پنجشنبه، فروردین ۱۱، ۱۴۰۱

ارزشگذاری، داوری، قضاوت

داوری ها و قضاوت ها شکل میدهند به همه چیز. هر کسی که داوری و قضاوت ش معیار باشه، در نهایت، تعیین کننده ی سرنوشت ها میشه.
بدتر اینکه این قضاوت ها ایجاد الگو میکنه وبرای دیگران مرجع میشه. مردم قضاوت هاشون رو با اینها تنظیم میکنند. و میشه ابزار اعمال* (و نشر و گسترش*** ناهشیارانه**) ایدئولوژی.
*به نظرم این قضاوت ها و داوری ها و ارزش گذاری ها، همون ارور سیگنالهای PP هستند که همه چیز رو تعیین میکنند. (در ایدئولوژی، به مثابه یک ابر-ذهن**** اکستندد). valuation
** subdeliberate
***درضمن شبیه سیستم قضایی بر اساس پریسیدنس شد. **** در اصل از GIL میاد، اما مفهوم سیگنال ارور، از PPوام گرفته شده. این در ادامه ی بحث سیاه دیدن و لزوم سیاه ندیدن هم هست، که توضیح جدایی را میطلبد. در اون بحث، قضاوتهای عادی روزمره و سابکتیو ولیویی که در ذهن ها صورت میگیره، و کامیونیکیت میشه، (و گاهی با بولی با واکنش های اکشنی و یا اموشنی (ppes) ابراز میشه و بیرون میاد در سطح پیدا و فیزیکی)

شنبه، فروردین ۰۶، ۱۴۰۱

احترام؟

گاهی یک ایده را باید چندین بار گفت، تا کم کم تاتی کند و راه رفتن بیاموزد، و بیان خوب خودش را جستجو و پیدا کند. گاهی ایده را بصورت خام مینویسم. تا پایش روی زمین قرار بگیرد. تا اینکه کم کم بیانش پیدا شود. این یادداشت یکی از اونهاست.
علت دیکر شکسته بودن بیان این است که ایده ای است که قبلا جنریت شده و زایش یافته، و اکنون به صورت یاداوری حاضر شده و نه تازه از تنور آمده باشد. یعنی بیات است: فاصله ی زمانی ای است بین انعقادش و این اسنیتنس از بیانش. مطلب اصلی: (که حالا دیگه تحت شعاع نور نکته فوق قرار میگیرد)

در مورد توهین: در کل میشه گفت که مساله، احترام یا توهین نیست. بلکه رعایت قواعد استدلال و گفتگو و مباحثه است، تا گفتگو مفید شود، و حرکتی رو به جلو و آزادی/رهایی باشد. خود احترام یا عدم توهین به خودی خود اهمیت ندارد، بلکه به دلیل دیگری باید رعایت شود.
پ.ن. احترام و ریسپکت به روش و قاعده ی بازی باید داشت، نه افراد، و نه ایده ها و نه افراد. اما قاعده ی بازی کدامست و کی باید تعیین شود. پس انتهای این غشا و ممبرین باز است. تکه ای و پاره ای از ایده است.
زمینه

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۱

قاضی، طبقه زمیندار، شاه

در مورد علت قابل اتکا بودن قانون در انگلستان، (خصوصا در مقایسه با ایران) : تا حالا بر اساس مشاهداتم از انگلیس، به دو دلیل کلیدی و دو تفاوت اساسی رسیده ام: دو ایده هستند که ممکن است درست یا غلط باشند، اما باید بررسی/تحلیل شوند (الف) از نطر تاریخی، وجود یک سری لورد و زمیندار کلان بوده اند که شاه باید باهاشون تعامل میکرده. ازشون تعهد هایی برای جمع اوری سرباز میگرفته و در عوض در یک سری تصمیم گیری ها باهاشون مشورت میکرده. (ب) وجود سابقه طولانی سیستم قضایی در انگلستان، از نوعی که عملا روی/علیه افراد در بالاترین مقامهای قدرت هم دست بالا دارند و میتوانند علیهشان حکم دهند. هردوی اینها موجب تعدیل و رگولیت کردن قدرت مرکزی و تعدیل تمامیت خواهی آن میشوند. در ضمن موجب پایداری و stability میشوند. مخصوصا طبقه ی زمیندارهای اعظم، از هزار و چند سال پیش، موجب ساختاری شده که بطور ایتعاری، مول موزائیک های پهنی شده که یک بستر سخت و قدارای قوام هستند. این البته برخلاف مساوات اقتصادی و نوعی از ساختار طبقاتی است. در دراز مدت، این موجب شده که تداوم همه چیز در جامعه انگلیس به شاه بستگی نداشته باشد، و اگر شاه عوض شد، ساختار قدرت در جامعه حفظ میشود. چون ساختار های قدرتی بوجود اورده اند و حفظش میکنند. و شاه فهمیده که اونها برای قدرتش استبیلیتی فراهم میکنند. از ابتدای تاریخ از در مذاکره و توافق با اونها روبرو شده ولی در ایران هرکس به حکومت میرسیده**، تمام طبقه ی ملکدار ها رو تارومار میکرده. نمونه اخرش همین محمدرضا شاه با اصلاحات ارضی دقیقا معکوس این کارو انجام داده. انکار زیرساخت یک ساختمان رو شخم زده. (البته نگرش چپ با این ایده و نظریه مخالف خواهد بود. اما به ار حال یک فرضیه است که باید در جای خود بررسی شود). در مورد سیستم قضایی، سیستم قضایی اینجا سابقه طولانی دارد. و فکر میکنم بر خلاف ایران دینی نشد، که روحانیان در دست بگیرندش (اتفاقی که در زمان ساسانیان افتاد. و احتمالا قبلش). ندیده ام دیگران زیاد در مورد این قضیه این تحلیل را بدهند. سیستم قضایی و دادگاهی اینها از خیلی قدیم، به نوعی مستقل بوده (البته در مقایسه با تاریخ ایران). و در سیر تطور تاریخی اونقدر قوی و مستقل شده که در مقطعی حتی شاه شون رو محکوم کرده و اعدام کرده. (اگر اشتباه نکنم). هر دو عامل موجب توزیع قدرت و استبیلی شده اند، که انسجام جامعه به یک رشته منفرد نخ و یک فرد بسته نباشد. به نطر میرسد، در تاریخ انگلستان، رقابت قدرت بین طبقه ها با شاه، از مدتها پیش بیشتر تعدیل کننده بوده. ولی در ایران، نابود کننده. اتفاقی که در همه حکومتها در ایران می افتاده. در ایران ، حکومت مرکزی، و شاه تنها عامل استبیلیتی جامعه بوده. و برای همین این همه هر چند وقت یکبار زیر و رو میشده (و میشه). (اینها رو باید منتشر کنم اما رشته ی من نیست که استدلال رو پخته و مدون کنم). طبق این دو ایده (چه درست یا غلط)، برای قابل اتکا شدن قانون، (که انگیزه ی این بحث بود)، هریک از دو عامل فوق (یا هردو در کنار هم) باید مبنایی باشند که قانون به اونها تکیه و اتکا کند. در ایران، بطور تاریخی، از ابتدا از مذهب برای اتکا استفاده کردند (بعید نیست که این پدیده در ایران باستانی، مبنایی مسیحیت سیاسی هم شده)، اما اون ماهیتا برای این کار (اتکا) مناسب نیست. چرا؟ نمیدانم، عملا اینطور بوده. (مثل لوردها) خودش به دنبال افزایش اقتدار خودش است (اما به عنوان یک کل)، اما به دلیلی منجر به نقش و کارکرد استیبل کننده نبوده: به نوعی مصرف* میکند تا پروواید. مشاهده و سابقه تاریخی این رو ظاهرا نشون میده که طبقه روحانی ها نمیتونند نقشی مشابه طبقه ی لوردها و زمینداران کلان را بازی کنند. احتمالا دلایل مختلفی میشود برایش آورد. شاید غیر این جهانی بودن خروجی سرویسشان است. چیبیده به زمین نیستند. اینکه با ریلیتی یا مجاز بودن، تعیین کننده است. بخشی از این موقعیت به ساختار مالکیت ربط دارد. که فاکتور سیستم قضایی اون را حمایت میکند. حالتی و نوعی ابتدایی از جدایی قوا بوده، که سیر تطورش (بقول سیستمهای دینامیکی، نقطه ی ثابتش) ، جدایی بیشتر این قوا و موازنه قدرت بوده در جهت ثبات. و جدایی رسمی و اکپلیسیت شده ی قوا. در زمینه اش، این نیازها را هم دارد: ۱ مذاکره، امکان اتحاد لوردها، رقابت ولی با امکان توافق با شاه (بجای دیشداپری در مورد اینکه تنها امکانها و افوردنس ها، تسخیر و سلطه و نابودی است، و یا نابود شدن: بازی برنده-بازنده یا جمع-صفر). کار روی نفع های مسترک، مثل سرباز گیری، دادن مالیات و غیره (بخشی از مذاکره و معامله ی بالغانه). خلاقه، قائل شدن امکان عدم جنگ (صلح)، تپافق، و حالتی از برنده-برنده. انکان سود رساندن به هم (اتحاد؟ نه، بهتره بگم تعامل و اکولیبریوم: خصوصا در قدرت). ۲. (نیازمندی دیگر برای این موقعیت یا فرض برای این نظریه) (tbc) چند نکته پراکنده ی دیگر: هایرارکی قدرت-استبیلیتی. مثلث قدرت: شاه، قاضی، لورد (و جدایی آنها). . چرا لورد ها روش ساستینبل در دیش گرفته اند؟ . جزیره بودن (بجای چهار راه بودن)؟ و در عین حال دارای منابع بودن (باران خیز بودن). پا نویس: * تعبیر مصرف: از مهران سورانی، البته در یک کانتکست دیگر ** sudo

شنبه، اسفند ۱۴، ۱۴۰۰

priveducationcare

Privatisation of: * Health care * Clinical research * Scientific research * Education is mistake. Private sector is welcome to participate. But governments much take responsibility. This point is just about the source of funding. Providing the funds and directing/leading it at that level. (not controlling, not nanaging, not executing).

نقد، پیاده کردن موتور، حذف

نظراتی در بحثی در مورد تعریف نقد و چگونکی آن: (این پست نخراشیده و کامپوز نشده است. صرفا برای ثبت است. فور د رکورد) در حاشیه، این بیادم اومد: شاید مفهوم دیکانستراکشن هم خوب باشه. برخلاف تصور رایج، دیکانستراکشن به معنی تخریب نیست. اتفتقا چیزهایی را دیکانستراکشن میکنند که براسون مهمند و بهش علاقه دارند. معناش یک جوری مثل اینه که موتور ماشین را باز کنی، تمام پیچ و مهره هاش رو باز کنی، و از اول ببندی. یک جوری در اوردن فاکتورها و عوامل زیاد در یک ساختار و پدیده است، و احتمالا عوامل بیشمار داخل یک پدیده. مثلا همه چرخ دنده های یک ساعت. یا همه اجزای یک موتور. اونوقت است که ساختار علی اش را فهمیده ایم. بجای اینکه یکی دو عامل/فاکتور/علت رو ازش ببینیم و ساده سازی کنیم. اما این سخت میشه و کمی دور از بحث نقد میشه. نقد: به نظرم شاید بهترین و اصیل ترین نمونه ها در بحث نقد، سقراط است. شاید اکر یک چیز کافی باشه، خوندن دیالوگ های اولیه سقراط است. اون به نظر من یک جورایی اصیل ترین روش نقد رو انجام میده. موافقم که کارهای کورکورانه ای مثل دور ریختن چیزها و تخریبشون، و حذفشون، ضرری میزنه که سالها نمیفهمیم از کجا ضربه خورده ایم. مثلا در مواجهه با پدیده های سنتی. چون هر چیزی که این همه سال دوام داشته و باقی مانده، «فانکشن» و «کارکرد»ی داره. اگر یک ساعت را باز کردی و بستی، یا موتور ماشین را باز کردی و بستی، و یک پیچ اضافه اومد (یا یک چرخ دنده اضافه اومد)، میدونی جایی خرابکاری کرده ای. چون در بستن مجددش، اون را حذف کرده ای. و باید منتظر اتفاقی بد باشی. نمیگم نباید تغییر داد، اما تغییر واقعی، هیچوقت حذف نیست. در دیالوگی، که در پاسخ به این سوال من بود طی کامنتی در پستی: معنی کلمه ی انتقاد در اینجا حساس میشه، چون همه چیز به کلمه ی انتقاد رسید. اما خب بستگی دارد اون انتقاد را چگونه تعریف کنید. ادمها ی مختلف، به چیزهای مختلفی میگن انتقاد. معنی انتقادی که میگویید چیه؟ یعنی با جه روشی؟ متد پیشنهادی تان چگونه است؟