این یک پست ِ درجه 3 است.
(این پست درباره ی یک ادراک(پِرسِپشن) و یک حس است نه یک تلاش برای مدل سازی)
فکر کردن، مثل تنها گشتن زدن در یک جزیره نیست. تفکر کردن (به عنوان یک کار مولد) قطاری است که احتیاج به ریل برای حرکتش دارد. هر چقدر انگیزه (جنبش و انرژی) وجود داشته باشد، برای مولد بودن کافی نیست. باید با عبور از روی ریل ها حرکت را تجربه کرد تا اینرسی ایجاد شود. باید بارها از روی ریل ها عبور کرد و آن را تکرار کرد.
خواندن کتاب (قبلا ً گفتم مقاله) در حالیکه یک صورت مساله را در ذهن داری یکی از این ریل هاست.
نوع دیگر که کمتر شبیه ریل به نظر می رسد، شنیدن حرف های دیگران است. قرار گرفتن در جریان بحث ها و کلام ِ جاری. هر کسی که در یک بحث مفید و مولد شرکت می کند با دستاوردی شخصی از آن بیرون می رود. انگار که توسط فرد دیگر در حواشی ِ موضوع، یک دور گردانده شده. (مثل یک تور).
تفکر (خلاقانه) از جنس حرکت در این فضا است. روش ساده ی آن حرکت روی این ریل ها است. ریل لازم است و اگر ریل نباشد اصطکاک بیش از حدیست که اجازه حرکت به اندیشه دهد و نوعی ریجیدیتی(تصلب؟) در حرکت بوجود می آید.
ذهن و مغز یک قطار (ترن یا لوکوموتیو) است که باید در فضای فکر ها بگردد و حرکت کند. یافتن اندیشه جدید، پیدا کردن یک تکه خاک است که قبلا در سایه یا نیم سایه مانده بود. هر چه فاصله بیشتری را با سرعت بیشتر و روان-ی بیشتری طی کند، آزادی بیشتری دارد و کسبش هم بیشتر خواهد بود. اما برای کنکاش دقیق باید پیاده شود و متوقف شود (یا بسیار آهسته حرکت کند).
مراجعه به منابع اصلی در این مورد راه گشا است. گاهی برای روشن شدن موتور حرکت لازم داریم که به یکی از منابع مراجعه کنیم. هرچند مطلبش پایه باشد. آنوقت انگار که روغن کاری می شود و چرخ دنده ها به کار می افتند و اینرسی لازم را برای ادامه کار کسب می کنیم. این چیزی نیست که بصورت فردی و در تنهایی اتفاق بیفتد، بلکه احتیاج به عامل بیرونی ای دارد که سیلان ذهن را براه بیندازد. اگر کسی به خلوت و انزوا برود پس از مدتی خلاقیت و مولد بودنش را از دست می دهد. بنابراین ساختن اندیشه، یک عمل جمعی و گروهی است. به این معنی که در جمع صورت می گیرد. مهم نیست که نتیجه ی حاصل، کار یک فرد باشد. گوشه گیری از جریان جمعی تفکر باعث بلوکه شدن مولف می شود.
حالت ذهنی ِ یک لحظه را می توان به مکان ذهن در یک فضا تشبیه کرد. گستره ی اندیشه، فضای تاریک و تاری است که در آن مکان ِ لحظه ای ما (فاعل و مولد اندیشه) مهم است. جایی که فرد (ذهن) ایستاده است. در آن فضا نمی توان از دور چیزها را مشاهده کرد، بلکه باید آن ها را لمس کرد. باید در آن گشت و با این گشتن، بودن و حضور در تک تک نقاط مختلف آن را تجربه کرد. (شبیه مکان هد ماشین تورینگ روی نوار).
ریل جزو تسهیلات ویژه است که توسط دیگران ایجاد شده. مسیری است که نه تنها طی شده بلکه برای عبور آسان آماده سازی شده. روی ریل می توان لیز خورد و سریع جابجا شد. اگر چه آزادی عمل محدود به ریل است و باید از این محدودیت آگاه بود. از این ریل ها نمی توان به هر تعداد و اندازه در اختیار داشت یا تمام کف را با آن فرش کرد. در غیر این صورت تعداد ِ زیاد آنها گیج کننده خواهد بود.
کافی نیست که آن فضا را طی کنیم. حرکت به خودی خود چیزی نیست که باقی بماند. فکرهای گذرا اندیشه ماندگار نیستند. برای باقی گذاشتن اثر ِ خود در این فضا باید مشابه آن ریل ها را ساخت و "تولید" کرد. با نوشتن اثری بر جا گذاشت. برای اینکه ارزش نوشتن داشته باشد باید به حد کافی پرداخته شده باشد تا به حد محصول بودن برسد. باید از جنس آهن و فولاد، و دارای زیر ساخت باشد.
فکر خلاق به تنهایی کافی نیست. باید سودی برای بقیه داشته باشد. حتی اگر محصول ِ مطلوب تنها از جنس اندیشه باشد. باید آنقدر پرداخته شود تا از حد یک رویای خلاقانه یا راه حل آزمایشی، به یک نتیجه سفت(کانکریت) و واقعی منجر شود. حرکت به تنهایی کافی نیست و باید آن را پخته و کانسالیدیت کرد تا ریل تولید کرد.
وقتی کتاب می خوانیم دوست داریم استدلال نویسنده محکم باشد. باید نتیجه به حدی محکم و قابل دفاع و علمی باشد که خواندنش برای بقیه الهام بخش باشد و در عین حال خوانندگان را به زمین سفتی متصل نگه دارد (بدون اینکه آنها را متوقف کند). این کاری بوده که تا کنون کمتر انجام داده ام. اما دیگران هم (در ایران) کمتر این را انجام دادند. بحث ها و اندیشه هایی که بر اساس شواهد محکم، دارای اثبات و تحلیل های محکم باشند تا کنون کمتر پیدا می شد.
سابقه ی ذهنی و انگیزه شخصی این بحث این بود: هر بار که به نتیجه جالبی بر می خورم که ممکن است برای دیگران مفید باشد، یا در خود توانایی تولید فکر میابم، حیرت می کنم از این که چقدر محیط اطراف (جمع یا کامونیتی ای که در آن شرکت کرده ام)، و نیز آن مطالبی که به آن بر می خورم و می خوانم (رسانه ها و کتاب و مقاله) در ایجاد آن محتوا تاثیر داشته است. این موثر بودن بیشتر در مورد تولید آن و تا حدی هم در محتوایش است. حتی اگر آن محصول فکری کاملا اثر خودم باشد. حتی می توان در این برداشت اغراق کرد، به حدی که تاثیر خود را به عنوان تولید گر اندیشه انکار کرد و تنها خود را موتور و ماشینی دانست که نهایت ِ اقبالش مواجهه کردنش با ورودی ها و درون داد های مناسب است. و اینکه آدم، به عنوان یک واسطه و دلال، فقط منتقل و جمع آوری می کند فکرهایی را که منتظرند که چیده و برداشت شوند.
اگر می خواهم اثر خوبی از من بر جا بماند، می توانم (باید) ریل هایی بسازم که بستری باشد برای حرکت تفکر آیندگان. حرکت و اکتشاف ذهنی، شخصی و انفرادی است اما ریل برای دیگران می ماند و برای جامعه است.
یک نکته از یادم نرود که همه ی اینها برای وادی اندیشه است. عمل و اقدام و تغییر جهان، مساله ی دیگر ی است.
بعد الکامنت:
1-مدل سازی و حل مساله، احتمالا ً همه شان مراحلی قبل از ساختن ریل هستند. به عنوان ابزارهای حل مساله. فقط وقتی نتیجه اثبات شد، بعد از آن می تواند به ریل برای استفاده دیگران تبدیل شود. (و البته این معیاری برای بالابردن استاندارد نتیجه ی کار ِ خود هم است). این قیاس درباره ی حاصل، یعنی خروجی و برون داد کار علمی است. در مورد مهندسی و (منجر به تولید محصول، یا تولید کاربرد، ممکن است این نظر درست نباشد)
2-درباره ی ایده بودن انسان، فکر می کنم نظرم رو به صورت یک پست جدا بنویسم.
جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۷
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۸ نظر:
در مورد ریل یکی از دوستان نظر جالبی داشت . یه مدت به شدت بزن به جاده خاکی و چند قدم سخت بردار . بعد بودو . چیزی مثل منفهوم ریل بود
راستی . یه سوال کلی . به نظرت انسان به عنوان یه هویت روانی می تونه برابر با ایده باشه ؟نه ایده ای که لزوما بیان می کنه . بلکه ایده ای که درک کرده و زندگی می کنه در فضای فکری باهاش .
منظورش از به خاکی زدن چی بود؟ چرا فقط چند قدم؟
"برابر" نیست اما...
یک جواب (تقریبا مثبت) می خواهم بدهم اما قبلش میخواهم بدونم که چرا برات مهمه که آدم ایده است یا نه؟
شاید از جنس اون باشه ولی برابر نیست. چون ایده به معنی مرسومش خیلی محدوده.
بستگی داره ایده رو چی معنی کنی ((کلمه ی ایده رو در چه حوزه ای معنی کنی: فلسفه؟ علوم شناختی؟ فیزیک؟ دین؟ اقتصاد؟).
و جواب به این کجا این بدرد میخوره؟
البته منظورش احتمالا این بود که مسیری طی بکنی که قبلا ریل کشی نشده . و در مجموع برای ورود به یه مبحث حتی اگر ریل کشی شده باشه اولش مشکلاتی هست . بعد از تحمل مشکلات اولیه سرعت زیاد می شه .
در مورد ایده سوال از اونجایی اومد که نوشتی ذهن ما نقش واسط رو ایفا می کنه .
بیا اینطور تعریف کنیم .
مثلا زندگی یعنی تغییر .
یا حرکت .
من برابر با ایده .
پس زندگی یعنی نو کردن ایده .
حالا نه لزوما تغییر پیاپی ایده . بلکه قهم جدید اون . به هر حال حرکت در اون فضا .
منظورم از ایده هم توجه بود . یعنی اونجایی که ذهن بهش متمرکزه . برای خودم تصورش سخته که فکر کنم چی هستم جز توجه . در واقع خودآگاهی من به بودنم از توجه من نسبت به خودم شروع می شه . حالا البته این فقط یه دیده . شاید اینطور بشه اضافه کرد که با این مقدمه خاطرات برابر با منه . چون با پردازش اون ها به درکی از موضوعی با نام " من " می رسم . و اگر مثلا تو بی خبری و بی هوشی اعمالی از من سر بزنه انگار که نزده . چون به هر حال حواسم نیست به اون ها .
حالا با این حساب اگر با ایده برابر باشیم معیار های ارزشی ما هم برای اضافه کردن به فضا ( به تعبیر تو ریل کشی ) دستخوش تغییر می شن .
راستش با کل مطالبی که این جا نوشتم موافق نیستم . ولی گفتم فکر کنم به موضوع . این شد که همزمان با فکر کردن نوشتم .
حالا باید این مدل رو تکمیل کرد یعنی اگر داشتن ایده مثل داشتن قطار میمونه و مقلات و منابع مثل راه آهن بادی دید اونقوت مدلسازی و پیاده سازی راه حل مثا چی میمونه؟ اتفاقن این برابرسازیهای مفهموی بین حوزه های مختلف خیلی وقتا سازنده هست
ممنون از علی. جواب رو در متن اضافه کردم.
ممنون از پیمان که یک پروسه ی تدریجی فکر کردن جمعی و در-طی-بحث رو انجام میده.
درسته. حتی اگر یک محدوده و گستره رو خوب بشناسیم، باز هم با گشت و گذار در آن چیز یاد می گیریم. و این ریل ها راهی هستند که به فکر ما ساختار بدهند. وگرنه به چرخیدن دور خود ویا متوقف شدن، یا پرت شدن از موضوع دچار می شویم. خواندن کتاب مثل مسافرت با تور است در برابر مسافرت معمولی.
مفهومی از ایده که شاید بشود گفت انسان آن است، مفهومی براساس جریان اطلاعات، حافظه (اطلاعات جامد شده) و توجه است. (طیفی از این مایع تا جامد وجود دارد)
جریان اطلاعات، یا نو کردن ایده: موافقم. مثلا به این معنی که تخمیر نشده یا نگنده.
اطلاعات که میگویم از چند نوع (مودالیتی) است (شنوایی، دیداری، عاطفی، و نوع های دیگری که هنوز به این تروتمیزی تعریف شان نکرده ایم)
توجه، اطلاعاتی است که درحال خوانده شدن، و حرکت (جریان) است.
به معنی دیگری هم توجه، آن ایده است. در علوم شناختی، در بررسی آگاهی/هشیاری/خود آگاهی، مفهوم توجه مرتبا ً مطرح میشه.
اینکه انسان برابر ایده است، میتونه چیزی فراتر از یک تشبیه یک قرار باشه.
چیزی که بشود صحتش را بررسی کرد.
یعنی تکمیل نقشه ای از خود (من) بر اساس جریان های ایده ها (جریان اطلاعات). مثل نمودار گردش داده در نرم افزار. اما سیال تر و پیچیده تر.
مثل نقشه ی یک پالایشگاه که بر اساس حرکت سیالات و مسیر های عبور آنها رسم میشود. اگر انسان ایده باشد فکر نمی کنم نقشه ی "ایده ای" یک ذهن از نقشه ی یک پالایشگاه ساده تر باشد.
اگر چه الان نمی توانیم آن نقشه را رسم کنیم اما شاید بتوانیم پایه های این کار را ایجاد کنیم و مثلا زبان توصیف آن را اختراع کنیم. فکر می کنم این، از طریق علوم اعصاب به اضافه ی مدل های ریاضی شدنی باشد.
چیزی شبیه این (ولی این تنها برای اطلاعات بینایی است)
http://www-psych.stanford.edu/~lera/psych115s/notes/lecture3/images/connections.jpg
یا این
http://thebrain.mcgill.ca/flash/a/a_02/a_02_cr/a_02_cr_vis/a_02_cr_vis.html#3
اگر درست خوانده باشم، می گویی که اگر جهان یک جزیره باشد، با پرسه زدن تنها در جزیره نمی توان شناختی محکم از آن بدست آورد. شناخت کلا یک فعالیت جمعی ست (کما اینکه قطار یک وسیله ی مسافرت جمعی است). بنابراین انگیزه و حتا نبوغ فردی برای شناخت کافی نیست. درواقع شناخت طبق این تعریف مثل یک ورزش جمعی ست مانند فوتبال در مقابل یک کار فردی مانند شیرین کاری با توپ مثلا روپا زدن. حرکت این قطار نیازمند ریل هایی محکم است. وقتی مدل تفکری شما تغییر می کند (مثل از مدل ارسطویی به مدل گالیله و نیوتن و از مدل نیوتن به مدل انشتین) چه بسا قسمت اعظمی از ریل ها کنده شده و دوباره مستقر می شوند. فکر می کنم علی رغم اینکه این تشبیه اهمیت ریل و زیرساخت حرکت را (که مد نظ تو هم بوده) به خوبی بیان می کند، بعضی از فعالیت های ذهنی مهم مثل همان مدل سازی را در فرایند شناخت به خوبی تشریح نمی کند. راستی پرسه زن و گشت و گذار در این جزیره (فارغ از دغدغه ی شناخت) چه می شود؟
راه های غیر ریلی چه؟ مثلا راهی که یه عده از بس در آن مسیر قرم رفته، درست شده.
آیا حدس من درست است که داری به کاری مثل نوشتن یک کتاب فکر می کنی؟
ناصر: توصیفت درسته و بهتر از خودم بیان کردی. در مورد تغییر مدل: ریل های واقعی هم فرسوده می شوند و نیاز به نگهداری هم دارند و گاهی یک راه متروکه می شود (مثل جاده قدیم و جاده جدید). البته این توصیف خارج از تصویر اولیه است و قرار نیست همه خصوصیت ها در دو وجه این تشبیه منطبق باشند. بعضی بخش ها جزو هسته اولیه و بعضی ها در حواشی آن است. پرسه زدن رو میدونم: این جزیره خیلی بزرگه. شاید باید می گفتم کره ی زمین. با پرسه زدن بدون هدف روی زمین، جاهای پراکنده ای بطور گذرا بازدید می شود و ممکن است بی سرانجام باشد. (چه سرانجامی؟)
به نوشتن کتاب فکر نمی کردم. مربوط به خواندن کتاب بود. موارد مربوط به نوشتن، بعدا اضافه شد و در هسته ی اولیه ی این تصویر سازی نبود. البته در کار علمی باید مقاله بنویسیم که عمل ِ خیلی فنی (تکنیکال)ی است. (و لابد خیلی خشک یا جدی) در حد کار سازه. (ترسناک شد)
راه های غیر ریلی... فلزی و محکم بودن به سفت و سخت بودن اصول ِ روش علمی اشاره دارد. راه های خاکی(!) اگر در مورد علم باشد احتمالا بی فایده یا کم فایده هستند (و بزودی متروک می شوند). حوزه های انسانی و فرهنگی (البته غیر علمی) را نمی دانم. ( علوم اجتماعی و انسانی البته علم هستند)
جاده آسفالت چی؟ فکر می کنم در این تشبیهی جا ندارد! باید حدود سال 1900 رو در نظر گرفت! قطار به عنوان یک وسیله حمل ونقل عمومی و نامنعطف.
دقت کردی که آدم به عنوان یک مجموعه ای آگاهی داره به این بودنش ؟ یعنی ممکنه بتونه به خودش توجه کنه .
یه چیزی مثل آینه ای که روبروی آینه باشه .
هنگ کردن کامپیوتر رو یادم می ندازه .
مثلا این کیبورد اونطور که به نظر می رسه " هست " . قصدی نداره . از یه فرآیند طبیعی پیروی می کنه .
ولی آدم به عنوان یه نرم افزار تسکی براش تعریف نشده . نا آرومه . دغدغه ی زیستن داره .
اینا مجموعه ای درهم و برهم بود برای فکر . خیلی مربوط نبودن به هم و به بحث البته .
ارسال یک نظر