سه‌شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۳

یک پست پر ملاط

هه هه، چند فکت
٭منظره ای که یک چهره نیکو در آن باشد، هر برگ افتاده در هر گوشه اش هم زیبا تر است.
٭چهره ها قاطی می شوند و max همه شان است که به درک ما می رسد. - به همین دلیل وقتی دقت می کنی افت می کند.
٭احتمالا سلول های حساس به چهره، receptive field به بزرگی همه میدان دید دارند.
٭با یک پیرهن قرمز، بند کفش ها هم بهتر به نظر می رسد.
٭یک چ ز، چ های کناری را هم ز می کند.
٭همیشه می توان واقعیت را با عبارت های کوتاهِ واضح و شفاف طوری بیان کرد که همه بفهمند.
اما می توان آن را به صورتی نزدیک تر به واقعیتش بیان کرد (بیان علمی؟). این بیان، راحت تر فهمیده نمی شود، اما با فهم آن، مقدار زیادی از واقعیت عیان و برملا می شود. به وسیله آن، می توان بیشتر پیش رفت.
٭پس برای یک مشاهده می توان بیان یا accountی ارائه داد، که مثل نور، محدوده وسیعی از حقیقت مرتبط با آن را روشن و نورانی کند.
یک حقیقت را همیشه می توان ساده تر هم بیان کرد. اما... ، اما هم دارد.
٭برای من: حقیقت =nature = طبیعت = آنچه اتفاق می افتد در بیرون ما و برای خودش. (یه جورایی nomen که فقط فهم علمی برای آن ممکن است)
٭واقعیت، هرگز قابل حدس زدن نیست. هرگز هیچ حدسی نمی تواند واقعیت را گفته باشد.

پ.ن. می بینم که... نوشتنم گرفت

هیچ نظری موجود نیست: