شنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۶

سوپر بقالی

به نظر من اقتصاد ما از نوع "اقتصاد بقالی" است (در آن انگار که تلاش شده به هیچ وجه چیزی تولید نشود). و علتش آن است که هیچ دستمزدی به "تولید کننده ی اصلی" بیچاره نمی رسد (هر تولید ی که به مقدار حداقلی کار احتیاج داشته باشد).
اما چون نیازهایی (معمولا اولیه)، به هر حال، وجود دارند و تولید کننده هایی هم (در خارج از ایران) به هر حال وجود دارند، پس کارهای واسطه گری ای مثل حمل و نقل، بقالی، نمایندگی و مونتاژ (که آن هم صرفا نوعی حمل و نقل از عرضه کننده به مصرف کننده است) درآمدزا می شود.
و البته صدور مواد خام (آن هم با کمترین دخالت ِ کار و فکر ِ صاحبش) سودآور است و در حقیقت تنها منبع درآمد ِ صاحب این سوپرمارکت (اَبَر بقالی) است.

مثال: مونتاژ(!) مواد غذایی از قبیل شیر (با شیر خشک وارداتی!).
سوال: کار چیست؟ جواب: هر چیزی که در اثر متابولیسم بوجود بیاید و جزو اعمال حیاتی (شامل تولید مثل!) نباشد.
سوال: پس صاحب مغازه به چه کاری می پردازد؟ جواب: گپ زدن، وراجی، نتوورکینگ، غرزدن، ور زدن، حرافی (هر چیز صرفا ًزبانی و ترجیحاً شفاهی)!
خاطره: به شهری رفته بودیم که شغل اصلی مردمش بقالی بود (فکر می کنید چطور چنین چیزی ممکنه؟ ضدراهنمایی: شهرش توریستی نبود و در اطراف اصفهان بود)

راه حل: فکر می کنم یک تنظیم ساده ی سیستم pricing و دستمزد و غیره، مساله را حل می کند و موجب تمرکز فعالیت ها در امور سازنده و در نهایت رشد (مانند پلاستیسیتی در مغز) خواهد شد. (ممکن است مکمل غذایی هم لازم باشد.)

پنجشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۶

Reality is such a damn exhibitionist thing!
PS: sometimes indecently.

a drop of confidence

I am one supersystemizer, I found that.

یکشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۶

Hey nlogn, who art thou?

شنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۶

پرشین کت

اینجا (همینجا، ایران) گربه زیاده. ولی خرگوش و چیزای دیگه نمی بینی. مثلا همین لاشه له شده روی آسفالت حتما ً گربه است. آره خودشه.
شاید در قحطی های تاریخی متعدد مون، فقط این حیوونایی که گوشتشون حروم بوده زنده موندن و زیاد شدن. گربه، سگ و آدم. بقیه خورده شده و تمام شدند. (زیادی زیاد شدن البته)
البته شنیده ام اینها هم (شامل آدم هم می شود) خورده می شدند. (باز خوبه تموم نشدن).

پنجشنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۶

Mallorca

من از مالورکا برگشتم.
در یک جمله باید بگم واقعیتش از تصور و تخیل من جلوتر بود!

زمین شب

در هواپیمایی که از بالای شهرهای مختلف به هم پیوسته ای در اروپا عبور میکرد گوش دادن موسیقی under the bridge را امتحان کردم و به یکی از تجربه های به یاد ماندنی و تصاویر اصلی ذهنی من تبدیل شد. تماشای یک لکه بزرگ (کل یک شهر) از آسمان، در دنج تنهایی.

تنها چیزی که از ستارگان آسمان شب زیباتر است، زمین شب است با نواحی اکلیلی و پولک دوزی بنام شهر. تماشای ستارگانی است که وقتی از آسمان به زمین نگاه می کنی چشم را به بینهایت خود می برند. یک لکه پهناور که نمی دانی کهکشان است یا سحابی. راه شیری است یا طلایی.

Justus گفت: می گویند از معدود چیزهایی که که مطالعه علمی رازآلودی آن را کمتر نمی کند،دیدن آسمان شب از زمین (علم کیهان شناسی) است. اما دیدن شهر ها در شب از آسمان بس خیال انگیزتر است. تک تک این نورها هریک یک دنیای صرفا ً عظیم و خالی از اطلاعات زنده نیست. هر ذره ی نورانی که می بینی دنیایی بزرگ تر از آن قول های سرخ خام ِ سرگردان است: یکی از دنیاهای فرد فرد انسان هاست که هر کدامشان از خوشه های کهکشانی بزرگ تر و جالب تر است (که تنها چیزی که دارند ابعاد نجومی است). نکته دیگر اینکه این نقطه های ریز، بسیار واقعی هستند. بسیار واقعی تر از هر تصوری که از حال و هوای نزدیک ستارگان ممکن است داشته باشی. برخلاف تماشای آسمان، به دیدگاه میکرو هم دسترسی داری و حضور داشتن ( ِاز نزدیک) در درون ِآن (یا مشابه آن) را انجام داده ای و حتی می توانی نقطه ای را نشان کنی و روزی به آنجا بروی. این را به عنوان یک منجم آماتوری سابق می گویم. از نظر بصری هم زیباتر است و هم متنوع تر. متاسفانه عکاسی از شهر ها از آسمان اصلا ً راحت نیست.

astropolitarium

دوشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۶

being there

¶ موقع برگشتن، در فری (قایق)،فهمیدم که زیبایی های واقعی و طبیعی جزیره در خارج از شهر پالما بوده است.

¶ فکر می کردم کارت پستال ها ماهیتا دروغی هستند اما دیدم اتفاقا ً آنها در نشان دادن شفافیت رنگ ها و تجربه بصری حضور در آنجا ناتوان بوده اند.

¶ در شرق پالما، رنگ خاص آبی آسمان، شبکیه را به حالتی چنان متفاوت در می آورد که اولین چیزی که به ذهن میرسید برداشتن یک قلم مو بود. شور نقاشی کردن طبیعی و عادی می نمود. با امثال ون گوگ همذات پنداری می کردم. فهمیدم چرا نقاشی در ملک ما رونق ندارد.

¶ یک هاستل خوب برای اونهایی که می خواهند به پالما بروند: Hostal Ritzi

Palma de Mallorca

Boy I never knew one can fall in love with a city!

پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۶

مالورکا

مالورکا یا مایورکا (هنوز نمیدانم تفاوت آنها چیست) جزیره/جزایری از اسپانیا در مدیترانه هستند که در شکل زیر مشاهده می کنید!

اسپانیا

اسپانیا از لحاظ توریسم در دنیا رتبه اول را دارا می باشد.
خوشحال و هیجان زده هستم که به کشوری مسافرت می کنم که این عنوان را دارد. احساس می کنم یک توریست حرفه ای هستم! در حالی که او من نیست، اما من او هم هستم.

دوست دارم قبل از مسافرت درباره آنجا تحقیق کنم. این جزو لذت های سفر است که نمی خواهم آن را از دست بدهم. خواستن یک چیز به مقدار زیاد، در در انتظار بودن آن، لذت تجربه آن را بیشتر و متفاوت می کند. در هنگام تجربه می توانی حضور در تجربه را با تصویر ذهنی پیشینی ای که از آن داشتی مقایسه کنی. بعدن هم هم خاطره تجربه را داری و هم خاطره تصویر پیشینی و هم خاطره حیرت ناشی از تفاوت آن ها و هم چیزهای دیگر. و این ها چیزهایی است که من بسیار دوست می دارم. می گویند قبل از انجام یک کار به آن فکر کن. من این روال را برای تجربه متفاوت و اصیل ی که ایجاد می کند انجام می دهم و برای اینکه با طبیعتم سازگارتر است، و نه برای سودمندی ِ خود این روال.

توریستی

اینجانب در دنیای غیر دیجیتال (آکا فانی) ظاهرا ً اصل سفر نبوده و هنوز جاهای زیادی در کشور خودم موجود می باشد که نرفته و ندیده ام. او این سفر را به فال نیک گرفته تا شروع نسبتا ً خوبی داشته باشد برای تبدیل شدن به یک انسان نسبتا ً متحرک!
.‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌.

شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۶

Personification

Fate وجود دارد، اما در مقام رقیب با او معامله کنید و نه یار.

These people suffer a crafted, misleading, mental nightly-hunter megabat: Fate.

Antagonize!

Dictionary: Fatum = Moirae = Fata = Parcae = The Fate = Atropos (the Inevitable), Clotho (the Weaver), Lachesis (the Lot-caster), three goddesses who control human destiny, the daughters of Night = Nyx, aka Chaos, by no one.
در میان ریشه ها دنبال یک کلمه هستم برای i*.
dict- docu- info fort mei mutuus citare pellere pulsus sting dic- signum token legere instinctus stigare

باید نتوانم بیان کنم که جنس i آن چیست. فهم آن از طریق قشر سوماتوسنسوری است (نه بینایی، نه شنوایی، نه بویایی و غیره). گرچه کمی dorsal visual است.
music: motus somnius
Latin is favored for its alienation effect.

پنجشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۶

ایلوژن های شبکیه ای

موقع خواب، وقتی دست انسان روی چشماش قرار داره، اشکال و ابر های موهوم و ناواضحی تشکیل می شود که در حال خزیدن و ارتعاش هستند. یادم است که در بچگی مدتی به آنها فکر می کردم و به تجربه آنها مشغول می شدم.
امروز فکر کردم: دقت در اونها می تونه یک شهود نوروساینسی عالی از دینامیک پروسه های درون مغز به آدم بده - حتی تاسف می خورم که چرا بیش از اینها روی آن وقت نگذاشتم و آنها را دسته بندی و طبقه بندی نکردم؟
☼ ظاهرن، انسان بعداز مدتی یاد می گیره که درزندگی روی چه چیزهایی وقت بذاره و چه چیزهایی ارزش این کارو ندارن. این اولویت بندی رو از اجتماع یاد میگیریم ولی لزوما درست نیست (فاجعه این است که آنچه از دیگران القا شده، معمولا غلط از آب در می آید). یکی از علتهایی که این رشته رو دوست دارم اینه که شهود خوبی برای پیشگویی مفید یا غیر مفید بودن یک پدیده (از لحاظ علمی) به آدم میده (این که چه کاری ارزش تحقیق رو داره و چه کاری نداره)
☼ این پدیده اسمش چیه؟
☼ به هرکدام دقت کنی تغییر شکل می دهد و نگاه کردن تو در آن پدیده تاثیر می گذارد(به همین دلیل به واقعی/سودمند بودن ِ پرداختن به آن شک می کنی)
☼ یک لکه استروبوسکوپیک با فرکانس 4 هرتز، و بعد جاری شدن آنها در یک فضای دیستورت شده. کل این الگو هر 4.2 ثانیه تکرار می شود (در بچگی عمرن به ذهنم خطور نمیکرد که این عدد را اندازه بگیرم و اینکه دارای اطلاع-ی باشد)
☼ باجرکت چشم جابجا می شوند، اما امروز حدس زدم که حتی با جابجایی توجه کو ِرت بصری هم جابجا می شد! در حدی که انسان نایقینی می ماند که جهت نگاه را حرکت داده یا نه.
☼ اتفاقات مختلفی در لایه های مختلف در حال رخ دادن است و انسان می تواند یکی را از بقیه انتخاب کرده و به آن توجه کند.
☼ از ن.س. میدانم که چیزهایی که ظاهر می شوند گاهی فقط رنگ، فقط حرکت، فقط نیمسایه و یا اثرهای دیداری دیگر هستند و همین، آنها را متناقض می کند.
☼ برای تماشا، باشد آنها را واقعی ببینی، یعنی آنها را نه به صورت تصور، بلکه به صورت اشیاء بصری واقعی ببینی.
☼ آیا داری اینها را تماشا می کنی؟ یا می سازی؟ مرز بین تماشا و تصور کجاست؟ مکانیزمش چی؟
☼ آیا این پدیده را دیگران هم می بینند؟ اگر هر روز وجود دارد، آیا ما به همین راحتی هرروزه داریم این همه پدیده بیرونی و درونی را نادیده می گیریم و حتی متوجه هم نمی شویم؟ (این جمله دارای لحن نصیحت آمیز و سارکستیک بود ؛)
☼ آیا اینها مربوط به شبکیه هستند؟ یا منشا آنها در کورتکس(قشر) یا جاهای دیگر است؟ اگر در کورتکس است، چرا تخیلات خودم را -جلوی چشم- نمی بینم؟
☼ آیا روش تصویربرداری برای ثبت آنها هست؟ آیا روشی برای القا یا مدولاسیون آنها هست؟ (احتمالا تی.ام.اس، براحتی)
☼ معادل فارسی این کلمات چه باشد: دینامیک، کو ِرت، ماجولیشن، مکانیزم(سازوکار؟)،...
●○ دوباره اسهال وبلاگی گرفتم! (به تساوی تاریخ پست ها توجه کنید!)
●○ واسه همین اونها رو توی یکی فشرده می کنم (گالینابلانکای کم نمک) - اگه قروقاطی به نظر می رسه، به نظم زیبای فکری خودتون ببخشید
●○ "سنگینی نگاه" اصطلاح جالبیه: وقتی از روی انسان برداشته می شه، سبک شدن رو حس می کنیم. (وجه تسمیه)

big big big!

نمی دونم چرا این جمله ی فیلم سین-سیتی این همه توی ذهنم میخکوب شده. آخر فیلم، آدم میفهمه چقدر آقاهه درست (و دلسوزانه) این رو می گفته(!) بعدش آدم می خاد اون جمله رو فریاد بزنه
You're making a big mistake, man. A big mistake

.
  • living myth: از آقای رستم بدم می آید - با اینکه افسانه است و در کتاب ها و خاطرها وجود دارد هنوز هم جان سهراب های واقعی را - در واقعیت - می گیرد
  • Ethi-Logi- دلیل (لزوم) وجود منطق از همان شدت و نوعی است که دلیل (لزوم) وجود اخلاق می باشد.
  • ecology[...]: gI در اثر زمان فرسوده می شود.
    gI با مکانیزم-های متفاوتی، در طی زمان تمایل به پیشرفت خود-به-خود دارد.
  • Mental decisions: mood(bad?good) reality(imagery?real) perceptual(dothis?dothat)
  • Huh?! منظور از خلبان بد، خلبان ناشی می باشد. (چه برداشتی کرده بودی؟؟!)

  • Verbæ: "پدیده"، نمود-ار phenomena vs. presentation

چهارشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۶


...but, power comes from lying...
--SIN CITY

یکشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۶

Immunological synapse in the periphery

پسرم، خیال نکن که یک نورون هستی، تو یک سیناپس بیشتر نیستی.

سه‌شنبه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۶

yummy!

Today's wonderlinks:

ace:
□ Matryoshka principle

more:
□ Compositional pattern producing networks
□ Cortically coupled  
□ Temporal coherence principle (slowness )  
 

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶

\def

موسیقی توهم ِ حرکت است.

سه‌شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۶


I am ● ● ●.


I

prenatal

●●●●●●●●●●●

چهارشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۶

'demythifier'

Working Memory,
    an overlooked essensial concept
       that alone demythologizes
            so many questions

جمعه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۶

غلط

من اشتباه می کنم.
تو اشتباه می کنی
او اشتباه می کند.

ما اشتباه می کنیم.
شما اشتباه می کنید.
همه دارند اشتباه می کنند.

* * *
من باز هم اشتباه خواهم کرد (کجای کار اشکال دارد؟).
من باز دارم اشتباه می کنم.
به چشم خود می بینم
من دارم اشتباه می کنم.
اما این کمکی نمی کند
من دارم اشتباه می کنم.
من دارم اشتباه می کنم.
من دارم اشتباه می کنم.

من دارم اشتباه می کنم
>:[

یکشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۶

society

Neurotransmitters in the air

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۶

unification

The book of nature is a damn small book.

loss

The sense of Have versus the sense of Loss*...
*Loss= Less than before (less than expected).

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۶

hyper inhibition

reset, is a brief silence to detach you from the bonds to the past

irreversible

exert output: emit it, and you are not the one before that

شنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۶

c dynamics


The shared qualia between sense of Envy and sense of Love.

The imbalance, transforms and resolves into either sense.

in his shoes

حالا با کپرنیک هم نسبت پیدا کردیم
wished for Kepler

یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶

Now Got those valuable Data. in hy hand.

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۶

Sensors of the world, unite!

پنجشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۶

Coefficient of Variation


Neuron,
no more deterministic than
brain.

پنجشنبه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۵

to myself

2-
  • Trust, sense, listen to your own brain. +
  • Dont't trust (your) mind. -

شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵

uncertainity hypersensitized

Your methods,
your solutions,
just don't work for me.

indicium

Information travels.
It flows, echoes, through channels, from source, to sink, within packets, enters, exits, is updated, recures, passes, circulates, streams, shines. Reflects, represents, approximates, anecdotes, tells, alerts, notifies, shows.

Information lives.
Recreates itself in media, in clones, competes for survival, melts, absorbs, joins, conforms, competes, wins, loses and dies, wears, weakens. Reproduces itself, coincides, protects itself, lies, fouls, believes, tells about ignorance, reveals. is encoded. has its code, which is read. is written. but also may be lost. but remains! in explicit form. has form. is reformated. has content. also is content of something else. Has location, in physical space, and time. has distance, and locality.

Rules, changes, happens, applies power, helps, gives power, enables, creates new options, evidents, seeks more. either is happened, or is to be happened.

Is not passive.
Is active. Is dynamic. is organized. as hierarchy. has rhythm. has meta. has instances. has its generals. has its abstracts. has its objectivity. has peers. has support. has either confidence or dobt. has benefit. has price. collects support. supports another. is incarnated. is maintained. consumes, takes place. Is used and kept. has volume. Is 'happened by its users.
unites
rules!

PS. Disinformation, ignorance, uncertainity; , is an information: knowing of unbeknownst. exists per se. but not always an ignorance is detected as information.
(this post is under construction)

F1

آیا کسی میدونه چطوری میشه شکل های دیاگرامی را سریع کشید؟ (برای استفاده در وبلاگ)

Accumulation

Integration
of
Information


philosophy

یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۸۵

هند:
سرزمینی است که مردمش بندگی را فضیلت می دانند و در آن با هم رقابت می کنند.
نتیجه: رقابت در زیردستی ِ یکدیگر باعث ته نشین همه ی آنها در کف قعر می شود.
کسی با کسی مشکلی ندارد، چون کسی فکر شرم آور ِ برتری نسبت به دیگران را نمی کند. اگر یک نفر از این قاعده جرزنی کند، شاه جهان، یا میتال می شود.

ایران:
سرزمین وانمود کردن.

خواص ایرانی:
وانمود به محبت(تعارف)، وانمود به توانایی(سازندگی+بازار)، وانمود به دانایی(نصیحت همه به همه + دانشگاه)، وانمود به خیرخواهی(نصیحت)، وانمود به درستکاری، وانمود به ایمان، وانمود به راستگویی(دروغ و فریب)، خوش خطی، وانمود به دارایی، وانمود به عدم وانمود کردن!(ریا) ...

و نظر ما درباره امثال خودمان: (توهم ها، تظاهر هایی که خودمان باور کرده ایم)
وانمود به هوش سرشار هموطنان، وانمود به زرنگی ایرانی ها، وانمود به موفق بودن ایرانی ها، وانمود به مظلومیت ایرانی ها، وانمود به تفاوت، وانمود به مخالفت(مثلا ًبا رای ندادن)، وانمود به عدم تقصیر، توقع بالا، وانمود به بقای چیزی بنام ایران، ...
بخش جمعی کمتر وانمود کردن است و بیشتر توهم است. یا شاید باید بگویم خوش خیالی. مرحله اول این است که از اوهام که به نوعی باعث ندیدن خودمان است بیرون بیاییم. به نظر من، همیشه مواجهه با واقعیت با ارزش تر است و نتیجه اش شیرین تر است!
به قول علی، این خصوصیات لزوما ً خاص ایران نیست، اما ازمیان جاهای (کم)ی که می شناسم، خاص ایران است. به وضوح در مردم دیده می شوند.
اوه راستی:

49.5%

شاید.

لیست

دنیا (چند نظر مختلف):
دنیا uncertain است
دنیا بزودی تمام می شود، همانطور که بتازگی شروع شده.
دنیا ارزش ندارد.
دنیا همین است.
دنیا وجود ندارد.
دنیا، آنچه غیر از من هست است.
دنیا آنچه درک می کنی است.
حقیقت، آنچه نمی دانی است.
دنیا بوده.
دنیا نبود.

دنیا، مجموعه ی مجموعه هاست.
دنیا، مجموعه احتمالات است.
دنیا، یکی از دنیاهای ممکن است.
دنیا یکی از دنیاهای موازی است.
دنیا آینده است.
دنیا، گذشته است.
دنیا، واقعی است.
دنیا، مجموعه تصورات است.
دنیا، آنچه می سازی است.
دنیا، آن سوراخی است که در آن پنهان می شوی.
دنیا، سالن امتحان است.
دنیا، سطح یک چشمه است.
دنیا، سایه است.
دنیا چند تاش هست.
دنیا، خلاءی است که از وقتی من آمدم پر شد.
دنیا محل حرافی است.
دنیا هیچکدام نیست.
دنیا همه اینها هست.
دنیا، دیگر تمام شده است.
(ناتمام)
اعترافات: ترجیح می دهم اعتراف نکنم (...) و دلیل آخر(!) این است که بازی یلدا تمام شده است. با تشکر (و عذر خواهی!) از عادل و علی فتح الهی و ناصر عزیز که من را هم دعوت کردند
(اوه- مثل اینکه بازی رو به هم زدم)

گسیخته

درباره باور:
باور داشتن به چیزی ، و دانستن آن چیز به گونه ای از هم جدا و متفاوت هستند. حتی به سختی در کنار هم قرار می گیرند. باور داشتن معمولا ً نا آگاهانه است.

آگاهی به داشتن یک باور، مرحله ای فراتر از صرفا ً داشتن ِآن باور است.
یک باور، وجود باور یا اطلاع دیگر را در کنارش تحمل نمی کند؛ باور، یکی است.
نوعی باور است که آن را نمی بینیم، اما آن باور، ما را در دست خود دارد.

دانستن یک مفهوم و گزاره، البته به معنی علمی، شامل تصور و امکان ِ خلاف آن گزاره یا مفهوم هم هست.
شک در یک گزاره علمی، ماهیتا ً جزو فهم آن هست؛ یک گزاره علمی، حاوی شک به آن هم هست.
تفکر علمی هم یکی از انواع ممکن برای تفکر است.

دانستن:
این سوال برای من مرتب تکرار میشود: چه موقع میتوانیم بگوییم یک مطلب علمی را فهمیده ایم؟ چه موقع حق داریم بگوییم کتابی را خوانده ایم؟ (نه از نظر ما، بلکه از نظر ناظر بیرونی یا دانای کل). فهمیدن، شاید، ساختاری مثل درام داشته باشد. ساختارهای درام مانند، در مغز و افکار ما زیاد هست (بزودی).

درباره جهل:
جهل، ماهیتا ً ناآگاهانه است و نامرئی. خروجی ِ آن، حماقت است. (ورودی؟ ندارد)

درباره سوال:
سوال ها، program counter های یک کامپیوتر بزرگ و موازی هستند.
سوال، یک جهل رسوا شده است.
متافور محاسبه ...(بزودی)

منطق:
افکار، وقتی در ذهن ما قرار داشته باشند، موجوداتی ارگانیک هستند.
(حتی وقتی در بیرون از آن باشند هم همینطور)
منطق ریاضی، بیش از حد جامد است.
افکار، موجودات نسبتا ً خود مدار(خود مختار)ی هستند.
اما افکار مایع تر از حیوانات هستند(!). مایع حجم ثابت دارد. مایع همیشه در ظرفش قرار دارد.

درباره مدل:
(بزودی)

نتیجه:
نتیجه، یک halt است. (بد)