شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۷

بیان یک صورت مساله برای معظل تعدد دیدگاه ها و استدلال ها

Nelson Mandela:
"If you talk to a man in a language he understands, that goes to his head. If you talk to him in his language, that goes to his heart."

بعد از اینکه دیدم عده ای درباره ی چیزهایی مثل "فلسفه ی استخاره" مطلب به بالاترین می فرستند و تجربه ی یک سلسله بحران روحی(!) به نظرم رسید که این وسط مساله ای جدی و عمیق داریم ولی هنوز صورت مساله رو برای خودمون واضح نکرده ایم. شاید بد نباشه بشه این مساله رو به این صورت بیان کرد:

1-جامعه ی ما دارای طیف های مختلفیه که هرکدومشون به یک سری چیزها باور دارن و بعضی مسائل رو برای خودشون حل کردن.

2-ممکنه بعضی ها به بقیه نگاه کنند و از اینکه دیگران در مرتبه ی پایین تر هستند عصبانی بشوند.

3-چهار تیپ از این آدم ها در مقاله ی فوق العاده ی غیث عبدالاحد درباره ی ایران (از دید یک عراقی کنجکاو) توصیف شده اند. (کارهای این آدم فوق العاده است)

4-معمولا گفتگوی بین این آدم ها با دعوا است. خیلی اوقات گفتگو بین این طیف ها صورت نمی گیره یا سالم و بالغانه (اریک برن-ی) نیست. مثال: بحث های مربوط به انتخاباتی.

5-یک راه خوب اینه که به سبک مقاله فوق الذکر اون طیف ها رو با مطالعه ی موردی بررسی کنیم و بیشتر ته و توی دنیای اون آدم ها رو دربیاریم.

به نظر من این پروژه یکی از مفید ترین خدمت ها برای این مملکت میتونه باشه. جای کار زیاد داره: میتونه از یک تصویر بزرگ شروع بشه و به تقسیم بندی های ریز تر منتهی بشه. برای هر طیف میشه یک نمونه آدم انتخاب کرد. لازمه تقسیم بندی بین اون هایی باشه که با هم اختلاف پیدا میکنند و بینشون بحث سخت در می گیره. از اون بحث هایی که هیچ کدوم راضی نمی شوند و نخواهند شد (این خیلی اساسیه). کار سختی هم نیست، لازم نیست روانکاوی بشوند. کافیه آدم مثل یک گزارش گر وارد زندگی اونها بشه. معمولا ً آدم ها راحت از باورهاشون حرف میزنند. (این من رو یاد داستان های دقیق و گزارش-مانند ِ صادق هدایت می اندازه. یک روش شناسی گزارش گرانه)

5.5- کارهای دیگری هم می شود کرد مثلا ً نقاط اختلاف را شناسایی کرد و دسته بندی را بر آن اساس انجام داد.

6-کاش میشد مثال آورد... مثلا ً مقایسه کنید تفاوت نحوه ی تحلیل مسائل رو از دید یک فرد تحصیل کرده در افغانسان (از اونهاییش که به نظر ما عقاید عجیبی دارند)، و در تهران (تیپ مذهبی وحی مدار در برابر عقل گرا) و تهران (تیپ دانشجوی دنبال کننده ی اخبار از سایت گویا) و غیره.

7-از موارد تعیین کننده، یکی مکان است، دیگری زمینه ی خانوادگی (که کمابیش مانند طبقه است)، چپ یا مذهبی بودن، زبان، تمثیل های پر استفاده، مثال های تاریخی، ...
آدم های تحصیل کرده در هرجا معمولا ً عقاید مشابهی دارند. در ضمن از نظرات هم آگاهی پیدا می کنند. در مورد تاثیر مکان(کشور): مثلا ً در بین یک طیف خاص از آدم های تحصیل کرده ی انگلیس، به نظرم میاد که یک سری مسائل که برای ما حل نشده و توش گیج هستیم، برای اینها واضحه. ما شاید فکر کنیم که چون اینها مسائل ما رو ندارن یا نداشتن، از بعضی مسائل ما سر در نمیارنو ما خیلی کارمون توی سیاست درسته. اما اینطور نیست. با تعدادی از دانشجوهای فلسفه که بودم، دغدغه هاشون رو شبیه خودمون دیدم. در حالی که جواب های بیشتری هم داشتند.

8-مساله این است که بتوانی عقیده ی دیگران را در ذهن خودت شبیه سازی کنی و به زبان آنها حرف بزنی. یعنی باید بتوانی برای عقل گرا ها استدلال کنی. برای وحی گراها بتوانی. و غیره. کاری شبیه تقیه (ظاهراً). این هنر نیست که یک استدلال داشته باشی، بلکه باید بتوانی آن را به زبان های مختلف و در سیستم های منطقی مختلف استدلال کنی. یکی از بهترین افراد ِ این کاره سقراط است.

9-نتیجه از مورد قبل: اگرچه یک حقیقت وجود دارد اما یک استدلال وجود ندارد.
گرچه حقیقت ِ دنیای بیرون را هیچگاه به طور کامل نمی دانیم اما آن برای خودش یکی است (واقع گرایی. ما در مورد آنها باورهایی داریم اما باور های ما همیشه نقص و خطا دارند و نباید به آنها غره شد! مطلق دیدن اشتباه است چون باور بیش از حد به چیزی است که فکر می کنیم که آن حقیقت مطلق است. استدلال و باور را ما خودمان میسازیم.) چسبیدن به یک استدلال اشتباه است. چسبیدن به یک زبان اشتباه است. (در حاشیه: چسبیدن به یک راه حل هم اشتباه است)

10- نوعی politically correct بودن است.

11-این پروژه مراحل بعدی ندارد. راه حل ها و تبعات(ی مثل وفاق یا تحمل دیگران و غیره) این پروژه بعد از چنین مشاهداتی بسیار آسان خواهد بود و به دیگران سپرده میشود. این نوع آگاهی که از آن حاصل می شود مثل نوری است که به یک منطقه ی تاریک تابیده بشه. دیدین وقتی برق میاد و ناگهان همه چی دیده می شه، همه لبخند میزنن؟



6 دسامبر: ممکنه یکی بگه: مگه آدم ها همین الان عقاید خودشون رو توی وبلاگ ها و غیره بیان و منتشر نمی کنند؟ این مهمه که آدم ها بتونن یاد بگیرن به زبان بقیه حرف بزنند. وارد دنیای بقیه (غیر خودی ها) بشوند. طوری که طرف تا حدی احساس کنه که تحقیر و موضع گیری ای وجود نداره، که طرف مثل خودشون می تونه فکر کنه. این مفیده و باعث میشه راحت باشند. تا باعث زدودن هیجانات مخرب بشه و اطلاعات بین دو طرف منتقل بشه (طرفشان راحت باشه برای ارائه و نه گرفتن اطلاعات از آنها!). در دراز مدت نفع دو طرف از این نوع تعامل خیلی زیاده. مثال: قبل از انقلاب یک سری مذهبی ها سعی کردند به زبان عقلی ها (یا غربی ها!)یی حرف بزنند (به صورت انتقادی) با وجود اینکه آبشان با هم توی یک جوب نمی رفت. برعکس آن هم باید انجام بشه.

14 فوریه 2009 نقل قول از نلسون ماندلا اضافه شد.

۱۰ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

خیلی تو این زمینه که یه همچین کاری به مملکت خدمت میکنه موافق نیستم. بحث ایران نیست کلن اینجور کارا تهش تقسیم بندیهای خودی نخودی ممکنه درآد نمیدونم شاید در یک جامعه باز بد نباشه اما تو جوامع بسته ممکنه ازش سوء استفاده بشه

Peyman Abschreiber گفت...

مورد 8 هیجان انگیزه .
ولی سهیل شاید بشه شک برد به این که اساسا چارچوب های منطقی کاملی وجود داشته باشه . البته منظورم در حیطه و قلمرو زبانه . یعنی اینکه شاید اون دقت ریاضی گونه رو نداشته باشیم این جا .

در مورد جبر و اختیار هم یه ایده این می تونه باشه که موضوع زمان رو وارد مسیله بکنیم . یک آزمایش ذهنی بکنیم ببینیم جهان بدون زمان چه شکلی میشه . به نظر ارتباطات پسین و پیشین در علت و معلول شاید حذف بشه . خیلی شک دارم به این حرف ولی به نظرم یک کلید درک موضوع زمانه .

یک چیزی هم که از این پستت به نوعی برداشت کردم این بود که آدم با چارچوب یکی می شه . ( این در مورد اون موضوع ایده بودن انسانه ) به نظرت اصلا این امکان وجود داره که شناخت رخ بده بدون ارتباط اشتراکی دو مجموعه ؟

ناشناس گفت...

بالایی من بودم

Sohail S. گفت...

منظورم از چارچوب منطقی شخصی برای آدم ها بود نه چارچوب منطقی در منطق ریاضی. به هیچ وجه لازم نیست از نظر منطقی محکم باشه. ممکن منطق ِ شهودی یک آدم عامی باشه. ممکنه سست باشه. یک جور شهود و
common sense
شخصی.
معیار سرانگشتی قضاوت شخصی برای رد یا قبول فکرهایی که به ذهن میاد یا برای رد یا قبول حرف دیگران.

پیشنهادت رو در مورد حذف زمان نفهمیدم. زمان در علیت خیلی اساسیه. این مهمه که علیت جهت داره (یه جورایی ارتباط پسین و پیشین). و زمان خیلی مهمه. مثلاً: هیچ دلیلی نمیتونه بعد از معلول بیاد. اما همزمانی هم ممکنه باشه.

آدم با چارچوب یکی میشه؟
میتونم بگم که ذهن من توسط محیط و خصوصا ً خانواده ام شکل میگیره. و همه ما همیشه خدا رو شکر میکنیم که این خانواده رو به ما دادن، چون سیستم و چارچوبی رو به ما دادن که می پسندیمش و اگر یک بار دیگه از ما بپرسن، همون رو انتخاب می کنیم. در حالیکه این چارچوب از همان جا آمده. مثل برکه ای که سرچشمه اش از نهری باشه و ترکیبات معدنی منبع رو کسب میکنه. مثال های سیالاتی همیشه برای چیزهای روحی (!) جواب میدهند! (مثالش: سیلان ذهن) واسه ی همین فیوریت من هستند!

ارتباط اشتراکی چه مجموعه هایی؟

آر گفت...

اول- مرسی بابت کامنت ها. بهتره اونجا جواب بدم. مدتی بود واقعا!!
دوم- هوم، واقعا کار شدنیه؟ برا من رسیدن به درک زندگی آدمهای ایدلوژیک و فهمشون فقط اگزیستانسیالیستی میتونه باشه. مثل کرگور و فهم ایمانش، یا وبر و جامعه شناسی دینش. تازه اگر هم این کار رو بخوایم انجام بدیم:
1- آدمها خودشون رو باید تو شرایط اولیه متافیزیکی دیگران قرار بدن. باورهای بعضا غیرمنطقی(مثل امام زمان) یه فرد رو مدنظر بگیرن. و سعی کنن با اون پیش فرض های متافیزیکی به جهان نگاه کنن و این معمولا کار سختیه!!
2- حتی وقتی این کار رو انجام میدیم هم باز مشکلی هست، و اون این فرضه که اجتماع، یا افرادش در سطح زبان برای استنتاج حقایق از منطق استفاده میکنن. تعداد سفسطه های صورت گرفته تو گفت و گوهای روزمره رو اگه بین دوستامون هم اگه بشمریم، حیرت انگیزه!!!!
3- حقیقت واقعا یکی است؟ من یکی سنتیمنتالیست تر از آنم که این رو بپذیرم!!!

Sohail S. گفت...

سلام آر!
درسته ولی اونها که گفتی اصلا کار سختی نیست. ممکنه آدم خوشش نیاد اونطوری فکر کنه، ولی همین خوش نیامدن شاید آن مانعی باشد که به ضرر گفتگوی سازنده اشت.
گفتی:
اون این فرضه که اجتماع، یا افرادش در سطح زبان برای استنتاج حقایق از منطق استفاده میکنن.
ظاهرا ً فرضی کرده ام بدون اینکه بدونم. نمیفهمم این نکته ت رو. لطفا یک نفر این رو برای من واضح کنه.
گفتی:
تعداد سفسطه های صورت گرفته تو گفت و گوهای روزمره رو اگه بین دوستامون هم اگه بشمریم، حیرت انگیزه!!!!
کاملا موافقم. شاید برای خودمون هم رخ بده.
گفتی:
حقیقت واقعا یکی است؟ من یکی سنتیمنتالیست تر از آنم که این رو بپذیرم!!!
راستش کسی که به من این رو گفت اولش باورم نمیشد ولی رفتم فکر کردم دیدم همینطوره. اما همیشه شناخت ما تغییر می کنه و حتی اصیل ترین برداشت ما از حقیقت هم تغییر و پیشرفت میکنه و آخرش عین حقیقت نمی شه.
خلاصه ماجرای یکی بودن حقیقت:
اگر نظر آدم ها رو بپرسی درباره ی اینکه این گل سفیده یا قرمزه، ممکنه با درصد های مختلفی بگن قرمزه یا سفیده. اما بالاخره سفید یا قرمز بودنش سرجاش هست و نظر و رای بقیه در درجه ی دوم اصالته و همراه با خطاست. بالاخره خودش یک رنگ داره که ربطی به نظر بقیه نداره. (رنگ توسط چشم انسان تعریف میشه اما ماهیت عینی و آبجکتیو هم داره). این قائل شدن به یک دنیای واقعی و اصیل، رئالیسم مینامیم.
این ها نظراتیه که فهمشون رو مدیون دو نفر (...) هستم.
فکر کنم این استقلال، همان مفهوم "درخود" است که کانت آن را همان "نومِن" می دانست.
Noumenon: a posited object or event as it is in itself independent of the senses.

آر گفت...

هوم، اول در مورد حقیقت. این توضیحاتی که دادی، مشخص میکنه که واقعیت یکیه. درخود بودنش هم کاملا پذیرفتنی و مجزا از احساسات ماست. من نمیدونم که دیگران چطور افتراقی برای کاربرد کلمات واقعیت و حقیقت قایل میشن. اما به نظر میرسه که من حقیقت رو در رابطه با مفاهیم، مفاهیمی که انسانها ساخته اند، به کار میبرم. مثلا قوانین منطق ریاضی، حقیقت هستن!!!از دعوای شهودگرایی بگذریم:))

حالا در مورد استدلال یکی بودن حقیقت. استدلال از نظر صوری درسته. فقط با این اشکال که آیا واقعا همه جهان برای فهم و ادراک ما قابل به چنگ آوردنه؟ به طور دقیقتر، منظورم اینه که ما در مورد بعضی مفاهیم نه تنها تقریب خوبی نداریم، بلکه ممکنه اصلا نداشته باشیم!!!مورد کانت و سنتی منتالیسم. وقتی ته سنجش خرد ناب، کانت به این نتیجه رسید که حقیقت متافیزیکی قابل استنتاج نیستند، داشت میگفت که چیزایی رو که نمیتونیم اثبات کنیم، اون طور بپذیریم که برامون "محسوس" هستند.(تعبیر خودمه، اگه غلطه برام توضیح بده)(نگاه کن کار دنیا به کجا کشیده که من فسقلی پیش سهیل سیادت نژاد اظهار فضل کنم. ببخشید!!:دی) حالا با توجه به اون افتراق بین حقیقت و واقعیت: اگه نتونیم خدا رو اثبات کنیم. (فارق از اینکه خدا هست یا نه) و اگه خیلی از حقایقی که برای انسانها مطرحه به وجود خدا بستگی داره، چه میکنیم؟ ما شاید هیچ وقت ندونیم، و وقتی ندونیم، چطور داریم سر مفاهیمی که انسانی هستند و وابسته باورهای انسانی، بحث میکنیم؟ در واقع حالا باز هم میتونیم بگیم که حقیقت یکیه؟ اینجا اینطور شاید بشه بحث کرد: اگه پایه های متافیزیکی 1،2و3 رو داشته باشیم، فلان چیز یک حقیقته!!!(حالا صورت استدلال قیاسه، یا استقرا یا هر چیزی بماند!!!!بحث فلسفه علمی نشه:)) )
حالا باز هم میتونیم بگیم که حقیقت یکیه؟!!


در مورد اون اشکال زبان. منظورم این بود که افراد خیلی وقتا به این دلیل دعوا میکنن که هر دو یا یکیشون داره به جای استدلال، سفسطه میکنه. تمرین استدلال منطقی کار خیلی خوبیه، ولی توی جامعه ما این کار انجام نمیشه. منظورم این بود که افراد تو منطقش بیشتر از پایه های متافیزیکی مشکل دارن!!!

ناشناس گفت...

" شناخت با یکی شدن شکل می گیره " . منظورم از اشتراک در مجموعه ها این بود . یعنی تا جایی دو شخص با هم به تفاهم می رسن که با هم به لحاظ چارچوب و اطلاعات یکی بشن . یادت باشه قبلا هم چیزی مثل این رو در سر می پروروندم . که باید در جایی دو شخص با هم برخورد بی واسطه داشته باشن تا به شناخت برسن .

در مورد 8 منظورم این بود که ماجرا مثل اینه که یک پدیده از دستگاهی به دستگاه دیگه نگاشت بشه . در هر دستگاه شکل جدیدی ممکنه بگیره با توجه به خصوصیات دستگاه . ولی پدیده یک پدیده ست . و در مورد انسان ها هم اگر دستگاه و چارچوب های منطقی مختلفی رو در نظر بگیریم می شه پدیده ها رو از یک دستگاه به دستگاه دیگه ترجمه کرد . و البته همونطور که آر هم اشاره کرده ممکنه این چارچوب ها ناقص باشن . جذابیتش برای من این بود .
اخلاق و قضاوت هم می تونه مثل شتاب دستگاه ها باشه . در حالی که پدیده ها در اصل نه خوب هستن و نه بد .

ناشناس گفت...

من دوباره اومدم اینجا و از این "داشت میگفت که چیزایی رو که نمیتونیم اثبات کنیم، اون طور بپذیریم که برامون "محسوس" هستند." جمله ام تو کامنت دومم راضی نیستم:)). این اصلا منظورم نبود!!! بهتر بود میگفتم:
حقایق جهان رو در محدوده محسوساتمون(و بنابراین در محدوده اثباتمون) در نظر بگیریم.
هان، یه چیز مهم اینکه من سنتی منتالیسم رو هم کاملا در معنای لفظی کلمه به کار بردم. یعنی محسوسات گرایی. حواسم نبود که مکتب فلسفی هم هست!!!
درباره کانت و سنتی منتالیسم!!! کانت ناقد سنتی منتالیسم به حساب میاد! اما به نظر من ته سنجش، یا بیشتر از اون: جاهای دیگه مثل درسهای فلسفه اخلاق یا فلسفه فضیلت، خودش دست همه سنتیمنتالیست ها رو از پشت بسته!!!

ناشناس گفت...

jawabe soal: dar webloge ghorbatestan (ke linkesh too linkestanam hast) ye ghesmati hast be esme "ki kojast?" oonja mibini ke weblognewisaye irani dar che keshwarhayi hastan.
sorry, khoone nistam va nemitoonam be farsi benewisam.
:)