پنجشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۳

todo

هرچند کارمشکل (دفاع پایان نامه) را انجام دادم، ولی نگران امتحان ++C پس فرداش هستم و بعد به آخر آن جادِهه می رسم (آخر دنیا).
وقتی امتحان دادم (ببخشید، وقتی گرفتم) ابتدا سینما های تهران را درو می کنم و اگر اکران فیلمی از قبل باقی مانده، فوری می روم. سپس یک کار پرسروصدا می کنم. بعدش می رم تئاتر و بعد هر چی گالری هست... اگه کار باحال دیگری هست لطفا اطلاع دهید! بعدش میروم آتلیه آقای حسینی که تکنیکش رو به من یاد بده. خلاصه باید در این تابستان ماجراجو تر باشم.
دو کار باحال در آینده دارم: کلاس هگل، و غور و سیر در هنر (مدرن). خوشبختانه در این دو مورد، دو فرد هستند که دستم را بگیرند. اما در مورد کار علمی فرصت های بهتری دارم.
یک احساس خوشبختی جدید در من، قبل از پایان تزم شروع شد. وقتی توانستم از وقتم استفاده مفید، آن طور که شایستست، کنم. این را مدیون کارکردن با استادم هستم. امیدوارم بتوانم با راهنمایی او کار علمی را ادامه دهم...
باورم نمی شود و یه خورده مثل آخر داستان های رمانتیک هانس کریستین اندرسن شد. البته معنی داستانم را فقط خودم می فهمم. حواسم باشد به اینکه اشتباهات زیادی هم کردام. راجع به رمانتیکیّت! بعدا بازهم می گویم. فقط امیدوارم دوباره دیپرشن، سر، باز، نکند.

هیچ نظری موجود نیست: