یکشنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۲

پیاز بویایی و میخک و نعناع: و کیفیات پنهان باقی کانده از حس مخلوط اولیه ، که ملال اکنون ِ آن لحظه ازش زدوده شده باشه

حس بویایی در میان حس های پنج گانه و ده گانه ی دیگر استثنا است: از این بابت که بطور مستقیم تر و با تعداد سیناپس های واسطه ی کمتری، به صورت مستقیم تر به معز میرود. همچنین با قسمت های عاطفی (affective) و اموشنال مغز ارتباط مستقیم تری دارد. و تریگر میکند سرنخ حافظه ها و خاطراتی که بطور عادی، سرنخشان به حس های دیکر شاید وصل نباشد. پس بعضی حاژره هایی که جنبه ی اموشال، عاطفی، و … دارند، یا مربوط به دورانی قدیمی تر و ابتدایی تری از رشد هستند، یا به حادثه ها یا دورانی که بار عاطفی بیشتری دارند، متصل هستند. بمابراین، حس میکنیم که بعضی بو ها ما را به دالان خاطره هایی میبذند، که دسترسی به آنها را کمیاب میدانیم. چون حافظه ی موسوم به حافظه ی پیزودیک، ی که «سرنخ» بویایی، احظار و پخش مجدد ش کرده، راه دسترسی دیگری مدارد. و انسان خیلی اوقات آن تجربه را گرامی میدارد. و حدس خود من این است که این اتفاقات برای جنبه های موبت خاطرات قدیمی بیشتر اتفاق می افتد. و جنبه ی منفی آن در طب گذر زمان، کمرنگ و محو میشود. پس کوالیا یا «حس» ویژه ی قدیمی تر ها، هم خاص هستند و هم مطبوعند، و هم کیفیاتی از آنها را درک کیکنیم (که اگنون «جدا شده» از جنبه های منفی ای که در زمان خود تجربه ی اصلی، در هم و ملغمه و قاطی بودند. و رنگارنگ بودن آنها را تازه درک میکنیم. و البته اگر این ریکال یا بازیابی اطلاعات رمز آلود مربوطه، زیاد اتفاق بیفتد، به بخش های عادی منتقل میشوند، و همچنین اصویر انها به حالت غیر عاطفی تبدیل میشود. و همچنین، در دفعات بعدی، کم کم تحریف هم میشوند، چرا که هر بار، نه تنها خود خاطره، بلکه بیشتر از آن، یاداوری قبلی را به یاد می آوریم. و هم همه ی اینها، این تجربه را پیچیده تر، و فرّار تر، و و «از کف رونده» میگنند. و حس نوستالژیا و حسرت، همراه با تحریف تدریجی، آن را پیجیده تر میکنند. احتمالا (حدس من اینست که) سیستمی که سروتونین است در بیاد اوردن خاطره و فضاهای قدیمی ی آشنا فعال است. و این هم در دلپذیر بپدن، هم در فیلتر شدن جنبه های دلپذیر تر، و حذف جنبه های کمتر دلپذیر (یا ملال انگیز آن)، میتپاند نقشداشته باشد. میگن پروست در این مورد روایت کری و نرتیو زیادی را صرف و خرج کرده. اما توضیح علمی ی آن هم به نظر من، همانقدر جالب است، اگرچه حس شگفت انگیز تجربه ی اصلی، چیز دیگری است. و مهم نیست که از بوی رزین باشد، یا میخک، یا نعناع، یا بوی پودر استخون حاصل از مته، یا حتی پلاسمای مخلوط باگلبولهای قرمز، یا مواد دیگر. مهم این است که زنجیره ی اسوسیشن، اون حالتی که من بهش «سرنخ» میگم رو بوجود بیاره. سرنخی از زنجیره ی اسپاگتی وار به عمق درون حافظه ی عاطفی. (کامنتی که به مطرم میتونه ارزش یک پست داشته باشه) https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0tBArSB6W9V6ADQX7cF8KaD3ik834W7CcuQiyPXAwezBKdWFPjdLkwcCMYcJcKiHl&id=727998556