من باید از خدایان می بودم. اما هیچ ندارم، جز همین یک جمله. که گفتم
نوعی امید در من هست که با امید دیگران فرق دارد. سراسر رنج و ناپیداست. اما به هر حال امید است: انگار که روشن است 22/5/83
شعر بینام پل
۴ سال قبل
Blog: |
εψιλον |
Topics: |
personal, philosophy, general |
۴ نظر:
omid hamishe roshan ast. roshanist ke dar negahe afraad motefaavet ast.
در آغاز فقط كلمه بود و اين كلمه خدا بود . و كلمه بي زباني كه بخواندش و بي انديشه اي كه بداندش چگونه مي تواند بود .
كلمه بر زبان آمد و انسان شد . انساني كه تجلي خدائي است كه به اندازه شناختي كه قطره از درياي اطرافش دارد او را مي شناسد و دوست دارد ، عميقاً.
و اين دوست داشتن است كه اميد مي دهد آن هم به رنگ روشنائي
انسانها به اندازه آفريدگارشان هستند بزرگ و متفاوت از هم .به قول بيولوژيستها هيچ دو سلولي نيست كه عين عين هم باشد ( به هر حال جهش هاي متفاوت نمي گذارند ).به همين دليل كه دو انسان مثل هم نيستند ،شناختشان و دوست داشتنشان هم با هم فرق دارد پس اميدشان هم با هم متفاوت است . به همين خاطر روشنائي و نور سفيد به معناي همه رنگهاست .
راستي يادم رفت كه بگويم رنج كشيدن هم يه جورائي لذت بخش تر از بي رنجي است
:) یاد مسیح افتادم یهو!
ندا
ارسال یک نظر