پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۷

گاهی وقتا ایده هایی به ذهن آدم ها می رسه که از حد و اندازه شان بزرگ تر است.
ایده می تواند بزرگ تر از آدمی باشد که حامل و قابله ی آن ایده است.
انگار که ایده ی او مستقل از او است و از جایی به او رسیده باشد. (او فقط به موقع حاضر شده است)
داستان از این قرار است که وقتی دنبال اندیشه ی جدید بگردی (خلق اندیشه) ممکن است به اندیشه ای برسی که بیش از حد تصور یا انتظار تو بزرگ یا متعالی باشد. (همچون فردی که با سرمایه ای اندک ناگهان ثروتمند شده باشد.)
ممکن است اندیشه ای را ارائه کنی که گوشه ای از آن را کشف کرده باشی.
فرد صاحب اندیشه نباید به خود غرّه شود چرا که کوتوله ای است گرز به دست، که ماموتی را شکار کرده و بر پشت حمل می کند. (بالانس هم می زند!)
حرف های چنین فردی را نباید دربست قبول کرد.
مثالش شاید هگل باشد. که اندیشه اش عظیم است.

گاهی، ایده ها از آدم ها بزرگ ترند.




دو: اندیشه.
انسان، چیزی را خلق نمی کند.
فقط منتقل می کند.
از فضایی به فضای دیگر.
و از محیطی به محیط دیگر.
و از گروهی به گروهی دیگر.
می رساند.
(مثل نورون!)

حمل می کند.
-با کمی دست کاری و تغییر در ترکیب.
رسانه ی انتقال است.
هدایت می کند
انگار که اندیشه ها شیءند. انگار که از جایی می آیند.
ولی چنان جایی وجود ندارد. مگر در میان گروه مردم.

سه: کلمات:
واگذاری. انتقال دادن. منتقل کردن. رساندن. تحویل.

چهار: ضد اندیشه
اما اندیشه همه ماجرا نیست. (تغییر لازم است.)
اما انگار که کتاب بسته شد.
این داستان باز هم ناقص ماند. و کج و کوله.




(تقدیم به سروش)

۴ نظر:

ناشناس گفت...

ما ساختار ذهنی خودمون رو کشف می کنیم . انطباق بخشی از ساختار با واقعیت بیرونی باعث کشف می شه . خلاقیت کشف ساختار ذهنی قبل از مواجه با ساختار بیرونی ذهن یا همون واقعیت می تونه باشه مثلا .
ساختار درونی و بیرونی منطبق هستن . این فرضه فقط .

پستت به فکر انداخت .تو چیزی می گی . بقیه برداشت می کنن . درک می کنن . ولی فقط ساختار های ذهنی خودشون رو . چیزی باید رابط باشه . زبان خشک تر از اونه شاید که رابط باشه . چیزی از جنس اندیشه باید باشه . منبعی که هر دو طرف ارتباط با اون
مرتبط باشن . مستقیم .

باید فکر کرد !

:)

Sohail S. گفت...

می فهمم چی میگی.
جالبه.
از این دید هم میشه خلاقیت رو دید. یعنی میگی خلاقیت، فهم پیشینی یک چیز پسینی یه؟
(a priori, a posteriori)

به جنبه آموزشی ارتباط شارهمی کنی و نیز شخصی کردن مفاهیم.

زبان هم ادعا داره که از جنس اندیشه است. (البته زمخت تر). چیزی که باید باشه - و میگی از جنس اندیشه باید باشه- مثالش چی ه؟
ارتباط الکتریکی مغز با مغز؟
چه جور چیزی توی ذهنت بود؟

ارتباط باید از طریق یک کد باشه. کدش باید چی باشه؟
کاش میشد تصویرهای ذهنی رو روی مانیتور نشون داد!

ناشناس گفت...

آره منظورم همین بود .

و چیزی که تو ذهنمه ؟
مثلا شاید بشه گفت هر آدمی با یه سرور مرکزی مرتبطه . یعنی حتی فرآیند فکر کردنش رو هم با استفاده از اون انجام می ده . ته فکرم این می گذره . چون یه پیش فرضی می شه گذاشت که هر شناختی همون یکی شدنه . اگر این رو فرض بگیریم هر درک مشترکی یعنی یکی شدن . نه یکی شدنی که به صورت مستقل انجام بشه . من با استفاده از سرور چیزی رو در همون سرور پیدا می کنم و می تونم این رو به دیگری منتقل کنم چرا که هر دو به یک سرور دسترسی داریم .
به هر حال کلام صرفا به صورت تجربه مشترک و نوعی استقرا می تونه تبدیل به ابزار انتقال بشه . پس برای انتقال تجربه ی نو دچار نقص می شه . مگه اینکه زبان رو همون قواعد گشت و گذار تو همون سرور بدونیم . موضوع از دستم در رفت . باید فکر کنم باز . :)

علی فتح‌اللهی گفت...

من فکر میکنم این حرف درستیه و میشه گفت هر اندیشه هر چقدر هم قابل احترام باشه صاحب اون اندیشه رو محترم نمیکنه. این رو هم قبول دارم که انسان بیشتر حامل ایده هاست اما ترجیح میدم بگم نگاشت یا تبدیل از فضایی به فضای دیگه انجام میشه. فرقش اینه که در حمل نقش انسان دیگه واقعن خیلی دست کم گرفته شده