Human brain is not built for the purpose of happy feeling (joy). It is made for something challenging. like progress.
related post.
Same is for muscle. Although we can relax a muscle, muscle is not created for relaxation.
Hardship may linger but hardships won't, and it's not a bad news.
Klideoscopic keywords: Sufism, eros, Addiction, In pursue of happiness, Promise of happiness, Eschatology, hardship, economic competition, collective learning, ...
۲ نظر:
راستش با اولی خیلی موافق نیستم ولی مخالفم نیستم فکر کنم بستگی به آدمش داره یه چیزایی هم میگن راجع به چپ مغزها و راست مغزها که نشون میده بعضیا بیشتر به لذت بردن فکر میکنند و بعضیا بیشتر به پیشرفت البته به این سادگیا نیست مثلن راست مغز بودن ناقض پیشرفت نیست اما انگیزه ها فرق میکنه من خودم از حل مسئله، برنامه نویسی و شبیه اینها لذت می برم برای پیشرفت این کار رو نمیکنم ولی اینا ممکنه باعث پیشرفتم هم بشه یعنی به نظرم خیلی پیچیده است خیلی مورد به مورده اصلن نمیشه براش قاعده داد ولی ماهیچه ساده تره و فکر کنم طبیعی هم باشه
نکته جالبیه. راستش (در تایید نظرت) باید بگویم که فکر میکنم من چپ مغز هستم. (البته راستم هم خوب کار میکنه ولی چپ زیادی دخالت میکنه!).
از کامنتت نتیجه میگیرم که نوعی تعادل لازمه. و همچنین نوعی تفاوت فردی در این گرایش تعیین کننده است. و اینکه می گویی گرایش فردی من در این نتیجه گیری ام اثر داشته.
این جواب کامنت خودش یک پست ِ بزرگ شد.
یک دوست خانوادگی مان که طرفدار فلسفه ی زندگی با لذت بود، یک هنرمند حرفه ای هم بود و نتیجتا ً (اگر این بحث مغز راست درست باشد) مغز راستش رو بکار میگرفت (باز هم در تایید حرفت). این پست به نوعی جواب من به حرف آن فرد است. در عالم هنر هم، پیشرفت، مثل سایر حوزه ها، وجود دارد...
منکر لذت نیستم. اما به گونه ای ناپایداره. در حالت افراطی، اگر همیشه سعی کنیم لذت رو ماکسیمایز کنیم به نوعی دور باطل دچار میشیم. (شبیه اعتیاده).
این مطلب از دید تکاملی و جمعی (اجتماعی) شاید بیشتر معنی داشته باشه. یک مثال معکوسش، جاه طلبی است که اگرچه افراط در آن زیاد خوب به نظر نمی آید اما در سطح جامعه و رشد اقتصادی، مفید تر به نظر می رسد. (همه اینها به شرط آزار نرساندن به دیگران و برای استفاده ی آدم هایی با شرایط مشابه ما در دوران مدرن است.)
اما خیلی اوقات است که رنج و اتفاقات بد انگیزه ای برای دانستن یا بهبود می شوند (توصیف نویسنده ای که نامش یادم نمیاد از یونان باستان اسین بود که آنها دلواپس/مضطرب ِ دانستن بودند ). گاهی روزگار باید گوش آدم را بچیچونه تا آدم متوجه چیزی بشه (خصوصا در سطح جامعه). دلیل ِ این قضیه لزوما ً تنبلی نیست. لذت هم می تواند خوب باشد اما در راستای مولد بودن.
مغز حیوانات هم پراسس های زیادی انجام میده اما به این قضیه ی پیشرفت منتهی نمیشه، بنابر این این مطلب در مقایسه انسان با موجودات دیگر نمود بیشتری دارد. منکر لذت نیستم اما عنصر متمایز و خاص ِانسان از میان این دو، دومی است. البته این قضیه همه چیز را تعریف نمی کند (مثلا سخن گویی انسان را). (باز هم مغز چپ؟)
هنوز مرز های این قضیه (کانتکست یی که توی اون معنی پیدا میکند) را نمیدانم اما فکر می کنم در یک کانتکست خاص، جواب سوال هایی را می دهد که برای من مهم بوده است.
زیاد نوشتنم احتمالا ً بخاطر این است که در حال نوشتن ریپرت دانشگاهم هستم.
(مغز راست: یکی جلوی این مغز چپ رو بگیره!)
ارسال یک نظر