fragment
و «دنیای واقعی» از نظرشان یک رویای از هم گسیخته است. اعمالشان و واکنشهاشان هم به همین سبک است.
(تعمداً بجای «راه حل» نوشتم «واکنش»).
چهارشنبه، مهر ۰۶، ۱۴۰۱
یکشنبه، مهر ۰۳، ۱۴۰۱
پارادایم فریب (یابی)
پارادایم فریب یابی
افکار پراکنده و در حال شکل گیری ای در مورد این نحوه ی فکر -تحلیل-گفتگو-اکسپلین
فمر میکردم روشش کامل شده. که شده. اما تبیین و بیانش به صورت متدشناسی، دیدم کامل نیست. اینها چرکنپیسند.
مساله
call for bullshit
نیست که جالا با data باشد.
باید به مساله به صورت امادگی برای فریب نخوردن نگاه کرد.
حالا ممکنه این فریب را اون فرد آگاهانه نزده باشه. و خودش فریب خورده باشه. ولی فرد دیگری هست که فریب زده.
پس فریب به معنای آگاهانه طوری عمل کردن (سخن گفتن) که در آن نوعی دو رویی هست، و طرف را در اطلاعات یا باوری بیندازد، که در آن trap شود. و اعمال و اطلاعات و باورها و تصورات و ویش بینی ها و هدف های دیکرش را تحت تاثیر قرار دهد. بطوری که اگر اطلاعات درست یا متفاوتی داشت، به آنها دچار نمیشد.
یعنی باید ضرر های حاصله، قابل اجتناب باشند.
در اینجا، مساله اصلی دروغ نیست. چرا که دروغ در سطح است. و low level.
توجه نکردن به
پارادایم فریب یابی مهم تر از انتقادی است. و موثر تر. هرچند آن هم لازم است. و از ابزارهای مشابهی استفاده میکند. (از جمله دیکانستراکشن).
اما هدف اصلی که وزن بیشتری یافته، پیدا کردن اینستنس های فریب است.
مثل باگ. ولی فریبی که بکار رفته.
اما فریب هم پرکتیکال است. از جنس پرسپئییشن و اینفلوئنس.
فراتر از درول و گمراه کردن است.
از اساس، حالتی سیاسی دارد. مانند بازی شطرنج.
برای تیم است: تیم خودی و تیم دسمن.
دیدگاه دشمن بینی است و فراتر از سود:
حالتی شبیه جنگ، که ناگهان قتل و کشتن انسان ها، این تابو ترین، کاملا عادی و ظاهرا عقلانی، و موجه و قابل قبول میشود.
روحیه ای شبیه آن است. مانند حمله یک تکنیسین به پیج با چکش، یا تقلا و درگیری برای انجام عملی کاری؛ از هر طریق ممکن. که ففط زد شود: سکسس: شدنی شود. از این انتها به آن انتها راه یابد. و باز سود.
مثل رعد و برق، این مثال مورد علاقه من از سالها پیش.
هنوز کامل نکفته ام تفاپت این دیدگاه را. اما تلاشی برای ترسیم این نحوه ی اینترکشن در کانتکست شبیه دیالکتیک و آرکیومنت است. با گوشه چشمی به روحیه ی دیباگینگ.
موثر است.
پارادایم دیتا اون قدرت را ندارد. دیتا و احتمال و آمار، فلان مطالعه علمی، غیره. اینها خیلی ضعیف ترند.
بیشتر به مطالعه ی کانوینسینگ ربط دارد.
بیشتر به نخ و قرقره ربط دارد، تا مدلسازی آماری.
اکسپلین*
جمعه، مهر ۰۱، ۱۴۰۱
غیر آزمایش استنفورد
قضیه فقط آزمایش زندان استنفورد نیست. صرچند جایگاه بالای هرم را هم میتوان گروه زندانبان دانست و به صورت ابسترکت، باز هم مشامول آن دانست.
پنجشنبه، شهریور ۳۱، ۱۴۰۱
For the record
This blog shoukd be renamed to "for the record".
It's function is mistly this, recently.
placebo
I think the placebo effect is overrated in general. *
And doctors love it.
Am I too daring to say this?
سهشنبه، شهریور ۲۹، ۱۴۰۱
بنده ی دادگر بودن
«بنده ی او میشوم که قاضی خوبی باشد»
که دادگستر و عادل در حق باشد.
بالانس و موازنه ی حسابرسی را رعایت کند.
مالی، حقوقی، جانی، قانونی، قابل پیش بینی، حساب کتاب.
تا این حد حیاتی است.
انسان تپقع کمی دارد. فقط این را میخپاهم.
قوای دیکر چندان مهم نیستند. اما قاضی عادل، نه تنها باهاش مشکلی ندارم، بلکه زیر قدرتش میروم. (متاسفانه منحر شد که شاه، قاضی باشد. جرا که این ابزاری، نه فقط برای اداره، بلکه اقنا ملت برای پذیرش حکمرانی اش شد).
تا اینکه بعدا به نوع ارزانترش منجر شد. وعده ی عدالت در جایی دیگری. این وجه، فریبنده ترین و کلیدی ترین است برای پیوستن ملت. کامپلینگ است. «کافی» است.
مهم ترین نیاز انسان است.
گفتمان داد بجای امنیت. این به معنای اقتصاد هم هست. و حالت خاصی از بالانس ج.ی.ل هم هست. حساب کتاب. حسابرسی. حسابداری. حسابدار. حسابرس.
ورژن قبلی:
(انسان ها میگویند)
بنده و مطیع او هستم که عدالت و داد را بر آورده کند.
عملا: بنده ی او هستم که وعده ی عدالت حقوقی میدهد. و حساب و کتاب.
شاید قدرت فراگیر در مصر پدید آمده. و در خاور میانه، عنصر حق و قانون و عدالت به آن اضافه شده. البته نوع اولیه و ابتدایی آن: که پیشرو در زمان خودش بوده. و اکنون قدیمی ترین است.
تز و آنتی تز قدرت (سلطه)، و عدالت و داد.
داد کلمه ی کوتاهی است. چون محوری است. درضمن، داد، عنصر اصلی بوده.
شاید در زمان مغان متاخر (ساسانیان) وعده ی عدالت و حساب و کتاب بوده. ولی در عمل این وعده محقق نشده. از خود بیگانگی و عدم قبول بطور ساکن وجود داشته. مثل امروز. جریان دیگری که وعده ی داد و حساب و متاب دقیق داد، قبول شد. (احتمالا فکر میکردند اینها هم قوم دیگری هستند مثل بقه در اطراف).
در زیر سلطه ی قدرت بودن قابل تحمل است تا وقتی که عدالت بدهد. اونوقت مردم با کمال میل قبول میکنند. و متعلق میشوند.
نوعی کر** است، ولی لین** تر.
اما متاسفانه متوجه نیستند که از ملزومات دقت موعود در خسابرسی، کانسیستنسی** هم هست. (باز خلا کلمه).
تقدس و اسپیریچوالیتی میرسد. نوعی از اون که موجب (کانتریبوت کننده در) مالکیت (در سمت ملک واقع شدن) است.
اما نوع سکولارش هم هست.
کاراکتر دادگر. کالای اصلی اش دادگریست. (حتی دنیای بعدی هم حالتی از دادگری است).
به تمدن تمکین کردن.
حتی شاید هر نوع سرکشی، نتیجه ی آن است.
بجای تمکین به قاضی، بهتره بگم تمکین به اکولیبریومی که قاضی پدید میآورد - اگر آورد.
همه ی اینها در رفلکس داد است. موتورش آن است.
عجیب است که تحقیقات در این زمینه زیاد نمیبینم. همه به سمت اخلاق، و جدا شدن از سود شخصی است. البته اون معیاری برای اندازه کیری اوپریشنالش میتواند باشد.
اما خود پدیده، ربطی به آلتروئیسم ندارد. بلکه اتفاقا به سود و نفع شخصی (معمولا شخصی ولی نه فقط شهصی. ولی به عر حال نفع و سود. توجه: تغییر کفتمان از شهص و جمع، به نفع و غیر نفع: اخلاق/ویرچو در برابر نفع است. گفتمان/روایت/کنتراست ی که شاید از هگل یاد کرفتم).
** کر=care
** لین=lean
** consistency
یکشنبه، شهریور ۲۷، ۱۴۰۱
سیکل پِرت شونده
یاداور آزمایش استنفورد است. همه حا ازمایش استنفورد است.
Philip Zimbardo
(اگر بخواهیم لحظه ای وارد گفتمان انقلاب شویم:) انقلاب واقعی، و دشوار تر، برقرار شدن شدن عدالت قضایی است. اما هنوز اوری از مطالبه و خواسته اش هم دیده نمیشود.
این سیکل هم پِرت شد.
انقلاب tupple کردن، انقلابی آسان است. ضربه ای کور از سر خشم است، منتها اسلوموشن در طی یک یا چند دهه.
کورتکس، تعطیل. لیمبیک، روشن. سیگنال ارور غریزی روشن. بافته های تمدنی، غایب. وابستگی ما به بیرون، و تعطیلی اندیشه، و برونسپاری اندیشه، انتخابی زود هنگام بوده از ابتدا.
برایم مهم نیست قواعد ظاهری فاخر نویسی را رعایت کنم. درست نویسی و بهداشت منطقی و مفهومی فقط مهم است. آنان که زبان فاخر و پاکیزه استفاده میکنند، چه گلی زده اند. بیایند ترجمه کنند. در ترجمه که سابقه خوبی دارند. این زبان شاید باید پوست بیندازد. آن گونه که نازل میشود و بسته میشود مینویسم.
(جمله آخر مبهم است که گناه کلیره است. اما اکنون اهمیتی نمیدهم).
پ.ن.
اگر مجرمان واقعی مجازات نشوند، آزمایش زندان استنفورد (فیلیپ زیمباردو) طبیعتا تکرار میشه. که در سطوح مختلف داره رخ میده. تا فشار تیاوری، فشار می آورد. حالا هر کسی هم که میخواد باشه (در قدرت باشه).
مردان به عنوان کالا
استفاده ابزاری از مردان.
مردان به عنوان کالا ی مصرف سوند
از ابتدا تاریخ باستانمان، مرد ها (هم به نوعی) کالا بوده اند.
سربازی همان است.
یعنی جمعیت مذکر ها، که چرخ دنده های ماشین جنک باشند.
جرخ دنده هم نبوده اند: بلکه مصالح و ریسورس بوده اند.
خرج حیشده اند، تصورف میشده، غنائم سرازیر میشده اند، وجامعه (در حقیقت طبقه بهره مند) با جنکی تغذیه میسده، که اون جنگ توسط گوشت افراد مذکر تغذیه میشده.
چه شبیه ضحاک شد. فرافکنی خودشان؟ برای سیاه نمایی قبلی. که حقیقتی در آن هست و بوده. اما حقیقتی زبال تر در طف خودشان بپده.
دیو، تصویر فرشته در آب است.
(همانکه چون بیرون رود این در آید).
در حاشیه: این رویکرد در تایید بحث مشابهی برای زنان است، و نه در مقابلش. هردوی اینها در کنار هم بوده اند. منظور این است که جنسیت در هر دو نوعش ، مصالح و ریسورس بوده برای قدرت.
کسانی که کشته میداده اند و در صدد پاره کردن دسمن بوده اند، بسادگی اضطرار کافی حس میکرده اند که جوانان سرپیچی کننده را جر دهند. (کلمه ای وولگار و غیر ادبی است. اما برای دوپاره کرده و هر پاره را در یکی از دروازه های شهر قرار دادن، فعلی بهتر و سرع الفهم تر نیافتم).
ابجکتیفیکشکن، کومودیتی، اپن هم به صورت کیلویی و فله: چون جنک ها بر اساس تعداد بوده اند.
چهارشنبه، شهریور ۲۳، ۱۴۰۱
در ادامه ی جلسه ای در بحث مثلث کارپمن
میشه کمی عقب تر هم رفت، و ریشه های این رو در زمینه ی تاریخی و کلاتر (اجتماعی دبد).
در طی تاریخ، سیستم رفع رجوع اختلافها برای اعاده حق نبوده. در گذشته، سیستم قضایی و رسیدگی نبوده. وقتی اون اتفاقی که بهش ظلم یا قربانی سدن و عیره انجام نیشه، در جای خودش نبوده.
چطوری سابقه تاریخی میتونه این الکو را تقویت کنه؟ جرا صحبت روانشناسی زا به حوزه تاریخ ربط میدی؟ و بیخود اونقدر عقب بریم؟
اضطراب و تشویش را بیشتر نیکند. هشم و عصباتیت کنترل فرد را بدست میگیره و از خود بیخود میکنه.
خودش میشه قاضی و کلانتر.
چرا ربط دارند؟
در طی تکامل ژن های ما این حس رو ایجاد اورده اند که unfairness و (بیعدالتی) را خس کنیم. در ما تموشنی بوجود بیاره. حسش میکنیم ولی ممکنه در اون لحظه کلمه ی قربانی هم به ذهنمون نرسه و بطور زبانی تداعی نشه.
و منجر به اعتراض بشه، یا به سمت های مختلفی هدایت بشه. از جمله شرم، اعتراض، خشم، عصبانیت، فردیا، غیره. یا بازگویی برای بقیه و نشر داستان ، برای راه حل.
راه حلی بوده که ژنتیک بوجود اورده و حولش عادات و عناصر فرهنگی ای رشد کرده.
غرایزی هست که باحمله یا بازگویی حالشون بهتر بشه. یا کسی که امپاتی میکنه اروم میکنه چونکه حس میکنی میتونه کاری برات بکنه. یا راه حل. یا تحات بخش. کلا راه حل.
من: اکسپرشن.
چرا این سیستمی که حالا عیب هایی داره بوجود اومده؟ در طی تکامل چرا ایلاح نشده؟
اون حالت مانپکاری که انسان طی اون تکامل یافته در کروههای کوچکی بوده.
یعنی این عکس العمل های غریزی ابجاد شده اند که هر کسی مواظب عدالت و منصفانه بودن در مورد خودش باشه. و بعد خانواده اش. یا افراد نزدیک به خودش.
حالت قبیله ای و ترایب هم بوده.
قدرت ها کم بوده. گروهها کوچک بوده اند.
ولی وقتی تمدن های بزرگ بوجود آمدند، کشور ها و شهر ها یی در آن بوجود امدند، یک قدرت های بزرگی هم بوجود امده اند.
قدرت بررگتر، نیاز به سیستمی داسته که اون غرایز فردی براش کافی نبوده.
برای این منطور ، باید سیستم دادرسی ای متناسب با رشد جامعه هم باشه.
بزرگ.
اگر نباشه چی میشه، سیستمهایی که برای گروههای کوچک هست. بین یک گروه در رقابت یا دشمنی با گروه دیکر. میتپنسته اند برن حمله کنند به گروه دیگر.
اما در جامعه متمدن نمیتونی بری کوجه بقلی با همسایه رو بکشی با با اسلحه ازش پول بکیری. کلانتری هست. خوشبختانه. اما کافی نیست.
یا انتقام قتل فرزندش رو بگیره. و غیره.
(همزمان تمدن هم بوکود اومد وسط کار قبل از ابنکه …)
یعنی انتقام، و صاف مردن وضعیت. قربانی شدن با ظلم پاسخ داده بشه. یا بازگو بسه یا در ذهن اونقدر بمونه تا اینکه روزی تسویه بشه. حتی اگر به نسل بعدی موکول بشه.
تنش. تا صاف شدن. و صاف شدن حساب. (جرا حتی در کروههلی کوچک؟ نمیدونم).
اما این غریزه بسیار قوی لست. و از تیروهای اصلی ایجاد گروههایی میشه که بانکشنال هستند. اکر تباشه، چیزهایی مول اخلاق و اقتصاد و هیچی بوجود نمیاد. و هر قدرتی منحر له نابودی میشه. اون قدرت کانالیزه نمیشه در رشد! (چرا باید به رشد منجر بشه؟).
بالانس.
کارما؟
اون ظلم هایی که درلسس نشده، دنبال بک ناحی میکردند.
اون ناحی بابد مرجعی باشه که حالا قلضی و جامعه و مدنی و قبیله و غیره است.
وقتی نباشه، این پِتری های ناحی طلبی جمع نیشوند. و کل جامعه دنبال نجات بخش خپاهد بود.
و شبکه های نجات و غیره بوجود میاد. فرصتهایی که پیش میاد مه بعضی ها نقش ناجی بازی کنند (با نیت خوب با بد).
یا در خودشان بوجود می اوردند.
و مقدار زیادی کیس هایی باز میمونه.
و مدت طولانی ای لین عدم عدالت و بیعدالتی و ظلب و قربانی شدن میماند،
باعث میشه مقدار نسبتا بیشتری از این اسطوره ها داشته باشیم (اونها هم دارند. مثلا سیندرلا).
بنابراین جتبه های کلانتر تاریخی، اجتماعی، و حقوقی هم دارد.
یرن ها عادت به سازگاری و ماندگاری و ساستینبل بودن در ایرن شرایط بوده ایم در نسل های متوالی.
گفتمان، زبان، اسطوره ها، (اسکیما ها)، …
اعتبار جویی، … سیستم ارزش گذاری هم حول این شکل بگیره.
ما را هم بیشتر تحریک میکنه.
یک نقدار در خارج از ایران، بین اونهایی که در زنینت برهنگی ایرانی رشد نکرده اند، کمتره.
وقتی در سیستمی قرن ها این سیستم باشه، یکم طول میکشه، تا سییتم به حالت قبلی برگرده. و خساسیت ها برگرده. حتی اگرر یک سیستم قضایی خوبی ایجاد بشه.
در بعضی کشورها میبینی که وامنش اونها خیلی کمتره.
خلاصه این زمینه اش را هم بابد دید. در دهنه ای وسیع تر و در کذشته و سابقه ای طولانیتر.
از پدر خانواده یا مادر به بقیه نشت پیدا میکنه.
اسرتیو نیستی. چون میدونی رسیدگی نمیشه. پدر هم ناخپداگاه با خانواده اپنطپر میکنه.
مول دوپامینه که به همه اطرافش نشت و diffusion میکنه.
جامعه پر از قاضی و کلانتر میشه
قضاوت نکن؟الف:
ب: اگر من قضاوت نکنم چه کسی قضاوت کنه و به
سمت حق تعدیل کنه در نهایت؟
علالت به مثابه اکشن. ایمبالانس منحر به اکشن. و برگشتش (طرف مقابل: نظربه بازی. منجر به ایجاد موقعیت گره خوده ی بازی ی خود-بازتپلید-شونده.
ج..
اشتراک در:
پستها (Atom)