در مورد علت قابل اتکا بودن قانون در انگلستان، (خصوصا در مقایسه با ایران) :
تا حالا بر اساس مشاهداتم از انگلیس، به دو دلیل کلیدی و دو تفاوت اساسی رسیده ام: دو ایده هستند که ممکن است درست یا غلط باشند، اما باید بررسی/تحلیل شوند
(الف) از نطر تاریخی، وجود یک سری لورد و زمیندار کلان بوده اند که شاه باید باهاشون تعامل میکرده. ازشون تعهد هایی برای جمع اوری سرباز میگرفته و در عوض در یک سری تصمیم گیری ها باهاشون مشورت میکرده.
(ب) وجود سابقه طولانی سیستم قضایی در انگلستان، از نوعی که عملا روی/علیه افراد در بالاترین مقامهای قدرت هم دست بالا دارند و میتوانند علیهشان حکم دهند.
هردوی اینها موجب تعدیل و رگولیت کردن قدرت مرکزی و تعدیل تمامیت خواهی آن میشوند.
در ضمن موجب پایداری و stability میشوند.
مخصوصا طبقه ی زمیندارهای اعظم، از هزار و چند سال پیش، موجب ساختاری شده که بطور ایتعاری، مول موزائیک های پهنی شده که یک بستر سخت و قدارای قوام هستند. این البته برخلاف مساوات اقتصادی و نوعی از ساختار طبقاتی است.
در دراز مدت، این موجب شده که تداوم همه چیز در جامعه انگلیس به شاه بستگی نداشته باشد، و اگر شاه عوض شد، ساختار قدرت در جامعه حفظ میشود. چون ساختار های قدرتی بوجود اورده اند و حفظش میکنند. و شاه فهمیده که اونها برای قدرتش استبیلیتی فراهم میکنند. از ابتدای تاریخ از در مذاکره و توافق با اونها روبرو شده ولی در ایران هرکس به حکومت میرسیده**، تمام طبقه ی ملکدار ها رو تارومار میکرده. نمونه اخرش همین محمدرضا شاه با اصلاحات ارضی دقیقا معکوس این کارو انجام داده. انکار زیرساخت یک ساختمان رو شخم زده. (البته نگرش چپ با این ایده و نظریه مخالف خواهد بود. اما به ار حال یک فرضیه است که باید در جای خود بررسی شود).
در مورد سیستم قضایی، سیستم قضایی اینجا سابقه طولانی دارد. و فکر میکنم بر خلاف ایران دینی نشد، که روحانیان در دست بگیرندش (اتفاقی که در زمان ساسانیان افتاد. و احتمالا قبلش). ندیده ام دیگران زیاد در مورد این قضیه این تحلیل را بدهند. سیستم قضایی و دادگاهی اینها از خیلی قدیم، به نوعی مستقل بوده (البته در مقایسه با تاریخ ایران). و در سیر تطور تاریخی اونقدر قوی و مستقل شده که در مقطعی حتی شاه شون رو محکوم کرده و اعدام کرده. (اگر اشتباه نکنم).
هر دو عامل موجب توزیع قدرت و استبیلی شده اند، که انسجام جامعه به یک رشته منفرد نخ و یک فرد بسته نباشد.
به نطر میرسد، در تاریخ انگلستان، رقابت قدرت بین طبقه ها با شاه، از مدتها پیش بیشتر تعدیل کننده بوده. ولی در ایران، نابود کننده.
اتفاقی که در همه حکومتها در ایران می افتاده.
در ایران ، حکومت مرکزی، و شاه تنها عامل استبیلیتی جامعه بوده. و برای همین این همه هر چند وقت یکبار زیر و رو میشده (و میشه).
(اینها رو باید منتشر کنم اما رشته ی من نیست که استدلال رو پخته و مدون کنم).
طبق این دو ایده (چه درست یا غلط)، برای قابل اتکا شدن قانون، (که انگیزه ی این بحث بود)، هریک از دو عامل فوق (یا هردو در کنار هم) باید مبنایی باشند که قانون به اونها تکیه و اتکا کند.
در ایران، بطور تاریخی، از ابتدا از مذهب برای اتکا استفاده کردند (بعید نیست که این پدیده در ایران باستانی، مبنایی مسیحیت سیاسی هم شده)، اما اون ماهیتا برای این کار (اتکا) مناسب نیست. چرا؟ نمیدانم، عملا اینطور بوده. (مثل لوردها) خودش به دنبال افزایش اقتدار خودش است (اما به عنوان یک کل)، اما به دلیلی منجر به نقش و کارکرد استیبل کننده نبوده: به نوعی مصرف* میکند تا پروواید. مشاهده و سابقه تاریخی این رو ظاهرا نشون میده که طبقه روحانی ها نمیتونند نقشی مشابه طبقه ی لوردها و زمینداران کلان را بازی کنند. احتمالا دلایل مختلفی میشود برایش آورد. شاید غیر این جهانی بودن خروجی سرویسشان است. چیبیده به زمین نیستند. اینکه با ریلیتی یا مجاز بودن، تعیین کننده است.
بخشی از این موقعیت به ساختار مالکیت ربط دارد. که فاکتور سیستم قضایی اون را حمایت میکند.
حالتی و نوعی ابتدایی از جدایی قوا بوده، که سیر تطورش (بقول سیستمهای دینامیکی، نقطه ی ثابتش) ، جدایی بیشتر این قوا و موازنه قدرت بوده در جهت ثبات. و جدایی رسمی و اکپلیسیت شده ی قوا.
در زمینه اش، این نیازها را هم دارد:
۱ مذاکره، امکان اتحاد لوردها، رقابت ولی با امکان توافق با شاه (بجای دیشداپری در مورد اینکه تنها امکانها و افوردنس ها، تسخیر و سلطه و نابودی است، و یا نابود شدن: بازی برنده-بازنده یا جمع-صفر). کار روی نفع های مسترک، مثل سرباز گیری، دادن مالیات و غیره (بخشی از مذاکره و معامله ی بالغانه). خلاقه، قائل شدن امکان عدم جنگ (صلح)، تپافق، و حالتی از برنده-برنده. انکان سود رساندن به هم (اتحاد؟ نه، بهتره بگم تعامل و اکولیبریوم: خصوصا در قدرت).
۲. (نیازمندی دیگر برای این موقعیت یا فرض برای این نظریه) (tbc)
چند نکته پراکنده ی دیگر:
هایرارکی قدرت-استبیلیتی.
مثلث قدرت: شاه، قاضی، لورد (و جدایی آنها).
. چرا لورد ها روش ساستینبل در دیش گرفته اند؟
. جزیره بودن (بجای چهار راه بودن)؟ و در عین حال دارای منابع بودن (باران خیز بودن).
پا نویس:
* تعبیر مصرف: از مهران سورانی، البته در یک کانتکست دیگر
** sudo
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر