it is the job of the philosopher to show the rest how little they really know
این جمله و این نوع برداشت از آن، در راستای این سوال برای من جالب است: اینکه چرا به نظر می رسد علم از فلسفه جلوتر است. آیا با پیشرفت علم جای فلسفه تنگ می شود؟ به این ترتیب جایگاه فلسفه با پیشرفت بشر (علمی، نظری، عملی و غیره) چگونه تغییر می کند؟
۲ نظر:
توی این مصاحبههای معروف مگی، توی یکیش که دربارهی هیوم بود، مگی یه چیز خیلی جالب می گه که من قبلا نخونده بودمش. فحواش اینه که مطمئنا هیوم خودش توی زندگی روزمره بر اساس همون قوانین علت و معلولی عمل می کرده که توی فلسفه اش زیرابش رو زده بوده. درواقع هدف هیوم این نبوده که بگه چنین قاعده ای نیست و یا نباید به کار گرفته بشه. هدف هیوم این بوده که بگه اگه قرار به یقین و اطمینان صد در صد باشه، چنین قاعده ای به ظاهر بدیهی هم لنگ می زنه. یعنی چیزهایی که می شه درباره شون یه یقین تمام و کمال رسید بسیار بسیار محدوده.
جالبه. کتاب واقعا خوبیه. باید باز به آن مراجعه کنم. عجیبه که حرف آدم هایی مثل هیوم هنوز هم جدید است و هر کسی باید آنها را برای خودش کشف کند. انگار چیزی است که من (نوعی) دنبالش بودم یا می خواستم بگویم.
امثال هیوم، حرفی زده اند که (بعضی شان) هنوز بطور کامل برقرار است و روی آنها حرفی زده نشده.
ایده های امثال هیوم امروز هم در *موازات* ایده های دیگر به طور کامل برقرار هستند. با وجود اینکه در سیر تاریخی شان در *توالی* ایده های دیگر بررسی و خوانده می شوند. نظر همه همتفکران این طور نیست.
تکثر در ایده های فلسفی : بعضی در توالی تاریخی ارائه شدند و بعضی هم به صورت موازی تا همین امروز هم برقرارند. نقض نشده اند اما تکمیل شده اند (نظرات تکمیلی). (مثل ایده های علمی داروین، نیوتون.)
ارسال یک نظر