جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۸۷

مقایسه ی دترمینیسم با جبر (اختیار در دترمینیسم)

در پی یک جستجو درباره ی جبر و اختیار به یک پست خیلی قدیمی از یک دوست برخورد کردم. اگرچه نویسنده گفت که دیگر عقیده اش آن نیست و درآن مورد فکر هم نمی کند، اما باعث شد که صورت مساله اش که مرتب در اتمسفر اذهان آدم ها مطرح می شود و به آن ایراد وارد است، در ذهنم واضح تر شود. آن مطلب ِ نیما به نظر من نسبت به زمانش (سال 1375: اون موقع وبلاگی وجود نداشته!) خیلی هم جلو بود. اما آن مطلب میتواند نماینده ی دیدگاهی باشد که تصمیم داشتم آن را نقد کنم. بنابراین مطالبی که به نظرم رسید را در جواب مطلبی می نویسم که نویسنده ش خودش آن نظر را ندارد اما آن ایده هنوز در ذهن ها وجود دارد (با تشکر از سیخ ناصر). (بنابراین "وارده"های این پست، لینک فوق و تذکر ناصر هستند)

در مطلب فوق ابتدا مفهوم دترمینیسم مطرح شده بود و این ایده که با داشتن اطلاعات فیزیکی کافی می توان آینده را پیش بینی کرد (و تا اینجا باهاش موافقم). سپس نویسنده، با تکیه بر دترمینیسم، وجود اختیار را از نظر فیزیکی نفی می کند. اما نکته این است که موضوع مطرح شده در آن نگرش، بیشتر به مفهوم دترمینیسم (تعیّن) برمی گردد تا مساله ی جبر. اولی بیشتر فیزیکی است و دومی انسانی. گفته:
مادامی‌ که‌ نظام‌ جهان‌ را علی‌ می‌پندارم‌ نمی‌توانیم‌ با وجود اختیار و تصادف‌ آن‌ را مخدوش‌ کنیم‌ و این‌ را باید بدانیم‌ که‌ سیستم‌های‌ علی‌ لزوماً مجبورند.
این دیدگاه بدرستی به احساس اختیار و احساس جبر اشاره کرده است اما آن را نامربوط دانسته است. من نظر دیگری دارم.
سوال شخصی مطرح برای من، در مساله جبرواختیار، این بوده که "با وجود دترمینیزم" در دنیای فیزیکی، چطور چیزی مثل اختیار انسانی می تواند وجود داشته باشد. و در اینجا منظورم از اختیار، یک حس است که از نظر فاعلش (انسان) معنی دارد (به قول نیما، حس اختیار). به نظر من دترمینیزم مانع اختیار نمی شود. زیرا همیشه در جایی با عدم کفایت و دقت اطلاعات مواجه هستیم. یک پروسه ی تصمیم گیری را به عنوان یک جعبه ی سیاه درنظر بگیرید. وقتی تصمیم گیرنده خودش در دنیا یک پدیده باشد باشد و فهمش ناقص باشد، طبیعتا ً با ورودی های محدودی مواجه است. گاهی بدلیل محدودیت ورودی ها نتیجه غیر قابل دست یابی می شود. به عبارت دیگر، در منطق، فرض های ناقص، نتیجه را ناقص می کنند. او (تصمیم گیرند) باید راه حلهایی برای این نقصان بیابد. این راه حل ها میتوانند بسیار پیچیده باشند و خیلی اوقات ممکن نمی شود. مثلا عدم اطلاع ها اکثرا ً با یک اطلاع خالی (مثل صفر یا بلنک در کامپیوتر) پر می شود که بعدا ًمنجر به اشتباه (سوء تفاهم) می شود. مثال: (؟).

فرض کنیم روح و شخصیت "من" چیزی است از جنس اطلاعاتی ست که معطوف به (و بخاطر) منفعت من هستند. اما نادانی و عدم اطلاع من در مورد پدیده های فیزیکی، آنتی تز گرایش من به منفعت است. یعنی جهل باعث ضرر می شود. در این تقابل، برای ساختن مفهوم من با آن صورت و کیفیت فوق الذکر، این نادانی مثل سوراخی است در این ساختار دترمینیستیک استدلال ما، که باید پر شود. اما نحوه این پر کردن، در اینکه نتیجه ی حاصل چه خواهد بود، تعیین کننده است. این سوراخ ها (عدم قطعیت ها) محل تزریق و ورود ِ تصمیم ها یا فرض های پنهان ما هستند . در این میان مفاهیمی مثل جبر و شانس ظهور میکند. در اثر این تزریق ها، نتایج دارای خواص غیرمنتظره و بدی می شوند (به تعبیر دیگر، نشت عدم صحت!). بدلیل مطرح شدن آنها در زندگی روزمره، برای استفاده خودمان (و نجات ناقص از آن ها) روی آن خواص نام میگذاریم. پس بنا بر احتیاج است که کلماتی از قبیل احتمال، جبر، اختیار، تصادفی بودن، رندم بودن، ... را می سازیم.

بعضی ها سعی می کنند برای پیدا کردن جایگاه اختیار در یک سیستم دترمینیستیک، اصل عدم قطعیت را پیش بکشند (مثلا پدیده های فیزیک کوانتم را به اختیار ربط دهند) که من (احتمالا مثل نیما) با آن مخالفم. دیدگاه دترمینیسم فیزیکی رو مجاز می دونم. (دیدگاه من شبیه ِ نظری است که اینشتین داشت. در اینجا مساله ی علیت و کازالیتی در مبانی فیزیک هم مطرح می شود که خودش مساله ی دیگری است.)
(یک نکته: در فلسفه فیزیک، محل این بحث در اتصال (یا گسست) بین فیزیک ابعاد کوانتمی و فیزیک ابعاد کلاسیک است. اما در این بحث جبرواختیار، بحث میان گسست یا اتصال میان دنیای فیزیک ایده آل با دنیای ذهنی (یا روانی یا حسی یا دیدگاه سابجکتیو) است. بنابراین همین دسته از کلمات (دترمینیسم،جبر،علیت،...) هر یک در سه حوزه مطرح میشوند که معانی عملیاتی ِ کاملا متفاوتی پیدا می کنند. ارتباط میان معانی مختلف علیت (و...) معلوم و تبیین نشده است.)

عدم دانایی وجود دارد (برای موجودی که می تواند بداند یا از دید موجودی که می تواند بداند) و وجود این عدم، خود می تواند یک دلیل برای پدیده های دیگری (مثل تصادفی بودن) باشد. بسیاری اوقات عدم اطلاع و عدم اطمینان (همان آنسرتنتی) حلقه ی گمشده ی یک بحث علّیتی است. عدم اطلاع را یک نفر (عامل) دارد. کسی یا عاملی که قادر به داشتن نوعی دانایی و اطلاع باشد. بنابراین با یک فاعل سروکار داریم که دارای عدم اطلاع است. علیت چیز پیچیده ای است.

(حاشیه: عامل بودن خودش بحث دیگری است. لازمه ی آن، دانایی، عدم اطمینان، توانایی تغییر، وجود انتخاب ها و نیز یک نیروی سوق دهنده ی مرموز است)

راه حل برای افزایش اطلاع، دانایی و دقت است. این می تواند توسط اکتشاف انجام شود و یا توسط تغییر در دنیا (به سوی حالتی که آشنا تر و امن تر باشد).
فرض کنید که وحدت ذهن و عین هگل را (با کمی اسانس ابزارگرايانه فویرباخی) این طور تعبیر کنیم: انطباق فعالانه ی دنیا بر محتوای دانایی ما. آن گاه هدف ما به گونه ای کم کردن عدم دانایی و عدم اطلاعات مان است در مورد دنیای اطراف خودمان و نیز در مورد آینده مان. کم کردن عدم اطلاع به کم کردن عدم توانایی منجر می شود. بخشی از این، می تواند توسط اکتشاف انجام شده باشد (تغییر در ذهن) و بخشی توسط تغییر در دنیا(دستکاری در عین). (در حاشیه: این تعبیر از وحدت ذهن و عین با توجه به جمله معترضه فویرباخ نقل شد. در برداشت ایده آلیستی از هگل معمولا ً گفته می شود که او دنیا را همان گونه که بود پذیرفت و خواهان تغییر آن نشد)

یادآوری: عادل در کامنتی گفت: "جبر يعني احساس ناتواني مطلق.ضعف مطلق در زمينه اي"

گاهی نمیتوانی تصمیم بگیری. یک حالت را پیش می گیری و بقیه را به شانس و اقبال می سپری. با آن، حفره را پر می کنی که برجای خود متوقف نشوی. تا عمل کنی. اینکه خدا از قبل میدانسته که نتیجه چه می شود برایت مهم نیست. اگر انسان دیگری می دانست نتیجه را، تو در مقایسه با او در جبر بودی. اما چنین انسانی نیست. پس همیشه بازنده نیستی. و هر تلاشت برای نتیجه ی بهتر واقعا ً ممکن است به نتیجه ی بهتری منجر شود. آن تلاش نتیجه ی نوعی حس اختیار است. آن ها که ندارند، بیشتر به فرض های پنهان و نادانسته هاشان تکیه می کنند و بیشتر می بازند. (هنوز حس می کنم یک حلقه مفقوده باز مانده در اینجا!)

واگرایی های مابعد ِ بحث:
اما با این وصف، چرا دنبال اختیار هستیم؟ چرا باید آن حس اختیار خوب و مفید باشد؟ چرا خوب است (یا باید) که آن احساس اختیار را داشت و نباید احساس جبر را داشت؟ چرا نباید جبر را باور کرد؟ چرا درجات آزادی خوب است؟ اصلا چرا توانایی خوب است که از آن نتیجه بگیریم که دانایی برایمان خوب است؟
برای گم نکردن جهت در بحث در مورد اختیار شاید بد نباشد به این هم فکر کنیم که چرا باید در دنیا تغییر ایجاد کرد و در چه جهتی؟ (آیا چون دنیا هنوز جای بدی است؟ و هنوز فجایع رخ می دهند؟ یا صرفا ً حرکت از بد به امید بهتر؟ یا از خوب به بهتر؟ یا صرفا داشتن یک نقش در دنیا و ارضای سلف-اکچوالیزیشن؟ برای بروز خود؟ یا بروز و جسم یافتن یک اندیشه؟ یا یک نقش (رُل)؟ )

چرا اصرار داریم که نباید جبر را باور کرد؟

۸ نظر:

me گفت...

سلام
به این بحث علاقه دارم ولی فکر می کنم که بحثت خیلی حالت انتزاعی (abstract) داره. اما راستش من زیاد موافق حرف نیما و شاید در ادامه شما نباشم که انسان یا مجبوره کاملا یا مختار (توی پست نیما بود). هر آدمی خیلی چیزها رو می شه براش جبر حساب کرد که کاریشم نمی تونه بکنه و زمانش گذشته و همین الان هم توی تصمیم گیری هاش تاثیر داره. همچنین من برداشتم از بحث شما اینه که برای خود فرد اگرچه درون یک سیستم دترمینیستی هست, این مهمه که احساس داشتن اختیار می کنه به خاطر عدم کفایت اطلاعات یا محدودیت ورودی ها (که این محدودیت رو متوجه نشدم). ببخشید شما منظورتون اینه که هزارن (یا شاید نامحدود) پارامتر برای پیش بینی تصمیم مثلا یک انسان نیاز داریم و چون ما تعداد کمی از این پارامترها رو می تونیم داشته باشیم نه همه آنها رو (عدم کفایت اطلاعات) پس نمی دونیم چی مشه و در نتیجه انسان دارای اختیار در دترمینیسم هست (ناظر رو انسان گرفته اید)؟

Sohail S. گفت...

درسته ناظر رو انسان دونستم.
نکته مهم اینه که وقتی از دید فیزیکی (فیزیک ِ ایده آل) یا کیهانی نگاه کنیم، خیلی از مسائل بی معنی می شوند چون فقط از دید ناظر انسانی معنی دارند. مساله ی اختیار هم همینطوره. اما این دلیل بی اهمیتی آن نیست، و برعکس، دلیل ِ اهمیت و انسانی بودن ِ این قضیه است.

به نظر من اختیار نسبی است.
نکته ی محدودیت ورودی ها داده ها و پارامترهای ورودی، در حوزه انسانی بی معنی به نظر می رسه اما چیزیه که امکان وجوذ چیزی مثل اختیار انسانی رو در یک دید سرد کیهانی (فیزیک ِ ایده آل) مطرح می کنه.

به نظر من انسان باید تا جایی که میتونه اختیار خودش رو بیشتر کنه و در اون راستا تلاش کنه. محدودیت گستره اختیار به اندازه ی گستره ی تلاش و هوشمندی آدمه (که البته محدودیت هایی دارند) . اگر این تلاش رو نکنه، اختیار و آزادی انتخاب برای او کم خواهد بود. بنابراین جبر چیزی است که در صورت باور کردنش، برقرار خواهد بود. و درصورت باور نکردن و قبول نکردنش، می تواند کمرنگ تر شود. در بعد تاریخی بیشتر معنی دارد: ما امروز اختیار بیشتری داریم از گذشتگان. (در همان راستا که گفتید: "هر آدمی خیلی چیزها رو می شه براش جبر حساب کرد که کاریشم نمی تونه بکنه"). یعنی قدرت و حق انتخاب بیشتری در انجام کارها داریم.

ممنون از کامنتت. باعث شد از یک دید کمتر انتزاعی بیان شود.

علی فتح‌اللهی گفت...

به نظر من خیلی زیبا بحث کردی و جای بحث بیشتر رو هم باز کردی چند تا نکته

یک اینکه نظر خود من اینه که جبر هست و باید باورش کرد ولی نباید تسلیمش شد این یعنی هستند عوامل زیادی که شما رو در شعاع محدودی زندانی میکنند شما اختیار داری که با اونها بجنگی یا نه اما جبر هم زور خودش رو خواهد زد یعنی این دو تا با هم نبرد خواهند داشت در مضمونی به نام انسان که فکر کنم در عمل تو هم به همچین چیزی اعتقاد داری تا جایی که میشناسمت

دوم اینکه آیا استفاده از فیزیک چه کوانتومی چه نیوتنی و غیره و حتی سایر دانشهای امروزی برای توصیف پدیده های غیر قابل اندازه گیری مثل جبر و اختیار معتبر هستند یا نه؟ من شک دارم یکی به دلیل اینکه هیچ تضمینی نیست که دانش امروزی ما کامل باشه و میدونیم که نیست و دیگر اینکه اینجوری ما داریم ظرف رو با مظروف توصیف میکنیم. دانش ما از حیث کیفیت و کمیت و سایر خصوصیات خودش در ظرف همون جبر و اختیار ریخته شده که این شده. میگم که شک دارم ولی مطمئن نیستم

سوم اینکه نظریات جدیدی هست که معتقده باید بین تصویری که علم از یک چیز به دست میده با خود اون چیز فرق قائل شد. اینها رو تو این کتاب جدیدی که دارم میخونم هم نوشته و همونطور که خودت هم گفتی ازش بیشتر خواهم نوشت. ما احتمالن این رو میدونستیم اما در عمل این تفاوت رو قائل نشدیم هیچ وقت. فیزیک در هر گونه ایش میتونه روشی برای شناخت سازوکار جبرواختیار باشه اما تصویرش به هر حال فقط یک تصویره و نه واقعیت جبر و اختیار. البته میدونم که این حرف من فقط اوضاع رو پیچیده تر میکنه و هیچ ارزش افزوده ای ایجاد نمیکنه ولی حرفه دیگه مثل حناق گیر کرده بود تو گلوم

اینجوری بیشتر بنویس

Sohail S. گفت...

موافقم علی. خصوصا با اینکه علم به ما تصویر میده و با خود اون چیز فرق داره. البته در خیلی مواقع تصویر دقیقیه. ولی علم هر چند قرن خودش رو یک آپدیت اساسی میکنه که تصویری که ارائه میکنه به واقعیت نزدیک تر بشه و مثل یک دنباله ی همگراست. نرسیدنش مثل پارادوکس زنون ه. اون کتابی که در این باره نوشته رو معرفی می کنی؟ همون الکساندر؟

با اولی موافقم.
دومی رو نفهمیدم! شاید علم ها کامل نباشند. اما ظرف و مظروف رو نگرفتم.
نکته سوم: اونجا که اشاره کردی به جبرواختیار نفهمیدم.

me گفت...

سلام آقای سیادت نژاد. من یکی از بچه های دانشگاه اصفهان بودم. من با دوستای شما دوستم ولی خود شما رو زیاد نمی شناسم.
باری, ببخشید من آخرش متوجه نشدم, بازم می پرسم منظور شما اینه که ه هزارن (یا شاید نامحدود) پارامتر برای پیش بینی تصمیم مثلا یک انسان نیاز داریم و چون ما تعداد کمی از این پارامترها رو می تونیم داشته باشیم نه همه آنها رو (عدم کفایت اطلاعات) پس نمی دونیم چی میشه و در نتیجه انسان دارای اختیار در دترمینیسم هست؟ اگه منظورتون اینه فکر می کنم از نقص در اطلاعات نمی شه اختیار رو نتیجه گرفت. بلکه فقط باعث می شه که تو نتونی آینده رو بدونی و فقط احساس اختیار می کنی. شاید این حس باعث سعی و تلاش بشه و ارزشمند باشه برای شما ولی دلیل بر اختیار در دترمینیسم نیست. مثلا من وقتی نمی تونم دقیق بگم 5 سال دیگه برای من چه اتفاقی می افته این دلیل بر این نیست که من بگم من اختیار دارم. به نظر من جبر خیلی زیاده ولی نمی تونم بگم همون یه ذره اختیار هم وجود نداره و نمی دونم. شاید او یک کم اختیار هم یکی از اون هزارن پارامتر باشه. شایدم نه(چون شبیه کوانتومی فکر کردن می شه و شما قبول ندارید)! به هر حال دوست دارم واضحترش کنید. اما سوال مهمتر شاید اینه که حالا اگه اختیار هم داشته باشی می خوای چه کنی و به چه هدفی برسی؟ تازه اون هدفی که در نظر داری به صورت اکثرا جبری تو ذهنت ایجاد نشده؟ مثل هدف درس خوندن و دکترا گرفتن برای ما ایرانی ها از بچگی به طور جبری و به صورت یک ارزش برامون در اومده؟البته کاری به خوب و بد بودنش ندارم. اوووووه ببخشید خیلی زیاد شد کامنتم.

علی فتح‌اللهی گفت...

اول: سر قسمت اسای با هم توافق داریم

دوم: منظومر اینه که این دانشی که ما امروز داریم چه از نظر کیفی چه کمی در نتیجه دعوای بین جبر و اختیار به وجود اومده. این البته نظر منه و منظورم هم این نیست که نتیجه مستقیم جبر و اختیاره بلکه میگم این سازوکار دعوای مداوم جبر و اختیار هست که منجر به تولید دانش میشه حالا اینکه ما بخوایم با همین دانش که خودش محصول اون سازوکار هست خودش رو توصیف بکنیم یه کمی به نظر من غیر شدنیه. ممکن هم هست که من اشتباه کنم نمیدونم

سوم: یعنی اینکه به فرض هم که ما بپذیریم قوانینی که دانش امروز به ما میده میتونن به درک سازوکار جبر و اختیار کمک بکنند باز هم نهایتن شناختی که روش علمی امروز از جبر و اختیار به ما میده فقط مدلی از حقیقت هست که ما نه میدونیم نه هیچ راهی داریم که بدونیم چه میزان با حقیقت انطباق داره

اینم بگم که من خیلی مطمئن نیستم دانش به سمت دقیقتر شدن جرکت میکنه اگه منظور از دقیقتر شدن انطباق بیشتر با حقیقت باشه ولی این یه بحث جانبیه که شاید بهتر بود اینجا بهش نمیپرداختیم

Naser گفت...

اون سیخه گرون تموم شد:
http://dastanekutah.blogspot.com/2008/12/blog-post_07.html

Sohail S. گفت...

خیلی هم گرون تموم شد! یک کتاب شد! من دارم مطلبت رو کم کم میخونم تا جذب بشه!