شنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۳

دکارت

من نمی دانم، پس هستم
I don't know! therefore I am

چون نمی دانم پس خیلی هستم <

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۳

وضعیت: overdosed. ترم بعددر دانشگاه شهید بهشتی هم درس می دهم! شریف مهم تره اما اون چونکه یک جای دیگه است مهمترش می کند. دوزش خیلی بالاس

پرش

دلم نمیخواهد اینکه ترم بعد درس ارائه می دهم کوچکترین تاثیری در نحوه برخورد، رفتار و اعمالم داشته باشد
یزرگترین تنفرم از عادت به محافظه کاریم است

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۳

راستی،
ایده آلم تویی
(دو ماه دیرتر)

شنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۳

هاها. امروز توی امتحان آیلتس می گفت اگر رد شدید پایان دنیا نیست... هاها


جمعه، تیر ۱۹، ۱۳۸۳

هر تغییر بزرگ درونی، با یک مقدمه چینی مناسب در بیرون، امکان پذیر می شود.
من 1-از همه آدمایی که دیدم خوشم می آید
2-من (فقط) از یک نفر، واقعا بدم می آید
3-گرچه سعی میکنم از همه خوشم بیاد اما از طیف محدودی از آدما خیلی بدم میاد
4-از اونا که از اون طیف محدود بدشون میاد، که دشمن مشترک داریم، بیشتر خوشم میاد
5-من مخالف فلان دیدگاه سیاسی ام
6-بدتر از همه: من طرفدار این جریان یا جبهه سیاسی هستم
7-من از همه دنیا بدم میاد...
جمله 6 فاجعه است! من در کدام مرحله ام؟ عمیقا دوست دارم در مرحله 1 بمانم.

دوشنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۳

اردو تمام شد

به طرز مسخره ای... رسیدیم. نمیخواستم برسیم هرگز
راننده و مسافران تاکسی خیال کردند آن نوحه  روی من تاثیر گذاشته!
یزرگترین تنفرم از محافظه کاریم است
تجربه ای مثل جدیت. مرگ. رهایی. انحطاط و قهقرا و زوال نقاب
ذوب نقاب:  کندی صحبت