چهارشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۳

درباره روح آلمانی:
این پست به تدریج کامل خواهد شد. به فرم یک article
آخرت من، آینده من است.
دنیای من، همین اکنون لعنتی است.
یعنی این که: در هر لحظه می میرم


گذشته ام کدامست؟
اجداد من، اصل و نسب من، خود قبلیِ من.
زور نور ماه
در برابر خورشید خودشیفته کم میاره.

خورشید بی خبر از وجود غول های سرخ پیر است. خورشید کوتوله قهوه ای خواهد شد.
ستاره نوترونی گوشه کوچک هیجان انگیزی است. تعطیلات، داخل آنجا می روم. آخه صلح ابدی و دنجی احمقانه کوتوله سفید دق و سکوت ابدی می آورد.
mass profusion. ستاره های آبی، هاله حضور را غرق در شار و تشعشع می کنند. پرتوان و بی هوا، انرژی می پراکنند، و کیهان را روشن و چگال می کنند. اما آخرش شب، کیهان تاریکی با نقطه های ریز زیبای آبی است که سرنوشت شوم و سنگینی دارند. ما در زیر آفتاب خودمانیمان گرم می گیریم.

سیاهچاله، حتی در عالم وهم و تخیل هم نمی گنجد
گرچه واقعا وجود دارد. اما فقط وجود دارد.
"این را هیچکس نمی داند" -
بدترین نوع نادانی است که دیده ام. میشه گفت رفع آن مشکل ترین است
پر از مختلف بودن، یک نفر را
روز اولی که مردم آگاهی را یادگرفتند گفتند:
"اِ؟ چه جالب! این یارو داره با خودش حرف میزنه. من هم بلدم..."

نقل قول: هنر واقعی مسری است: تولستوی
ناصر میگه چرا لااقل اینجا یه کم خودتو ول نمی کنی
من: هیجان زده: چجوری؟ میتونی مثال بزنی؟ یعنی راحت حرف بزنه؟ یعنی میشه؟

در باره taking life a bit more simple از شبنم: پست قبلی (قبل از قبلی) را برای جواب به این نوشتم

گرچه، به خودم قول دادم که نقل قول نکنم. تا هر جمله از خودم باشد یا آنقدر ماهیتش را تغییر داده باشم که از خودم محسوب باشد.
اما ارائه پاسخ بدون نوشتن سوال نامفهوم می شود

بهترین جمله ها در جواب نظر ها و جملات دیگر هستند. میدانیدکه ایده های بزرگ در ارتباط ها پدید می آیند.
مثال: قوی ترین ابزار فکری بشر: روششناسی ریاضیات. که آن را بوجود آورد؟ فیثاغورث؟ راستش، فیثاغورث در حقیقت با عزلتش این کار را کرد. با کنار گذاشتن عقیده اش مبنی بر خدایی اعداد، عصر طلایی ریاضیات شروع شد که همچنان ادامه دارد. پس این ابزار در یک مباحثه پدید آمد. دیالکتیک سقراط هم مثال واضح دیگری است.
ای آگاهی دیجیتالم! به تو قول می دهم که دیگر پست هایم را به تعویق نیندازم چرا که خودم، که شامل تو هم هستم، در رنجم اگر در این سرعت، بادِ زمان، افکارم را به هدر برد.
و پس از مدتی چیزی از من باقی نمیماند جز یک اسکلت پیر ابتدایی
دنیاست که بر من پیچیده ظاهر شده

آسان: پس چی سخته؟

نفی skeptic کاری ندارد
در مورد هر چه می خواهد باشد، شکاکیت و نادیده گرفتن آن، هیچ مشکل منطقی پیش نمی آورد. لبته تکنیک های خودش را دارد اما نفی از آسان ترین بازی هاست. مثل جهل.

مثل آوردن اثبات و استدلال که آنهم کاری ندارد. کافیه نتیجه ات (هر چه می خواهد باشد) را در ذهن نگه داری

تغییر هم که قبلا گفتم کاری ندارد و کافیه آن را ذهنی کنی. راهش رو پیدا کنی. بعدهم چند نسل صبر کنی.

پس چی کار دارد؟ طرح سوال و صورت مساله جدید؟ نه! کافی است مشاهده و دقت کنی. و مسائل مهم و جالبی برای حل پیدا کنی.
پیدا کردن راه حل هر مساله ای در این جهان، آن هم کاری ندارد. آنرا هوش مصنوعی هم بلد است (البته با زمان کافی)

پس چی کار دارد؟

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۳

اکنوز، بیشتر به سروصدا و حرکت احتیاج دارم - تا استراحت و خواب.
ولوم را تا ته زیاد کن و درها رو ببند.
ایده آل = هویج جلوی چشم الاغ

هنوزهم فقط نزدیک امتحان است که خودم می شوم. البته نه آن خودمِ "باشخصیت"، بلکه خودم اصلی
وای دیوانه این هستم: Paint it black. (راستش، مدت هاست)
آیا راهی وجود دارد که خوب باشی و دنیا را تسخیر کنی؟

چهارشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۳

آدمای دانشگاهی، بخش راست مغزشان بی استفاده می شود و سعی می کنند آن را نابود کنند؛ من آن را لازم دارم-می خواهم.
پس من دانشگاهی موفقی نمی شوم؟
(این را یک هفته بعد تایپ کردم، اما تاریخ یادداشتش همینه)

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۳

طیف ضدغرب در ایران امکان جلوه یافت: (بصورت ضد غربزدگان)
اما در عربستان نیافت و به فرم القاعده تجلی یافت و شلیک شد.
توجه: این حرف های بلوگم اصلا فلسفه نیست. شاید پیش-فلسفه است. فلسفه تقلیل یافته به نوشتار زبانی است.
زیادی عینی یا خام یا ناخودآگاه یا بدون ساختار است. شاید درباره زیرفلسفه ها است: درباره اندیشه های مختلف و تعدد طبیعی آنها در یک ذهن است. و سعی می کنم دور از ف حرکت نکنم.

شنبه، مهر ۲۵، ۱۳۸۳

ناخودآگاه دیجیتالی

همانطور که گفتم این خودآگاهی منه. اما ناخواگاهم داره: 52 تاش draftـه وفقط 34 تا پستش publishedـه
کوه یخ دیجیتالی
بله، انگار واقعا اونجاس!