شنبه، آبان ۰۷، ۱۴۰۱

نجات بخش و عدالت ریزدانه

 جامعه ای که ایده ی نجات بخش براش مهم شد،

هرگز روی عدالت را نخواهد دید

- لااقل تا اون زمانی که اینطوره


چون دنبال راه حل سلیم ِ عدالت نمیتونه بره.


<br/>

پ.ن. حالا راه حل سلیم عدالت چیه؟


عدالت فقط نقطه به نقطه، در نقاطمتکثر و همه شمول میتونه میسر بشه.

(به ساختار حکومت و حتی محتوای قانون هم چنان فرق نداره).


بصورت ریزدانه است، در هر اینستنس.

و نکهبانش،، غریزه سیستم حیوانی تشخیص بی انصافی، جور  و ابیوز است.

نجات بخش فله ای، سنترالایزد، درشت دانه، بسیط،  نشدنیه. تصور باطلی است.

خشم و انتظارات

 خشم هم مانند اموشن های دیگر بخاطر انتظاراتی است که برآورده نشده

expectation

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۱

Law is Software

Law is Software.
Writing code (of law) = programming & coding. Law making is Software Development.
SD needs to be informed by methodologies, which is about lessons learned from catastrophic failures. It needs incremental, gradual, in agile closed loops. It is about managing change.

Writing software is hard, and softwares can fail or stagnate in many ways.

Code is also Code.

This first came to mind from reading Hegel’s Phenomenology chapter on Law. Then reminded/reinforced by my friend Jason. It seems obvious now. Later found out that the origin of term code is the Codes of Scottish law.

PS. The Hardware is the judiciary system, not the executive state. The later is more of the I/O.


شنبه، مهر ۲۳، ۱۴۰۱

در اهمیت قضاوت

ورژن دوم انتقام یک غریزه است که مثل غرایض دیگر، یک فرم/نمود بدوی دارد، و یک نمود مدرن دارد : نمود مدرن آن منجر به ساخت سیستم قضایی و نظام دادگستری در کشورها شده، که در آن، محازات به یک سیستمی مرکزی سپرده میشود. و همانجاست که عدالت حقوقی هم برقرار میشود. چنانچه این سیستمی در بک جامعه فشل باشد، افراد خودشان راساس برقراری عدالت (تلافی، مجازات، انتقام، خون خواهی، تلافی، گرفتن هزینه، و پس‌گرفتن حق) را رسما انجام خواهند داد. بدیش اینه که اگر افراد راسا به ایجاد عدالت و برکرداندند تعادل عدالت به خود اقدام کنند، این اقدام ها منجر به چرخه خشونت میشوند. و طرف مقابل هم سعی برای تلافی کردن (و فرو نشاندن خشم) مباردت خواهد ورزید. یکی از خاصیت های جامعه قبیله ای این است. و یکی از ملزومات یک تمدن مدرن جایی ایت که افراد به اونجا مراجعه کنند، و بجای انتقام، شکوائه ای بنویسند، و هر مورد جداگانه تنسط قاضی مستقلی بررسی شود. و افراد بتوانند حق خود را از افراد دیگر، یا شخصیت های حقیقی و حقوقی دیکری، و حتی کارکزاران دولت یا خود دولت، پس بگیرند. عدالت باید در سطح ریز دانه اعمال شود و این لازمه اشژدر کار بودن تعداد زیادی قاضی است. یعنی وظیفه ی براورده کردن و فرونشاندن و «رفع» (برآورده کردن) اون حس انتقام اونها هستند. این با اینکه بیان ساده ای است، اما نتوانستم به خیلی از افراد این را بقبولانم. انقلاب ها هم از شرایطی بوجود می آیند که بخش عده ی آن، انباشت این عدالت های برقرار نشده ی بی شمار بوجود می آیند. هر گونه سیستم جدیدی که ساخته شود، این سیستم احقاق حق مردم (تک تک و فرد فرد همه امکان پس گرفتن حق خود را داشته باشند) لازم است. وگرنه جامعه ماندکاری نخواهد داشت. این در مورد اقتصاد هم لازم است. و در مورد نظارت بر ساخت و یاز. و غیره. به نوعی ضامن اجرایی ی به رسمیت شناختن حقوق فردی و ازادی فردی افراد است. به عبارت دیگو محافظت از اراده و انتخاب آنها (از جمله نه گفتن به متجاوز) است. رسیدن به آزادی فقط از طریق این نوع عدالت قضایی برای همه افراد و شخص های حقیقی و حقوقی ممکن خواهد بود. متاسفانه وقتی صحبت از عدالت میشود، به اشتباه عده ای فوری تصورشان سراغ مساوات در مقدار پول و سرمایه افزاد نیرود. که موضوعی کاملا متفاوت و بی ربط است. این نوع عدالت قضایی و «جاست» بودن، بیشتر حقوقی است. همان نوع مساوات است که در یک معامله، انقدر که پول میدهی، پول یا ارزش پس بگیری، و کم فروشی و زیاد فروشی نشود. همه ی اینها ضمانت احرایی میخواهد. ضامن احرایش هم یک نظام قضایی است که پشتش یک نظام مجازات، پلیس، کلانتری، و غیره هم باشد. اینطوری، با بنای این اینستیتوشن ها، غریزه هایی مثل انتقام، انرژی ای پدید اورده اند که برای «براورده کردن» و «رفع» آن، باید یک جامعه ای داشت که در آن، مکانیزم های فوق الذکر باشند. و مکانیزم وجود آزادی باشند. به همین دلیل است که مطالبه ی نظام قضایی مستقل، اولویت دارد، اما متاسفانه صحبتی از آن به عنوان مطالبه نمی‌بینیم. و نوعی نقطه ی کور در مطالبات است. انتقام غریزه ای طبیعی است و بقول فروید باید کانالیزه شود در یک فرم و سازوکار مدرن. ولی اگر درست انجام نشود، منجر به روبسپیر خواهد بود. و دهه ها و شاید یک قرن طول بکشد که به «کد ناپلئونی» منجر شود. چنانچه درست انجام شود، منجر به جامعه ای «مولد» خواهد شد. چرا که بستری برای تولید اندیشه، امنیت اقتصادی، نو اوری، و غیره پدید می آید. فرانسه، پس از استقرار «کد ناپلئونی» در سیستم قضائیش، ناگهان با رونق و موفقیت چند جانبه، از جمله اقتصادی مواجه شد. ازاذی بیان، ازادی اندیشه، و غیره، فقط در چنین بستری ممکن هستند، که سیستمی باشد که بطور آهنین از این آزادی دفاع کند. ظاهر آن پارادوکسیکال به نظر میرسد، اما برای آزادی یک «ساختار» لازم است. و کافیه که تک تک شهصیت های حقیقی و حقوقی، امکان مراجعه به مرجع هایی داشته باسند مه مورد به مورد، حل اختلاف کند، و به افراد حق آنها را اعاده کند و در هر نقطه قضاوت، یک بالانس نقطه ای را برقرار کند. (قاضی ای که یک سییتم ساپرت پشتش هست: که در یک سیستم قضایی که ضمانت اجرایی توسط پلیس و ماموران اجرایی را داشته باشد). در صپرت مستقل بودن این نظام قضایی، که مهادی مثل دین، یا شاه و غیره رنی اونها اعمال قدرت و نظارت نداشته باشد، برای این کار کافی خپاهد بود. کاافیه مرتب «حل اختلاف» بشه. در جاهایی که نیبینند که هرکاری میکنند حل اختلاف ممکن نیست، متوجه تناقضی در قوانین میشوند. و پیشنهادی به قوه مقننه میشود برلی اصلاح قوانین. اما این موارد بی شمار «حل اختلاف» که دائم در حال انجام شدن (عمل شدن) هستند، موتور این نوع تصحیح ها هم خواهند بود. که موتور این رفع اختلاف ها هم حس های غریزی ای مول حس ظلم و انتقام است: که در این سازوکار سیستمی کانالیزه و هدایت شده باشند. سیستم کلی به سمت خدسازماندهی خواهد رفت و بستر مولد و حاصلخیز مورد نظر فراهم خواهد شد.

در اهمیت قضاوت: غریزه انتقام، دادگستری، و ازادی و حقوق فردی مدرن

کامنت درباره انتقام: انتقام یک غریزه است که مثل غرایض دیگر، یک فرم/نمود بدوی دارد، و یک نمود مدرن دارد : نمود مدرن آن منجر به ساخت سیستم قضایی و نظام دادگستری در کشورها شده، که در آن، محازات به یک سیستمی مرکزی سپرده میشود. و همانجاست که عدالت حقوقی هم برقرار میشود. چنانچه این سیستمی در بک جامعه فشل باشد، افراد خودشان راساس برقراری عدالت (تلافی، مجازات، انتقام، خون خواهی، تلافی، گرفتن هزینه، و پس‌گرفتن حق) را رسما انجام خواهند داد. بدیش اینه که اگر افراد راسا به ایجاد عدالت و برکرداندند تعادل عدالت به خود اقدام کنند، این اقدام ها منجر به چرخه خشونت میشوند. و طرف مقابل هم سعی برای تلافی کردن (و فرو نشاندن خشم) مباردت خواهد ورزید. یکی از خاصیت های جامعه قبیله ای این است. و یکی از ملزومات یک تمدن مدرن جایی ایت که افراد به اونجا مراجعه کنند، و بجای انتقام، شکوائه ای بنویسند، و هر مورد جداگانه تنسط قاضی مستقلی بررسی شود. و افراد بتوانند حق خود را از افراد دیگر، یا شخصیت های حقیقی و حقوقی دیکری، و حتی کارکزاران دولت یا خود دولت، پس بگیرند. عدالت باید در سطح ریز دانه اعمال شود و این لازمه اشژدر کار بودن تعداد زیادی قاضی است. یعنی وظیفه ی براورده کردن و فرونشاندن و «رفع» (برآورده کردن) اون حس انتقام اونها هستند. این با اینکه بیان ساده ای است، اما نتوانستم به خیلی از افراد این را بقبولانم. انقلاب ها هم از شرایطی بوجود می آیند که بخش عده ی آن، انباشت این عدالت های برقرار نشده ی بی شمار بوجود می آیند. هر گونه سیستم جدیدی که ساخته شود، این سیستم احقاق حق مردم (تک تک و فرد فرد همه امکان پس گرفتن حق خود را داشته باشند) لازم است. وگرنه جامعه ماندکاری نخواهد داشت. این در مورد اقتصاد هم لازم است. و در مورد نظارت بر ساخت و یاز. و غیره. به نوعی ضامن اجرایی ی به رسمیت شناختن حقوق فردی و ازادی فردی افراد است. به عبارت دیگو محافظت از اراده و انتخاب آنها (از جمله نه گفتن به متجاوز) است. رسیدن به آزادی فقط از طریق این نوع عدالت قضایی برای همه افراد و شخص های حقیقی و حقوقی ممکن خواهد بود. متاسفانه وقتی صحبت از عدالت میشود، به اشتباه عده ای فوری تصورشان سراغ مساوات در مقدار پول و سرمایه افزاد نیرود. که موضوعی کاملا متفاوت و بی ربط است. این نوع عدالت قضایی و «جاست» بودن، بیشتر حقوقی است. همان نوع مساوات است که در یک معامله، انقدر که پول میدهی، پول یا ارزش پس بگیری، و کم فروشی و زیاد فروشی نشود. همه ی اینها ضمانت احرایی میخواهد. ضامن احرایش هم یک نظام قضایی است که پشتش یک نظام مجازات، پلیس، کلانتری، و غیره هم باشد. اینطوری، با بنای این اینستیتوشن ها، غریزه هایی مثل انتقام، انرژی ای پدید اورده اند که برای «براورده کردن» و «رفع» آن، باید یک جامعه ای داشت که در آن، مکانیزم های فوق الذکر باشند. و مکانیزم وجود آزادی باشند. به همین دلیل است که مطالبه ی نظام قضایی مستقل، اولویت دارد، اما متاسفانه صحبتی از آن به عنپان مطالبه نمی‌بینیم. و نوعی نقطه ی کور در مطالبات است. در پاسخ به این پست https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0xSwdCZ2dqUghoTp9AaGMfvaLHHa8JUq1mWr8iAmsZz8WGKmhzZYvM88s5gsE7UvDl&id=1289910696&eav=AfYHMN6dMwOHyzk6LAysCyrbAKouztgQqjqtGligR9wCqa1mkkPp4yM-WiF_QxLZAYo&paipv=0

جمعه، مهر ۱۵، ۱۴۰۱

The computational-access ontology

Computationalistic-realism: computation-based ontology

(unpublished concepts from 2005)
When understand something when we can compute it. When we have computation-aided access to it.
New consequences: Further future, which hasn't happened, does it exist before we reach it?
It doesn't exist as long as it cannot be computed.

I am not talking about prediction here (predictive processing paradigm). The depth of hierarchy of physics which we don't have any "access", we cannot talk about it.
This reminds of QM refusing existence of hidden variables. But that is about empirical access. But here I speak about conoutation-mediated info-access.
How about prediction? e.g. partial access. Two ways: empirical-info flow and computation time-forward-flow. BTW, here, time is the external projection of a depth that is mefiated by computation. (not necessarily steps of conoutation). This can defind a certain type of reduction. also formalises my (or my favourite) andwer to the so called problem of free will. If you cannot access it, it doesn't exist. Or it will be meaningless to talk or ask about its existence. It will be a third category of existence (or non existence). It is not even about mathematical existeIt lies outside that. nce. Does a future that we can fully compute deterministically, exist? (exists now?) Not sure. But if no comoutational or predictive, we should not attribute any existence to it.
An example is parallel worlds: Any instance of parallel world, which is hypothetical, does not exist in this sense.
(side note)
Content vs existence of existence:
We know of its existdnce in future (we are sure a future will happen), but we have no access to its contents. We only know a t=10^6 year will exist. but not more than that. Hence, an "unfolded future", does not exist yet.
This means, we asdign a time to the statement about existence. "existence at", which is not about the time of existence, but about the time of the viewer/utterer (objserver). For that observer, such existence, is not meaningful.
How can we say about the existence of a future moment in time? We can forsyre see it. An "existence" qualifier is valid for the t variable. but it is empty.
(side note to be continued)
An extention is levels of existence: How much effort, resources, extra info, etc will be needed to attain it and access it. It brings about leveks of comoutation.
But practical (life-time) limitations (pragmatic + operational) limitations create pragmatic levels of knowledge and understanding, hence, non-reducible sciences. This soubds like S.Wolfram's irreducibility, but I said it in 2005 independent and unaware of his progress if he had it.
However, now, I want to pise it not only as a computational-complexity-based account of sphilosiphy of sciences and understanding, info, etc, but also for questions posed about nature of time (eg "existence in future"), and as a basis fir definitions of conplex systems.
Comoutation needs to be brought to centrr of philosoohy.
I have hesitated to formally publish this but this is one main line of argument and lays the vision. It has other aspects too.

موتورخانه کشتی

(forgot) (a short statement) (maybe this)
گاهی باید این را یاد آوری کرد: گاهی:

موتورخانه یک کشتی ، -شبیه یک کشتی نیست.

البته فورم تا حدی شبیه فانکشن میشود. اما در اینجا صحبت از رشنالیتی است و سازوکارش. با اینکه اینتلیجنت دیزاین نیست (چون در sdk ها، که ID هستند، لایه پایین خیلی متفاوت است) چند ) بوجود میاد که هیچ شباهتی به هم ندارند.
پایه ی رشنالیتی، ارشنالیتی است. (احتمالا از ویلیام جیمز)