پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

.حسسرت

من باید از خدایان می بودم. اما هیچ ندارم، جز همین یک جمله. که گفتم

نوعی امید در من هست که با امید دیگران فرق دارد. سراسر رنج و ناپیداست. اما به هر حال امید است: انگار که روشن است 22/5/83

۴ نظر:

ناشناس گفت...

omid hamishe roshan ast. roshanist ke dar negahe afraad motefaavet ast.

ناشناس گفت...

در آغاز فقط كلمه بود و اين كلمه خدا بود . و كلمه بي زباني كه بخواندش و بي انديشه اي كه بداندش چگونه مي تواند بود .
كلمه بر زبان آمد و انسان شد . انساني كه تجلي خدائي است كه به اندازه شناختي كه قطره از درياي اطرافش دارد او را مي شناسد و دوست دارد ، عميقاً.
و اين دوست داشتن است كه اميد مي دهد آن هم به رنگ روشنائي
انسانها به اندازه آفريدگارشان هستند بزرگ و متفاوت از هم .به قول بيولوژيستها هيچ دو سلولي نيست كه عين عين هم باشد ( به هر حال جهش هاي متفاوت نمي گذارند ).به همين دليل كه دو انسان مثل هم نيستند ،شناختشان و دوست داشتنشان هم با هم فرق دارد پس اميدشان هم با هم متفاوت است . به همين خاطر روشنائي و نور سفيد به معناي همه رنگهاست .

ناشناس گفت...

راستي يادم رفت كه بگويم رنج كشيدن هم يه جورائي لذت بخش تر از بي رنجي است

ناشناس گفت...

:) یاد مسیح افتادم یهو!
ندا