پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۴۰۱
داجینگ-هدف-و-وسیله
م. اتفاقا در خدمت ایدئولوژی خاصی است، که اقتدایش به یک اینستیتوشن قدرت بوده که اعتبارش رو هم از اون میکرفته. شعر، زبان، عرفان، تمثیل، و ظرایف و ابهام ها، همگی برای او ابزاری بوده. یک طعمهگذاری برای کشاندن مردم به یک نوع ایدئولوژی خاص (به سبک مبلغ مذهبی). منتها نه لزوما به مذهب، بلکه به یک ایدئولوژی و گفتمان که یک کانون قدرت ایجاد میکند. و ضدیت با یک سویه های فکری (منطقی /علمی، فلسفی).
منتها نه لزوما به مذهب، بلکه به یک ایدئولوژی و گفتمان که یک کانون قدرت (در معنای خاصی) ایجاد میکند. این در سمت و سوی کلی مطالبش است (و سوگیری). سمت و سو به چه معنا؟
کانسیستنسی مد نظرش نبوده، بلکه کلامش در خدمت هدف دیگری بوده.
اما ممکن است کسی بگوید همه نویسنده ها کمابیش هدفشون گرایاندن مردم به تفکراتشان یا ایدئولوژی و غیره بوده. تفاوت در این است که اونها هدفشون را پنهان نمیکرده اند. و رو بازی میکرده اند. تفاوتش (مثلا با سقراط) در فریب است به این نحو که تعمدا مخاطب ا از بعضی قصد هایش اگاه نمیکند. یعنی:
چیزی را تبلیغ میکند و چیز دیگری میفروشد.
تفاوتشان در هدفشان است: که چه چیزی هدف است و چه چیزی وسیله.
حابجا کردن هدف و وسیله: تفاوت در آنچه آنها وسیله میدانند، و آنچه هدف میدانند.
وگرنه طبق تعریف، وسیله همیشه برای هدف است.
هر ادعای نویسنده/شاعر (در اینجا م) را نباید لزوما قبول کرد و آن را (نوشته هایش) صادقانه دانست.
یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۴۰۱
فره-والد
سیستم «فره» و سیستم «و»، هردو در این مشترکند که (طبق بیان TA: ترنزکشن آنالیز) یک parent بر مردم حکومت کند.
والد معنای خوبی ندارد. یعنی (طبق TA ) مردم را در موقعیت کودک در می آورند (یعنی صاحب و مسوول* سرنوشت خود نبودن). که با نفس دموکراسی در تضاد است:
مطلوب در موکراسی این است که مردم به عنوان یک بالغ، صاحب سرنوشت خود باشند و اطلاع/تعین از سرنوشتنان از دست اونها گرفته نشده باشد (نظر و بیان خواسته و اذن/رضایت دادن/اجازه دادن/موافقت* و منجر به رابطه ی بالغ-بالغ).
* consent
* مسوول بودن در اینجا به معنای خاصی است. باید دولوپ شود. اما بیشتر در راستای معنای سارتر از این کلمه است.
والد معنای خوبی ندارد. یعنی (طبق TA ) مردم را در موقعیت کودک در می آورند (یعنی صاحب و مسوول* سرنوشت خود نبودن). که با نفس دموکراسی در تضاد است:
مطلوب در موکراسی این است که مردم به عنوان یک بالغ، صاحب سرنوشت خود باشند و اطلاع/تعین از سرنوشتنان از دست اونها گرفته نشده باشد (نظر و بیان خواسته و اذن/رضایت دادن/اجازه دادن/موافقت* و منجر به رابطه ی بالغ-بالغ).
* consent
* مسوول بودن در اینجا به معنای خاصی است. باید دولوپ شود. اما بیشتر در راستای معنای سارتر از این کلمه است.
پنجشنبه، تیر ۰۲، ۱۴۰۱
پاسخ: هندسه ی رنگها: رابطی ی داخلی بین رنگها در منیفولد فضای رنگ
بله، مثلا در افرادی که به اصطلاح کور رنگ هستند، پروفایل فرکانس های گیرنده های نوری شبکیه فرق دارد. به همین دلیل بعضی رنگ ها را ممکن است تفکیک نکنند.
پس لااقل یک مثالی وجود دارد که گیرنده ها به فرکانسهای نور تفاوت دارد.
اگر ژن هایی که مولکولهای اوپسین (مولکول اصلی در سلولهای گیرنده نوری) دچار جهش شده باشند (واریاسونهای ژن مرجع باشند)، فاصله ببین بعضی از تمهایش اندکی متفاوت میشود، و در نتیجه طول موج و «پروفایل» سیگنال اولیه میتواند کمی متفاوت باشد.
اما تفاوتهای جزئی در بالادست (ابتدای مسیر بینایی) لزوما منجر به تفاوت در پایین دست، و تجربه ی متفاوت رنگی نمیشوند. و این معلوم نیست.
البته در حالت های شدید و اکستریم، یعنی افراد کور رنگ که بعضی رنگها را کلا نمیبینند یا آنها که نمیتوانند بعضی رنگ ها را از هم تفکیک کنند، طبیعتا کیفیت رنگی که حس میکنند متفاوت میتونه باشه.
اما در سایر موارد، لایه های مختلف پردازش تصویر در مسیر از بالادست تا پایین دست، (از شبکیه تا LBG و V1 و غیره،) تبدیل ها و پردازش هایی روی سیگنالهای خام دریافتی برای محاسبه ی رنگ انجام میشود، و اطلاعات پردازش شده، در طی این مسیر ممکن است طوری اصلاح شوند که این تجربه بین افراد مختلف به هم «شبیه» تر شود.
البته هنوز صحبت از کوالیا نیست و کیفیت تجربه ی حاصل، بحث دیگری است (به نوعی مربوط به بخشهای پاییندست تر از مسیر فوق است).
طبیعتا در این زمینه تحقیقاتی انجام شده، و افرادی که در زمینه ی «سایکوفیزیک رنگ» کار و مطالعه تخصصی کرده اند، شاید بهتر از من بتونن جواب بدهند.
یک مثال دیگر در بینایی برای آشنا شدن ذهن از این قرار است: هم سطح شبکیه و هم سطح کورتکس دارای انحناهایی هستند که برای افراد مختلف متفاوت هستند. اما توان درک خطوط راست و منحنی در افراد مختلف شبیه هستند (غیر از کسانی که آستیگماتیزم و مشکلات دیگری بینایی داشته باشند). اما این انحناهایی که در افراد مختلف هم خیلی متفاوتند، و شاید برای هیچ دو نفری مثل هم نباشد، باعث نمیشود که بعضی ها خطوط راست را منحنی ببینند و برعکس.
چرا که مغز، با وجود ناصافی سیگنال وارده، رابطه ی درونی هندسه ی تصویر ورودی را استخراج میکند.
این بحث، تئوریک است: کمی مانند هندسه های نا اقلیدسی و ریمانی و غیره است: «از بیرون» ممکن است روی یک منیفولد کج و معوج ، خطوط و منحنیهایی راست یا موازی نباشند، اما رابطه داخلی خطوط به نحوی باشند که «در داخل این هندسه@، خطوط باهم موازی باشند، یا خطوط راست باشند، و غیره. (یعنی از دید موجودی که داخل آن زندگی میکند)
به همین ترتیب، رابطه ی داخلی ی هندسه ی رنگ ها (هندسه ی روابط داخلی بین رنگهای مختلف) است که توسط مغز استخراج میشود. و نه دقیقا به همان صورت خام و اولیه ای که از گیرنده های رنگی (مخروط ها) دریافت میشود. بعد از پردازش اولیه ی سیگنالهای رنگی ورودی، اطلاعاتی که برای ادراک رنگ (ادراک رنگی) مورد استفاده قرار میگیرند، رابطه ی تمیز و هندسی و دقیقی دارند. یعنی اعوجاج های حاصل از تفاوت ورودی ها از آن حذف میشود.
تا جایی که سیستم بتواند این کار را میکند. یعنی ممکنه است در سطح اولیه تصویر یا رنگها دارای اعوجاج هایی باید اما اونها در ادراک حذف شوند.
یک نکته دیگر این است که در داخل چشم، رنگ قرمز زیاد است (بخاطر تابش نور و حریان خون و غیره)، اما آن را به ندرت تجربه میکنیم.
بنابراین به دلیل تفاوت سیگنال ورودی، نمیشه لزوما نتیجه گرفت که رنگهای تحربه شده با خم متفاوتند. و اخلاف های بین فردی ممکن است اصلاح شوند.
و این بخاطر رابطه ی درونی ی رنگهای مختلف در فضای رنگ است.
یکشنبه، خرداد ۲۹، ۱۴۰۱
پرت کردن حواس نگاه ها
فقط جهت ثبت.
ترجمه اون (... جمله ای در یک بنر) جمله اینه: ما به هر نابلدی کار و مسوولیت میدیم، ولی خودش نباید قبول کنه. پس وقتی کاری خراب میشه، مسوولیتش با همون فردیه که که مسوولیت را قبول کرده.
و نه مدیریت کلان تر.
اینطور وانمود میکنند.
همه در نهایت در راستای صنعت ادبی ی «کی بود کی بود من نبودم» و «من نبودم دستم بود، تقصیر آستینم بود» است.
و جالب ترین بخش ماجرا، ملتی است که این رتوریک را باور میکنند. و جدی میگیرند. و همون گفتمان را ادامه میدهند.
این رترویک ها، لازمند برای ادامه وضع موجود، و پرت کردن حواس نگاه های موشکافانه. عامل بقاشون این رتنریک هاست. برای همین بررگ در یک بنر بزرگ نصبش میکنند. و اگر یک تناقض کوچیکی هم توش به نظر میرسه، از نظرشون طوری نیست. چون هدف بزرگتری را برآورده میکند.
فریب و بولی
فریب دادن دیگران، از فریب دادن خود شروع میشود.
بولی کردن دیگران، از ایجاد فکر بولی (کردن به طرف مقابل) در ذهن (بولی گر) شروع میشود.
اپل در ذهن صورت میگیرد. و باور میشود.
(شباهت صوری بین فریب و بولی)
هردو معطوف به دیگری.
هردو در ذهن و در خود.
پنجشنبه، خرداد ۲۶، ۱۴۰۱
قانون اعداد بزرگ؟
قانون اعداد بزرگ، خیلی استفاده دارد. و در زبان فارسی زیاد بکار میرود.
که نام انگلیسی اش
the law of large numbers
است.
اما این اصطلاح، ترجمه ی اشتباهی از این عبارت است.
ماجرا از این قرار است که در هنگام مطالعه، به فکرم خطور کرد که بهتر نبود که نامش را «قانون تعداد های زیاد» (یا: قانون تعداد های بالا) بگذاریم؟ بعد دیدم که عبارت انگلیسی، اتفاقا عینا ً معادل اسم پیشنهادی من است. 🤦🏻♂️
پس این همه سال این عبارت اشتباه ترجمه شده. یعنی در طی این همه سال کسی متوجه این نکته نشده؟ این ترجمه ی اشتباه، مانع فهم افراد شده است. برای خود قطعا من مانع شده. علت آن جستجوی ذهنیم برای معادل هم، بدقلقی و اذیت شدن با نعادل رایج بوده.
ریاضیات، با نامهای درست (نامهای اصلی) آسان تر میشود. «میشود»؟ بجای میشود، باید گفت «بوده». چون این ما هستیم که با ترجمه ی اشتباه، فهم این کانسپ ها (و احتمالا بخش های مختلف دیگری در ریاضی) را سخت کرده ایم. ویکیپدیا را هم چک کردم، اشاره ای به ترجمه درستش نکرده. پس نابینایی نسبت به این مساله وجود داره. :پس بگوییم قانون تعداد های زیاد. و نه «قانون اعداد بزرگ». شرم آور است.
عدد و تعداد در انگلیسی کلماتش مشابهند. اما در فارسی کلمات مختلفی دارند. همچنین بزرگ و زیاد. به تعداد زیاد در فارسی «بزرگ» نمیگوییم. نمیگوییم «لشکر دشمن تعداد بزرگی داشت». بلکه میگوییم «عده ی دشمن زیاد بود». «عدهی بزرگ» نداریم. در نهایت، میخ آخر به تابوت: اگر این اصطلاح پیشنهادی (قانون تعداد های زیاد/بالا) را به انگلیسی ترجمه کنیم، به همان اصطلاح انگلیسی، یعنی «لارج نامبرز» میرسیم.
unbelivable واقعا. قانون اعداد بزرگ. seriously ؟
لطفا ترجمه نکنید.
stahp
چند دهه است بر مدار این خطا و گیر (های) زبان میچرخیم؟
ماجرا از این قرار است که در هنگام مطالعه، به فکرم خطور کرد که بهتر نبود که نامش را «قانون تعداد های زیاد» (یا: قانون تعداد های بالا) بگذاریم؟ بعد دیدم که عبارت انگلیسی، اتفاقا عینا ً معادل اسم پیشنهادی من است. 🤦🏻♂️
پس این همه سال این عبارت اشتباه ترجمه شده. یعنی در طی این همه سال کسی متوجه این نکته نشده؟ این ترجمه ی اشتباه، مانع فهم افراد شده است. برای خود قطعا من مانع شده. علت آن جستجوی ذهنیم برای معادل هم، بدقلقی و اذیت شدن با نعادل رایج بوده.
ریاضیات، با نامهای درست (نامهای اصلی) آسان تر میشود. «میشود»؟ بجای میشود، باید گفت «بوده». چون این ما هستیم که با ترجمه ی اشتباه، فهم این کانسپ ها (و احتمالا بخش های مختلف دیگری در ریاضی) را سخت کرده ایم. ویکیپدیا را هم چک کردم، اشاره ای به ترجمه درستش نکرده. پس نابینایی نسبت به این مساله وجود داره. :پس بگوییم قانون تعداد های زیاد. و نه «قانون اعداد بزرگ». شرم آور است.
عدد و تعداد در انگلیسی کلماتش مشابهند. اما در فارسی کلمات مختلفی دارند. همچنین بزرگ و زیاد. به تعداد زیاد در فارسی «بزرگ» نمیگوییم. نمیگوییم «لشکر دشمن تعداد بزرگی داشت». بلکه میگوییم «عده ی دشمن زیاد بود». «عدهی بزرگ» نداریم. در نهایت، میخ آخر به تابوت: اگر این اصطلاح پیشنهادی (قانون تعداد های زیاد/بالا) را به انگلیسی ترجمه کنیم، به همان اصطلاح انگلیسی، یعنی «لارج نامبرز» میرسیم.
unbelivable واقعا. قانون اعداد بزرگ. seriously ؟
لطفا ترجمه نکنید.
stahp
چند دهه است بر مدار این خطا و گیر (های) زبان میچرخیم؟
سهشنبه، خرداد ۲۴، ۱۴۰۱
Technology or action
Ethics of technology are like ethics of any “action”. Some people (Heidegger) say there is something specially evil about technology. No, the evil is with the people who use it. But I am against guns. The theoretical question is we need to draw a line in the “chain of causes”.
Any action has unintended consequences. If we want to be ethical, we should not do anything. But even that is not ethical. Creating/developing a technological tool is not separate from any other action in that regards. It should be the responsibility of people who use that tool.
People who dropped the bomb like to blame scientists whose theories led to that. It distracts people from those who had direct responsibility. I don’t hear as much discussions in Clubhouse etc about responsibility of the commanders who ordered drop of the bomb. Who are revered.
The theoretical problem is “dilution of responsibility”.
https://twitter.com/naz_andalibi/status/1536442410191945736?s=21&t=H-r23mjA-1--R1Zz3hNvTw
چهارشنبه، خرداد ۱۸، ۱۴۰۱
ابداع و نه فقط حفظ
فراموش شدن لزوم ابداع، در بعضی نسخه دادن ها
ببخشید در مبایل تایپ کردم پر از غلطهای تایپی است)
اجزای این فرهنگ زمانی ساخته شده اند. فرهنگ رو باید ارتقا داد و بهتر کرد. و با نو اوری و غنی کردنش، اون رو اپدیت کرد. اون نو اوری ها توسط هنرمندان (نه فقط ادیبان و شعرا)، دانشمندان، تحلیل گر ها ، نویسندگان، فیلسوفها، بوجود آمده اند (معمولا به اسم شاهها ثبت شده اند. در مواقعی شاهها و افراد وروتمند اونها رو (تامین منابع مالی) fund کرده اند. مثلا خیام را ملکشاه گمارد که تقویم ایرانی را بطور علمی و سیستماتیک تدوین و تعریف کند. که منجر به کشفیاتی در نجوم و ریاضیات و غیره شد، که بر خلاف انتظار، در آمیخته است با این تقویمی که داریم (نوروز و تیرگان و غیره). بنابراین تاریخ، علاوه بر آسیب ها، مملو از تعداد زیادی از این افزودن ها و نو اوری ها هم هست.
همین پیوند (معکوس گسست) بین اقوام، حاصل کارهایی تست که مثلا در ۲۵۰۰ سال پیش انجام شده. و نو اوری بوده. و مدون هم شده طبعا (لابد در ارتباط با زرتشتیت اولیه و زروان و غیره؟ که خیلی آشنایی ندارم). اینها در زمان خودشون به شدت مبدعانه، نو آورانه و ابداعی بوده اند. و اونقدر مفید بوده اند که بعد از ۲-۳ هزار سال باید حفظشون کنیم و نیاز بهشون داریم. ولی علتش فقط «قدمت» یا «ادبی» بودن اپنها نیست، بلکه علتش این بوده که ابداع در اون زمان بیشتر از الان بوده. و اگر همون فرمولها رو بدون ارتقا بخواهیم نکه داریم، و بدون نو اوری و حرفهای جدید برای شرایط جدید آدیت شونده (دنیای مدرن و صنعتی و ارتباطی و رسانه ای و تکنولوژیک و غیرمتمرکز، و غیرلوکال، دیجیتال و …) امروز و دنیای آینده، مشکلات آن بیشتر میشود. اگر پویا نباشد، انتی تزش می آید و راهش را پیدا میکند. پویا نبودن به معنای فرسودن است.
حالت فعلی ما، که البته بخشیش هم تاسف آور است و بخشیش افتخار امیز و قابل بالیدن، حاصل اون ابداعات هم هست. اما این جملات به این صورت که گفته شد فقط به جفظ آنچه باقی مانده میپردازد و لزوم ابداع و استمرار اون ابداع ها را نمیبیند. پس باید تبصره ای برای ابداع به آن اضافه شود. در ضمن ابداعات مذکور فقط در ادبیات نبوده اند. ادبیات روشی برای ماندگار کذپم اونهاست. که متاسفامه کم کاری بوده و مقدار زیادی چیزهای خوب بوده که باقی نمانده. البته از بین بردن سیستماتیک مطالب (کتاب سوزی و کتاب شوری) هم بوده. ادببات، رپرزنتیشن اون محتویات ابداعی است. ولی خود ابداعات و غیره لزوما از جنس ادبیات نبوده اند. شیمی و فیزیک و ریاضی و فلسفه و غیره، مجموع اونهاست که چیزهایی رو میسازه. هرچند ممکنه در برداشت رایج عامیانه ، این دیده نشه. و ادببان معمولا اونها را نمیبینند. (خیام و این سینا و غیره از ادیبان استثنا هستند در این زمینه).
بعلاوه. مقدار زیادی از این فرهنگ سینه به سینه انتقال یافته. و در کتابها (ادبیات و غیره)، تصریح نشده. و باز بعلاوه، بخشی از این کارها وظیفه تاریخ نگاران بوده. که یا کم کاری شده و یا با از بین بردن کتابها و خفه کردن حرفها، باقی نمانده. و فقط نسخه شهر شده شان باقی مامده. پس ادبیات را تنها منبع بعضی فضائل میبینیم. اما خب تصویر اصلی و کامل، بزرگتر است. این جملات ممکنه این سو استفاده و برداشت را به دنبال داشته باسند که اگر کاملا جدی گرفته شوند، هر حرف متفاوتی سرکوب شود و ابداع و نو آوری هم متوقف شود. اتفاقی که به نوعی الان هم افتاده است.
گذشته را باید حفظ کرد، نگه داشت.
ولی نه اینکه سلطه داشته باشد. و تنها خاکم ما گذشته باشد.
ازش کواظبت کرد و بهش ورداخت و باهاش در دالوگ بود.
باید نگهش داری، نت اینکه اون تو را نگه دارد.
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=10209410565378151&id=1745171580&m_entstream_source=feed_mobile
اشتراک در:
پستها (Atom)