در رابطه با این پست:
یک دوست قدیمی (کیوان جباری) می گفت آدم یک چشم در میان کورها شاه است. استعاره خیلی ساده ای است اما مورد استفاده دارد. این رو قبول دارم و نمی خواهم مثل یک انسان یک چشم باشم. میخواهم بروم توی بیناها و هایپر-بیناها تا به چالش کشیده بشم. می خواهم بینای بینا باشم. به چالش کشیده شدن رو یک عامل مهم برای پیشرفت میدانم. (لازم ولی نه کافی)
الان می تونم بگم به چالش کشیده شدن "رمز" پیشرفت است. دارم کم کم به این نتیجه می رسم که این امر خصوصا ً در سطح جوامع و در مقیاس تاریخی نیز برقرار است. این توضیح می دهد که چرا گاهی جنگ ها باعث پیشرفت می شوند... و این به نظر من جوابی است بر این تناقض که جنگ ها را در سیر پیشرفت تاریخی بشر مفید دانسته اند. (اشاره به نظر هگل در مورد جنگ).
توضیح در حاشیه: جنگ اخیر برای ایران که باعث پیشرفت نشد. چون باید مایه ی آن وجود داشته باشد.
شخصا ًبه چالش کشیده شدن را لازم و مفید می دانم. چون پیشرفت را مهم می دانم. اما در ضمن عقیده دارم هر گونه جنگ "بد" است. حتی اگر بنا به هر دلیل باعث پیشرفت لعنتی شود.
بخش دوم:
استرس و واکنش فایت-اور-فلایت* برای شرایطی که جان موجود در خطر است و برای محیط های خطرناک ایجاد شده است. اما زندگی امروزه ی ما آرام تر از آن شرایط بحرانی است که در پیش از تاریخ وجود داشت. اگرچه استرس زیادی هم در زندگی ما وجود دارد. اما گاهی سرعت پیشرفت و تمدن سازی کافی نیست. پتانسیل واقعی برای تلاش بالفعل نمی شود مگر اینکه حس اضطرار و استرس به مقدار کافی ایجاد شود. بخشی این حس و تلاش توسط جدیت، بخشی توسط گرایش افراد به قدرت یا در آمد بیشتر و گاهی نیز توسط ناظر یا تهیه کننده ی "پروژه" تامین می شود. اما شرایط جنگی چیز کاملا متفاوتی است که جان فرد یا جان همنوعان در خطر است پتانسیل جدیدی را می گشاید. (این موقع تماشای فیلم الکساندر به ذهنم رسید). البته این اضطرار و تلاش خارق العاده نمی تواند خیلی طول بکشد چون برای اشخاص مخرب است (از لحاظ جسمی و مغزی و ذهنی). اما پیشرفت های واقعی و چشمگیر در زمانهایی ایجاد شده که این واکنشهای فایت-اور-فلایت (خطر یا فوریت) پدید آید. یک راه بی خطر تر که امروزه در تمدن ما جا افتاده مصرف چای یا قهوه و غیره(!) است که البته زیاده روی در آن برای فرد زیان دارد. اما این زیان هایی که به افراد وارد می شوداست که گاهی برای جمع مفید واقع می شود (یعنی ارزش افزوده به اقتصاد می افزاید). یک تفسیر مارکسیستی/سرمایه داری هم در این مورد می توان داشت که بعدا می گویم.
*fight or flight
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱۶ نظر:
قبلن فکر می کردم جای خودم رو دنیا گم کردم باید دنبالش بگردم با خوندن این پست فهمیدم که دنیا سالهاست جایی برای من نداره باید بی خیال بشم چای بنوشم و بچه هام رو بزرگ کنم فقط کاش تخمه تو کانادا بهتر گیر می اومد
نفهمیدم چرا جایی نداره. چه جور جایی رو نداره؟
کی نداره سهیل جان خودم رو میگم! خوب نداره دیگه داستانش مفصله باید یه روز مفصل بشینم برات درددل کنم
این داستان های مفصل چند تایی شد! یادت نره !
جدا از پست تون که باهاش کمابیش موافق ام.اِاِاِ!!!! کیوان جباری رو میشناسید؟ همون اصفهانیه؟ خبر دارید ازش؟ معلم ما بود.اووووه :دی
بله کیوان جباری در دوران راهنمایی نزدیک ترین دوستم بود در حدی که هر روز خانه ی هم می رفتیم (منزل مان هم نسبتا نزدیک بود) و چیزهای مختلف که علاقه مشترک بود رو تجربه می کردیم (شامل علم و هنر و غیره البته در حد ِ آن روز خودمان). اون بعدا یک جورایی (خصوصا از دبیرستان) توی فیزیک آدم ِ گنده (و فکر می کنم تاثیر گذار) ای شد. البته الان متاسفانه رابطه مان خیلی کم شده.
آخ. به این میگن یه دنیای کوچیک.
فکر کنم یه فامیل دوور ما هم میشن.
شنیدم که بچه دار شده.
مگه شما هم اصفهان زندگانی کرده اید؟
البته فکر کنم ایشون نجف آبادی اند. هم؟
بله من تقریبا اصفهانی هستم.
50%
:)) ولی لهجه تون خبر از کمی بیشتر از تقریبا میده ;)
؟!! جدی؟
بلی ;)
حالا شما کدوم مرضیه هستید؟
شما بسی استاد من بوده اید.(جاوا)
آیتی
البته حدس زدم ولی خواستم مطمئن شوم. ولی جدی من لهجه اصفهانی دارم؟ خودم گاهی می فهمم ولی بقیه هم متوجه می شوند؟ ;)
:)) بعععععله، خوب بقیه رو که نمی دونم. ولی من چون خودم اصفهانی ام متوجه میشم.;)
ارسال یک نظر