. و برگشتش (طرف مقابل: نظربه بازی. منجر به ایجاد موقعیت گره خوده ی بازی ی خود-بازتپلید-شونده. ج..

یکشنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۱

تمدن ِ نشنیدن

فرهنگ تعارف، هسته اصلی اش، فرهنگ نشنیدن است. تمدنی که بر پایه اصل طلایی(ط) «نشنیدن» یا «ناشنیدن» بنا شده. مقدمه: نشنیدن به معنای: بستن گوش به کلام، امید نداشتن به شنیده شدن، بستن گوش به کلام. یعنی عملا کلام و زبان مصف استفاده اش را ندارد. تنها نیمه ی کاربرد زبان در تحکم است. سلطه، پرخاش، یا دستور از ناحیه ی اتوریته. (بحث یک طرفه بودن کاام بخاطر اتپریته و عدم بالانس همه جیز بر فرض ها بنا شده است بجای بر شنیدن کلام طرف مقابل همانجا. فرض ها یا گمان ها یا حس ها. از نگاه به طرف مقابل (خپاندن زبان بدن). و تنها راه بیان: زبان بدن، پرخاش، و یا زبان لیمبیک است (غیر از زبان بدن. بحث مجرایی است). فرهنگ یک طرفه حرف زدن. یا یک طرفه شنیدن. وقتی در این میخواهی متمدن باشی، رعایت کننده، حمایت کننده، کامپشنیت باشی، بجای شنیدن، مبنا بر حدس است. وقتی دغدغه ای هست، ... گویی نسل ها افراد ناشوا بوده اند. و در چند نسل، امکانات زبان و عادات مربوطه حذف شده. و سیستم تمدن (از نظر ارتباطات) به تعادل دیکری سیر کرده و ساکن شده. خوبی کردن، مهربانی، ساپرت. افراد با خودشان حرف میزنند. بلند بلند. و یا گاهی حرف نمیزنند ، اما صدای گفتار درونیشان آنقدر بلند است که مطالب طرف مقابل را نمیشوند. اما نکته اصلی این بود: فرهنگ نشنیدن عپاقب مختلفی دارد. یکی از تبعاتش، رایج شدن مجموعه مرسوماتی بنام تعارف است. که در هم تنیده با موارد دیگر است. اما یکی از هسته های این را میتپان خاک برداری کرد: یک اجتناب از شنیدن. و کوش دادن. منظور listening بجای hearing. جالبه الان میبینم که معادله فارسی برای listen نداریم. به فارسی میگیم کوش دادن. اما اتوریته ، زبان را طوری تغییر (پلاستیسیتی) داده که گوش دادن به معنای اطاعت است. حتی به زبان فارسی نمیتپان بدون سو تفاهم گفت آیا listen کردی؟ وقتی میپرسی گوش دادی؟ این برداشت میشودکه اطاعات کردی؟ (یا تصمیم بر اطاعت همراه با گرفتی؟). چینش زبان فعلی فارسی از نظر پراگماتیسم، به سمت این است که گفتگویی بین مردم نباشد، جز در راستای هدایت اتپریته. رگ هایی که فقط اتپریته باید از آنها عبور کند، و نه دیالکتیک (گفتگوی دوطرفه). این، طوری برنامه ریزی شده که گفتگوهای دیگر حداقل، و گفتار اتپریته، حداکثر شود (تا حد ممکن). یکی از تبعات قبلی : act out است. که پست دیگری میطلبد. اسم بهتری بگذاریم. ناشنیدن. تعمدا نطلب را طوری مینویسم که مرتب خودش را آپدیت کند. و متاسب مونولوگ نباشد. منظور از عدم امید به شنیدن، کاری که سعی کرده ای و ره بجایی نبرده، و آن جا را زین پس، بجای دری بسته، دیوار قلمداد میکنی. شبیه نوعی هلپلس بودن. راه دیکری پیدا میکنی، و جریان سیال تحربه، از کنارش بی اصطکاک و نیرویی رد میشود و به مسیر دیکری میرود . فرو میرود و تخلیه. تمدنی که بر پایه اصل طلایی(ط) «نشنیدن» یا «ناشنیدن» بنا شده. همه سعی ها و جهد ها بر حذف شنیدن و گوش دادن و لیستینگ است. منظور از بنا شدن، یعنی نه اینکه از ابتدا اینکونه بوده. بلکه شیک یافته یا شکل داده شده (با عاملی)، بطوری که وضعیت کنونی اش، گویی بر لین اصل تنظیم شده. اصل، مامسیم. پزن دهی هزینه بر شنیدن بوده. او که شاه است، یا والد است، یا ولی، یا ارباب، یا خان، لزومی بر زخمت شنیدن نداشته باشد. چرا که استعه ادب است به خدمت و بارکاه این جناب، که سعی و کوشایی اس بر شنیدن داشته باشند، و کورتیزولی از اون بابت مصرف کنند. کسر شان است(ط). برگشت به ماقبل فاکتور مورد نظر: خاک برداری از فاکتور و عامل درونی ناشنیدن: پدیده ای را رونمایی میکند که حالا میتپاند آبجکت مورد مطالعه یا فکر واقع شوند. یک کانسپت بدنیا می آید که حالا میشود با آن وارد رابطه فهم و اپیستمولوژیک شد. (چون نوعی اونتیک مجازی پیدا کرده؟). حالا یکی از دلایل جالبی که به ذهن میرسد اینست که شاید دوره ی سکوتی بوده. که مردم نمیشنیده اند. و به زبان بدن حرف میزده اند. و این، عادات در کنار و حول و حوش زبان را تغییر داده. مورد دیگر، فاصله ی تسلی است. مثلا فردی این فرصت را نیافته تا با والدین خودش ارتباط زبانی پیدا کند. مثلا زود فوت کرده اند. و بزرگسالان دیگری که بوده اند، رابطه ی «برو بچه» داشته اند. و رابطه ی از بالا به پایینشان، حمایتی نبوده، و در نتیجه شنیدن نداشته. حدس های بازیگوشانه و دورودراز ی دیگری هم میتوان داشت. مثلا اندمیک شدن مشکلات شنوایی. یا حتی پاتوژن هایی که به بخش شنوایی، اسیب میزنند. یا در کودکی (و تاثیر کذارنده در دولوپمنت و رشد فرد)، و بزرگسالی (کاهش شنوایی از سنین بالاتر). طبعا تحلیل قدرت هم میتپان داشت، که تا حدی اشاره شد. ط: آیرونیک. طعنه.

جمعه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۱

E ⁻¹ = Sc

Reverse engineering is science. Science is reverse-engineering. Reverse science is ?
  • Intelligent design?
  • Engineering?
  • نه دقیقا.

    دوشنبه، مرداد ۳۱، ۱۴۰۱

    Locus of e/j

    محل اصلی هر فسادی، در بخشی از قوه عدلیه ای است که قرار بوده به آن رسیدگی کند. Locus <-> Locus. Locus of (error), locus of justice. error -> corruption.

    پنجشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۱

    deaf captain

    The only thing worse than choosing a blind captain is to choose a deaf captain.

    یکشنبه، مرداد ۱۶، ۱۴۰۱

    حقوق کار سخت

    باید حقوق کارهای سخت* را بیشتر کنند. اما برعکس است. کارهای سخت، حقوقشان کمتر است. اما اوضاع برعکس است: هرچه کار سخت تر، حقوقش کمتر است. (دوستی بیادم آورد جمله اخیر را که سالها پیش گفته بودم). سخت، طاقت فرسا، آسیب رسان. یک علت این است که کسانی که «پریویلج وضع مالی بهتر»** را دارند، سراغ این کارها نمیروند. وقتی با کارهای دیکر بدون آسیب به خودشون میتونن همان درآمدد را داشته باشند، چرا بروند؟ **: احتمالا این ترجمه میشود به مفهوم طبقه. یک راه حلش افزایش حقوق کارهایی مثل کار در معدن، ذوب فولاد، رفتگری، و غیره است. رفتگر ها باید حقوق بیشتری از افراد عادی بگیرند. چرا که «چیزی با اززش بنام سلامت انسان» را به خطر می اندازند. (حیف چنین باوری به چنین ارزشی وجود ندارد). چنانچه حقوق این افراد بیشتر شود، قدرت بیشتر، متعاقف درامد (نسبی) بیشتر می آید. و این، چینش قدرت فعلی را به هم میزند جون تغییرش میدهد. تعادل حاصل (یا عدمش؟) قابل پیش بینی نخواهد بود. یا به ضرر خواهد بود. یا منجر به عدم تعدل خواهد بود. (از اینجا به پایین، بحث کمتر حدی است و گمانه های جریال سیال ذهن است. و نیز چیزهایی که برایشان تئوریهای زیادی هست که من در مورشان کم‌اطلاع هستم.) ممکن است آرگیومنت این باشد که: افرادی با نیروی جسمی و نه اینتلکچوال*** رشد خواهند کرد. (بدون اینکه در کنترل ایجنسی هایی باشند.) (هرجند در مورد سلبریتی ها این پیش می آید. ولی آنها تحت کنترل آژانس های مربوطه هستند). *** و در ننیجه، قلبلیت اداره و کنترل. اما اتفاقا چینش کنونی هم اینطور نیست. آیا حالت حاصل، صرفا «میراث حفظ قدرت» است؟ (نوعی تضمین تجویزی و پیشینی (هدفدار و دایرکتد) اینواریانس) یعنی «نقطه ثابت» در ریاضی و سیستمهای دینامیکی. شاید هم اگر قدرت اون افراد بیشتر باشد، دیکر آن کار هاس سخت را انجام نمیدهند. و به بقیه می‌سپرند و آوت‌سورس میکنند. و سلطه و ترپ تشکیل میدهند. و ایجنسی های مربوطه را در حالت آندرماین نگه میدارند. اما چرا اکومومی نمیتواند وعده (بدهد و نگهدارد) در مورد حقوق بیشتر آنها؟ بعلاوه، چند مرتبه ی بزرگی باید حقوقشان بیشتر باشد؟ وجود دیماند اون مارها چرا باعث نمیشود حقوقشان بالا برود؟ در حقیقت اکر حقوقشان بالا باشد، صاحب سود و سرمایه میشوند. و اونرشیپ کارهانه از صاحبش خارج میشود؟ وای مگر سهامدار های عمومی نیستند؟ چیزهایی که روی هم سوارتد، یعنی جابجا نمیشوند. سنگی که روی دیگری هست، بر آن تکیه کرده. اکر زیری را برداری، ارتفاع و طبقه (اش) به هم میخپرد.

    چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۱

    حکمت کانال

    حکمت کانال‌ها

    سه‌شنبه، تیر ۲۱، ۱۴۰۱

    Ethics-C

    Ethics as computation. ethics is about computing. Erhics is computational in nature. Shortcuts, heauristics, cache/DynProg/lookup table/rl-val for things. for evaluating. evaluatung as sampling (end-2-end the trajectory of rationalisation: logic line, storylet). (rationalisation is costly). to save effort (key). (for who? in benefit of who? not thinking => whose benefit? you saving energy? or compromising your goal/need/want/lack/profot/growth/utility/accumulated value/capital/etc). when you save effort, you trust another agent (the/your civilisation), to take care of your interest. Also there is an element of bootstrapping. (including the soutrce of that lookup table). also there is an element of accumulation-of-info (over experiences and curcumstances of generations). also an element of loading (data transfer): bottleneck of learning (overflowing vocal advice, write down, etc). to be published soon.

    یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۱

    سوفسطاییان شناسایی نشده

    توصیف خوبی بود (از م) : «حرفهایی که در ظاهر و در حرف درستند اما در عمل و نتیجه، بینهایت ویرانگر و کشنده» تخصص سوفسطاییان این بوده که با زبان و منطق و استدلال و دانش این کارو بگنند. و سقراط اومد گفت که من چیزی نمیدانم، که ادعای دانش سوفسطاییان رو بی اثر کنه. منتها فرق ما اینه که سوفسطاییانمون همچنان شناسایی نشده اند. و روشی که برای مقابله باهاشون باشه و پادزهر آفت و اآسیب پ فریبشون باشه هیچوقت داده نشد. حتی شناسایی هم نشدند.

    یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۴۰۱

    مغز واقعگراست

    مغز انسان به شدت واقعگرا (رئالیست) است. سرسختانه در برابر نگه داشتن و جدی گرفتن محتویات (تصاویر و خاطرات) حاصل از خیال و مجاز (و نه تجربیاتی که واقعا انجام داده) مقاومت می‌کند. فقط چیزهای ملموس و تجربه شده را ذخیره میکند و مصالح کار خود قرار میدهد. اعتیاد به تصویر و خیال و چیزهای دیگر، امروزه وجود دارد و دیده می‌شود: آن حاصل تلاش سال‌های بسیار است. پ.ن. یکی از کلیدهای هک کردن این سیستم واقعا گرایی، تمثیل مثل است.

    پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۴۰۱

    داجینگ-هدف-و-وسیله

    م. اتفاقا در خدمت ایدئولوژی خاصی است، که اقتدایش به یک اینستیتوشن قدرت بوده که اعتبارش رو هم از اون میکرفته. شعر، زبان، عرفان، تمثیل، و ظرایف و ابهام ها، همگی برای او ابزاری بوده. یک طعمه‌گذاری برای کشاندن مردم به یک نوع ایدئولوژی خاص (به سبک مبلغ مذهبی). منتها نه لزوما به مذهب، بلکه به یک ایدئولوژی و گفتمان که یک کانون قدرت ایجاد میکند. و ضدیت با یک سویه های فکری (منطقی /علمی، فلسفی). منتها نه لزوما به مذهب، بلکه به یک ایدئولوژی و گفتمان که یک کانون قدرت (در معنای خاصی) ایجاد میکند. این در سمت و سوی کلی مطالبش است (و سوگیری). سمت و سو به چه معنا؟ کانسیستنسی مد نظرش نبوده، بلکه کلامش در خدمت هدف دیگری بوده. اما ممکن است کسی بگوید همه نویسنده ها کمابیش هدفشون گرایاندن مردم به تفکراتشان یا ایدئولوژی و غیره بوده. تفاوت در این است که اونها هدفشون را پنهان نمیکرده اند. و رو بازی میکرده اند. تفاوتش (مثلا با سقراط) در فریب است به این نحو که تعمدا مخاطب ا از بعضی قصد هایش اگاه نمیکند. یعنی: چیزی را تبلیغ میکند و چیز دیگری میفروشد. تفاوتشان در هدفشان است: که چه چیزی هدف است و چه چیزی وسیله. حابجا کردن هدف و وسیله: تفاوت در آنچه آنها وسیله میدانند، و آنچه هدف میدانند. وگرنه طبق تعریف، وسیله همیشه برای هدف است. هر ادعای نویسنده/شاعر (در اینجا م) را نباید لزوما قبول کرد و آن را (نوشته هایش) صادقانه دانست.

    یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۱

    فره-والد

    سیستم «فره» و سیستم «و»، هردو در این مشترکند که (طبق بیان TA: ترنزکشن آنالیز) یک parent بر مردم حکومت کند.
    والد معنای خوبی ندارد. یعنی (طبق TA ) مردم را در موقعیت کودک در می آورند (یعنی صاحب و مسوول* سرنوشت خود نبودن). که با نفس دموکراسی در تضاد است:
    مطلوب در موکراسی این است که مردم به عنوان یک بالغ، صاحب سرنوشت خود باشند و اطلاع/تعین از سرنوشتنان از دست اونها گرفته نشده باشد (نظر و بیان خواسته و اذن/رضایت دادن/اجازه دادن/موافقت* و منجر به رابطه ی بالغ-بالغ).
    * consent
    * مسوول بودن در اینجا به معنای خاصی است. باید دولوپ شود. اما بیشتر در راستای معنای سارتر از این کلمه است.

    پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۴۰۱

    پاسخ: هندسه ی رنگها: رابطی ی داخلی بین رنگها در منیفولد فضای رنگ

    بله، مثلا در افرادی که به اصطلاح کور رنگ هستند، پروفایل فرکانس های گیرنده های نوری شبکیه فرق دارد. به همین دلیل بعضی رنگ ها را ممکن است تفکیک نکنند. پس لااقل یک مثالی وجود دارد که گیرنده ها به فرکانسهای نور تفاوت دارد. اگر ژن هایی که مولکولهای اوپسین (مولکول اصلی در سلولهای گیرنده نوری) دچار جهش شده باشند (واریاسونهای ژن مرجع باشند)، فاصله ببین بعضی از تمهایش اندکی متفاوت میشود، و در نتیجه طول موج و «پروفایل» سیگنال اولیه میتواند کمی متفاوت باشد. اما تفاوتهای جزئی در بالادست (ابتدای مسیر بینایی) لزوما منجر به تفاوت در پایین دست، و تجربه ی متفاوت رنگی نمی‌شوند. و این معلوم نیست. البته در حالت های شدید و اکستریم، یعنی افراد کور رنگ که بعضی رنگها را کلا نمی‌بینند یا آنها که نمی‌توانند بعضی رنگ ها را از هم تفکیک کنند، طبیعتا کیفیت رنگی که حس میکنند متفاوت میتونه باشه. اما در سایر موارد، لایه های مختلف پردازش تصویر در مسیر از بالادست تا پایین دست، (از شبکیه تا LBG و V1 و غیره،) تبدیل ها و پردازش هایی روی سیگنالهای خام دریافتی برای محاسبه ی رنگ انجام می‌شود، و اطلاعات پردازش شده، در طی این مسیر ممکن است طوری اصلاح شوند که این تجربه بین افراد مختلف به هم «شبیه» تر شود. البته هنوز صحبت از کوالیا نیست و کیفیت تجربه ی حاصل، بحث دیگری است (به نوعی مربوط به بخشهای پایین‌دست تر از مسیر فوق است). طبیعتا در این زمینه تحقیقاتی انجام شده، و افرادی که در زمینه ی «سایکوفیزیک رنگ» کار و مطالعه تخصصی کرده اند، شاید بهتر از من بتونن جواب بدهند. یک مثال دیگر در بینایی برای آشنا شدن ذهن از این قرار است: هم سطح شبکیه و هم سطح کورتکس دارای انحناهایی هستند که برای افراد مختلف متفاوت هستند. اما توان درک خطوط راست و منحنی در افراد مختلف شبیه هستند (غیر از کسانی که آستیگماتیزم و مشکلات دیگری بینایی داشته باشند). اما این انحناهایی که در افراد مختلف هم خیلی متفاوتند، و شاید برای هیچ دو نفری مثل هم نباشد، باعث نمیشود که بعضی ها خطوط راست را منحنی ببینند و برعکس. چرا که مغز، با وجود ناصافی سیگنال وارده، رابطه ی درونی هندسه ی تصویر ورودی را استخراج میکند. این بحث، تئوریک است: کمی مانند هندسه های نا اقلیدسی و ریمانی و غیره است: «از بیرون» ممکن است روی یک منیفولد کج و معوج ، خطوط و منحنیهایی راست یا موازی نباشند، اما رابطه داخلی خطوط به نحوی باشند که «در داخل این هندسه@، خطوط باهم موازی باشند، یا خطوط راست باشند، و غیره. (یعنی از دید موجودی که داخل آن زندگی میکند) به همین ترتیب، رابطه ی داخلی ی هندسه ی رنگ ها (هندسه ی روابط داخلی بین رنگهای مختلف) است که توسط مغز استخراج میشود. و نه دقیقا به همان صورت خام و اولیه ای که از گیرنده های رنگی (مخروط ها) دریافت میشود. بعد از پردازش اولیه ی سیگنالهای رنگی ورودی، اطلاعاتی که برای ادراک رنگ (ادراک رنگی) مورد استفاده قرار می‌گیرند، رابطه ی تمیز و هندسی و دقیقی دارند. یعنی اعوجاج های حاصل از تفاوت ورودی ها از آن حذف می‌شود. تا جایی که سیستم بتواند این کار را میکند. یعنی ممکنه است در سطح اولیه تصویر یا رنگها دارای اعوجاج هایی باید اما اونها در ادراک حذف شوند. یک نکته دیگر این است که در داخل چشم، رنگ قرمز زیاد است (بخاطر تابش نور و حریان خون و غیره)، اما آن را به ندرت تجربه میکنیم. بنابراین به دلیل تفاوت سیگنال ورودی، نمیشه لزوما نتیجه گرفت که رنگهای تحربه شده با خم متفاوتند. و اخلاف های بین فردی ممکن است اصلاح شوند. و این بخاطر رابطه ی درونی ی رنگهای مختلف در فضای رنگ است.

    یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۱

    پرت کردن حواس نگاه ها

    فقط جهت ثبت. ترجمه اون (... جمله ای در یک بنر) جمله اینه: ما به هر نابلدی کار و مسوولیت میدیم، ولی خودش نباید قبول کنه. پس وقتی کاری خراب میشه، مسوولیتش با همون فردیه که که مسوولیت را قبول کرده. و نه مدیریت کلان تر. اینطور وانمود میکنند. همه در نهایت در راستای صنعت ادبی ی «کی بود کی بود من نبودم» و «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» است. و جالب ترین بخش ماجرا، ملتی است که این رتوریک را باور میکنند. و جدی میگیرند. و همون گفتمان را ادامه میدهند. این رترویک ها، لازمند برای ادامه وضع موجود، و پرت کردن حواس نگاه های موشکافانه. عامل بقاشون این رتنریک هاست. برای همین بررگ در یک بنر بزرگ نصبش میکنند. و اگر یک تناقض کوچیکی هم توش به نظر میرسه، از نظرشون طوری نیست. چون هدف بزرگتری را برآورده میکند.

    فریب و بولی

    فریب دادن دیگران، از فریب دادن خود شروع می‌شود. بولی کردن دیگران، از ایجاد فکر بولی (کردن به طرف مقابل) در ذهن (بولی گر) شروع می‌شود. اپل در ذهن صورت می‌گیرد. و باور میشود. (شباهت صوری بین فریب و بولی) هردو معطوف به دیگری. هردو در ذهن و در خود.

    پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۱

    قانون اعداد بزرگ؟

    قانون اعداد بزرگ، خیلی استفاده دارد. و در زبان فارسی زیاد بکار میرود. که نام انگلیسی اش the law of large numbers است. اما این اصطلاح، ترجمه ی اشتباهی از این عبارت است.
    ماجرا از این قرار است که در هنگام مطالعه، به فکرم خطور کرد که بهتر نبود که نامش را «قانون تعداد های زیاد» (یا: قانون تعداد های بالا) بگذاریم؟ بعد دیدم که عبارت انگلیسی، اتفاقا عینا ً معادل اسم پیشنهادی من است. 🤦🏻‍♂️
    پس این همه سال این عبارت اشتباه ترجمه شده. یعنی در طی این همه سال کسی متوجه این نکته نشده؟ این ترجمه ی اشتباه، مانع فهم افراد شده است. برای خود قطعا من مانع شده. علت آن جستجوی ذهنیم برای معادل هم،‌ بدقلقی و اذیت شدن با نعادل رایج بوده.
    ریاضیات، با نامهای درست (نامهای اصلی) آسان تر میشود. «میشود»؟ بجای میشود، باید گفت «بوده». چون این ما هستیم که با ترجمه ی اشتباه، فهم این کانسپ ها (و احتمالا بخش های مختلف دیگری در ریاضی) را سخت کرده ایم. ویکیپدیا را هم چک کردم، اشاره ای به ترجمه درستش نکرده. پس نابینایی نسبت به این مساله وجود داره. :پس بگوییم قانون تعداد های زیاد. و نه «قانون اعداد بزرگ». شرم آور است.
    عدد و تعداد در انگلیسی کلماتش مشابهند. اما در فارسی کلمات مختلفی دارند. همچنین بزرگ و زیاد. به تعداد زیاد در فارسی «بزرگ» نمی‌گوییم. نمی‌گوییم «لشکر دشمن تعداد بزرگی داشت». بلکه میگوییم «عده ی دشمن زیاد بود». «عده‌ی بزرگ» نداریم. در نهایت، میخ آخر به تابوت: اگر این اصطلاح پیشنهادی (قانون تعداد های زیاد/بالا) را به انگلیسی ترجمه کنیم، به همان اصطلاح انگلیسی، یعنی «لارج نامبرز» می‌رسیم.
    unbelivable واقعا. قانون اعداد بزرگ. seriously ؟
    لطفا ترجمه نکنید.
    stahp
    چند دهه است بر مدار این خطا و گیر (های) زبان می‌چرخیم؟

    سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۱

    Technology or action

    Ethics of technology are like ethics of any “action”. Some people (Heidegger) say there is something specially evil about technology. No, the evil is with the people who use it. But I am against guns. The theoretical question is we need to draw a line in the “chain of causes”. Any action has unintended consequences. If we want to be ethical, we should not do anything. But even that is not ethical. Creating/developing a technological tool is not separate from any other action in that regards. It should be the responsibility of people who use that tool. People who dropped the bomb like to blame scientists whose theories led to that. It distracts people from those who had direct responsibility. I don’t hear as much discussions in Clubhouse etc about responsibility of the commanders who ordered drop of the bomb. Who are revered. The theoretical problem is “dilution of responsibility”. https://twitter.com/naz_andalibi/status/1536442410191945736?s=21&t=H-r23mjA-1--R1Zz3hNvTw

    چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۱

    ابداع و نه فقط حفظ

    فراموش شدن لزوم ابداع، در بعضی نسخه دادن ها ببخشید در مبایل تایپ کردم پر از غلطهای تایپی است) اجزای این فرهنگ زمانی ساخته شده اند. فرهنگ رو باید ارتقا داد و بهتر کرد. و با نو اوری و غنی کردنش، اون رو اپدیت کرد. اون نو اوری ها توسط هنرمندان (نه فقط ادیبان و شعرا)، دانشمندان، تحلیل گر ها ، نویسندگان، فیلسوفها، بوجود آمده اند (معمولا به اسم شاهها ثبت شده اند. در مواقعی شاهها و افراد وروتمند اونها رو (تامین منابع مالی) fund کرده اند. مثلا خیام را ملکشاه گمارد که تقویم ایرانی را بطور علمی و سیستماتیک تدوین و تعریف کند. که منجر به کشفیاتی در نجوم و ریاضیات و غیره شد، که بر خلاف انتظار، در آمیخته است با این تقویمی که داریم (نوروز و تیرگان و غیره). بنابراین تاریخ، علاوه بر آسیب ها، مملو از تعداد زیادی از این افزودن ها و نو اوری ها هم هست. همین پیوند (معکوس گسست) بین اقوام، حاصل کارهایی تست که مثلا در ۲۵۰۰ سال پیش انجام شده. و نو اوری بوده. و مدون هم شده طبعا (لابد در ارتباط با زرتشتیت اولیه و زروان و غیره؟ که خیلی آشنایی ندارم). اینها در زمان خودشون به شدت مبدعانه، نو آورانه و ابداعی بوده اند. و اونقدر مفید بوده اند که بعد از ۲-۳ هزار سال باید حفظشون کنیم و نیاز بهشون داریم. ولی علتش فقط «قدمت» یا «ادبی» بودن اپنها نیست، بلکه علتش این بوده که ابداع در اون زمان بیشتر از الان بوده. و اگر همون فرمولها رو بدون ارتقا بخواهیم نکه داریم، و بدون نو اوری و حرفهای جدید برای شرایط جدید آدیت شونده (دنیای مدرن و صنعتی و ارتباطی و رسانه ای و تکنولوژیک و غیرمتمرکز، و غیرلوکال، دیجیتال و …) امروز و دنیای آینده، مشکلات آن بیشتر میشود. اگر پویا نباشد، انتی تزش می آید و راهش را پیدا میکند. پویا نبودن به معنای فرسودن است. حالت فعلی ما، که البته بخشیش هم تاسف آور است و بخشیش افتخار امیز و قابل بالیدن، حاصل اون ابداعات هم هست. اما این جملات به این صورت که گفته شد فقط به جفظ آنچه باقی مانده میپردازد و لزوم ابداع و استمرار اون ابداع ها را نمیبیند. پس باید تبصره ای برای ابداع به آن اضافه شود. در ضمن ابداعات مذکور فقط در ادبیات نبوده اند. ادبیات روشی برای ماندگار کذپم اونهاست. که متاسفامه کم کاری بوده و مقدار زیادی چیزهای خوب بوده که باقی نمانده. البته از بین بردن سیستماتیک مطالب (کتاب سوزی و کتاب شوری) هم بوده. ادببات، رپرزنتیشن اون محتویات ابداعی است. ولی خود ابداعات و غیره لزوما از جنس ادبیات نبوده اند. شیمی و فیزیک و ریاضی و فلسفه و غیره، مجموع اونهاست که چیزهایی رو میسازه. هرچند ممکنه در برداشت رایج عامیانه ، این دیده نشه. و ادببان معمولا اونها را نمیبینند. (خیام و این سینا و غیره از ادیبان استثنا هستند در این زمینه). بعلاوه. مقدار زیادی از این فرهنگ سینه به سینه انتقال یافته. و در کتابها (ادبیات و غیره)، تصریح نشده. و باز بعلاوه، بخشی از این کارها وظیفه تاریخ نگاران بوده. که یا کم کاری شده و یا با از بین بردن کتابها و خفه کردن حرفها، باقی نمانده. و فقط نسخه شهر شده شان باقی مامده. پس ادبیات را تنها منبع بعضی فضائل میبینیم. اما خب تصویر اصلی و کامل، بزرگتر است. این جملات ممکنه این سو استفاده و برداشت را به دنبال داشته باسند که اگر کاملا جدی گرفته شوند، هر حرف متفاوتی سرکوب شود و ابداع و نو آوری هم متوقف شود. اتفاقی که به نوعی الان هم افتاده است. گذشته را باید حفظ کرد، نگه داشت. ولی نه اینکه سلطه داشته باشد. و تنها خاکم ما گذشته باشد. ازش کواظبت کرد و بهش ورداخت و باهاش در دالوگ بود. باید نگهش داری، نت اینکه اون تو را نگه دارد. https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=10209410565378151&id=1745171580&m_entstream_source=feed_mobile

    دوشنبه، خرداد ۰۹، ۱۴۰۱

    Linux=IDE

    Linux is a big IDE. Linux as an IDE.

    دوشنبه، اردیبهشت ۱۲، ۱۴۰۱

    روش، عمل، وسیله، هدف، تکرار، بهداشت روش

    بهداشت روش. (خصوصا در گفتگو. و انواع اکستریم کامیونیکیشن) خیلی اوقات، درست بودن روش، از درست بودن عمل مهمتره. چون عمل تاثیرش کوتاهه، اما روش، باقی میمونه. وقتی به روش انتقاد نشه، خودبخود کپی میشه. یا عملا تایید میشه. (با سکوت نسبت به روش) وسیله یا هدف؟ گاهی (در اسکوپ یک عمل) وسیله از هدف مهم تره. روش دچار تکرار نیچه ای میشه. ولی عمل، یک بار، پارتیکولار، و است. چونکه عمل در لوپ مداقع و رگولیشن و اکپلیسیت کردن و ریفلکت کردن هست. اما معمولا روش نه. استراتژی ای که منجر بهش شده. فری استراتژی و عمل در اینکه که استراتژی حتما تکرار میشه. و تکرارش بیشتر از عمل است. نیچه اون تکرارتیچه ای رو برای عمل گفت . (که مسوولیت عمل رو بر عهده بگیریم). اما باید اینو اضافه کرد: مسوولیت استراتژی ات را هم به عهده بگیر. و فرض کن تکرار میشود. بیشتر از عمل. در حلقه ی بیرونی و احاطه کننده است.

    جمعه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۱

    دریف در دایره های قرمز، چرخه های رگولیشن

    کامنت من بر این مقاله ساینتیفیک امریکن: ارسالی از م.ش: https://www.scientificamerican.com/article/the-dark-side-of-collaboration/ یادداشت (کامنتاری): بسیار جالب بود. به نطرم این رفتار جمعی انسان برای همه ی جمع های انسانی برقرار است. و خصوصا در محیطهای حرفه ای/شغلی. به نظرم پدیده اش مقداری شبیه آزمایش استنفورد است. به نظرم تا وقتی نظارت بیرونی (قانون و governance و audit و اینجور چیزها) نباشه که جریمه ای قانونی براش وضع کنه، راهی برایش نیست. یعنی فشاری از بیرون گروه لارم است (تا خدی شبیه فشار تکاملی). البته همونطور که این مقاله پیشنهاد میکنه، بعد از این قانون، عواقب جریمه ای اش باید برای افراد شرح داده بشه در یک سری «آموزش» کاری در شرکت، گروه، غیره. اما همین کار تا فشار نهادهای ناظر، یا نظارت سازمان های دولتی، قضایی، نظارتی، … با امکان واقعی جریمه های واقعی (با ضمانت اجرایی) وجود نداشته باشه، این اصلاح عملا بوجود نمیاد. در محیط های کاری corporate ، عملا این گونه دوره های آموزش ها را پیاده کرده اند. کمی شبیه تکامل است که در اون gene drift بوجود میاد اگر فشار تکاملی (فشار انتخاب و بقا) مداوم وجود نداشته باشه. در مقاله هم شبیه این را گفته: گفته که نشان داده اند این تخلفات و عدم صداقت ها escalate میشن (بالا میگیرند) . مقاله بدرستی تجویز کرده که باید از مراحل اولیه جلوش گرفته بشه. عنوان و صورتبندی خوبی مطرح کرده اند. احتمالا بطور کلی خاصیت کولبوریشن انسانی است. اما توصیه ی آخرش (که کافیه بدونند بعث چه آسیبی در بیرون میشه)، حدس نویسنده است. خودش هم از کلمه perhaps استفاده کرده. کمتر میشه یا سرعت escalationش (بالا گرفتن ها) کمتر میشه، اما جلوش گرفته نمیشه. به نظر من تنها فشار بیرونی (مثل وجود جریمه penalise) میتونه بطور واقعی مانع این قضیه بشه. رگولیت ش کنه. و خط قرمزی براش بوجود بیاره. البته افراد و شرکت ها هم بطور طبیعی دنبال راه های در رو و دور زدن قانونها و loophole هم خواهند گشت. اما در نهایت، میشه امیدوار بود که در رقابت بلند مدت بین «قانون» (رگولیتورها) با شرکت ها (یا انسانها)، سیستم احتمالا بیتونه به تعادل مفیدی برسه (نش؟). (اما این هم خودش یک فرضیه است. احتمال این هم هست که این کافی نباشه و بقول نگرش چپ، این ایراد در ذات خاصیت رقابتی کپیتالیسم باشه. به هر حال هر دو حالت بصورت فرضیه و هایپوتز قابل طرح هستند، ولی در نهایت راه حل ها هستند که مهمند). بعد از رخ دادن این ماجرای deaselgate توصیف شده در مقاله، حتما قوانینی تصویب شده. و در تبع آن، کشورهای مختلف درگیر روابط تجاری، دپر خم جمع شده، و همدیگر را بهش متعهد کرده اند (از طریق وضع جریمه های قانونی). تا از این به بعد جلوی اشتباههای بعدی گرفته شود. یعنی لازمه اش اینست که خطوط قرمزی رسم شوند. اما در جایی مثل ایران، چنین کاری انجام نمیشه. چون لازمه اش اصلا تشخیص این آسیب است. حالا تا بعدش تحلیل دلایلش انجام بشه. و بعد لازمه قوانینی تصویب بشه. و بعد هم اون قوانین ضمانت اجرایی داشته باشند. زنحیره ای از چندین مرحله لازم است و گروههای مختلفی باید کارشان را درست انجام دهند تا این زنجیره کامل شود. یکیشان هم نشود، بی فایده خواهد بود، و اون چرخه ی drift و escalation ادامه خواهد داشت. بدیش اینه که گاهی هیچکدام از این مراحل بطور کامل انجام نمیشه، خطوط قرمز و regulation ها عملا بوجود نمی آیند. برای کنترل هر جیزی حلقه فیدبکی در بیرونش لازم است. جریمه نمی‌کنیم. خطوط قرمز هی بیشتر رد میشوند توسط گروههای مختلف همکاری کننده (از دولت تا شرکت ها، از مردم تا نهادها). این رد کردن مرز های قرمز یکی بعد از دیگری، قبحشون میریزه. در امور و زمینه های مختلف. تا جامعه کم کم از هم پاشیده بشه.

    پنجشنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۱

    از عواقب جدایش schism

    ... این احتمالا تا کنون یک دیالوگ معنی دار با جنس مخالفش نداشته، و گرنه میفهمید. جدا بودن فضای گفتگو بین دوجنس هم یک عامل مهم در ایجاد این شرایط و ذهنیت است. ... ... split schism

    سه‌شنبه، فروردین ۲۳، ۱۴۰۱

    باگ جنگ در مغز بشر

    یک باگ در مغز انسان وجود داره که موجودی به شدت فریفته ی جنگ است. علت ژنتیکی داره و کاریش نمیشه کرد. افرادی که ضد جنگ فعالیت میکنند بر علیه اون باگ ژنتیک طبیعی انسان حقار چیده اند و آگاهانه مواظبش باید باشند، وگرنه اون هم از کنترل فرار میکنه. یک باگ طبیعیه مثل باگ مغز در مورد قمار یا اعتیاد است. انسان، با ایده ی جنگ فریفته و اسیرش میشود. کاریش نمیشه کرد. فقط نباید طرف قمار، اعتیاد، و جنگ رنگ رفت. وگرنه انسان را فرا میگبرد. کسی که به این پی نبرده، صحبت باهاش بی فایده است. حالا هر طرفی میخواهد باشد. حتی اگر در طرف مظلوم جنگ باشد، فریفته و اسیر فکر تلافی از طریق یک جنگ دیگر خواهد شد. کافی است سیاستمدارها تلنکری بهش بزنند. از این نظر، سیاستمدار ها (ی جنگ طلب) و کازینودار ها، و قاچاقچی های مواد مخدر، شبیهند. در پاسخ به https://www.facebook.com/100010791520820/posts/1588934911476211/?d=n

    شنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۱

    خرد و درد

    خرد و درد درد، کاهنده ی خرد است درد مزمن، میتپاند حس (فیلینگ) نشود. اما خرد را میکاهد. اصل نکته همین بود. ادامه ی این متن جدی نیست و بازی فکری است. درد، مثل اصطکاک است برای «حالت» ها در مکانیک کلاسیک. فرسودن و اتلاف اطلاعات و انرژی است. پراکندن آنها. ورود درد به معادله خرد میتواند در ورود، ایجاد، حس کردن، ... درد باشد. اما همه ی اینها کاهنده ی خرد نیستند. در حقیقت درد وجود دارد در دست و پای ما. مساله این است که چه کنیم کاهنده ی خرد نشود، یا کمتر چنین باشد. آنها را جدا کنیم. اما دردی که خود فرد حس کند. درد ی که در دیکری حس کنی، این خاصیت اصطکاک برای خرد را ندارد. دردی که در فرد حس شود، تجربه درد در دو جا وقوع میتبد: سیستم لیمبیک و کورتکس (طبق تقسیم بندی خودم، که تمایزش با سایر ورژن های این باید واضحتر ترسیم شود). درد خود در لیمبیک است و درد دیگری در کورتکس. غیر از این دوگانه، شق سومی هم هست: که موقعی و ما به ازای/کوریلیت درد در بدن است: همان آسیب واقعی (آن را هم میتپان در مرد آسیب زن و بدن، بیشتر شکافت و بخش هایی برایشدر نظر گرفت. پاتوژن، سیستم ایمنی، خود بدن و فیبرهای «سی» و «آ»، التهاب (مفهومی مبهم اما مرمزی)، دخالت های پاتپژن در بدن و اعصاب، دخالت های بدن و دفاعش در موقعیت، و غیره. شی و ابجکت آسیب اما متاسفانه هنوز قابل تعریف نیست. کتاب کندل این نکته درخشان را گوشزد میکنه. که البته احتمالا از سنت فلسفه آمده). اگر حس نشود ولی در تن وجود داشته باشد، شاید اثر منفی آب بر کورتکس (و خرد) بیشتر باشد. یعنی ناخوداگاه بودنش بدتر از خوداگاه بودنش است. دردی که از دیگری حس میشود معمولا خوداگاه است، و در کورتکس. ایجاد درد، در حالت سایکوپاتی انسانی، رابطه اش با کم کردن خرد چیست؟ این نظر و ایده، اکر بخپاهد جدی باشد، باید فکری برای این موقعیتذهم بکند. چرا که موجودیتی بیرون/جدا از افراد برای فرد و خرد را برای تبیین/بیانش بکار برده است / اختیار کرده است (پزیشنش این است). درد و رنج (سافرینگ) هم رابطه پیچیده ای دارند، که خارج از این بحث است و باید یافته های علم مشخصی که در این زمینه وجود دارند بررسی شوند. رنج و درد، رابطه دارند با دو نوع امپاتی لیمبیک در برابر کورتکسی (که ایده ای اخیر است). شاید روزی در کنار اصل مشاهده ای (در برابر تجویزی) ی کانسرویشن/پرسوریشن درد (سال ۲۰۰۷؟) قرار بگیرند. و رابطه شان با اسکلیشن (سوپرا-پرسوریشن) مشخص شود. و باک ها و اینکنسیستنسی هایی که در این زمینه وجود داره را فکر کنم. البته اینها فکر های جدی ای نیستند. اما تجربه نشان داده که این بازی های فکری (شانسش /بالقوه اش هست که) گاهی منجر به تصویر های صاف و پوست کنده ای میشوند که آنوقت نمیشود جدیشان نگرفت. حاشیه های بی ربط و رقیق و کم مایه بگذریم. اما بیان اصلی و زبانی، به تقارن لفظی بین درد و خرد ، به نظر در خور نوشتن آمد. از این متن راضی نیستم اما مثل بقیه مطالب، زیبایی و استواری کلام و بیان برای من پشیزی ارزش ندارد. و یکی از نقاط عصیان/سرکشی در نظر گرفته ام. این فقط دعوتی است به در نظر گرفتن رابطه ی بین این دو، خصوصا در مقیاس تاریخی، و نیز طی عمر افراد (در مقیاس دولوپمنتال)

    پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۱

    ارزشگذاری، داوری، قضاوت

    داوری ها و قضاوت ها شکل میدهند به همه چیز. هر کسی که داوری و قضاوت ش معیار باشه، در نهایت، تعیین کننده ی سرنوشت ها میشه.
    بدتر اینکه این قضاوت ها ایجاد الگو میکنه وبرای دیگران مرجع میشه. مردم قضاوت هاشون رو با اینها تنظیم میکنند. و میشه ابزار اعمال* (و نشر و گسترش*** ناهشیارانه**) ایدئولوژی.
    *به نظرم این قضاوت ها و داوری ها و ارزش گذاری ها، همون ارور سیگنالهای PP هستند که همه چیز رو تعیین میکنند. (در ایدئولوژی، به مثابه یک ابر-ذهن**** اکستندد). valuation
    ** subdeliberate
    ***درضمن شبیه سیستم قضایی بر اساس پریسیدنس شد. **** در اصل از GIL میاد، اما مفهوم سیگنال ارور، از PPوام گرفته شده. این در ادامه ی بحث سیاه دیدن و لزوم سیاه ندیدن هم هست، که توضیح جدایی را میطلبد. در اون بحث، قضاوتهای عادی روزمره و سابکتیو ولیویی که در ذهن ها صورت میگیره، و کامیونیکیت میشه، (و گاهی با بولی با واکنش های اکشنی و یا اموشنی (ppes) ابراز میشه و بیرون میاد در سطح پیدا و فیزیکی)

    شنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۱

    احترام؟

    گاهی یک ایده را باید چندین بار گفت، تا کم کم تاتی کند و راه رفتن بیاموزد، و بیان خوب خودش را جستجو و پیدا کند. گاهی ایده را بصورت خام مینویسم. تا پایش روی زمین قرار بگیرد. تا اینکه کم کم بیانش پیدا شود. این یادداشت یکی از اونهاست.
    علت دیکر شکسته بودن بیان این است که ایده ای است که قبلا جنریت شده و زایش یافته، و اکنون به صورت یاداوری حاضر شده و نه تازه از تنور آمده باشد. یعنی بیات است: فاصله ی زمانی ای است بین انعقادش و این اسنیتنس از بیانش. مطلب اصلی: (که حالا دیگه تحت شعاع نور نکته فوق قرار میگیرد)

    در مورد توهین: در کل میشه گفت که مساله، احترام یا توهین نیست. بلکه رعایت قواعد استدلال و گفتگو و مباحثه است، تا گفتگو مفید شود، و حرکتی رو به جلو و آزادی/رهایی باشد. خود احترام یا عدم توهین به خودی خود اهمیت ندارد، بلکه به دلیل دیگری باید رعایت شود.
    پ.ن. احترام و ریسپکت به روش و قاعده ی بازی باید داشت، نه افراد، و نه ایده ها و نه افراد. اما قاعده ی بازی کدامست و کی باید تعیین شود. پس انتهای این غشا و ممبرین باز است. تکه ای و پاره ای از ایده است.
    زمینه

    سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۱

    قاضی، طبقه زمیندار، شاه

    در مورد علت قابل اتکا بودن قانون در انگلستان، (خصوصا در مقایسه با ایران) : تا حالا بر اساس مشاهداتم از انگلیس، به دو دلیل کلیدی و دو تفاوت اساسی رسیده ام: دو ایده هستند که ممکن است درست یا غلط باشند، اما باید بررسی/تحلیل شوند (الف) از نطر تاریخی، وجود یک سری لورد و زمیندار کلان بوده اند که شاه باید باهاشون تعامل میکرده. ازشون تعهد هایی برای جمع اوری سرباز میگرفته و در عوض در یک سری تصمیم گیری ها باهاشون مشورت میکرده. (ب) وجود سابقه طولانی سیستم قضایی در انگلستان، از نوعی که عملا روی/علیه افراد در بالاترین مقامهای قدرت هم دست بالا دارند و میتوانند علیهشان حکم دهند. هردوی اینها موجب تعدیل و رگولیت کردن قدرت مرکزی و تعدیل تمامیت خواهی آن میشوند. در ضمن موجب پایداری و stability میشوند. مخصوصا طبقه ی زمیندارهای اعظم، از هزار و چند سال پیش، موجب ساختاری شده که بطور ایتعاری، مول موزائیک های پهنی شده که یک بستر سخت و قدارای قوام هستند. این البته برخلاف مساوات اقتصادی و نوعی از ساختار طبقاتی است. در دراز مدت، این موجب شده که تداوم همه چیز در جامعه انگلیس به شاه بستگی نداشته باشد، و اگر شاه عوض شد، ساختار قدرت در جامعه حفظ میشود. چون ساختار های قدرتی بوجود اورده اند و حفظش میکنند. و شاه فهمیده که اونها برای قدرتش استبیلیتی فراهم میکنند. از ابتدای تاریخ از در مذاکره و توافق با اونها روبرو شده ولی در ایران هرکس به حکومت میرسیده**، تمام طبقه ی ملکدار ها رو تارومار میکرده. نمونه اخرش همین محمدرضا شاه با اصلاحات ارضی دقیقا معکوس این کارو انجام داده. انکار زیرساخت یک ساختمان رو شخم زده. (البته نگرش چپ با این ایده و نظریه مخالف خواهد بود. اما به ار حال یک فرضیه است که باید در جای خود بررسی شود). در مورد سیستم قضایی، سیستم قضایی اینجا سابقه طولانی دارد. و فکر میکنم بر خلاف ایران دینی نشد، که روحانیان در دست بگیرندش (اتفاقی که در زمان ساسانیان افتاد. و احتمالا قبلش). ندیده ام دیگران زیاد در مورد این قضیه این تحلیل را بدهند. سیستم قضایی و دادگاهی اینها از خیلی قدیم، به نوعی مستقل بوده (البته در مقایسه با تاریخ ایران). و در سیر تطور تاریخی اونقدر قوی و مستقل شده که در مقطعی حتی شاه شون رو محکوم کرده و اعدام کرده. (اگر اشتباه نکنم). هر دو عامل موجب توزیع قدرت و استبیلی شده اند، که انسجام جامعه به یک رشته منفرد نخ و یک فرد بسته نباشد. به نطر میرسد، در تاریخ انگلستان، رقابت قدرت بین طبقه ها با شاه، از مدتها پیش بیشتر تعدیل کننده بوده. ولی در ایران، نابود کننده. اتفاقی که در همه حکومتها در ایران می افتاده. در ایران ، حکومت مرکزی، و شاه تنها عامل استبیلیتی جامعه بوده. و برای همین این همه هر چند وقت یکبار زیر و رو میشده (و میشه). (اینها رو باید منتشر کنم اما رشته ی من نیست که استدلال رو پخته و مدون کنم). طبق این دو ایده (چه درست یا غلط)، برای قابل اتکا شدن قانون، (که انگیزه ی این بحث بود)، هریک از دو عامل فوق (یا هردو در کنار هم) باید مبنایی باشند که قانون به اونها تکیه و اتکا کند. در ایران، بطور تاریخی، از ابتدا از مذهب برای اتکا استفاده کردند (بعید نیست که این پدیده در ایران باستانی، مبنایی مسیحیت سیاسی هم شده)، اما اون ماهیتا برای این کار (اتکا) مناسب نیست. چرا؟ نمیدانم، عملا اینطور بوده. (مثل لوردها) خودش به دنبال افزایش اقتدار خودش است (اما به عنوان یک کل)، اما به دلیلی منجر به نقش و کارکرد استیبل کننده نبوده: به نوعی مصرف* میکند تا پروواید. مشاهده و سابقه تاریخی این رو ظاهرا نشون میده که طبقه روحانی ها نمیتونند نقشی مشابه طبقه ی لوردها و زمینداران کلان را بازی کنند. احتمالا دلایل مختلفی میشود برایش آورد. شاید غیر این جهانی بودن خروجی سرویسشان است. چیبیده به زمین نیستند. اینکه با ریلیتی یا مجاز بودن، تعیین کننده است. بخشی از این موقعیت به ساختار مالکیت ربط دارد. که فاکتور سیستم قضایی اون را حمایت میکند. حالتی و نوعی ابتدایی از جدایی قوا بوده، که سیر تطورش (بقول سیستمهای دینامیکی، نقطه ی ثابتش) ، جدایی بیشتر این قوا و موازنه قدرت بوده در جهت ثبات. و جدایی رسمی و اکپلیسیت شده ی قوا. در زمینه اش، این نیازها را هم دارد: ۱ مذاکره، امکان اتحاد لوردها، رقابت ولی با امکان توافق با شاه (بجای دیشداپری در مورد اینکه تنها امکانها و افوردنس ها، تسخیر و سلطه و نابودی است، و یا نابود شدن: بازی برنده-بازنده یا جمع-صفر). کار روی نفع های مسترک، مثل سرباز گیری، دادن مالیات و غیره (بخشی از مذاکره و معامله ی بالغانه). خلاقه، قائل شدن امکان عدم جنگ (صلح)، تپافق، و حالتی از برنده-برنده. انکان سود رساندن به هم (اتحاد؟ نه، بهتره بگم تعامل و اکولیبریوم: خصوصا در قدرت). ۲. (نیازمندی دیگر برای این موقعیت یا فرض برای این نظریه) (tbc) چند نکته پراکنده ی دیگر: هایرارکی قدرت-استبیلیتی. مثلث قدرت: شاه، قاضی، لورد (و جدایی آنها). . چرا لورد ها روش ساستینبل در دیش گرفته اند؟ . جزیره بودن (بجای چهار راه بودن)؟ و در عین حال دارای منابع بودن (باران خیز بودن). پا نویس: * تعبیر مصرف: از مهران سورانی، البته در یک کانتکست دیگر ** sudo

    شنبه، اسفند ۱۴، ۱۴۰۰

    priveducationcare

    Privatisation of: * Health care * Clinical research * Scientific research * Education is mistake. Private sector is welcome to participate. But governments much take responsibility. This point is just about the source of funding. Providing the funds and directing/leading it at that level. (not controlling, not nanaging, not executing).

    نقد، پیاده کردن موتور، حذف

    نظراتی در بحثی در مورد تعریف نقد و چگونکی آن: (این پست نخراشیده و کامپوز نشده است. صرفا برای ثبت است. فور د رکورد) در حاشیه، این بیادم اومد: شاید مفهوم دیکانستراکشن هم خوب باشه. برخلاف تصور رایج، دیکانستراکشن به معنی تخریب نیست. اتفتقا چیزهایی را دیکانستراکشن میکنند که براسون مهمند و بهش علاقه دارند. معناش یک جوری مثل اینه که موتور ماشین را باز کنی، تمام پیچ و مهره هاش رو باز کنی، و از اول ببندی. یک جوری در اوردن فاکتورها و عوامل زیاد در یک ساختار و پدیده است، و احتمالا عوامل بیشمار داخل یک پدیده. مثلا همه چرخ دنده های یک ساعت. یا همه اجزای یک موتور. اونوقت است که ساختار علی اش را فهمیده ایم. بجای اینکه یکی دو عامل/فاکتور/علت رو ازش ببینیم و ساده سازی کنیم. اما این سخت میشه و کمی دور از بحث نقد میشه. نقد: به نظرم شاید بهترین و اصیل ترین نمونه ها در بحث نقد، سقراط است. شاید اکر یک چیز کافی باشه، خوندن دیالوگ های اولیه سقراط است. اون به نظر من یک جورایی اصیل ترین روش نقد رو انجام میده. موافقم که کارهای کورکورانه ای مثل دور ریختن چیزها و تخریبشون، و حذفشون، ضرری میزنه که سالها نمیفهمیم از کجا ضربه خورده ایم. مثلا در مواجهه با پدیده های سنتی. چون هر چیزی که این همه سال دوام داشته و باقی مانده، «فانکشن» و «کارکرد»ی داره. اگر یک ساعت را باز کردی و بستی، یا موتور ماشین را باز کردی و بستی، و یک پیچ اضافه اومد (یا یک چرخ دنده اضافه اومد)، میدونی جایی خرابکاری کرده ای. چون در بستن مجددش، اون را حذف کرده ای. و باید منتظر اتفاقی بد باشی. نمیگم نباید تغییر داد، اما تغییر واقعی، هیچوقت حذف نیست. در دیالوگی، که در پاسخ به این سوال من بود طی کامنتی در پستی: معنی کلمه ی انتقاد در اینجا حساس میشه، چون همه چیز به کلمه ی انتقاد رسید. اما خب بستگی دارد اون انتقاد را چگونه تعریف کنید. ادمها ی مختلف، به چیزهای مختلفی میگن انتقاد. معنی انتقادی که میگویید چیه؟ یعنی با جه روشی؟ متد پیشنهادی تان چگونه است؟

    شنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۰

    دایناسور ها و پستانداران ۲

    ایده ی اینکه علت انقراض دایناسورها، پدیداری پستانداران بوده، هرچی پیش میره دلایل (اکانت و اکسپلنیشن) بیشتر و بهتری برا پیدا میشه (این کار مجاز است). فکر میکنم با جدیت کافی بهش بطور جدی پرداخته نشده. یکی از دلایل اخیر، نورونهای آینه ای هستند. علت های واضحتر دیکر، حمایت های گروهی (شامل بدنی)، پشم، امپاتی، حمایت از فرزند، ... نمیدونم این فرضیه ی اولیه را جایی دیدم یا پدید آمد. احتمالا سالها پیش هم در این مورد نوشته باشم. اما این ایده ی که در مورد دو نیروی متضاد (که یکیشان نورونهای آینه ای است)، هوشمندانه است. البته ضربه ی شهابسنگ بزرگ چنان قوی بوده که موجودات زیادی منقرض شده اند. اما این قضیه رقابت با پیتانداران هم مهم بوده. و شاید بعد از صرف خالی کردن صحنه تنسط دایناسورها نبوده.

    پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۰

    نصف شدن بین چرخ دنده بین دو قدرت

    تحلیل ماجرای تنش اوکراین را میشه ساده تر کرد. سرنوشت اوکراین است که بین دو چرخ دنده ی قدرت نظامی اصلی گیر کرده (و تقسیم میشه، یا محل تنش میشه)، از طرفی میخواد به ناتو بپیونده که کل سیستم عریض و طویلش بر ضد روسیه چیده شده، و طبیعیه که روسیه هم منتظر نمیمونه که ناتو بیاد جلوتر. چون جایی که بین دو قدرت نظامی بزرگ (و رقیب) است، دو تکه میشه (مثل کره شمالی و جنوبی)، یا لااقل محل تنش بسیار میشه. این سرنوشت، ربطی به چیزهای دیگه (ایدئولوژی، وضعیت حقوق بشر، وضعیت اقتصادی، دموکراسی، غیره) نداره، اون دو قدرت اصلی، هر ایدئولوژی دیگری میداشتند همین اتفاق می افتاد. فعلا که تعداد بمب اتمی امریکا و روسیه بیشتر از بقیه است. و موقعیتیه که در طی کل قرن ۲۰ شکل گرفته، و فعلا کاریش نمیشه کرد. این تنش ها هرچه در دنیا کمتر باشند بهتره. لااقل محدود به همون اوکراین و کره و چند جای دیگه باشه. اینجا تنها زبان قدرت است، اونهم نظامی.

    یکشنبه، اسفند ۰۱، ۱۴۰۰

    باز هم تبعات خلا سیستم افیشنت justiciary e

    وقتی مرجع قضایی نباشه که هر کیس ی رو بررسی کنه، و اتهام ها در یک دادگاه ییطرف بررسی شوند، مردم راسا ً به تهمت رو می اورند و فضای افکار عمومی را جایکزین دادگاه میکنند. و اون اتهام بیاد افذراد میماند و نه حکم نهایی. بنابراین یک ریشه ی این حرکت ها به نبودن یک سیستم قضایی افیشنت و کارا بر میگرده. (کارا، قوی، مستقل، مستقل از قدرت(مثلا شاه)، و مستقل از مذهب). این معضل را لااقل از زمان ساسانیان داشته ایم (روحانیان در صدر سازمانهای قضایی بودند ) و هرگز حل نشده. و پروژه ی ایجادش در زمان رضا شاه، (نیمه کاره) متوقف شد. (که قبل از او شروع شده بود). سیستم دادگستری به مثابه یک قوه ی مستقل ولی مقتدر، از ارکان تمدن و civilization است، و بدون اون، تمدن، ناقص است. برای همین نوعی حالت «آتش به اختیار» رواج پیدا کرده. و همچنین بجای علالت قضایی، مظلومیت هریدار دارد. صحنه ی عمومی به بازار مظلوم نمایی تبدیل شده. در بعضی موارد کار میکند اما در موارد دیگری مخرب است. کلا مطاع اصلی یا بهتره بگیم واحد پول این بازار، مظلومیت است. هر کسی بتواند بهتر مظلومیت ظاهری (perceived) خود را نشان بدهد خریدار دارد. بعضی مواقع این به نتیجه میرسد و درست کار میکند است و بعضی مواقع نه. و معمولا هر حالتی پیچیدگی هایی دارد که تپسط افکار عمومی نمیتواند دیده و بررسی شوند. (ظرفیت آن هم کم است برای کیس های ریاد در سطح جامعه). کلا اجتناب از مراجعه به مراجع فضایی و نوعی قبح براش ایجاد شده. جرا که دوام این بازار ِ «مظلومیت»، مطاعش مظلومیت ریزالو نشده است. یک آفت دیکری که در این بازار رشد میکند (علاوه بر بعضا ً تهمت های بررسی نشده و بی اساس)، جبران بیش از حد است. که منجر به escalation خشونت و اگرشن میشود. (در کلابهاوس هم کفته بودن: اگرشن اصولا خاصت escalation و بالاگرفتن دارد). خلاصه در اثر «خلا قضایی» و خلا قوه دادگستری، عکس العمل هایی مثل کینه و انتقام بیشتر رواج میگیرند. به جنگ های قومی و قبیله ای هم مربوط است. و اصولا نیود قوه قضاییه ی افیشنت، منجر به رگرس کردن جامعه به حالت قبیله ای میشود، در برایر تمدن مدنی. پ.ن. شاید، از تبعاتش، انقلاب های پی در پی است بدون اینکه به نتیجه ای ختم شوند. و حتی شاید یکی از ریشه های «کوتاه مدت بودن» جامعه (به معنای هما کاتوزیان) هم باشد.

    سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۴۰۰

    شیم-گیلت (۲)

    کامنت: یک نظریه هست که فرهنگ ها رو به دو نوع shame culture و ‌guilt culture تقسیم میکنه. اون طیفی که قتل مونا را انجام داده اند فرهنگسون از نوع shame است. در یک کشور، طیفی از هردو وجود دارد. و در امریکا هم این فرهنگ shame زیاد است (احتمالا در ایالت های جنوبی). متاسفانه این تفکیک حتی قابل ترجمه به فارسی هم نیست. چون صحبت از دو اموشن shame و guilt، در فارسی رایج امروزی، به دلیل فرسوده-دستمالی-هرز شدن این کلمات (در حال حاضر) عملا ممکن نیست.

    دوشنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۰

    بازی ای با جمع امتیاز منفی: جنگ

    negative-sum game جنگ برای بیرون کشیدن و مصرف ارزش افزوده ی تدریجا ایجاد شده در طی دوران صلح است، و مصرف سرمایه اجتماعی ای است که در طی سالهای صلح در جامعه تدریجا جمع میشه. خرج میشه برای اونی که بتونه جنگ رو در راستای منافعش هدایت و sail کنه. چون همیشه ، متاسفانه جنگ دیگری خواهد بود. و انباشت value در جامعه مثل خارن، پر و خالی (دسارژ) پیدا میکنه. جنگ مثل دشارژ کردن این مخازن است، و طبقه ثروتمندان و قدرتمندتن بعد از جنگ را تعیین میکند. مثل موقعیت امریکا بعد از جنگ جهانی دوم، که سرمایه های انسانی و منابع مالی اروپا را به آمریکا پمپ کرد. خصوصا در صنایع نظامی. یک حابجایی ثروت انجام میشود: از طرف برنده، خرمن منابع و ارزش افزوده ی جمع شده را (سهم دیگران را) درو و (غنایم را) غارت میکند. چه اون منابع در کشور خودشون باشه (با سیاست های ریاضتی) و چه در جای دیگر (عملا غارت و غنیمت گرفتن، مثل دوران باستان). در شرایط جنگ، افکار عمومی براحتی قبول میکند که مورد غارت قرار بکیرد، و حس پاسخگویی را کنار میگذارد. در حقیقت به گروگان گرفتن حس عدالت خواهی است: هم با مهار و سرکوب اعتراضات به بهانه ی جنگ، و هم با کانالیزه کردن اگرشن به سمت یک «دشمن» که سالها طول کشیده تا ایجاد شود. در حقیقت زدن جیب مردم است که با منیپولیشن ذهنشون، داوطلبانه این کار را انجام می‌دهند. به تعبیر من، جنگ به اصلاح یک «business model» است (در زبان استارتاپی جدید). یعنی طرح ایجاد درآمد. جنگ به مثابه اعتیاد: برنده ی جنگ (به دلیل ریوارد زیاد ناکهانی)، معتاد به جنگ می‌شود. اعتیادی که از جنس قمار است (که رسما از نظر مغزی یک نوع اعتیاد است). متاستفنه این تجارت، هزینه ی جانی هم دارد (و همیشه گودکان و غیر نظامیان هم هستند). بشر با آگاهی و انباشت و رفلکشن بر تجربه ی جنگ میتونه این راه مخرب رو محدود و مسدود کنه. بطور طبیعی کم کم گرایش به جنگ کم کیشود، اگر تبادل آزاد اطلاعات و گفتگو باشد. اما صنایعی که مدل بیزنسیشون بر جنگ بنا شده، مانع این آگاهی میشوند، و جامعه را پر از آگاهی های کاذبی میکنند که اون رو به سمت دو قطبی شدن، یا دشمن تراشی (مترسک سازی) سوق میدهند: مثلا حزب مقابل شریر است، یا فلان کشور دسمن شماست. که بتونه با این روحیات patriotic ، به جیبشان (جیب ملت خودش) دستبرد بزند. در نهایت، حتی در صورت پیروزی، جنگ افروزها یا اونهایی که اون اقتصادهایی که در کنر جنگ شکل میگیرد را بهتر navigate و sail کردند، ، بیشتر منتفع میشود: بیشتر از ملت خودشون. البته تکه ای از اون را هم به ملت خودشون میدهند، که در نهایت ممکن است از مجموع هزینه ای که داده اند بیشتر از نفع مالیشان هم باشد. (و البته ضرر واقعی و هزینه را دیگران : دسمن شکست خورده، میپردازد). اما این بازی ای با جمع صفر (zero-sum-game) هم نیست. بلکه با جمع مطلقا منفی است. جنگ: بازی ی جمع-منفی: Negative-sum-game ولی به شدت سود آور برای پیروز ها و اونهایی که لوژستیک آن‌را اجرا میکنند. تنها راهش، آگاه شدن همه ی مردم (خصوصا طبقات پایین که پر جمعیت هم هستند) به همین پروسه و سازوکار است. آگاه شدن به این فریب، و کنترل اوضاع با مهمیز زدن به اموشن اگرشن در مردم (که در اصل کاراییش برای برقرار کردن fairness است).

    پنجشنبه، بهمن ۲۱، ۱۴۰۰

    مدار بقا در سیمبیوتیک، فروش کالای کلمه و خرید قدرت

    کلماتی مثل غیرت براشون اونقدر مهمه چون بقاشون بصورت قلاب به کلمه های اینطوری بند است. (کلماتی مثل غیرت، غیبت، ناموس، .. ). کلماتی هستند که به زحمت در طی قرن ها، معانی مختلفی (خوب و بد ) را به هم گره زده اند و بر هم سوار کرده اند و درهم میفروشند (حق نداریم سوا کنیم). در بک بسته بندی و با همون ابهام و چند وجهی بودن خاصی، که براشون فانکشن مربوطه را فراهم می آورد. کلمه ها، کالای اونها هستند، و باهاشون قدرت میخرند. برای همین، به هر قیمتی، حتی به قیمت ریزش محبوبیت (در طیف هایی)، از اون کلمات دفاع می‌کنند. پس کارشون منطقیه (از دید منطق خودشون، و برای منفعت خودشون،. اونطوری که استراتژی و مشروعیت خودشون را بنا کرده اند). بسته (bundle) ی کالایی که سربسته (درهم) به فروش میرسد. و باهاش قدرت میخرند. با اون، دوخته شده اند در جامعه و سیستم زبانی ای که بستر تمدن است. کالایی است که باهاش به بازار آمده اند. ابهام و چند وجهی بودنش طوری تنظیم شده که عملا برای اونها فانکشنی را فراهم می آورد: پزیشن ، قدرت، دوخته شدن، قلاب: مدار بقا. فانکشنش برای اونها قدرت است. محتوای این بسته، سوا کردنی نیست. بحث سر فروش است. معامله. فریب.

    سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۰

    الوکیت کردن متناسب انرژی اموشن به مسایل: مصرف، مصادره و اختصاص

    در مورد این واقعه (قتل) اخیر، جامعه به درستی حساسیت به خرج داده، اما معمولا بحث به سمت های دیگر پراکنده میشود. در حالیکه انرژی این بحث، باید به سمت راه حل هایی برای هان مساله متمرکز شود. این را همیشه میگویم که انرژی حاصل از یک فاجعه باید برای راه حل برای اون، و متناسب باهاش، بکار بره، و برای اهداف دیگر مصرف و گروگان گیری نشه. تناسبی باید باشه بین میزان اضطرار، و انرژی ای که برای اون الوکیت میشه. الوکیشنی باید باشه که مپینگی بوجود بیاد: ممکنه مقدار ریسورس محاسباتی ای که براش سرف میشه دقیقا متناسب نباشه. اما یک بودجه بندی ای باید باشه که رعایت بشه. بودجه ها نباید از هم بدزدند. دست درازی، هایجک، مصادره. پرامیس بودجه: خطوطی که جدا میمانند. چیزی که بهش پرامیس اختصاص داده شد و الوکیت شد، بعدا نباید کم بشه (اما در تورم ها چی؟). شبیه صندوق بازنشستگی است. از سوی دیگر شبیه دارایی است. و مسوولیت. گفتمان ها و ترفندشان برای استفاده از یک موج، برای آپدیت پرسیود اکسپکتد یوتیلیتی. فرصت های اینطوری مثل یک ریسورس هستند. و وقتی پیش می آیند، عده ای درصصد هستند که اون را مصرف» و اکسپلویت (بهره برداری) کنند، برای مطالبات و مسایل دیگری که برای خودشان مهم است (و معمولا اولویت هایش بر اسا نفع و اپلپیت های آنهاست). اگر در این بزنگاه این کار (گفتگو تا راه حل، و مطالبه تا تغییر) انجام نشه، باید منتظر فرصت بعدی باشیم، یعنی قتل های بیشتر دیگر از این نوع. در حاشیه: نفع یک نفر نفع همه هست. اما تنها مساله، اپلدیت ها هستند: که وقتی کانفلیکت بین دو نفع پیش میاد، کدام انتخاب میشود. تا اونجایی که نفع، در کانفلیکت با نفع دیکری نیست، مساله ای نیست. اما بعد از اون کانفلیکت، مساله آغاز میشه. و ریسورس هم تعریف میشه. و سیستم (کل) نیاز به تصمیم داره. از دید ایجنت ها، این به صورت یک رقابت پرسیو-محلی میشود. تغییر: در قوانین: کالبد. کلمات کلیدی: یوتیلیتی، نفع، پنجره ی فرصت به موابه ریسورس، رقابت، آدام اممیت، عصبانیت، ، مریت بقا برای اموشن ها، پراسسینگ دیستریبیوتد و دیسنترالایزد، حل مساله ی رانده شونده با اموشن ها، سیگنال ارور و انرژی ارور، احساسات و اموشن های جمعی، رفلکسیویتی، فلاکس، مصرف کردن از سیستم (بجای تولید یا پراسس، بودجه، جدا کردن و جدا ماندن: پرامیس بودجه. مسوولیت، رسیدگی.

    یکشنبه، بهمن ۱۷، ۱۴۰۰

    بحران از نوع قضایی

    کلا بحران مملکت ما در درجه اول، از نوع بحران قضایی است. دهه هاست که اینطور است. اما در طی زمان، نمودهای مختلف و متنوع دارد. اینزاره در معنای مطلقش مد نظر نیست، و در یک تقریب اول مورد نظر است.

    سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۴۰۰

    B for Savior

    در اثر تبلیغات برای عوام، اینطور القا شده که میلیاردر ها نقش نجات بخش (مسیح messiah و savior) پیدا کرده اند - در سطح ناخودآگاه. این باعث شده، هرجی رنج بیشتر میکشند، ستایششون از میلیارد ها اتفاقا بیشتر میشه.


    اتفاقا الون ماسک هم در همین راستا ، این نقش را فهمیده، و در این نقش بازی کردن یک مرحله جلو تر بازی میکنه.

    در فیلم ها هم اینطور القا میشه.

    نقش فیلانتروپیست بخاطر همین اینقدر جواب داده.


    دقت کردم که ترامپ هم در بین ستایش کننده هاش اینطوری دیده میشه، و در اون جایگاه قرارش میدهند (بخاطر اینکه پولش کمی از یک میلیارد بیشتره و برچسب و نشان B را دارد).

    دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۰

    چند صدایی و چند ذهنی بودن یک اثر

     یک تفاوت و خاصیت خاص ترانه های بیتلز در چند صدایی بودن آن است. حتی وقتی یکی صدای یکی هست، چند دهنی بودن در شعر . فضایش فضای تنها نیست: جمع است. مخاطب تفاوت کیفیتی را حس میکند، به دلیل اینکه چیزی خلق شده که نمیتونسته در یک ذهن جا بگیرد.

    “socially engaged mind”

    یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۴۰۰

    $100T ~ 50y

     It takes at least 100* Trillion Dollars spent in research to add 50 years to humans lifespan.  I doubt he ever can spend much more than $1B. Note that $5B is necessary to develop and design a single medicine.

    Sometimes putting some form of number / quantification helps - or is necessary to make certain arguments. A simplistic number is better than naïvity of neglecting the number. Logic without numbers is sometimes absurd.

    I tent to think increasing the rate of expenditure can speed up the process.

    Only the governments can spend this much. Hoping a billionaires to be able accomplish this is naïve.

    * 10-100 T, but more likely in order of 100T.

    چهارشنبه، دی ۲۲، ۱۴۰۰

    تاریخ(نگاری): تدوین ساختار علیت

     خواندن تاریخ و روایت تاریخ، انتساب علیت هستتند و آیدنتیفای کردن عوامل علیتی یک واقعه.

    در حاشیه و زمینه ی این جمله ی اصلی:

    شاید هر روایتی جدا سازی علیت ها را دارد. فاکتور ها

    یک روش رودیمنتاری ی این قضیه،‌ انتساب خوب و بد به اون فاکتور ها است.

    علیت و تفکر علیت، ششکافتن به معنای بافتنی که ساختار هلیتی را بر ملا میکند،‌پایه و هسته ی انواع مفختلفی از افکار مفید است، بیشتر اونهایی که کم داریمشان. حتی «قضاوت». (با تظلم هم ارتباطی دارد:‌پس مسوولیت).

    و یکی از موانعش،‌ بهانه برای عدمblame است. در حالیکه بلیم نیست.

    و علت ها با ایجنت ها اشتباه گرفته میشوند. در حالیکه کلی تر است.

    در عین حال معنی ایجننت را میشودتعمیم داد که هر کاز ی را شامل شود. در حقیقت موجود ها و کاراکتر های GIL میشوند.

    بحث اصلی در جمله ای اثلی،‌تاریخ بود و علیت بافی. (و نه فقط تاریخ و علیت و روابط علی)

    مورخ. علت یاب(تریسر)، نظریه دهنده (هایپوتز به عنوان علت فاکتور شده:‌ و تست فاکتوریزیشن:‌بجای تست هایپوتز کامل).

    فاکتورایزینگ. ind. واریاسیونال.