چون افراد اهمیت ندارند.
این سیستم است که علمی است ، نه افراد.
این فضایل فردی نیست که یک سیستم را علمی میکند (هر چند آن هم تا حد خوبی لازم است).
اون نشانه ها یی کهکفتید برای OCD هستند که با تخیل و توهم متفاوت است.
در ضمن کلمه ی تخیل و توهم را اشتباه بکار میبرید. لطفا اصلاح کنید.
تخیل رو تعریف کنید.
تخیل یا ایمجینیشن بخش لازم برای یک ذهن سالم است. روش علمی، همچنین نوعی غربالگری است برای جدا کردن مطالب علمی از سایر تخیل ها.
(بخشی از تخیل و ایمجینیشن ، بازیگوشی ذهنی است)
.
پدیده هایی مثل سینستزیا synesthesia در افراد خلاق شایعتر است (مثلا دیدن رنگ برای اعداد).
تخیل و توهم فرق دارد.
علم و سیستم علمی و روش علمی بر پایه ی افرادی واقع شده که ممکن است جنبه های غیر علمی در فکرشان داشته باشند.
نه تنها سیستم علمی بر پایه ای غیرعلمی است، بلکه حتی عقل و ذهن انسان (رشنالیتی) برپایه ی پایه هایی هست که عقلانی نیستند (ایرشنالیتی).
بحث هایز هست که ذهن و عقل و کاگنیشن انسان بر پایه و بستری غیر عقلانی سوار است. این جزو طبیعت انسان است که در پس هر چیز عقلانی، چیزهای غیر عقلانی قرار دارند. از جمله اینکه وقتی به عمق انگیزه ها وارد بشید هیچوقت در هیچ کس عقلانی نیستند. اگر مایل بودید مطالبی در این مورد وجود دارد.
«کوبیدن» افراد از رفتارهای زشتی است که وارد فرهنگ علمی ما شده. و سد راه نقد درست شده است. بخاطر فرهنگ «کتک زدن» و خشونت است که ریشه هایش را در رشته های مختلف با پارادایم های مختلف و در «سطح های توضیحی مختلف» میشود بررسی کرد.
فضایل ایجاد شده توسط علم وابسته مطلق به «فضایل فردی» افراد درگیر در سیستمش نیست. یعنی بستگی حیاتی به آنها ندارد. چونکه دارای سیستم تصحیح خطا است. (آزمایش های علمی، ابطال پذیری و غیره).
اگر وارد زندگی دانشمندان بزرگ شوید خیلی هاشان در جاهایی فکر های غیر علمی و حتی گاهی خرافات داشته اند:
بوهر نعل اسب به در خانه اش آویزان میکرده. حتی ماکس پلانک هم اظهار نظرهایی داشته که از نظر علمی سوال برانگیز است. نیوتون مفصلا در مورد کیمیاگری نوشته. حتی کپلر برای مرکز قرار دادن خورشید در ابتدا انگیزه های دینی داشته (یا لااقل در بحث هایش بکار میبرده).
اتفاقا پیدا کردن مثالی که غیر از این باشد چندان ساده نیست. مثل همه ی انسانها که وجه های غیر رشنال دارند. همونطور کگفتن این جزو طبیعت انسان است. باید این را متواضعانه پذیرفت.
در ایران هم هرچند فضایل فردی اصلاح شوند، سیستمی بین افراد شکل گرفته که با این رفتارهای غیر سازنده و بعضا اگرسیو از قبیل «کوبیدن»، جا برای سیستم نقد سازنده و رو به پیشرفت را می گیرد.
این کفتمان سرکوب، مثل بیماری ای است که گفتمان بین افراد علمی و نیز اینتلکچوال را فرا گرفته است. نباید اون رو صحیح و معیار گرفت. اگر اون رو معیار قرار بدهید، بر اون صحه گذاشته اید و به اصطلاح ری-اینفورسش کرده اید. بجایش نوعی تواضع لازم است.
بخشی از روش علمی سیستم جمعی آن است و نحوه ی کار (تبادلات و مکاتبات و نوشته های چه اصلی و چه حاشیه ای) افراد باهم
یک نکته ی روش علمی خود-اصلاحی سیستم جمعی ی آن است: اینه که اگر یکی از اعضای منفردش که به علم میپردازه دچار تخیل و خرافات باشه، باز ساختار علمی و روش علمی طوری است که اون حرفها ی اضافی پالایش میشوند. نوعی غربالگری است.
یعنی فضایل علم تنها وابسته مطلق به فضایل فردی ی افرادش نیست، بلکه منشا مقدار زیادی از فضایل حاصل، نتیجه ای سازمانی (انتقادی و خود تصحیح گر) است که بین افراد شکل میگیرد.
در مورد ایران: برعکس است: ممکن است افراد فضایلی داشته باشند. اما این سیستم بین فردی است که معیوب است.
یکی از عیوب «سیستمیک» بین افراد، عمل «کوبیدن» است بخاطر رفتار فردیشون. که آفت است و جای «نقد» را میکیرد.
باید نظریه و ادعای علمی اون فرد مورد نقد قرار بگیرد. خصوصیات و اخلاقیات و باورهای شخصی افراد نباید موضوع اصلی باشد. آنها حاشیه هستند. دخالت در عقاید است. بجایش نوعی تواضع لازم است (در اندازه و صحت ازمایی خپد اغراق نکرد) و اینکه خود را مصون از خطا ندانست. در این صورت طبیعتا دیگری را نخواهد کوبید.
مثال دیگرش «جان نش» (فیلم ذهن زیبا) است که واقعا فردی متوهم (بع نای پزشکی) بود به معنای واقعی کلمه.
اما نه به معنای بد.
بیماری اسکیزوفرنی و پارانویا داشت.
کشفیات زیادی در ریاضیات کرد که فقط کوچکترین و ساده ترینش بود که موجب جایزه نوبلش شد.
در فیلم «ذهن زیبا» در مورد کارهای اصلی اش که مهم تر از آن (اکولیبریوم نش) هستند چیزی نمیگه.
اخیرا کشف های بسار بزرگتری کرده بود. جان نش همیشه ادعا میکرد که مساله بزرگتری در ریاضیات را بزودی حل میکند.
چون اسکیزوفرنی داشت، طبیعتا این حرفهاش رو نادیده میگرفتند.
اما اخیرا واقعا تونست کارهای بسیار بررگتری کند! و خیلی وعده هایش را عملی کرد. (متاسفانه بعد از تولد مجددش و موفقیت های حیرت اوری جدیدی که قبلی ها را تحت شعاع قرار میداد، اخیرا هنگام سفر برای دریافت جایزه ی آبل، که بررگتر از جایزه ی فیلد (معادل نوبل در ریاضیات) است، در اثر تصادف در تاکسی کشته شد)..
موخره
درسته.
اگر کسی تخیلاتش رو سعی کرد منتشر کنه،
اکر بی پایه باشد، طبیعتا تپسط سیستم peer reviewing بهش برگردونده میشه تا کاملش کنه و علمیش کنه.
اگر تخیلاتی علمی باشند، دیگه تخیل نیستند. مثلا نظریه نسبیت خاص اینشتین در ابتدا میشه تخیل محسوبش کرد (اتفاقا تخیل های این چنینی رسمیت دارند و معروفند به thought experiment). ولی ریاضیات داشت و دلیل رشنال قانع کننده داشت که تخیل محض نیست و ممکن است واقعی باشد. پس منتشر شد. اما در پایان تا با ازمایش های علمی (مثل کسوف) تایید نشد، از تخیل به فکت علمی ارتقا نیافت.
تا قبل از تجربه، تئوری ها تخیل هستند.
اگر بگویند «صرفا تخیل»، آن وقت در بعضی کانتکست ها، یعنی تخیل بی اساسی که به عنوان علم ارائه میشود. در اینصورت یا ناقص است، با اشتباه است یا فریب است.
برای ساده در کفتار شفاهی ممکن است ب حسب کانتکست بحث، کسی بگوید تخیل.
اما در نوشتار نباید تخیل را صفتی منفی دانست. و باید نوشتار را دقیق کرد که این اشتباه ایجاد نشود. این اصطلاحی اشتباه بر انگیز است. و از جمله مواردی است که کلمات اشتباه و نادقیق، موجب اشتباه و گمراهی میشوند.
* سوالی که این پست در جوابش داده شده:
«دوستان کسی در رابطه با نیکولا تسلا اطلاعاتی داره؟
یک آدم تخیلی که برای ورود به آزمایشگاه یا اتاق خوابش، 3 یا 6 دور دور خودش میچرخیده، چون معتقد بوده جهان از 3 و 6 و 9 تشکیل شده، چطور دانشمندی با این سطح از به اصطلاح تخیلات و توهمات، قابل اعتماد و اعتبار علمی هم بوده و در جامعه ی ما این نوع فکرش تقدیر هم میشه؟
اما میبینیم که مثلا یک دانشمند ایرانی اگر قرار باشه تخیلاتش در این سطح باشه و وجه علمی خودش رو هم حفظ کنه، در جامعه ی ما همه جوره کوبیده میشه و انواع انگ ها بر اون وارد میشه. و حتی شاید اعدامش هم کنند.
آیا همچین نظری به اعداد و تخیلاتی که آقای تسلا داشته از نظر علمی صحتی دارند؟
اگر ندارند چرا باید همچین شخصی رو اصلا دانشمند بنامیم وقتی دچار خرافات و تخیلاته!؟»