شنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۷

مفاهیم آشنا از خلال زبانی آشنا. و زبانی اشنا که بیگانه حرف میزند.


از خلال زبانی نا آشنا، مفاهیمی آشنا و روشن می‌آید.
از لاباای زبانی آشنا، ففط مفاهیمی کهنه و بیگانه می و از اعصار آید، روایت مداوم از باستان.

از اعماق می آید هر جمله ای به زبانهای باستانی ما.

در خلال زبانی نا آشنا، مفاهیمی بس آشنا و جدید می آید. مفاهیمش اشنا اند. روشن هستند. و سفید. آنها را میخواهم. مرا از باستانی بودن خود می‌رهد. تازه می‌دمد. با زبانی باستانی. و مواج.
غیر آشنا. اما در خلال ان مفاهیمی اشنا میبینم.

در زبانی آشنا، مفاهیمی کهنه و نا آشنا و غیر خودی می آید.
مفاهیمی بیگانه. از نوع فراموشی. ساکت تا کنون خود را کشانده. مثل زن کولی بالای جویبار با لهجه ای که حرفش قابل فهم نیست.
با زبانی آشنا،
مفاهیمی بیگانه و بوی باستان و اهرام مصر میدهد.

شاید هیچگاه دنیا جای آشنا یی نخواهد بود.

یکشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۷

نوزاد

انسان سخت و با زحمت انسان میشود.

نوازد. بچه. ذوق.
pedestal.

حیوانات دیگر اگر شکل نگیرند زنده نمیمانند. اما انسان توانایی زنده ماندن در حالت دوم را دارد اما با تمدن سازگار نمیشود. در نتیجه، برخلاف سایر گونه ها، دو نوع انسان وجود خواهد داشت. (با دو جور بقا).

تعمیم با خیالبافی:

شاید چون انسان، طبیعی نیست.

چون طبیعی ساخته نشده هر بار باید به انسان تبدیل شود.

البته منظورم اینجا این نیست که انسان گرگ انسان است. ولی در پروسه ی ایجاد و تکوینش میتواند وارد یکی از دو راه دوراهی شود: یا سوار تمدن شود (که پایه اش جشن است و عزت نفس و مستقیما درگیر با تمدن است و بطور غیر مستقیم و توریستی درگیر طبیعت است). یا روی زمین (در حالت سروایوال مستقیما درگیر با طبیعت).

سرشت

انسان را انسان آفرید.
منطورم اصلاح ژنتیک نیست.
این افریدن، و شکل دادن، واقعا افریدن یک گونه یا species است. و نه نوع (genus). (به معنای فنی کلمه).

نه تنها سگ را، بلکه انسان را انسان افرید. افریدن به معنای مثل تبدیل گرگ به سگ. و نه صرفا شکل دادن و اصلاح نژادی شبیه تبدیل سگ به انواع نوع های مختلفش.

جمعه، اردیبهشت ۰۷، ۱۳۹۷

علیت و داروین

داروین نوع جدیدی از علیت به میان آورد. برای همین اثرگذاریش گسترده بود.
این جمله خودش اثرگذار خواهد بود.

شنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۹۷

کاش بیشتر‌ (بازهم) بنویسم

کاش بیشتر اینجا می‌نوشتم.
در گدشته بعضی از نوشته ها رو واضح ننوشتم اما برای همیشه گم شدند.
بعصی مطالب رو در جای دیگر ندارم و یادداشت اینجا اگر نبود هیچوقت نمی‌فهمیدم که به ان فکر کرده ام. و شاید هرگز دوباره به ذهن خطور نمی‌کردند. گم می‌شدند در یک سایه ی تباهی.
ترسناکی ش اینجاست که درصد کمی از مطالب و فکر ها رو اینجا نوشتم. و الان پشیمان هستم. چون انها که ننوشتم در تباهی تدریجی ِ زمان، نیست شده اند.
حیف که احتمالا در این دوران، وبلاگ ها دیگه مخاطب ندارند.
زمان عامل فرسایش و تباهی تدریجی است. کم کم. تا به نابودی برسد.
ابزار های حفظ اطلاعات (مثل بلاگ اسپات) تنها امید برای نجات از این تباهی هستند.
اطلاعات، شیار باریکی از جنس امید که بر زمینه ی تباهی ی تدریجی، روان و جاری است.
(یک سوال حاشیه ای هم این است نمیدونم به سبک قدیم تر (رنده کردن توسط یک پروسه ی شبه-وسواس) بنویسم یا رسمی تر. باید اکسپریمنت کنم. اگر تداوم باشد. یعنی اگر در معرص چشم ها باشد. جریان، تنها در معرض چشم هاست که هست.)

پ.ن. عنوان پست ها صرفا برای پیدا کردنشان در آینده توسط خودم است. در لیست.