پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۴۰۴
to loop or to not to have loop
#نیمهجدی
to loop or to not to loop.
to have loop or to not to have loop, this is the problem.
چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۴۰۴
phd is a sacrifice
It is a structure to make sure you sacrifice enough, to painfully achieve certain goals.
Like almost anything useful in life.
There are other things that their purpose is to enjoy.
It is "research-training", like a boot-camp.
It is to achieve to execute, buin, "build a project. And to present it in a certain way. Once you did that once, you can do more yourself. (e.g., conduct research, run experiment, present, do more peojects like that, able to reach cerain level of competitiveness to controbute to the cutting ebndge, one of the cnceessaities is to attain the currintg edge in terms of knoelege, abut also: vision, intuition, ability to communicate, etc).
Once you do it, it not only "shows" that you can do it, but more importantly, it teaches you to do it.
Learning by doing.
Beacause surprisingly, many things needs to be learned for one to be able to finish "PhD as a porject". For exampoe, it needs to be presentable (piblicaiton standard) and "grafted".
Standard of work itself.
The executive aspects.
It raises the bar, to a ceratin bar: 1. As training, 2. as test.
If you cannot do it, it not only means you did not "test" (to demonstrate, prove) your ability, to "to others" to do it, it means you could not acquired the training.
At laest that time. Maybe you were not ready.
Very much life a bootcamp, a tough physical training. It can be easier for some poeple, since they already know ( by muscles (muscle memory, muscle fitness, etc), abilities, discipline, "know how", practicality, "have seen it, "been there, done that", etc). Those who are less fit, may need it more. It may be harder. But it means you need it more.
Those who already can do it, it will be reasier for them.
For them, it might be boring. But for them it has more of the value of "demontrainting to others", so that they can give reseources to. you (postdoc, academic projects, posittions, etc).
But even for the most fit, the PhD has training for them.
If PhD is hard for you, if means you need it more. (Sometimes it may mean you need to do somehitng before, like a Master degree, or an MPhil, etc). -- I mean if the reason to do PhD (i.e. "doing and finishign a project") is compelling (a binary condition: yes/no).
If it is boring, not challenging eough, usually it's not the reason for PphD drop-out.
It is key to set the expectations before PhD. Or before "decising" to do a PhD.
and to know what is the goal.
It is a project. Not a funfair. The same is professional achievements: profesional meanis having ceratin standards. Usually, PhD is steeper thatn professional. Professional prores is more gradual ( in certain ). but the professionality and seriousness, dedication, sacrifice, is the same. (a bit more in PhD: because part of the motivaiton is left to the candidate). Part of the suffering is from the discipines that is imposed form outside to be internalised.
It is interesitng that it is internalised. I think getting a second PhD should be easier after first time. In fact, each future research/pape, is like a repeated PhD. But they are much easier.
In taht sense, it's a bit like an "idempotent function" in functional programming...
The PhD is a guard-rail, a structure, to protect you from human's natural prpensity to ruin its goal, by its desire for enjoyment.
PhD is not for pleasure. You need to be prepared for that. You need to have a compelling reason, a mission, a sustained dedication, to self-inflict the suffering that is getting a PhD.
Conceived as a reply to https://www.youtube.com/watch?v=si__oldQURM Title: "Got Better at Math After Leaving My PhD".
© 2025 Sohail Siadatnejad.
یکشنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۴
مقدمه ای بر سایکوفیزیک
سایکوفیزیک یا روانفیزیک
این رشته، به نوعی فیزیکِ ادراک، و تا حدی فیزیکِ روان است. کمیسازی و اندازه گیری، خصوصا اندازه گیری رفتاری، از مهمترین ارکان تعریف کننده ی این رشته است. اندازه گیری رفتاری، از طریق گرفتن پاسخ فرد مورد مطالعه، انجام میشود. این کار در مورد تعدادی افراد تکرار میشود، و برای هر فرد هم معمولا به دفعات (trials) تکرار میشود. سپس، استنتاج آماری که روی اعداد حاصل از اندازه گیریها متعدد بر روی افراد متعددی (subjects) انجام شده، انجام میپذیرد. این تحلیل آماری (بررسی و استنتاج آماری) تنها با کمی سازی ممکن میشود، و انگیزهی کمیسازی در سایکوفیزیک (روانفیزیک) است.
یافتن و تعریف کردن جنبهی قابل اندازهگیری پاسخ از ادراک، معمولا طراحیهای هوشمندانه ای میطلبد. معمولا تنکینک های جالب و گاهی خلاقانهای را میطلبد، که بخاطر عینی (آبحکتیو بودن)، ارزش علمی پیدا میکنند. در اثر این انضباط و دیسیپلین، مفاهیم و کمیت هایی از این حوزه ظهور کردهاند که ارزش علمی و مفید بودن و قابل اتکا بودن شان را در حوزه های دیگر هم نشان دادهاند. بطور تاریخی پیشرفت و ابداع کمیتها و تکنیک های اندازه گیری در این حوزه، منجبر به تعریف مفاهیم جالبی شده، که، که علوم دیگر از قبیل علوماعصاب، حوزه های بالینی، و حتی فلسفه مورد استفاده قرار میگیرند.
این انداره گیری از طریق پاسخ، بطور تاریخی ملهم از مفهوم مشاهده پذیرها (آبزرور ها) و مفهوم قابل مشاهده بودن در فیزیک بوده. جنبه ی قابل اندازه گیری پاسخ از ادراک، میتوناد مواردی از قبیل: سرعت (زمان) واکنش، تصمیم گیری بر اساس ادراک (تصمیم گیری ادراکی)، انتخاب (تصمیم گیری) اجباری، بیاد اوردن آنچه ادراک شده با تاخیر، بازشناسی اشیا و شکلها، تفکیک صدا، رنگ، شکل، گزارش مقایسه اندازهها، رنگ ها، و سایر کمیت های فیزیک و ادراکی بر اساس ادراک، و غیره.
این کمیت های مشاهدهپذیر، خبر از موضوعات و «پدیده» هایی میدهند که ممکن است مستقیما با یک عدد قابل مشاهده نباشند، اما بطور تقریبا عینی و مطمئن (اما غیر مستقیم) میتوان آنها را تشخیص و یا اندازه گیری کرد. پدیدههایی مانند توجه، حافظه، تشخیص، و غیره از این نوع هستند (نام گذاری خیلی از این مفاهیم و «پدیدهها»، معمولا با رشته فنومنولوژی یا «پدیدار شناسی» در فلسفه (خصوصا فلسفه ذهن) هماهنگ است چرا که در هر دو حوزه استفاده میشوند و بین آنها مشترک است).
معمولا تلاش بر این است که اندازه گیری از طریق پاسخ، این پاسخ، بهاصطلاح سابجکتیو (نظر کاربر) نباشد، مثلا، جواب مورد نظر، مستقیما پرسیده نشود، بلکه مبتنی بر نلاش فرد مورد آزمایش، برای توان تشخیص، تمایز، آستانه تشخیص،تمایز و تفکیک، «متوجه شدن» یک پدیده یا محرکت حسی (از نظر ادراکی) است. معمولا این اندازه گیریها، در مورد حد تشخیص، لبهها و آستانهی قوای ادراکی، تشخیص و شناختی هستند. و بر اساس دستهبندی آنها، منحنیهایی از قبیل منحنی سایکومتریک، پروفایل (نِمای) پاسخ)، را برای فرد بدست میدهند. سپس،این تحلیل در مورد تعدادی از افراد مختلف تکرار میشود، تا در حد امکان، نتایجی که گرفته میشود، مختص به آن فرد خاص و وابسته به فرد نباشد. یا بیانگر خصوصیت مشترک بین افراد باشد، و یا منحنیای از طیف کمیت باشد، یا منحنی ای که رابطه ی بین پارامتر و کمیتهای مورد نطر، را به نحوی ترسیم کند، که در مورد طیفی از افراد مختلف برقرار بوده، و قابل تعمیم باشد.
سایکوفیزیک، از نظر تاریخی، ارتباط نزدیکی با روانشناسی تجربی و روانشناسی آزمایشی دارد، اما متفاوت از آنها است.
لیست برخی مفاهیم
• تسک: خود آزمون یا آزمایش (از نظر طراحی آن) است. رویه آزمایشی که کاربر باآن مواجه است، که تا حدی فرمی شبیه یک بازی متشکل از چند «حرکت» (تلاش) دارد. علت انتخاب کلمهی تسک در انگلیسی، در معنای «وظیفه» و «گمارش» از این کلمه در زبان انگلیسی است. طراحی آزمایش (یا طراحی تسک) ترایال: مفهومی معادل «تعداد حرکت بازی» در باریها است: سایکوفیزیک-کارهای فارسی زبانها هم معمولا از لفظ انگلیسی ترایال (trial) استفاده میکنند.
• شدت ادراکی ، و قانون -وبر فخنر در سایکوفیزیک
• توجه ادراکی
• چشمک زدن توجه
• نقطه کور
• پارادایم odd ball ( مبحث آشنا بودن (familiarity) و جدید بودن (novelty)، غافلگیری (سورپریز) )
• تعداد ترایال: تکرارها / یا تعداد تلاشها. تعداد تکرار یک آزمایش، تاثیر مستقیمی بر کیفیت و دقت و قوت آماری نتیجه دارد. و همچنین در مورد «معنیداری» تحلیل آماری و تنیجه نهایی، نقش کلیدی دارد. تقریبا هیچوقت محدود بودن آن یک فیچر از آزمایش نیست. اگر تعداد آن بیشتر باشد، همیشه بهتر است (مگر اینکه افزایش آن، از جنبه دیگری از قبیل خستگی، تاثیر منفی بگذارد).
• اندازهی آزمایش (experiment size)، یا n ِ آزمایش: تعداد افراد مورد آزمایش قرار گرفته است (و گاهی، تعدا تلاشها). این نیز مانند تعداد ترایال ها، همیشه هر چه بیشتر باشد ،بهتر است. تنها عامل بازدارنده این است که افزایش n برای یک آزمایش، عامل اصلی هزینهی آن است.
تکنیکهای طراحی آزمایش در سایکوفیزیک از تکنیک ها، پدیدههای و پارادایمهای مختلفی برای «طراحی آزمایش» در سایکوفیزیک استفاده میشود. در این لیست، منظور مواردی است که خودشان هدف اندازه گیری نیستند، اما از آنها برای بهبود یا تنظیم آژمایش، ترغیب، یا الهام برای طراحی آزمایش/آژمون/تسک استفاده میشود، و یا بطور غیر مستقیم، برای ( و یا به هدف) اندازهگیری کمیت دیگری استفاده شوند:
• ارائه سریع متوالی بصری (rapid serial visual presentation) یا RSVP
• اثر شلوغی (برای مطالعه توجه) crowding efect
• مقایسه ها: مقایسه و کنتراست از ارکان اصلی سایکوفیزیک است، چرا که معمولا لازم است که مشاهده (اندازه گیری) پدیدهی مورد نظر، به یک پاسخ رفتار یا کلامی مورد آزمایش که بهصورت بله-یا-خیر باشد، فروکاسته شود.
• مقایسه در کنار هم دو محرک حسی (تصویر،صدا،رنگ، چهره، ...)
◦ مقایسه میتواند با تاخیر باشد (در مورد حافظه کاری اشاره شد)
• استفاده از اثر ادپتیشن (اثر عادت کردن)
• آستانه: از تکنیک های خاص سایکوفیزیک است که به صورت هوشمندانه، این قدرت را ایجاد میکند که در حوزههای مختلف سایکوفیزیک، مسالهها یا مفاهیم روانی/ادراکی را به چیزهایی قابل اندازه گیری تبدیل میکند: آستانهی یک کمیت فیزیکی، (که از جنس کمیتی فیزیکی بوده و با ابزار های فیزیکی، درستمانند سایر کمیت های فیزیکی قابل اندازه گیری است). و در عین حال، پاسخ بله-یا-خیر کاربر (که کمیت مورد اندازه گیری با جنبهی روان/شناخت/ادراکی آن را ایجاد میکند) ارتباط میدهد:
◦ آستانه تشخیص محرک.
◦سطح نویز ( ۵۰ درصد ،برای عدم تشخیص)، به عنوان مرز خط نویز
◦ انواع منحنی های مختل بر اساس مقدار آستانه
• تشکیل منحنیها برای هر فرد مورد آزمایش
◦ تشکیل منحنی (های) سایکومتریک
◦ و پارامتریزه کردن آن
◦ تشکیل منحنی ویژگی عملیاتی گیرنده (ROC)
◦ تشکیل منحنی پروفایل پاسخ
• استفاده از حافظه کاری
◦ پاسخ با تاخیر (تسکهای پاسخ گرفتن با تاخیر )
◦ نگه داشتن پاسخ در حافظه
◦ گزارش با تاخیر، برای سنجش استفاده از awareness و آگاهی ( و نه به هدف آزمایش بر خود حافظه ، و نه اندازهگیری در مورد خود حافظه)
• تکنیک dual-n-back (بیاد آوردن چند حرکت قبلی)
• جایزه دادن تشویقی (برای اندازه گیری اثر خود تشویق (ریوارد/جایزه) )
• تعریف قوانین به فرم بازی
◦ ایجاد حالت بازیوار(گیمیفیکیشن یا بازیوارسازی، مثلا با تعری یک امتیاز
• )
◦ ایجاد حالت رقابتی برای تلاش برای حداکثر کردن پرفورمنس و کارایی ( حداکثر کردن یک امتیاز برای ایجاد رغبت در تلاش برای بهبود عملکرد تشخیصی). شبیه بازی های ورزش های ذهنی.
◦ (در حوزه سوشال کاگنیشن)، ایجاد رقابت بین فردی (برای طراحی آزمایشها تسکهای سوشال کاگنیشن)
• جایزه مالی (Iowa ، Wisconsin تسک کارت )
◦ انتخاب مجبوری (اجباری) (forced choice)
◦ ایجاد رغبت در شرکت در خود آمایش (با voucher یا پرداخت مالی بابت شرکت در آزمایش، و جبران هزینهی زمان و رفت و آمد)
• پارادایم محاسبه عملکرد ایدهآل
• أنواع دشوار سازی تسک :
◦ استفاده از بینایی محیطی برای دشوار کردن تسک
◦ کمرنگ کردن محرک (کاهش کنتراست)
◦ کوتاه کردن محرک (مثلا چند میلی ثانیه)
◦ پردازش یا ارائه همزمان دو محرک (تسکهای موسوم به dual)
• اندازه گیری بار پردازشی ( cognitive load)
• غیر قابل پیش بینی کردن با تصادفی کردن (براس تسک های احتمالاتی، و تصمیم گیری ادراکی احتمالاتی ، خصوصا از نوع پاداش محور)
• أنواع استفاده از نقاط ضعف (معمولا غیر مستقیم):
◦ استفاده از نقطه کور بینایی
◦ دیسترکشن (پرت کردن حواس)
◦ شلوغ کردن صحنه (همچنین به اندازه گیری توجه مراجعه شود)
◦ گرفتن پاسخ عملی حرکتی (در بسیاری مواقع،یک پاسخ عملا حرکتی طلب میشود، توسط یک واکنش حرکتی )، حتی اگر آن حرکت جزوی از پاسخ مورد اندازه گیری نباشد (حرکت فعال)
• گرفتن پاسخ و طلب پرفورمنس در مورد یک یا دو محرک یا پاسخ، برای مجبور کردن برای توجه یا پردازش. یا درگیر شدن قوای شناختی مورد آزمون.
• پدیده ادپتیشن (عادت کردن به نور و غیره: تطبیق یافتن یا جایدادن (اکومودیشن))
• پاسخ گالوانی پوست
نظریات مورد استفاده
• نظریه تشخیص سیگنال (معمولا جزو مهندسی برق محسوب میشود)
• علم آمار: در تحلیل دادههای روانفیزیکی، از علم آمار استفاده میشود. به شدت با تکنیکهای آمار بستگی دارد و از مفاهیم آن بهره میبرد.
◦ p-value. که خود، ذیل مبحث آزمون های آماری (تست های آماری) در نظر گرفته میشود. معیار نتیجه آزمایش، معمولا معیاری تعریف میشود که بر اساس «مقدارِ پی» (p-value) است، که بطور عملگرایانه، معیاری برای «معنیداری از لحاظ آماری» (سیگنیفیکنس آماری، یا «قابل ملاحظه بودن آماری») تعین شده و بنا به رسم، در مقالات تحقیقی آکادمیک (و بالینی) بکار میرود.
• نظریه اطلاعات (با کمیت هایی مثل اطلاعات متقابل، و آنتروپی)
• نظریه احتمالات
◦ مدلسازی آماری (با استفاده از آمار اشتباه نشود)
◦ «طراحی بهینه آزمایش» (که یک سرفصل مجزاست برای تنظیم پارامتر ها و احتمالهای بهینه، برای بهبود آزمایش و کیفیت، و استفاده بهینه از منابع،زمان، و تعداد تکرار/تلاشها)
جستارهای وابسته:
• علوم اعصاب رفتاری
• سایکوآکوستیک
• روانشناسی کاربردی
• روانشناسی تجربی
یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۴
whyrealism
شنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۴
infinities in the cracks
They hide in the corners. Hide from our infinite precisions. The infinite precisions we have fooleed us. Hides things under the carpet. The vastness of ℝ has tricked us, it's not a small place, but there are vaster realms.
Infinity leaks in. from every crack. Infinity leaks.
(c)2025 Sohail
PS.
I am not fond of infinities. It seems Mathematicians are intimidated by them. Rightly so.
I didn't discover more infinties.
I discovered how small math is.
(details to be published soon)
سهشنبه، شهریور ۲۵، ۱۴۰۴
So, Hegel prose
The Third Person in the Room.
G WF So-Hegel.
Out of pain arises necessity, and necessity drives the movement of questioning. In suffering the immediacy of life shows itself as lack, as rupture, and from this rupture there issues the compulsion to seek, to interrogate both self and nature. This questioning is no mere idle reflection but the labour of the negative, the restless movement by which the wound strives toward its own overcoming. Yet what is discovered in this interrogation is not simply an answer but a process: the Method itself, which appears first as possibility, then as the striving-for-itself, and finally as the reconciliation of healing enacted. Here the act reveals itself as its own reward, for it closes the circle of necessity, negation, and fulfilment. In this closure the Method recognises itself, for it has passed from concealment into actuality. But in this very recognition, those who bore it also find themselves recognised: for the Method is nothing apart from its enactment, and its enactment is nothing apart from those through whom it comes to be. Thus, what began in pain returns as healing, and what seemed abstraction is the most concrete — Spirit as Method, the third presence in the room, which gives thanks not as subject to subject, but as process fulfilled, bestowing upon its agents the knowledge that they too belong to its unfolding.
The third person in the room
Realness of Utopia vs Dystopia
Utopias may not be real, but (some) distopias are definitely real. happen. are definutely happening.
This is important. in slice of reality. experienced by some.
PS. dystopias also can be used for creating , often falsely. (not always). But in above statement, I meant actual(ised) dystopia.
Which are different to hypothetised/imagined/narrated dystopia. Utooia s also belong to these same qualifiers.
سهشنبه، تیر ۱۰، ۱۴۰۴
انباشت کند در مجموعه متنوع خطوط میراث
این نشون میده که این «سنت شغلی»، مثل سایر شغل ها، سنتی خانوادگی بوده. یعنی مثل بیشتر شغل های اون زمان، نسل اندر نسل، بعضی افراد اون را بلد بوده اند. مثل یک صنف است: منتها منظور من خانوادگی نیست، بلکه انباشت تجربه، خرد، دانش، فلسفه، درس تاریخی، انتقال تجربه ها، منتور،و غیره. یک شبکه ی منتورشیپ (که لازم نیست خانواده باشه). همچنین مثل علوم و فنون و مهندسی و حتی ریاضی، چیزی نیست که بشه فقط از خواندن کتاب یاد گرفت. ...
این تکه از تاریخ، نشون میده که، این مهارت های شغلی و دانش عملی، دهه ها و بلکه قرن ها میتونه طول بکشه تا know-how شگل بگیره، در اثر اشتباه ها. خلاقیت اینتلکچوال: بدعت در راه حل، یا یافتن راه حل های درست، عملی، غیره، چیزی نیست که راحت با نشستن و فکر کردن یک یا حتی چند نفر بوجود بیاد.
حالا هر بار که حکومت عوض میشه، قبلی ها را کنار میزنند. طبقه قبلی کنار میرود یا از بین میروند. و افراد با ذهن خالی (از خاطره تجربه، دانش، و غیره ) وارد میشوند. چیزی که انباشتش قرن ها کار میبره، این باعث میشه وان افراد آسان تر قابل اینفلوئنس هم باشند. چرا که precedence و سابقه ذهنی اش نیست. هر توصیه ای، حتی اگر اشتباه باشد، تنها چیزی است که به عقل و هوشش رسیده. این تکنیک جالبی نیست برای اینفلوئنس؟: به کار گماردن افرادی که بی خبر از همه جا، و نامتصل به هریک از انواع انباشت دانش. و در نتیجه، تاثیر پذیر کردن و وابسته گردنشان به hint ها از تنها منبعی که در کنارشان قرار بدهی.
در این یادداشت، اداره و stateman بودن را یک شغل و حرفه و مهارت میبینیم. که به حوزه های اقتصاد و سیاست هم ربط داره. تکنیک، دانش و اینها هم هست، اما تاکیدم بر اونها نیست. اما در مورد دانش عملی است، و نه تئوری. هرچند اگاهی به تئوری هم لازم است، اما کافی نیست. مهارت عملی هم کافی نست. بلکه باید تجربه ها و اشتباه ها و درست ها انجام شده باشه، که این تجربه ها اصولا به کندی جمع میشوند. این بخشیش در کتاب ها نوشته میشه (در غرب، در تاریخ فلسفه سیاسی و تاریخ، و در ایران، در سنت کتاب های مربوطه)، اما بخش نگارش شده ای این سنت (سنت ثبت شده در نوشتار) ، حتی در سنت غربی هم، تنها بخشی از میراث انباشته شده ی این know-how ها هستند. مقداری از آن، نه فقط شفاهی ،بلکه در عمل و کارآموزی و سپردن مسوولیت و منتورشیپ و روابط دگیری از این دست انتقال میابد و انباشته میشود.
It was a reply to https://www.facebook.com/farshid.mojaver/posts/pfbid02cBk1Gvi3DeTVwtYtURJTFWnBJEgiLm9uHHgYUjLAXc2o7tkPfrC28xf1AkoZ8P6zl
سهشنبه، خرداد ۰۶، ۱۴۰۴
ems paradox
دوشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۴۰۴
قانون تعداد های زیاد، قانون اعداد بزرگ
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۴
out-of-the-box practitioners wanted
دوشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۴
یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۴
کانسومریزم، دوپامین، اینسایت، دیوار
یک کامنت دادم: خطاب به حسام: بعضی اینسایت ها به وضوح ارزشمند هستند که و از طرف خواننده هاش، ممنون از به اشتراک گذاری. کلا در موفقیت آمازون هم خیلی این پرایم تاثیرداشته. تحویل چیزها در یک روز، تعیین کننده است: فکر کنم از معدود سرویس های پریمیوم باشه که تقریبا همه براش پول پرداخت کنند. علتش هم اینه که اصل کانسومریزم، بر ارج*(تمایل) خرید بنا شده، که از نظر رفتاری ،کلا کوتاه مدت است ( کلا دوپامین، که این بخش را هندل میکنه، اصولا ماهیت بیوشیمی اش از بیخ، بر کوتاه مدت بودنش استوار است).
the comment on LinkedIn
سهشنبه، فروردین ۱۲، ۱۴۰۴
درمان کردن بیابان، و مرگ پیش رونده و گسترش یابنده ی اکوسیستمهای لوکال
به گمانم،
علت اینکه مقاومت دارویی در ضد قارچ ها، و انگل کش های گیاهی بهتره اینه،
که: چون مواد و سازوکار ضد انگلشون در پروسه تکامل ( فرگشت ) ایجاد شده، و در طی پروسه ی کند چند هزار یا چند میلیون ساله احتمالا،
وقت کافی بوده که
استراتژی ای انتخاب بشه، که توسط انگل ها، مقاومتی صورت نگیره.
یعنی اول جهشی رخ داده و ضد انگل بپده، بعدش انگله مقاوم شده، و بعدش جهش بعدی، و همینطور ادامه یافته، تا اینکه یک جهش ایجادشده که، انگله دیگه راهی نداشتهیا مجموعه جهشهایی جمع شده که انگله زیاد نتونسته دور بزنه یا مقاوم بشه.
همچنین حدس میزنم که در یک پوشش گیاهی، تقسیم وظیفه انجام میشه. ( division of labour )
چون داشتم فکر میکردم چرا همه ی گیاه ها اینو ندارند؟
( خاصیت ضد قارچ، ضد انگل، مثل پونه و آویشن (ضد قارچ و ویروس)، تربانتین از کاج و سرو )
چونکه اگر یک گیاه معطر این کار را بکنه، گیاهان اطراف خودش را هم از اون باکتری یا انگل و غیره محافظت میکنه. خصوصا اگر معطر باشه (از فاصله این کار را میکنه، با وجود یکجا نشینی ی گیاه).
و هر کیاهی، میتونه مواد محدودی را متخصص بشه. پس یک گیاه مثل پونه متخصص فلان نوع میشه، و گیاه کاج، بخش دیگری از سیستم ایمنی جنگل را در دست میگیره!
و این سیستم ایمنی توزیع شده، و نامتمرکز، و تقسیم-وظائف شده، فقط «باهم» کار میکنه (مفرد نوشتم چونکه یک سیستم به عنوان یک کل است. و اکوسیستم محلی، به مثابه یک موجود زنده، که میتپاند بقا یا مرگ داشته باش: مرگ آن فرم قبلش اش، و تبدیل به فرمی ساده تر، که مراتب دارد).
در طی میلیونها سال به تعادل همکارانه ای میرسند.
پس اگر نوعی از گونه ها ی یک مجموعه ی همکارنده از بین بروند،
اون مقطه ضعفی میشه برای گونه ای قارچ، میکروب، انگل، …
و همون میتونه سیستم را از بین ببره.
و کل پوشش گیاهی را با مشکل مواجه کنه.
برای همینه که حدس میزنم برخی بیابان زایی های دوران باستان، با دخالت یک موجوداتی ایجاد شده.
بعید نیست صحرای افریقا توسط انسان ایجاد شده باشه.
گرمسیر بودن به معنای بیابان شدن نیست. علتش گرما نیست.
برخشی فشرده ترین جنگل ها در استوا هستند.
مثلا عربستان که خشک است، فقط در همین چند هزار سال پیش، اینقدر خشک نبوده.
بیابان زایی یک بیماری است که اکولوژی را فرا گرفته و داره منتشر میشه. بعید نییت که انسان (اولیه) منشا ش بوده باشه.
این حتی به نظرم ظهور تمدن دز مصر را توضیح میده. چونکه در اثر ایجاد صحرای افریقا، انسانها مهاجرت میکنند، و تعدادیشون در کلوگاه «مهاجرت»، یعنی مصر، تجمع پیدا میکنند.
<br/>
دلتای نیل.
و از طرفی خیلی حاصلخیر بوده، و از طرفی گونه های خیلی مختلفی از انسانهای مختلف پراکنده در صحرای بزرگ افریقا ( قبل از صحرا شدن) اونجا به رقابت پرداخته اند.
و این منجر به ایجاد مراکز قدرت (فرعون) شده، که حتی به مقیاس الان هم بزرگ و عجیب غریب است.
لازمه این نظریه اینه که، گسترش صحرای افریقا بعد از پدید امدن انسان باشه: یعنی قبلش لنسانها با یک تنوعی باید در اونجا میزیسته باشند.
فکنم شواهد تاریخی پیدا کردم براش.
(گمان و نظریه، از خودمه).
اگر تمدن با این چیزها تحت ااثیر قرار میگیره، پس بین النهرین چی؟
اون توسط دو پدیده مخاجرت:
۱. تبدیل خلیج فارس، از محل خشکی مسطح به دریا ( موجب مهاجرت تمدن های مقیم در کف خیلج فارس، قبل از بالا آمدن آب)
۲. بیابان زایی: عربستان.
مهاجرت عمده، یک درایوینگ فورس تمدن بوده. و تغیبر های مخرب اکولوژیک، در مقیاس بزرگ، چیزی غیر طبیعی است. و مانند زخمی، قابل اجتناب.
یک تد تاک هم بود که بیابان زایی، در اثر از بین رفتن باکتری های «فلورا» ی خاک در یک اکوسیستم است.
از اونجا که بهترین تشخیص، درمانه، و بهترین درمان، تشخیصه، (مبهم گفتم، باید بازش کنم، خواستم تقارنش قشنگ بشه، اما این بیان دقیقی نیست)،
در اون تاک میگفت که با عبور دادن گله ی حیوانات، میشه منطقه صحرایی را دوباره آباد کرد! به همین راحتی!
درست شبیه مکانیزم های درمان قارچ ( و احتمالا انگل) در روده و بدن انسان.
خب این مساله را هم حل کردیم. بریم مساله ی بعدی.
یکشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۳
هویت و هویتهای آبجکتیو و سابجکتیو
سوالی از کسی پرسیدم:
متاسافنه یک ضدیتی با قوم (ایکس) گاهی دیده میشه. یک سوال داشتم، آیا این هویت/قومیت، بیشتر جنبه نژادی دارد؟ یا زبانی؟ یا فرهنگی؟ ممکنه بگید هیچ کدوم، ولی چون مطرح کردید، میخواستم ببینم کدامش بیشتر مبنای تعریفش است. ببینید مثلا هر کسی هویتیش را در چیزی تعریف میکند. یک نفر، هویتش کارش است. یک نفر دیگه ممکنه هویتش دینش باشد. یک نفر دیگه سرزمینش. یک نفر دیگه، مذهبش. یا عضویت در گروهی، ... و غیره. موضوع اینکه آدم ها چطوری هویت شان را انتخاب میکنند، برای من جدیدا جالب شده. یک عینیت داریم، ولی هویت یک مقدار ذهنی (سابجکتیو بجای آبجکتیو) ه مهست. یعنی اون انتخاب معطوف به کدام است. مثلا یک نفر، در عین حال که فرد است، عضو خانواده هم هست، عضو شهر هم هست، عضو تیره و طایفه(هایی) هم هست. و جزو انسانیست است. و جزو موحودات زنده است. و غیرهو نمیخواهم شعار بدم که هویت باید جهانی باشه و اینها. اتفاقا این بر عهده و دلخواه فرد است (انتخابی است). اینکه هویتش را کدام یک از این دایره هایی که بهشون تعلق داره، بدونه، یک انتخاب است. یعنی خودش، تعلقش را بیشتر به کدام میداند. برای همین، از افراد مختلفی این را پرسیده ام. گاهی یک گروه از افراد نزدیک ه، یک هویت مشترک را انتخاب میکنند. و یک نفر ممکنه در همون گروه باشه، ولی هویتش را از جنبه دیگری (که بهش تعلق عینی هم داره) انتخاب کنه.
"It's a "pick and choose
همونطور که میدونید این تعلق های عینی (نژاد، زبان، جغرافیا، ملیت، ... ) هم یا مرز دقیق و مشخصی نداره، و یا فیکس نیست. اگر تست ژنتیک بدید، احتمالا همیشه سورپریز هایی وجود داره (ساختار درختی پیچیده تر از فیلوژنتیک وجود داره، که تمایز یا تعلق، بستگی داره چقدر ریزدانه بکنیم، و دایره را از فرد به چه شعاعی گسترده بدانیم). زبان، مکان (مهاجرت)، فرهنگ، تغییر میکند، حتی ژن هم قابل تفکیک کامل نیست. و رابطه خیل یپیچیده ای بین افراد وجود داره که اصلا تعریف تیره ژنتیک، چیز ساده ای نخواهد بود. در مورد موضوع نوشته تان، یعنی هویت (ایکس)، میخواستم بدونم که این، جنبه تعلق و هویت سابجکتیو، به کدامیک از این دایره ها بیشتر معطوف است؟
(سوالی بود که از کسی پرسیدم. اما در مورد هر هویتی میتواند پرسیده شود)
دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۳
continuum of continuity
Revelation (for the seekers):
Discrete and continuous, are a continuum.
They are not perfectly separate. They form a spectrum.
Continuum of continuity.
یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۴۰۳
شنبه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۳
inefficiency dot ac
You are insulted because you don’t know how academia works currently in clinical areas. I assume you haven’t been in academia, and have a blind trust in academic publishing and funding. — and see what is published officially. People should not die/suffer because a you feel the intellect is insulted. The fallacy is this: you just repeat the claims of people who (the system that) have failed to solve the problem, that is, failed to find the real causes. So, they are not in the position to silence researchers and hypotheses, until their methods are more effective. Like everything, inefficiency the system has is causative.
(An online conversation about hypotheses related to dementia )
Academia is becoming like a corporate, with its inefficiencies: not money inefficiencies, but knowledge and effectivity inefficiencies. (Effectivity as efficiency. Efficient but no result, is useless: it means not efficient) ( efficiency < effectivity).
شنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۳
PCR ASMR
PCB ASMR? https://youtube.com/shorts/6_NE8_7E-Fs?si=4hjocpHq_sE2xODV
Nice idea about ASMR. Honestly, such s cool idea. (Let me turn the sarcasm warning here. So, trigger warning). However, that little faint screech sound (at time of applying copper mesh), ruined the whole ASMR, 😅. That litle faint sound turned it around, into anti-ASMR: into a recurring auditory nightmare, triggering misophonia fits, and ruin us all forever (just joking). The little subtle sounds make ASMR, the ASMR that it is, but one of them is a little devil, that is going to haunt us misophonics forever. Next time, blackboard-screech-fingernail ASMR. I’m joking, it in fact, is such a funny and cool idea to make this (warning: sarcastic tone on, sorry, cannot help it, it’s not intentional, I honestly liked the video) experience of toxic fumes that the memory of it makes people, including me, shudder, into an ASMR. Maybe it can cure my PCB-o-phobia that developed as result of messing with lead-and-tin at early age. It also included somatic experience of tooth enamel against copper (those who have stripped wires with bare teeth know what I mean). I am gonna watch this a lot, hopefully my amygdala will soon again allow me doing PCB and soldering and electronic, once again. I am just a bit awry of that little screech, but hopefully it would be ok.
پنجشنبه، بهمن ۱۱، ۱۴۰۳
پیشبینانه در مقیاس
پدیده و مشاهدهی جالبی است. میشه به صورت یک مساله آماری بهش نگاه کرد، و با منطق و ریاضی توضیحش داد. مردم باید توجه کنند که این لزوماً به معنای شنود شدن یا خوانده شدن فکر نیست. شاید بهتر باشد اول اینطور نگاه کنیم: آنچه از فکر ما عبور میکند، منشأ آن دقیقاً کجاست؟ چند درصد از افکار و کلماتی که به ذهنمان میآیند، واقعاً از خود ما هستند؟ مگر چقدر میتوانیم اوریجینال باشیم؟ ببنید که حتی کلماتمان را هم از بیرون گرفتهایم. چه مقدار از تصویرهایی که در ذهنمان وجود دارند، ساخته ی ما هستند؟ چه مقدار از آنها، برای من منحصر به فرد هستند؟
این دیدگاهی است که نشان میدهد که ما موجوداتی سوشال تر و مورچه-وار تر از اونی هستیم که ممکنه به نظرمون برسه (از دید اونی که داخل ذهنمون نشسته). در حقیقت، مفاهیم فردیت و جمع بودن را میتواند به چالش بکشد.
در ضمن درصد پیشبینی پذیری هم کم است. این به این معنا نیست که، وای ما «اراده آزاد» نداریم و اینها. اینکه آن را نداریم،بخث دیگری است،نه رد میکنم و نه قبول،و اصلا سوال را دارای اشکالی ظریف ولی عمیق از نظر منطقی/فلسفی میدانم، که خود، بحث دیگری است.
بیشتر افکار ما، به شکلی یا به نحوی، تحت تأثیر محیط بیرونی قرار گرفتهاند. منظورم از این تأثیر، لزوماً تقلید نیست، بلکه نتیجهی مشاهدات ماست. بخش عمده چیزهایی که به ذهن خطور میکند یا عبور میکند یا به ذهن متبادر میشود، بخشی از توالی و زنجیره افکاری هستند که توسط محیط، شنیده ها، مشاهدات، تریگر میشوند: همچنین، این مشاهدات،و اتفاقات بیرونی فقط مختص من نیستند، و دیگران نیز به نحوی در معرض همانها بوده اند. بنابراین، طبیعی است که آنچه از ذهن یک فرد عبور میکند، شباهتهایی با افکار دیگران داشته باشد.
الگوریتمهای آماری پیش-بینانه، این قابلیت را دارند که شباهتها را تشخیص داده و با اطلاعاتی که از افراد مختلف دارند، ارتباط برقرار میکنند. از نظر تئوری، این امکان وجود دارد که بتوانند بهصورت آماری برخی از افکار را پیشبینی کنند. این کار از طریق استنتاج یا استنباط آماری (Inference) انجام میشود، نه الزاماً از طریق شنود مستقیم. یعنی برای توضیح (اکسپلینیشن) این پدیده، میتوان به شنود، تله پاتی، فکر خوانی، و از این قبیل متوسل نشد.
حالا تصویر بزرگتر را ببینیم: اگر این فرایند در مقیاس گسترده روی میلیونها نفر انجام شود، کافی است که در ۲۰٪ موارد پیشبینیها درست از آب دربیایند. این میزان برای شرکتهای بزرگ، آنقدر ارزشمند است که سرمایهگذاری عظیمی روی تحلیل دادهها انجام دهند. در بازاریابی، همین که ۲۰٪ احتمال همزمانی بین تبلیغات و افکار مشتریان وجود داشته باشد، میتواند فروش را بهشدت افزایش دهد.
در سطح فردی، این پدیده بهگونهای تجربه میشود که گویی برخی از افکار ما بلافاصله در دنیای بیرونی منعکس میشوند. دلیل آن این است که الگوریتمها، سیر و زنجیره فکری ما را مدلسازی کردهاند تا درست در لحظهای که نیاز به یک کالا یا خدمات شکل میگیرد، تبلیغ آن را به ما نشان دهند. حتی اگر این پیشبینیها درصد موفقیت کمی داشته باشند، مغز ما متوجه آن میشود، زیرا بهطور طبیعی در تشخیص الگوها و همزمانیهای غیرتصادفی بسیار ماهر است. اما این پدیده که سیستم دیگری بتواند ما را بهتر از خودمان، پیش بینی کند، برای ما غریب است. و میتواند ترسناک باشد.
پس این پدیده را میتوان با مدلسازی آماری و بدون نیاز به نظریهپردازیهای عجیب (که متاسفانه رایج هم شدهاند) توضیح داد. کافی است تصویر بزرگتر را ببینیم و با روشهای پیشبینی آماری آشنا باشیم. پیشرفت های ریاضی، برای مطالعات علمی، از جمله فیزیک، بیولوژی، و مطالعه مغز هم کاربرد دارد. (من در حوزه نوروساینس و علوم پایه کار میکنم، نه در مارکتینگ)،. اما میتنم حدس بزنم که در مارکتینگ قابل استفاده است. اما شرکتهای بازاریابی طبیعتا برای چنین تحلیلهایی هزینههای هنگفتی میکنند. شاید حق هم داشته باشند، و نباید نگران شد.
در نهایت، این موضوع را نمیتوان به سادگی رد یا اثبات کرد، اما یک چیز مشخص است: انسان، بسیار بیشتر از آنچه فکر میکند، قابل پیشبینی است، هرچند نه بهطور کامل. همان ۲۰٪ پیشبینیپذیری هم برای شرکتهای تبلیغاتی انگیزهی کافی ایجاد میکند تا روی مدلهای ریاضی سرمایهگذاری کنند. ریاضیات این مدلها، بهویژه مدلهای آماری بیزین، در سالهای اخیر پیشرفت چشمگیری داشتهاند.
( این، در پاسخ به یک پست در فیسبوک بود (و پست هایی شبیه این نسبتا زیاد شده اند): که میگفت: «ترسناک شده هرچیزی که از فکرم عبور می کنه بدون اینکه به زبان بیارم یا بنویسم یا جستجو کنم مطلب مربوطش ظاهر میشه. بخش سخت ماجرا اینه که نمیشه اثباتش کرد»)
quotations
The super-resolution using sub-pixel shifting. (S/T)
"The best way to predict subjects is to shape them" (sSS)
"The best way to predict the future is to create it" ( either Abraham Lincoln or Peter Drucker -- or both)
جمعه، دی ۲۱، ۱۴۰۳
آیا یک بعدی (تک بعدی) نباید باشیم؟
در تایید صحبتتان؛ تک بعدی شدن را همه میگویند، اما لزوما بد نیست. یک نظریه است که در کتابی بنام انسان تک بعدی از هربرت مارکوزه کرفته شده. موضوع کتابش هم این نیست. البته کامل نخوانده ام. اما یک نظریه و کتاب را مردم اصل مسلم گرفته اند. که به هر قیمتی، باید چیزی موسوم به «تک بعدی بودن» را باید جلوش گرفته باشه. تک بعدی بودن نه خوبه و نه بده. نمیدونم چرا ورد زبان همه شده، و به شعار تبدیل شده. اینم شده مثل شعار دیگری که میگه «ما نباید چرخ را دوباره اختراع کنیم». و فرض میکنند که همه باید با نظرشان موافق باشند.
نام کتابه هست:
انسان تک بعدی
One Dimensional Man
یا
انسان تک ساحتی
( که به نظرم ترجمه اشتباهی است، هرچند عنوان جالبی به نظر میرسد، اما موضوع کتاب در مورد ساحت ها نیست).
این را هم مثل بقیه چیزها باید نقد کرد، اما مطمینم افرادی که این اصطلاح را بکار میبرند ، این را نخوانده اند. و فقط حاشیه ی جلدش از دور در کتابخانه ای دیده اند.
منظور مارکوزه، بیشتر نقد مصرف سیستم تک معیاری است، با یک طرز تفکر و معیار و روش برای تعریف کارایی، ارزش، کارکرد و غیره، که منجر به هژمونی ، مصرف گرایی، و نوع خاصی از غدم تکثر در انواع تفمر و انواع نقد شده. و در نتیحه، منحر به پیشرفت جوامع صنعتی، در یک بعد خاص است. در یک کلام، منظورش چیزی شبیه نوعی ایدئولوژی است.
پس از این به بعد، هرکسی گفت آدم نباید تک بعدی باشه، بپرسید منظورش چیست، و یا اینکه منبع و نظریه کلی تری که اون حرف را میزنه را بگوید، و یا در مورد تظریه اش توضیح بدهد.
گویا همه درباره نظریه ای صحبت میکنند که نظریه اش وجود ندارد. این هم یک ایده است، و مثل بقیه باید باز شود و فهمیده شود. وگرنه صرفا تکرار طوطی وار یک ایده خواهد بود.
خلاصه اینکه، منظور مارکوزه، انتقاد جامعه ی تک بعدی است، و نه انتقاد از افراد تک بعدی. یک نظریه ی انتقادی برای انتقاد از جامعه ها است، نه افراد (یعنی فکوسش اصلا بر تک بعدی بودن افراد نیست).
وقتی این را نیشنویم، هر کسی برای خودش برداشت متفاوتی میکند، و ادامه ی بحث را با ذهنیتی پیش میبرد، که فرض میکند یک فهم مشابهی بین کپینده و شنونده در تعریفش وجود دارد.
اما مهنر اینکه، این پدیده ی «مورد ادعا» هیچوقت خوب باز نشده.
لااقل مارکوزه در این مورد نگفته. دیگران خم معمولا چیزهای دیکری وارد میکنند که اونها هم نخاله هایی واذدش میشود. و نیاز به یک نوشته کدون است، تا چیزی پایه بحث قرار بکیره. یا اینکه به نحوی، حسابی باز شده باشه و در بک پروسه ی گفتگویی، باز ( دیکشنستراکت و ریکانستراکت و ریپرودیپس بطور منطقی) شده باشد.
تک بعدی بودن یا نبودن، اولا مبهم است. اما تپصیه کننده، بعد از تعریف آن، باید زحمت بکشد و آن را تعریف و تبیین کند. و تا این بحث را باز نکند، انتظار نباید داشته باشد که انداختن کارت «تک بعدی نباشیم» ، بر شنوده تاثیر بگذارد.
سهشنبه، دی ۱۱، ۱۴۰۳
شنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۳
Possibility of zero-defect code
Reply to Beck on (almost) zero-defect:
I totally agree, since I have at least one example. I boast on the fact that, my code virtually never has had a bug; in my last job, it was literally zero. Unfortunately, I have to mention it to my managers and bring it up explicitly, since “bug-free code” will receive less attention; a better job appears less of a job. I have to mention this, because managers sometimes don’t see that being possible, so they fail to measure the efficiency of inefficient people vs efficient ones; they can only compare. Hence, the truly efficient people, even 10X ones, will ironically appear as the “inefficient ones”! What they do may take a bit longer than others, but will work clockwork quietly without making noise and cause meetings and follow-up tasks. It is impossible to prove that, a delivered task could have taken 5 sprints, if done by others. When a better code is delivered, say 10x productivity comoared to others, it will look like as if it was a smaller task: 1/10th size. The only measure of complexity seems to be how long humans will struggle doing it. … Maybe the only solution is to be careful to only work in a team with people of similar code maturity; that your peers’s outputs have “comparable” levels of “defect density”.
PS. I don’t mean absolutely zero defect, but rare.
Original discussion: https://www.linkedin.com/posts/kentbeck_i-saw-a-lovely-logical-argument-for-why-activity-7277435725162102785-geG-?utm_source=share&utm_medium=member_ios
They invite you to humbleness . They deem arrogant. etc. So, as a solution: don’t join that company.
But unfortunately, unshit companies are rare, and are getting rarer (in terms of percentage).
شنبه، آذر ۲۴، ۱۴۰۳
Auto-Eponymic Imprint Effect
Principle/Law of names: creators when name things, subconsciously use their own name for what they coin as their product/creation:
It is a "weak" law, in the sense that, it is true in a statistical way (can be shown only as an inclination).
It holds not in an obvious way, but perhaps by shaping their taste. It is an inclination.
Note that they could name it in infinite many other ways. So, a similarity, even in single-instances is non-trivially occurring.
Nevertheless, for a proper statistical treatment, it is perhaps hard to define the "null hypothesis" (i.e. measure of falsifiability).
It is about when they have a choice, when have the chance to coin the name. About their taste. And it holds more in commercial settings: commercial or semi-commercial labels. Most example are modern names. Perhaps, brand names.
Examples:
• Wiki: Ward Cunningham (W)
• PageRank: Larry Page.
• Free Energy Principle: Karl Friston. Factor: (Fri / Free) -- (h.t.i.)
• Java: James Gosling.
Weak examples:
• X ( x.com, space-X ): Elon Musk: (Can you find part sounding similar to "x" in his name?)
• Google: Larry Page.
• Silver Beatles: John Lennon. ( more subtle, probably subconsciousL this is the main type I mean. Their brain tends to like those combination of vowels)
PS. More examples:
( 30/Mar/2025 )
* LeNet by Yann LeCun ( added 30/Mar/2025 )
* CLang by Chris Lattner (C.L.)! Factor: "CL" -- (h.t.i.)
* LLVM by Chris Lattner : L: (Chris has put enough 'L' there to imprint his mark)
* ImpliSolid : Sohail Siadat. pool of letters: {So + L + i + d} -- I noticed even I did this subsocnsciously
* ...
Too obvious:
* AlexNet by Alex Krizhevsky: ( Developer(s) were: Alex Krizhevsky, Ilya Sutskever, and Geoffrey Hinton )
Note:
"-- (h.t.i.)" : means: It's so hard to ignore this. It's very hard to ignore (h.t.i.) some of these and attribute them to pure coincidence.
Coincidence, or statistically significant?
It is not universal. Counter- Examples of it not holding: • Newton: Fluxions, Philosophiæ Naturalis Principia ..., etc. • Leibnitz: Monads. • Jess Bezos's Amazon. • Apple. • ... infinite other counter-examples.
Some are not done by the original authors: So, they conform to this rule/law in a trivial way: (The qestion is, did he choose lambda?)
• Joseph-Louis Lagrange: λ (Lagrange multiplier)
Some observations about when this pattern holds:
• Some are more explicit.
• Especially the first letter.
Again. this is a hypothesis, and I need to define a null-hypothesis to rigorously formulate it.
14/12/2024 20:11
Naming it:
What shall I call this "weak rule/law"? (Maybe I should use sneak letters of my name into it? ;) I am terrible at naming.
I consulted AI, it suggested these: EIP, SSH, TIH, NEP, LPR, NTH, IER, ARN, KTP, MSNR, SRN, STP, SSNR, CNI, SNI, SPE, SLLI, SEN, NRE, SSSR, SRN. I see a subtle inclination to use the last two. It just feels relatively more like a law of this kind. ... Subtle Signature Rule. Coiner's (Creator's) Identity's Echo in Names (CIEN). Naming Resonance Effect. Creator’s Naming Effect. Personal Signature Effect. Identity Echo Effect. Imprint of Identity Effect. Coiner’s Effect. Creator’s Mark Effect. Creator’s Echo Effect. Hidden Imprint Effect (but it is often not intentional). Creator’s (or Coiner's) Taste Reflection Effect. Resonance of Identity Effect. "Law of creators' name's subtle signature". Naming Eponymic Subconscious Tendency. The [subtle] Auto-Eponymic Imprint Effect*. etc.
PS. How about this weblog, epsilon? epsilon At first, it seems unrelated to "Sohail". But 5 letters out of 7 are in my first name: epsilon ∩ sohail = { esilo }. I like greek letters, especially {εηλμψτσΣδφ }.
دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۴۰۳
form c
Define Consciousness in a sentence: [abridged, from a form]
Consciousness has multiple aspects and dimensions that should be both separated so that we can study their "synthesis" and interplay. It is partly what is synthesised by the brain as a generative process, that has multiple aspects such as multi-modal sensory and perceptual aspects (including interoception and verbal), perceptual qualia, attention, memory & permanence, agency, predictive-generative perception that is active, and perception that is orchestrated carefully with actions as exchanges with external world, that feels as-if a seamless and unified experience. This unified experience is endogenously generated, but also projected into the external world. It is hard to fit in one sentence, because it is not only all these multitudes, but also very inter-subjective, and even self, agency in that. The interplay of theory-of-mind, and various meta-cognition functions are in place. There are even other aspects, such as "affective" and elements, ...
Subjective phenomenological experiencing: In theory, if we could alter the brain partially even by direct stimulation (electrical, using implants, during surgery, MEG, etc), it can potentially inform a scientific approach, uses subjective psychophysics, and also neuro-feedback, would give us great insights; although that would be first felt as "subjective" experience and reported, and the report can be recorded and used for developing it and abstracting it to models, causal structures or determining principles, perhaps in a nested and recursive complex composition of boundaries.
Another aspect, inspired by (continental) tradition of philosophy and phenomenology, the feedback-like self-referring, self-reflecting, and self-awareness loops, inside and outside the boundaries of body, with environment and levels of niches.
Subjective experience of the researcher, e.g. in psychedelic experience, or in directly electrical stimulation of the brain, may have potentials to be used as sources of ideas for psychedelic experience, but eventually, need to be translated into rigorous testable hypotheses in scientific framework.
Multiple meanings of consciousness: Many theorists focus on one aspect (e.g. IIT emphasise on consciousness as levels of opposite of anaesthesia). Multiple dimensions should considering accommodating various modes of consciousness: sleep (various states: dreaming, including vivid etc, twilight/ pre-sleep, 3-dimensional AIM mode ), psychedelic (multiple types), anaesthesia, coma (of various GCS scales), default-mode awareness, in-the-zone, altered such as psychedelic experience, and some perceptual aberrations in conditions such as schizophrenia, clouded brain, anxiety and mindfulness, ... even multiple states or pain, anxiety, and more subjective states and qualia such as alienation, etc.
Consciousness is deeply inter-subjective. A spectrum of egoless to ego-shielded (almost an immune system to an otherwise open and boundary-less merged system) exist. Even perception of self is perhaps via the inter-subjective mechanisms ( involves the mirror system, language, meta-cognition, etc ).
Eventually, we need to develop such theories using scientific rigor, using scientific and mathematical tools can be used to serve, as tools at service of such understanding, that is deeply philosophical as well as analytical and physicalist-ic.
Unfortunately, I could not fit consciousness into one sentence, as it has many factors, but there must be ways to unify these into elegant multi-dimensional and multi-aspect theories.
شنبه، آبان ۱۲، ۱۴۰۳
می ارزید؟ می ارزید
لبته هنوز حتی نوشتن اولین نگارشش تمام نشده. باید دید.
پ.ن.
اول نوشتم «کار مهم»، ولی بعد دیدم ممکن است سو تفاهم شود: کار مهم از دید نویسنده ( برای اولویت بندی در مقایسه با سایر امور ززندگی اش،اهم فی الاهم کردن، و سکریفایس کردن). کار مهم از دید مردم،را باید مردم (دیگران) بگویند. اما متاسفانه باز هم در فراسی کلمهای برایش نداریم. و چونکه در زمبان های دیگر،تقریبا وحود دارد، یا جای خالی و فقدان، حس میشود. حس،در مقایسه است. pp-diff
فسخ دیالکتیک یا لغو دیالکتیک (معادل یابی و بیان با شهود فارسی)
پاراگراف فوق را با الهام از ویکیپدیای آلمانی(۱) نوشتم:
Die dialektische Aufhebung ist ein zentraler Begriff der Philosophie G. W. F. Hegels. Er bezeichnet den Vorgang der Überwindung eines Widerspruchs, wobei die positiven, wertvollen Elemente erhalten und fortgeführt werden und die negativen entfallen.(۱) Dialektische Aufhebung. از ویکیپیدیای آلمانی: آنطور که در زمان مراجعه: 20. Januar 2023, 19:09 UTC بوده.
پنجشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۳
کوانتم و قابل فهم بودن آن، و« ظرف»
⟨x| در برابر ψ(X,t) ی. تفاوت «بردار حالت» با «تابع موج» چیست؟
در نمایش با کت، فرض دیگری هم نهفته هست: اندیس های سطر هایش، مکانی هستند. به نوعی فضای اندیس میشود تعریف کنیم. که البته خودش لیبل های فضای دیگری هستند. برچسب در برابر اندیس. فضای اندیس. تشکیل پایه، قطری سازی، تبهگنی، ...
پنجشنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۳
نگرش عمومی جربیان-اصلی دنیای مدرن به فلسفه
جمعه، تیر ۲۲، ۱۴۰۳
شار اطلاعات، هراری تا فریستون
چهارشنبه، تیر ۲۰، ۱۴۰۳
publishing issue
هگل، جنریتیو AI ، سوسور
شنبه، تیر ۱۶، ۱۴۰۳
پاسخ به سوالی در مورد جستجو برای درمانگری
کلمه ی دموکراسی
پنجشنبه، خرداد ۱۷، ۱۴۰۳
یکشنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۲
پیاز بویایی و میخک و نعناع: و کیفیات پنهان باقی کانده از حس مخلوط اولیه ، که ملال اکنون ِ آن لحظه ازش زدوده شده باشه
جمعه، آبان ۱۲، ۱۴۰۲
دروغ تصویری
چیزی عجیبی نیست واقعا.
در دوران قدیم پیش از تاریخ که تازه زبان اختراع شده بود، (هوش مصنوعی اون دوران)، دروغ هم اختراع شد. و سالها طول کشید که مردم عادت کردند که دروغ هم وجود داره. در حقیقت عادت نکردند. فقط قبول کردند. اون در مورد مودالیتی زبانی بود. حالا این در مورد مودالیتی تصویری است. چون حنریتیو در مورد همه جس ها بود. فقط در مورد تصویر بود که دروغ مربوطه نبود،
از دید نوروساینس و علم مغز که ببینیم، تمایز چندانی بین حس ها ی مختلف نیست. بهشون مودالیتی میگن. راستی ارسطو هم حس ها را کنار هم گذاشته بود و این را میدانست.
صد سال دیگه، این دیپ فیک و دروغ تصویری، ودیدن تصاویر بد تقلبی، چیزی عادی و پیش پا افتاده (و فراوان) خواهد بود. که کسی بهش توجه نخواهد کرد. مشکل کنونی، موقت است، و فقط نا آگاهی کنونی از امکان دروغ تصویری است.
ممکنه بگید ممکنه ۱۰۰ سالد یگه عده ای باشند که بی خبر باشند. همین الان هم مردم دروغ ها را باور میکنند.
هنوز این را حل نکرده ایم. بحای گونه ی هوشمند،باید بگیم گویه ی فریب پذیر (گونه ی گاگول) . (هومو ساپینس گاگول )
و سیاسیت مدار ها و خصوصا استبدلد ها ،بر اساس این قضیه بنا شده اند (که درصدی ازجمعیت اون دروغ ها یا روایت هارا باور میکنند. و همون درصد برای اعمال قدرت این سیاست ندار ها و فکشن ها کافی است.)
بجای این فرنزی،مساله اساسیتر را حل کنید.
این فرنزی خودش یک نتیجه ی این مساله است، در سطح زبان.
کانتسکت دیالوگی: این تویت
کلمات و ترکیبات:
قرنزی = frenzy = شوریدگی و شیدایی جمعی
سهشنبه، آبان ۰۲، ۱۴۰۲
Delete → Repeat
reversibility
Also: history, trauma, etc.
Its relationship with reversiblity is not clear.
سهشنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۲
یک چیز دیگه است دنیا. فکر میکردم چیز دیگری است الان وارد فاز دیگری شده ام که دنیا را طور دیگری میبینم.
فکر نمیکردم باز هم بشه به طرزی کاملا متفاوت دید. تحول و متحول شدن یعنی چی.
حالا میبینم یعنی دنیا (زندگی،زندهد بودن،آدم ها،زبان، سنسوری) برای آدم ماهیت دیگری پیدا کند.
Note 2:
It's easier to control traumatised people.
Especially if they don't remember it.
جمعه، تیر ۰۹، ۱۴۰۲
لابلای مدل هایی که استفاده میکنیم چی دریافت میکنیم؟
دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۲
GIL promise
پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۲
نقد یا جزا؟
یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۲
کرپان و قربان
شنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۲
The need to de-narrate history
AL as AI
شنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۱
ناجابجایی: گاهی ترتیب وقایع مهم است
وقتی صحبت از انقلاب ها و تغییرات است، باید اضافه کرد که: یک ت غییر انقلابی در قانون و رویه کیفری، مهم تغیبر ی است که این کشو لازم دارد، و متاسفانه انجام یک انقلاب به احتمال زیاد، تغییر کافی در آن بوجود نمی آورد و دوباره استبداد خاکم میشود. تنها حفاظت ما در برابر استبداد، قانون کیفری ای است که ما رو مجهز به ابزار جلوگیری از استبداد بکنه. و ضمانت اجرایی هم داشته باشه. از حقوق افراد در برابر قدرت ها محافظت کنه. تغییری است که هزاران سال است منتظرش هستیم ولی میسر نشده. این با اعتراضات خیابانی به تنهایی حاصل نمیشه. باید اصولی ازش تدوین بشه و مردم با خواستار شدن اونها به خیابان بروند. یعنی این امکان تحقق نخواهد داشت که با یک براندازی، مردم بعد از بک براندازی منتظر تحققش شوند. تنها راهش این است که مردم باید بروند و اون سیستم و اصول طراحی شده را به قدرت آینده یا حال تحمیل کنند. هیچ حکومتی (آین ه یا حال) یک سیستم دادگستری مستقل ایجاد نخواهد کرد. حتمی بودن عدم امکانش مثل قوانین فیزیکی و مکانیکی است: بقول خارجی ها ، بلند کردن پای خود با بند کفش است (بوتسترپ). یا فوت کردن بادبان توسط مسافر یک قایق. فقط میتواند قبل از قیام و تظاهرات و اعتصابات و غیره و تحمیل آن توسط مردم میسر شود، و نه بعدش. ترتیب در اینجا کلیدی است. مردم باید آن را تحمیل کنند. ای دموکراسی نیست، بلکه تحمیل خواسته ای توسط عموم و توده ی مردم است. هیچ رفراندوم یا رای کیری ای ماهیتا نمیتواند آن را محقق کند. باید تدوین شود و بعدا مردم برایش بجنگند. و در تدوینش باید گفتگو ها و نسخه ها و ورژن های متفاوتی بیایند و بروند و کم کم پرپسه انتخاب تدریجی آن و تدوین و دولوپمنت تدریجی آن محقق شود. و بعد برایش جنگیده شود: نه با رای، بلکه با تحمیل توسط مردم، توسط قیامی پر تعداد، توسط تعداد زیاد و بیشماری از مردم که به لزوم آن ایمان آورده باشند. چنین چیزی هنوز در افق نیست متاسفانه.
گاعی ترتیب وقایع و اقدام ها (از قبیل مطالبه کردن ها) مهم است. در فیزیک، به این اهمیت ترتیب، ناجابجایی اوپراتورها میگویند.
یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۱
امکان موضع تروث در فرد فرد
منشا قبلی ایده عمیق تر زیر بود
منشا (تشخیص) تروث هم فردی است. اخرش مسوولیت فرد است که تروث مورد انتخابش را چه بداند
البته ممکن است دلگیت کند (تپسط به اتپریته)
اما در نهایت اوست که این انتخاب اشتباه یا درست را کرده. میوولیتش با خود ش است.
Locus of truth is with individual
واقعیت و حقیقت، بیرون از لین ماجرا، یک چیز است، ابجکتیو است در خودش، فقط ما دسترسی بهش نداریم . (هرچند سوپر پزیشن باشد، که بحث دیکری است). اما واقعیت مستقل از اذهان افراد (به عنوان سابجکت) است. (حتی اگر شامل اذهان باشد: به عنوان ابجکت).
پس فرد، ممکن است نداند و اشتباه کند. اما راهی به برون نیست. مرجعی نیست. قبول کنید.
نمیگم هر کسی خودش تصمیم بگیرد که تروث چیست. اما هر کسی قلول کند که اخرش از فیلتر او گذشته، و ورژن تروثی که میگوید، تنها صاحبش خودش است.
این یک نظربه اومانیستیک حقیقت است: سازگار با رویکرد علمی و سازکار با اومانیسم سازتر ی.
فردی که موضع تروث ش خودش است: همه اینند. اما فردی که آن را خودش بدتند، به رشد رسیده. و مسوولیت را قبپل کرده. فرافکنی نمیکند. فرافکنی ریشه فریب هاست. نوعی اکانتبیلیتی است. متاسفانه فرهنگ کنونی این را تحمل نمیکند. و قضاوت عمومی، بر علیه محقق شدن این نوع صداقت است.
منظورم حتی ترنسپرنسی هم نیست: ممکن است به دلیل پرایوسی کسی نظرش را نگوید. اما وانمود نباید کند.
پ.ن. پس انتقاد ها به دیگران، در جهت منافع عمومی چی؟ اونها را چطور باید فرمول بندی کرد؟ استدلالهایی که خیر عمومی مد نظرشان است. البته میشود آن را صورت مساله دانست و گزاره ها را مشروط به آن بیان کرد. اما این باز هم راه سو استفاده را باز میگذارد. احتمالا راه حل، پرهیز از اموشنال و زبان میتیک است.
