خلاصه سخنرانی دکترعباس عدالت:
ایرانی ها در اثر حمله مغول دچار فاجعه زدگی (Post-Traumatic Stress Disorder) در سطح ملی شدند 1 2
پ.ن1. و هنوز آثار آن، گرچه خفیف ولی به وضوح، در ماها پیداست.
پ.ن2. نشانه های بالینی فاجعه زدگی، شامل: خود شیفتگی، مطلق گرایی، پرخاشگری، تحریک پذیری، بیقراری و گوش به زنگ بودن در شب، احساس مورد ظلم واقع شدن، نیاز به انتقام جویی و نیاز به ظلم کردن، کناره گیری و افسردگی،... ... ...
پ.ن3. انسان در این حالت وابسته به نورآدرنالین حاصل از وحشت خود می شود. این مکانیزم می تواند از اطرافیان کسب شود یا از گذشتگان به ارث برسد. به آیندگان هم خواهد رسید.
هول انگیزاست. همیشه، این واقعیت است که معلوم می شود عجیب تر از هر داستان است.
درمان: بله، درمان هم دارد.
سهشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۴
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۹ نظر:
سلام
خیلی جالب بود. البته به نظر من سایر حملات هم اثر داشته. یعنی حمله اعراب یا حمله تیموریا اسکندر و ... هم تأثیر زیادی داشته. بدون تردید این حمله های پی در پی یکی از دلایل عقب افتادگی امروز ما هستش. راستی ملت دیگه ای هم هست که این همه بهش حمله شده باشه؟
کاش یه مقدار راجع به درمان می نوشتی اگرچه به نظر من امراض اجتماعی درمانی جز روشنگری مداوم و با حوصله ندارن.
یه چیز دیگه که هست که اینه بخش زیادی از عصبیت جامعه ما ناشی از ملیت نیست بلکه از مذهبه که با گروههایی مثل القاعده اشتراک حسی داره. به عبارت بهتر بخش عظیمی از اون همون چیزیه که تو تمام جهان اسلام هست.
به هر حال همه اینا باعث نمیشه که ما نپذیریم حرفای دکتر عدالت درست و منطقی هستن.
ممنون
این ایده ی داستانی رو داشته باش که هر ایرونی مثلا توی جیبش یه مغول چنگیزی هم داره. وقتی دو تا ایرونی به هم می رسن اون آدمک هاشون هم مثل صاحبشون با هم دیگه دیالوگ و تعامل دارن و ...
شاید این همون چیزی باشه که من بعد ازدوتا انفجاراخیر اهواز حس کردم ودیدم؛وحشت وپرخاشگری مردم،حس ناامنی لعنتی،حتی گریهءآدم بزرگاو... قهقهه های بی ربط خودم؛مدام می پرسیدم چرا کسی داد نمی زنه؟چرا مارونمی برن تیمارستان؟
...
ارثیهءدردناکی به مارسیده،ونسل به نسل هم دردناک تر می شه؛همه
فراموش می کنن وهیچ کس فراموش
.نمی کنه
سلام
یه چیزی که تازه به ذهنم رسید که بگم اینه که دکتر شریعتی هم یه تحلیل این تیپی درمورد اثرات جنگ جهانی دوم بر دنیای غرب داره. البته زاویه نگاه در اونجا یه چیز دیگه هستش و میخواد نتیجه بگیره که چرا آزادی به شکل امروزیش در غرب تونست جا بیفته و ...
چیزی که میخوام بگم اینه که جنگهای بزرگ خانمانسوز همیشه آفتزا هستن. اما پذیرفتن یه بیماری با تسلیم شدن در برابرش فرق داره. ما الان سه دسته ایم:
دسته اصلی اونایی هستن که به بیمار بودن باور ندارن و حتی اون رو یک امتیاز میدونن
دسته متوسط اونایی هستن که تسلیم بیماری شدن و در انتظار مرگ هستن
اقلیت هم با اوناست که بیمار بودن خودشون رو پذیرفتن اما دارن باهاش مبارزه می کنن.
شاید بد نباشه هرکدوم از ما بدونیم تو چه مواقعی، گقدر، جزو کدوم دسته هستیم؟
شاید برای درمان باید با یه همچین گزاره هایی شروع کرد. نظر تو چیه؟
دسته سوم، اونایی که بیمار بودن خودشون رو پذیرفتن و باهاش مبارزه می کنن، منتظرن برن توی دسته چهارم؛ با اونایی که خوب (درمان) شدن! آدم می تونه آگاهانه بره توی دسته 3 اما ورود به دسته چهار سخته.
البته ورود به دسته سه هم مشکله چون آدم باید بتونه خودش رو از بیرون ببینه، بدون اینکه درمورد خودش به قضاوت نامتعادلی برسه.
ناصر: توی جیبِ مغزشون واقعا همچین چیزی دارن! حاکم و فرمانروای ناخودآگاهشون امثال چنگیزه! مثل یک آدمک
وقتی آدم ها (ظاهرا) درحال مکالمه هستند، آن چنگیزک هاشون مثل دوتا گلادیاتور به جون هم افتاده اند (بدون اطلاع خودشون). بجای خون تشنه آدرنالین هستند.
پگاه: ارثیه ای که نمیتونستی قبولش نکنی. بعدا باید سعی کنی از شرش راحت شی.
علی: آره درمانش، روشن کردن سیاهچال های مخوف و متعفن است (همون جیب!). جاهایی که نگاه کردن به اونها واقعا جرات میخاد. بدون تجهیزات، آگاهی از نقشه و یک چراغ قوه نمیتونی وارد بشی و گم میشی. البته درمان پزشکی هم داره.
سلام سهیل جان
از جواب قشنگت ممنونم
یه نگاهی به این بنداز تو همین مایه هاست:
http://www.webneveshteha.com/weblog/?id=2146307559
موفق باشی
salam
az moghol ha moteshakeram chon hastand ta ma badi ha ra sareshan bendazim
darmaan nadaarad! iraani tasmim be zevaal gerefte ...
درمان دارد. من خودم بلدم. ولی یک پروژه گسترده است. اما این را قبول دارم که:
ایرانی تصمیم به زوال گرفته.
ببینم تا حالا درباره گروه های مافیایی که در حال شکل گرفتن هستند شنیده اید؟ تصور کنید ایران را مانند ایتالیای دهه 60 و روسیه دهه نود.
بزودی!
ارسال یک نظر