ایده می تواند بزرگ تر از آدمی باشد که حامل و قابله ی آن ایده است.
انگار که ایده ی او مستقل از او است و از جایی به او رسیده باشد. (او فقط به موقع حاضر شده است)
داستان از این قرار است که وقتی دنبال اندیشه ی جدید بگردی (خلق اندیشه) ممکن است به اندیشه ای برسی که بیش از حد تصور یا انتظار تو بزرگ یا متعالی باشد. (همچون فردی که با سرمایه ای اندک ناگهان ثروتمند شده باشد.)
ممکن است اندیشه ای را ارائه کنی که گوشه ای از آن را کشف کرده باشی.
فرد صاحب اندیشه نباید به خود غرّه شود چرا که کوتوله ای است گرز به دست، که ماموتی را شکار کرده و بر پشت حمل می کند. (بالانس هم می زند!)
حرف های چنین فردی را نباید دربست قبول کرد.
مثالش شاید هگل باشد. که اندیشه اش عظیم است.
دو: اندیشه.
انسان، چیزی را خلق نمی کند.
فقط منتقل می کند.
از فضایی به فضای دیگر.
و از محیطی به محیط دیگر.
و از گروهی به گروهی دیگر.
می رساند.
(مثل نورون!)
حمل می کند.
-با کمی دست کاری و تغییر در ترکیب.
رسانه ی انتقال است.
هدایت می کند
انگار که اندیشه ها شیءند. انگار که از جایی می آیند.
ولی چنان جایی وجود ندارد. مگر در میان گروه مردم.
سه: کلمات:
واگذاری. انتقال دادن. منتقل کردن. رساندن. تحویل.
چهار: ضد اندیشه
اما اندیشه همه ماجرا نیست. (تغییر لازم است.)
اما انگار که کتاب بسته شد.
این داستان باز هم ناقص ماند. و کج و کوله.
(تقدیم به سروش)