هر وقت چیزی می خوانم یک چیزی (دیو کوتوله؟) از توی متن کتاب (از سفیدی بین خط ها) در می آید و می پرد روی شانه هایم می نشیند. نمی دانم با آن چه کنم. مدتی کلنجار می روم که به انحاء مختلف از شرش خلاص شوم. اما جایی نیست که بفرستمش. مزاحم مطالعه می شود. هربار بعد از مدتی عملا ً به حال خودش رهایش می کنم. و آن هم مدتی با من می ماند تا اینکه در زمانی پیاده می شود و ول می کند می رود و من نمی فهمم که کِی رفت. بعد ها گهگاه او را در شهر می بینم. هر بار این قضیه رخ می دهد و معظلی شده برای مطالعه من. اعصاب ندارم!
پ.ن. این دفعه گرفتمش و شد این پست.
جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸
می ترسم کسی از این پست چیزی نفهمد. امیدوارم بتوانم بعدا ً واضح تر بیان کنم.
امروزه در فلسفه و روانشناسی و غیره بیش از حد همه چیز را زبانی می دانند (خصوصا وقتی درباره ی نظریات لاکان، فروید، چامسکی و غیره می خوانید). مثلا امروز به گزاره های زیر برخوردم:
نمی دانم این حساسیت بیش از حد به زبان و زبانی دانستن همه چیز (زبانی سازی مفاهیم؟) را چه کسی در اذهان ملت گذاشت. احتمالا تاثیر ویتگنشتاین بوده است. (اطلاعت من در این مورد کم است اگر کسی می داند بگوید) نقش سایه ی سنگین او من را یاد داگمای بطلمیوس در قضیه مرکزیت زمین می اندازد (که هزاروپانصد سال طول کشید).
همه اینها را گفتم که حالا بگویم یک جانشین برای نقش هایی که برای زبان در نظر می گرفتند وجود دارد...
(در اینجا توضیح قرار داده خواهد شد)
از لحاظ فلسفی به نظر می رسد که جواب می دهد اما هنوز متد علمی برای اثبات آن پیدا نکرده ام.
پ.ن. توضیح آن طولانی است و در یک پست نمی گنجد. فقط در یک جمله می توانم بگویم پترن های حاوی اطلاعاتی هستند که دارای عاملیت نیز هستند و ترکیب آنها فعالیت مغزی ما را تشکیل می دهد. نمیدانم اسمش چیست (اطلاعات ِ ژنریک ِ خودخواه؟) اما این موجود خیلی از خواص یک موجود زنده را دارد (مثلا می تواند جابجا شود) اما از جنس ماده نیست ولی در ماده تجلی میابد (که با توجه به ماهیت اطلاعاتی آن چیز عجیبی نیست). فرم های مختلفی دارد. این موجود در کلیت خود خواص و الگوهای رفتاری مشخصی دارد که در همه انواع گوناگون آن دیده می شود و این خواص قابل شناسایی هستند. مفاهیم مشابه آن زیاد پیشنهاد شده (از افلاطون تا دریدا و غیره) اما هر کدام فقط بخشی از خواص آن را بیان می کند.
امروزه در فلسفه و روانشناسی و غیره بیش از حد همه چیز را زبانی می دانند (خصوصا وقتی درباره ی نظریات لاکان، فروید، چامسکی و غیره می خوانید). مثلا امروز به گزاره های زیر برخوردم:
(...) آن درد ها ممکن است آشکار کننده ی (کلمات) ناگفته باشد.
(در روانکاوی) این نشانه های بیماری (سیمپتوم ها) هستند که وارد مکالمه با شما می شوند
نشانه های بیماری (...) می توانند کلماتی باشند که در داخل بدن گیر افتاده اند. (فروید)
نمی دانم این حساسیت بیش از حد به زبان و زبانی دانستن همه چیز (زبانی سازی مفاهیم؟) را چه کسی در اذهان ملت گذاشت. احتمالا تاثیر ویتگنشتاین بوده است. (اطلاعت من در این مورد کم است اگر کسی می داند بگوید) نقش سایه ی سنگین او من را یاد داگمای بطلمیوس در قضیه مرکزیت زمین می اندازد (که هزاروپانصد سال طول کشید).
همه اینها را گفتم که حالا بگویم یک جانشین برای نقش هایی که برای زبان در نظر می گرفتند وجود دارد...
(در اینجا توضیح قرار داده خواهد شد)
از لحاظ فلسفی به نظر می رسد که جواب می دهد اما هنوز متد علمی برای اثبات آن پیدا نکرده ام.
پ.ن. توضیح آن طولانی است و در یک پست نمی گنجد. فقط در یک جمله می توانم بگویم پترن های حاوی اطلاعاتی هستند که دارای عاملیت نیز هستند و ترکیب آنها فعالیت مغزی ما را تشکیل می دهد. نمیدانم اسمش چیست (اطلاعات ِ ژنریک ِ خودخواه؟) اما این موجود خیلی از خواص یک موجود زنده را دارد (مثلا می تواند جابجا شود) اما از جنس ماده نیست ولی در ماده تجلی میابد (که با توجه به ماهیت اطلاعاتی آن چیز عجیبی نیست). فرم های مختلفی دارد. این موجود در کلیت خود خواص و الگوهای رفتاری مشخصی دارد که در همه انواع گوناگون آن دیده می شود و این خواص قابل شناسایی هستند. مفاهیم مشابه آن زیاد پیشنهاد شده (از افلاطون تا دریدا و غیره) اما هر کدام فقط بخشی از خواص آن را بیان می کند.
یکشنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۸
گاهی وقت ها به نظر می رسد که افراد نظر یا عقیده خود را در مورد کسی یا چیزی عوض کرده اند. مثل برگشتن سنایی از دوستی با خیام بخاطر عدم شهادت به نفع سنایی(1) که منجر به تغییر رفتار سنایی و سپس تبلیغ ها و تهمت هایی شد که علیه خیام انجام داد. علت این تغییر عقیده صدوهشتاد درجه چیست؟
در واقع خیلی اوقات علت این گونه تغییرها در قضاوت یا نظر هایی که افراد ابراز می کنند این است که آن افراد صرفا عقاید قبلی خود را بروز نداده بودند. مثلا سنایی احتمالا در مورد دین داری خیام شک داشته اما شخصیت او را به دلیل دیگری می ستوده است.
الته گاهی نظر ما ممکن است واقعا تغیر کند مثلا در ابتدای آشنایی درباره ی یک فرد نظری داریم که به خاطر شناخت اولیه ی ما ازآن فرد است. اما معمولا با شناخت بیشتر از آن فرد، نظر ما در موردش کمابیش تغییر می کند.
اما در مواردی همچون مثال فوق شاید چیزی در درون مان عوض نشده اما صرفا به نظر های منفی مان مجال بروز نداده ایم. یعنی بدون اینکه دروغ بگوییم صرفا ً چیزهایی را بیان نکرده ایم. (راستی آیا این نوع پنهان کردن درست یا اخلاقی است؟)
این من را بیاد انیمیشن عروسکی فاوست انداخت و همچنین انیمیشن کابوس قبل از کریسمس در آن شخصیت های عروسکی وجود داشت که سرشان 180 درجه می چرخید در دو طرف سرشان دو چهره (شخصیت، خلق) مختلف وجود داشت و براحتی با دوران حول گردن آن چهره قبلی جای خود را به چهره جدید می داد. در این دوران هیچ چیزی در مورد او عوض نمی شد فقط روی دیگر خود را نشان می داد.
مردم، سوی دیگر خود را صرفا ً پنهان می کنند. حتی پنهان هم نمی کنند: صرفا آن را به سمت شما و روبروی شما قرار نمی دهند.
این تعبیر با تعبیر معمول تر ِ نقاب (ماسک) تفاوت دارد. ما هنگام مواجهه با جامعه و ارتباط با دیگران ممکن است نقاب نزنیم یعنی حقایق یا نظر خود را عوض نکنیم اما صرفا سمتی از شخصیت خود را پنهان کنیم. یک راه حل این است که در مورد افراد تا جایی ممکن است خصوصیات آنها را تعمیم ندهیم. به عبارت دیگر توقع زیادی از دیگران نداشته باشیم که کاملا طبق تمایلات و ترجیحات ما -آنگونه که در دیدار اول به نظر رسیده بود- باشند. به عبارت دیگر بیش از حد شیفته کسی نشویم. تا بتوانیم واقعا آنها را بخاطر آن جنبه های مورد پسند مان - و بدون توجه به سایر موارد - دوست داشته باشیم.
هر کسی اشتباه می کند ولی به دلیل آن اشتباه ها بد نخواهد بود. همیشه والاترین افراد در نظر من (که مورد ستایش من بوده اند) نیز جنبه های تیره ای داشته اند که خوشم نیامده است. خودم نیز اشتباه هایی در اعمالم خواهم داشت و حتی در قضاوت هایم. نمیدانم چه نتیجه گیری ای باید انجام دهم اما هدفم از این پست بیشتر استعاره ی تصویری ِ آن انیمیشن های عروسکی بود و کاربردش در چگونگی ِ تصویر کردن دیگران برای خود.
(1) لینکی به ماجرای سنایی. با تشکر از نیم بخاطر مجله شان فرداد که در شماره پنج آن درباره ماجرای سنایی و خیام نوشته بودند.
اشتراک در:
پستها (Atom)