یکشنبه، دی ۱۷، ۱۴۰۲

پیاز بویایی و میخک و نعناع: و کیفیات پنهان باقی کانده از حس مخلوط اولیه ، که ملال اکنون ِ آن لحظه ازش زدوده شده باشه

حس بویایی در میان حس های پنج گانه و ده گانه ی دیگر استثنا است: از این بابت که بطور مستقیم تر و با تعداد سیناپس های واسطه ی کمتری، به صورت مستقیم تر به معز میرود. همچنین با قسمت های عاطفی (affective) و اموشنال مغز ارتباط مستقیم تری دارد. و تریگر میکند سرنخ حافظه ها و خاطراتی که بطور عادی، سرنخشان به حس های دیکر شاید وصل نباشد. پس بعضی حاژره هایی که جنبه ی اموشال، عاطفی، و … دارند، یا مربوط به دورانی قدیمی تر و ابتدایی تری از رشد هستند، یا به حادثه ها یا دورانی که بار عاطفی بیشتری دارند، متصل هستند. بمابراین، حس میکنیم که بعضی بو ها ما را به دالان خاطره هایی میبذند، که دسترسی به آنها را کمیاب میدانیم. چون حافظه ی موسوم به حافظه ی پیزودیک، ی که «سرنخ» بویایی، احظار و پخش مجدد ش کرده، راه دسترسی دیگری مدارد. و انسان خیلی اوقات آن تجربه را گرامی میدارد. و حدس خود من این است که این اتفاقات برای جنبه های موبت خاطرات قدیمی بیشتر اتفاق می افتد. و جنبه ی منفی آن در طب گذر زمان، کمرنگ و محو میشود. پس کوالیا یا «حس» ویژه ی قدیمی تر ها، هم خاص هستند و هم مطبوعند، و هم کیفیاتی از آنها را درک کیکنیم (که اگنون «جدا شده» از جنبه های منفی ای که در زمان خود تجربه ی اصلی، در هم و ملغمه و قاطی بودند. و رنگارنگ بودن آنها را تازه درک میکنیم. و البته اگر این ریکال یا بازیابی اطلاعات رمز آلود مربوطه، زیاد اتفاق بیفتد، به بخش های عادی منتقل میشوند، و همچنین اصویر انها به حالت غیر عاطفی تبدیل میشود. و همچنین، در دفعات بعدی، کم کم تحریف هم میشوند، چرا که هر بار، نه تنها خود خاطره، بلکه بیشتر از آن، یاداوری قبلی را به یاد می آوریم. و هم همه ی اینها، این تجربه را پیچیده تر، و فرّار تر، و و «از کف رونده» میگنند. و حس نوستالژیا و حسرت، همراه با تحریف تدریجی، آن را پیجیده تر میکنند. احتمالا (حدس من اینست که) سیستمی که سروتونین است در بیاد اوردن خاطره و فضاهای قدیمی ی آشنا فعال است. و این هم در دلپذیر بپدن، هم در فیلتر شدن جنبه های دلپذیر تر، و حذف جنبه های کمتر دلپذیر (یا ملال انگیز آن)، میتپاند نقشداشته باشد. میگن پروست در این مورد روایت کری و نرتیو زیادی را صرف و خرج کرده. اما توضیح علمی ی آن هم به نظر من، همانقدر جالب است، اگرچه حس شگفت انگیز تجربه ی اصلی، چیز دیگری است. و مهم نیست که از بوی رزین باشد، یا میخک، یا نعناع، یا بوی پودر استخون حاصل از مته، یا حتی پلاسمای مخلوط باگلبولهای قرمز، یا مواد دیگر. مهم این است که زنجیره ی اسوسیشن، اون حالتی که من بهش «سرنخ» میگم رو بوجود بیاره. سرنخی از زنجیره ی اسپاگتی وار به عمق درون حافظه ی عاطفی. (کامنتی که به مطرم میتونه ارزش یک پست داشته باشه) https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid0tBArSB6W9V6ADQX7cF8KaD3ik834W7CcuQiyPXAwezBKdWFPjdLkwcCMYcJcKiHl&id=727998556

جمعه، آبان ۱۲، ۱۴۰۲

دروغ تصویری

در مورد دیپ فیک:
چیزی عجیبی نیست واقعا.
در دوران قدیم پیش از تاریخ که تازه زبان اختراع شده بود،‌ (هوش مصنوعی اون دوران)، دروغ هم اختراع شد. و سالها طول کشید که مردم عادت کردند که دروغ هم وجود داره. در حقیقت عادت نکردند. فقط قبول کردند. اون در مورد مودالیتی زبانی بود. حالا این در مورد مودالیتی تصویری است. چون حنریتیو در مورد همه جس ها بود. فقط در مورد تصویر بود که دروغ مربوطه نبود،
از دید نوروساینس و علم مغز که ببینیم،‌ تمایز چندانی بین حس ها ی مختلف نیست. بهشون مودالیتی میگن. راستی ارسطو هم حس ها را کنار هم گذاشته بود و این را میدانست.

صد سال دیگه، این دیپ فیک و دروغ تصویری، ودیدن تصاویر بد تقلبی، چیزی عادی و پیش پا افتاده (و فراوان) خواهد بود. که کسی بهش توجه نخواهد کرد. مشکل کنونی، موقت است، و فقط نا آگاهی کنونی از امکان دروغ تصویری است.
ممکنه بگید ممکنه ۱۰۰ سالد یگه عده ای باشند که بی خبر باشند. همین الان هم مردم دروغ ها را باور میکنند.
هنوز این را حل نکرده ایم. بحای گونه ی هوشمند،‌باید بگیم گویه ی فریب پذیر (گونه ی گاگول) . (هومو ساپینس گاگول )
و سیاسیت مدار ها و خصوصا استبدلد ها ،‌بر اساس این قضیه بنا شده اند (که درصدی ازجمعیت اون دروغ ها یا روایت هارا باور میکنند. و همون درصد برای اعمال قدرت این سیاست ندار ها و فکشن ها کافی است.)
بجای این فرنزی،‌مساله اساسی‌تر را حل کنید.
این فرنزی خودش یک نتیجه ی این مساله است،‌ در سطح زبان.



کانتسکت دیالوگی: این تویت




کلمات و ترکیبات:
قرنزی = frenzy = شوریدگی و شیدایی جمعی

سه‌شنبه، آبان ۰۲، ۱۴۰۲

Delete → Repeat

If you DELETE, you are doomed to REPEAT.
reversibility
Also: history, trauma, etc.

Its relationship with reversiblity is not clear.

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۲

Every work of art leaves concealed an element of perversion, misunderstood and hidden, inaccessible to insight. (I would like to cite Freud here, since he had a similar stance about art, which is the source of inspiration here) In every piece of art, if you shine ∃ a certain light on it, there exists a manifestation (or lack thereof) of a darker, conflicted, or misunderstood aspects of the psyche, leaving some imprint on the canvas of artistic expression, yet no one can see.
Note 1:


یک چیز دیگه است دنیا. فکر میکردم چیز دیگری است الان وارد فاز دیگری شده ام که دنیا را طور دیگری میبینم.
فکر نمیکردم باز هم بشه به طرزی کاملا متفاوت دید. تحول و متحول شدن یعنی چی.
حالا میبینم یعنی دنیا (زندگی،‌زندهد بودن،‌آدم ها،‌زبان،‌ سنسوری) برای آدم ماهیت دیگری پیدا کند.



Note 2:
It's easier to control traumatised people.
Especially if they don't remember it.

جمعه، تیر ۰۹، ۱۴۰۲

لابلای مدل هایی که استفاده می‌کنیم چی دریافت میکنیم؟

وقتی یک مدل داده میشه (شامل دیسکورس(گفتمان)،‌نرتیو، و نیز مدل جنریتیو،‌و نیز فرمولاسیون زبانی،‌یا حتی هر بیان زبانی : اکسپلیسیت کردن،‌و شاید هر کاسپچوالیزیشن ،و هر سیستم ایدیولوژی لابلاش چیزهای دگه هم میگیری. مارکوس: چیزهایی توش هست که واقعی نیست،‌ اما فکر میکنی واقعیه. تکلای (از اریتره): بحجای واقعیت ازش استفاده میکنی،‌و فاصله ات میشود با واقعیت (اندی کلارک:‌حجاب و پوشش برای واقعیت میشه). مارکوس: برای افرادی میشه که میخواهند از تجربه اجتناب کنند. من: براس اسده کردنو مصرف گرایی. و تجربه نکردن. (هیچوقت معنی نان-اگزمیند لایف را نفهمیدم). وقتی یک مدل داده میشه،‌و اون را مورد استفاده قرار میدهی،‌به نوعی آن را خریده ای. مشترک شده ای. و معمولا هر تصمیمی ،‌بدلیل نبودن یک مکانیزم دیثرینگ،‌ و ارور از واقعیت، (اطلاعات ورودی اضافه با دیثرینگ وارد شدهلابلای کار)، تکرار میشود. پالیسی است. (چون استیت ورودی همان خواهد بود. و محدود است. به نوعی محدود بودن سایه مارکف ی. وقتی یک مدل را استفاده میکنی،‌حنریشن های اون را آنفولد مینی بجای پاقعیت، اونوقت هشدار های مارکوس و نگرانی هایش از قدرت تجلی میابند. من: یک سیستم است. آمن را تغذیه کرده ای. چرخش را گردانده ای لااقل. لابلایش چچیزهای عیر درست هم هست (دلتا آی). ولی لابلاش فریب و دیسیت هم هست. هرچند ممکنه آگاهانه نباشه. اما برای اون سیستم داره سود میاره ته ش. و تمایل به حفظ ش دارند. تمایل به حفظ داشتن،‌یعنی آب به آسیاب موجود ریختن. (کانسروتیو بودن). هر مدلی،‌مثل محصولی است که درآمدش با تبلیغات هم هست، نفع پنهانی هم برای کسی ندارد. اوکی هست که داشته باشی. اما بقول نیما باید نگوشییشن که میکنی،‌بهش آگاه باشی. مارکوس هم نگوشییشن را بکار می‌برد. در گپ جالبی بودم که بعضی ایده های قبلی بدرد خورد و سینرجر ایجاد شد با مطالب مارکوسو حضور (تکلای).

دوشنبه، خرداد ۲۲، ۱۴۰۲

GIL promise

In response to an interview video called Intelligence 3, featuring Karl Friston. Fantastic. But at the same time a bit painful for me, since many of these ideas ( and some more) are included in a theory I developed, or better say discovered back in 2005. Since then, I have dedicated my life to it, which I've named GIL, or GI.flow. This theory encompasses many of the ideas they mentioned here, and even more. However, I haven't published it yet as I have been focusing on giving it the mathematical rigor it demands. I've also endeavored to shape a concise and elegant formalism, an approach that warrants time and effort to uncover the inherent elegance and conciseness that lies within the theory. Life circumstances haven't exactly paved an easy path for me, but it's been a rewarding & challenging journey nevertheless. Now, I'm nearing completion and anticipate publishing soon. I believe that people will find some intriguing and unifying aspects within it. I'd like to note that FE represents a specific case within this theory. (Sohail Siadat)

پنجشنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۲

نقد یا جزا؟

در جواب (تایید) یک پست از آقای خیمه دوز، و نوعی تاویل: در مورد اینکه افرادی، فیلمی از پور احمد را هو کرده بوده اند. نکات خوبی بود. درسته. حتی شاید کسی قوای شناختی اش ضعیف شده باشد. اما بنا به حرفه، یا به هر دلیل، اون کارو انجام بده. بیشتر هنر مند ها (البته استثنا هم دارد)، از یک سن ی به بعد، به دلایل مختلف ، وقتی زمانشون از خلاقیت میگذره، اکثرا آثاری با کیفیت پایین تولید میکنند. (البته لزوما بخاطن سن نیست، و ممکنه انگیزه، انرژی، و چیزهای دیگری باشه). اما هو کردن کار اشتباهی است. برعکس نقد است. نقد درست، نقد محترمانه است. نقد نادرست و هوچیگری، خودش اثر هنری زشت تری است از اثری که قرار بوده نقد بشه. هو کردن یعنی شرم دادن (shame، و نه گناه و حیا). شرمسار کردن. یعنی تنبیه و پانیشمنت. یعنی جزا دادن. مردم نقد را با جزا دادن اشتباه میگیرند. جزا و تنبیه (پانیشمنت) برای جرم است. و برای اعمال قدرت از ارباب به برده است. یعنی ایجاد رابطه رعیتی و اربابی است. افرادی که مرتکب این میشوند، اصل ازادی را زیر پا میگذارند. استبداد نهادینه شده درونشان را به نمایش میگذارند. و به عمل می آورند: محقَق میکنند. اعمال زور و قدرت میگنند. حق تنبیه فقط برای قاضی است، که اصول خودش را دارد. اونهایی که حالت shame را ایجاد میکنند، شرم بر آنها. چرا من خودم از شرم بر استفاده کردم؟ چونکه به نوعی جرم مرتکب شدند، و آن را نشر میدهند. استبداد را ریالایز میکنند و متبلور میکنند. و نشر میابد. ری اینفورس. آزادی همگان را محدود میکنند.

یکشنبه، فروردین ۱۳، ۱۴۰۲

کرپان و قربان

زرتشت (اولیه) مخالف قربانی کردن بوده. قومی بنام کرپان بوده اند که انسان قربانی میکرده اند. زرتشت مبارزه اصلی خود را با آنها میدانسته. حدس میزنم کلمه قربان و قربانی هم از نام قوم کرپان بیاد (کلمات کلیدی بین تمدن های مجاور منتقل میشود، با تحریفات و بومی سازی). بعدا قربانی کردن انسان به قربانی کردن حیوان تبدیل شده. اما برای آنها عید است و همچنان گرامی داشته میشه (هرچند توجیحاتی اضافه میکنند). اما زرتشت مخالف هر گونه قربانی کردن بصورت مناسک بوده ، چه حیوان و چه انسان. بدین معنا، از این قضیه گذر کرده. البته مخالف گوشتخواری نبوده ولی مساله اش با مراسم آن است و نه وقتی بخاطر احتیاج باشد. در دین های بدوی، قربانی کردن انسان برای ایجاد رعب و وحشت بوده و فانکشنی شبیه تماشای مراسم اعدام داشته. مراسم اعدام عمومی هم نوعی حالت دیرتر است که در اون این قدرتهای سیاسی بوده اند که از قدرت تاثیر چنین مراسمی برای تحکیم سلطه سیاسی استفاده میکرده اند. فکر میکنم زرتشتیت متاخر احتمالا بعدها قربانی کردن حیوان را وارد کرده باشه اما مطمئن نیستم. در مورد شباهت نامی کرپان و قربان منبعی پیدا نکردم اما حدس میزنم این باشد. هنوز کرپان نام نوعی خنجر در دین سیک ها است. ممنوع کردن قربانی کردن به نوعی بالا بردن ارزش انسان و بشر لست فراتر از نهاد های دینها بدویتر، یا دینهای متاخر تر، یا توتالیتر ها و غیره. اما متاسفانه این جنبه از زرتشت فراموش شد در اثر تحریفات، و اواری که بر جامعه گذاشت تا خد زیادی برگشت. اما همچنان در فرهنگ ایران، انسان کمی ارزش بیشتری نسبت به فرهنگ های مشابه دارد. نوعی انسان گرایی و نوعی هیمونیسم بوده که هنوز رگه های ضعیف و کمرنگی از آن در فرهنگ ما باقی مانده. در پاسخ به: https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=pfbid034JgNrADgDh2UTRanjipnvTndndHW5Go64SUZUy7ZLG6MtbxFX5dNnGZZKvgNX2yUl&id=100001106152782

شنبه، فروردین ۰۵، ۱۴۰۲

The need to de-narrate history

لزوم تغییر و باز ساخت مجدد از نو ی نرتیو ها و روایت هایی که در مورد تاریخ بکار میروند. Re-narration alternative narratives deconstructing narratives Ability to renarrate and create new narratives کامنتی بر این جمله از س. ظریفکار: «غالب مهاجرین ایرانی چه در گذشته و چه در حال حتی تاریخ و فرهنگ و پیدایش ساختار سیاسی کشورهای مقیماشان را به درستی نمیدانند، در واقع نمیدانند.» فقط هم درمورد فکت های تاریخی نیست، بلکه نرتیو های تاریخی است: یک روایت ها و نرتیو هایی شکل گرفته، که تصمیم های آینده را تعیین میکند. اونها باید از نو ساخته شوند. new narratives لازم داریم شبیه دیکانستراکشن. مثلا مردم جنگ و فتوحات را خوب میدانند. هر شاهی که بیشتر فتح کرد و غنايم گرفت در قضاوت تاریخی ملت بهتره. اونی که صلح برقرار کرده مهم نیست. خونخوار ترین افراد مثل نادر محبوب ترینها هستند. افرادی که فرزند خود را کور کردند یا کشتد. یا کسانی که ساختارهای تاریخی بزرگی را خراب و تارومار کردند (مثل نابودی عشایر،یا نابود کردن ساختار نیمه-فئودالی تحت عنوان انقلاب سفید،و به هم ریختن تمام ساختار مالکیت قبلی، برای انحصاری کردن قدرت و ساختارهای قدرت به نفع یک نفر ). درس نگرفتن از اشتباه ها و کمبود های تاریخی (مثل نبود تخصص گرایی از زمان باستان و فقدان یک سری حرفه ها در سطح حرفه ای در ایران از زمان باستان،...)، عدم سرمایه گذاری در روش درست دفاعی، سازمان دهی،فقدارن سیستم قضایی،.... و فراموشی و کوری نسبت به این ایرادهایی که همیشه بوده،که در پوشش و ماسک افتخار به یک سری گذشته،در نقطه کور میمانند. و خلاصه ندیدن علت و معلول ها. و فریفته شدن با دیدگاه و نرتیو اسطوره ای تقلیدی. دیدن همه چیز در اقتدار شاه ها. خلاصه روایت و نرتیو گذشته، (که نوعی مکانیزم عامیانه برای علت و معلول و تعمیم آن به آینده است)،کاملا معیوب است. و مکانیز جایگزین خوبی هم نیست یا بسیار کم پیدا میشود. بنابراین این ملت مرتب اشتباههاتی را تکرار میکنند که نه چند قرن،بلکه چند هزاره است دارند همانها را تکرار میکنند. کلمه کم می آید. Re-narration اما بنه به معنای روایت یک نرتیو،‌بلکه خلق نرتیو نو. که داخل نرتیو موجود نباشد. بلکه در کنارش، آلترناتیوش. در شیمی نرتیو ها، دو نرتیو آلترناتیو،‌ رقیب هم هستند. کلمه کم می آید. دیکانستراکت کردن نرتیو ها de-narration در حقیقت روایت زدایی بود. اما با روایت زدایی در حقیقت روایت جدیدی ساخته ای. اما با زواید کمتر. اما در نهایت مجبوریم که در نرتیو زندگی کنیم تا اکسپریننس کنیم. حتی اگر علیت خالی باشد. و علیت خالی هم همیشه چیزهایی از فرض ها تا اتنشن ها و ارزش گذاری ها و هدف ها و سود ها را با خودش دارد. کلمه denarration شاید منسب باشه.

AL as AI

ChatGPT is effective but instead of aritifician intelliegence, it should be called Artificial Language (or Artifical Langue): It can have (or surpass or perfect) human's linguistic abilities and skills. Our cognition, thoughts (early Wittgenstein), perception, even existence (Heidegger) is in language. We are in a way limited or bounded in that sense. Language is not just a tool (Shannon etc) for us, we are inside language (Heidegger) or we (feel we) are our language at conscious level. So Large Language Models feel intelligent, helpful, poweful and spooky for us. AL as AI. The fact that AL is AI, is that our cognition and intelligence has some mechanisms and the depth of those mechanisms are limited in a way. Ability to generate (sample) the space of Natural stimuli in modelities of visual, lingustic and auditory, almost completes the realm of human intelligence. A few components are left to add, but this is not an endless pit. Words are not just words.

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۱

ناجابجایی: گاهی ترتیب وقایع مهم است

 وقتی صحبت از انقلاب ها و تغییرات است، باید اضافه کرد که: یک ت غییر انقلابی در قانون و رویه کیفری، مهم تغیبر ی است که این کشو لازم دارد، و متاسفانه انجام یک انقلاب به احتمال زیاد، تغییر کافی در آن بوجود نمی آورد و دوباره استبداد خاکم میشود. تنها حفاظت ما در برابر استبداد، قانون کیفری ای است که ما رو مجهز به ابزار جلوگیری از استبداد بکنه. و ضمانت اجرایی هم داشته باشه. از حقوق افراد در برابر قدرت ها محافظت کنه.  تغییری است که هزاران سال است منتظرش هستیم ولی میسر نشده. این با اعتراضات خیابانی به تنهایی حاصل نمیشه. باید اصولی ازش تدوین بشه و مردم با خواستار شدن اونها به خیابان بروند. یعنی این امکان تحقق نخواهد داشت که با یک براندازی، مردم بعد از بک براندازی منتظر تحققش شوند. تنها راهش این است که مردم باید بروند و اون سیستم و اصول طراحی شده را به قدرت آینده یا حال تحمیل کنند. هیچ حکومتی (آین ه یا حال) یک سیستم دادگستری مستقل ایجاد نخواهد کرد. حتمی بودن عدم امکانش مثل قوانین فیزیکی و مکانیکی است: بقول خارجی ها ، بلند کردن پای خود با بند کفش است (بوتسترپ). یا فوت کردن بادبان توسط مسافر یک قایق. فقط میتواند قبل از قیام و تظاهرات و اعتصابات و غیره و تحمیل آن توسط مردم میسر شود، و نه بعدش. ترتیب در اینجا کلیدی است. مردم باید آن را تحمیل کنند. ای دموکراسی نیست، بلکه تحمیل خواسته ای توسط عموم و توده ی مردم است. هیچ رفراندوم یا رای کیری ای ماهیتا نمی‌تواند آن را محقق کند. باید تدوین شود و بعدا مردم برایش بجنگند. و در تدوینش باید گفتگو ها و نسخه ها و ورژن های متفاوتی بیایند و بروند و کم کم پرپسه انتخاب تدریجی آن و تدوین و دولوپمنت تدریجی آن محقق شود. و بعد برایش جنگیده شود: نه با رای، بلکه با تحمیل توسط مردم، توسط قیامی پر تعداد، توسط تعداد زیاد و بیشماری از مردم که به لزوم آن ایمان آورده باشند. چنین چیزی هنوز در افق نیست متاسفانه.

گاعی ترتیب وقایع و اقدام ها (از قبیل مطالبه کردن ها) مهم است. در فیزیک، به  این اهمیت ترتیب، ناجابجایی اوپراتورها میگویند.

یکشنبه، بهمن ۱۶، ۱۴۰۱

امکان موضع تروث در فرد فرد

 منشا قبلی ایده عمیق تر زیر بود


منشا (تشخیص) تروث هم فردی است. اخرش مسوولیت فرد است که تروث مورد انتخابش را چه بداند


البته ممکن است دلگیت کند (تپسط به اتپریته)

اما در نهایت اوست که این انتخاب اشتباه یا درست را کرده. میوولیتش با خود ش است.

Locus of truth is with individual

واقعیت و حقیقت، بیرون از لین ماجرا،  یک چیز است، ابجکتیو است در خودش، فقط  ما دسترسی بهش نداریم . (هرچند سوپر پزیشن باشد، که بحث دیکری است). اما واقعیت مستقل از اذهان افراد (به عنوان سابجکت) است. (حتی اگر شامل اذهان باشد: به عنوان ابجکت).

پس فرد، ممکن است نداند و اشتباه کند. اما راهی به برون نیست. مرجعی نیست. قبول کنید.


نمیگم هر کسی خودش تصمیم بگیرد که تروث چیست. اما هر کسی قلول کند که اخرش از فیلتر او گذشته، و ورژن تروثی که میگوید، تنها صاحبش خودش است.

این یک نظربه اومانیستیک حقیقت است: سازگار با رویکرد علمی و سازکار با اومانیسم سازتر ی.


فردی که موضع تروث ش خودش است: همه اینند. اما فردی که آن را خودش بدتند، به رشد رسیده. و مسوولیت را قبپل کرده. فرافکنی نمیکند. فرافکنی ریشه فریب هاست. نوعی اکانتبیلیتی است. متاسفانه فرهنگ کنونی این را تحمل نمیکند. و قضاوت عمومی، بر علیه محقق شدن این نوع صداقت است.


منظورم حتی ترنسپرنسی هم نیست: ممکن است به دلیل پرایوسی کسی نظرش را نگوید. اما وانمود نباید کند.


پ.ن. پس انتقاد ها به دیگران، در جهت منافع عمومی چی؟ اونها را چطور باید فرمول بندی کرد؟ استدلالهایی که خیر عمومی مد نظرشان است. البته میشود آن را صورت مساله دانست و گزاره ها را مشروط به آن بیان کرد. اما این باز هم راه سو استفاده را باز میگذارد. احتمالا راه حل، پرهیز از اموشنال و زبان میتیک است.

موضع انتخاب برای اکسن جمعی

 نکته ای شتابزده مینویسم، اما اصول منطقی آن قرص و‌محکم تر از اینی است که اینجا می‌نویسم:

یک علت اینها اینه که ادم ها روشون نمیشه بگن فلان کاندیدا به نفع من نیست، و من تصمیمم را بر دیگری گرفته ام، چرا که قصد و هدفم*  با امدن او محقق میشود. 

بجاش تپطئه باقی میکنند بذای طرف مقابل. اکثرا نفع خودشان را با حقیقت و درست یوتیورسال اشتباه میگیرند.

چون اینطوری خودخواه به نطر خواهند رسید، و خودخواهی بد دانسته میشود،  گاهی کلا از خوداگاهی شان هم پنهام میماند.


اما روزی که افراد تونستند بگن که من اینو میخوام

و بقیه هم او را بخاطر ابن، ترور شخصیت نکردند، اون روز دموکراسی امکانذپارد.

دموکراسی یعنی هر کسی خواسته خود را بگوید. و بهد ببینند خواسته کدامها بیشتر است. سلف اینترست چه افزادی به ماکسیم کانتی نزدیکتر است. البته با ماکسبم کانتی فری دارد و حای سازگار هم شاید نباشد. اما مولفه اکثریت، برای اون میاد. افراد اقلیت بدین ترتیب تپافق میکنند که موفقا به انتخاب افراد دیگر تن دهند. تا یک اراده عمومی محقق شود. و اراده عمومی (collective will) بهتر از گم شدنش است. افراد خیال میکنند باید دنبال وحدت باشند. اما در حقیقت دنبال توافق هستند: وحدت در اکشن جمعی و اراده جمعی در اکنون هستند. موقتا. مشروط.


در آینده: مشروط به چی؟


پ.ن.


*  تعریف «قصد و هدفم» برای یک فرد:

 (یا چیزی که سود و فایده خود گزیده ام)

خیر جمع را در آن دیده ام، اما در نهایت نفه خود را خم در گوشه ای از آن کزیده ام.

 حداقل اینده ای تصور میکنم که اقلا قدر دانی ای باشد، یا حداقل یک حفلظت حداقلی ای باشد،و جایی برای من باشد.


این دیدگاه، رویکرد فرد کرایانه را به رویکرد جمع گرایانه  (اراده جمعی و کنش جمعی) را پیوند میدهد و سازگاری ایجاد میکند.

پیوند ادام اسمیت (از دیدگاه هگل) با ویرچو (کانت؟ ار دیدگاه هگل) به سبک هگل (اراده جمعی).


این لینک ظاهرا ناممکن، ممکن است از طریق مذاکره در مقیاس وسیع و بیشمار ریز دانه.


اما مسوولیت انتخاب و اونرشیپ را به فرد باز میگرداند (در معنای سارتر ی در  مقاله اومانیسم ش…): باید افراد قبول کنند و اکانتبل باشند برای انتخابهایشان، و اینها در نهایت خودشان را در نظر داشته اند.


برگرداندند موضع انتخاب و مسوولیت به فرد، و بر ملا کردن پنهان شدن پست نقاب اخلاق، از طریق دسیسه ی ظاهرا دسیسته یاب،

ظلم تنسط مظلوم سابق، …


Locus of choice/decision


موضع انتخاب جمعی، فرد است


موضع انتخاب اکشن جمعی،، فرد است


به عبارت دیگه، قصد جمعی 

(قابل مذاکره است: در سطح توده)).

اما البته ابزار لازم دارد.


در حاشیه:

choice (from hole/state/public sohere/media/micro macro dialectics/gossipfrastructure)  -> decision (individual) -> choice (collective): as vote -> decision (collective) -> back to repeat (by expiring)



…ب 

جمعه، بهمن ۰۷، ۱۴۰۱

بسترهای دموکراسی، و بستر اکولیبریوم

جهت ثبت یک کامنت:

دموکراسی در بستری مفید میشود که تعدادی ملزومات دارد و در بحث ها متاسفانه به اونها توجه نمیشه: یکیش بازار ازاد و اقتصاد ازاد است (که البته رگولیشن هایی لازم دارد)، و دومیش که مهم تر است، سیستم قضایی مستقل است. اگر سیستم قضایی مستقلی نباشد، کسی از دارایی خصوصی و دفاع نمیکند و حقوق مردم پایمان میشود و دولتها جوابگو نخواهند بود. اگر سیستم قضایی بی طرفی باشد که مردم بتپانند حق خود را اعاده کنند و از حقوق آزادی فردی خود (و شرکت خود) دفاع کنند، و در برابر یک دولت بزرگ یا یک دیکتاتوری حقوق دارایی خود را حقاظت کنند، و اختلافات مالی را حل کنند،  کم کم قاعده حاکم مشود: سیستم به حالت تعادل اقتصادی (اکولیبریوم) نیل میگند، که در آن، ایجنت های مستقلی هستند که حقوق شان محافظت شده است، و اون منحر به آزادی در تجارت میشود و اقتصاد، آزاد (منوط به مراعات حق هم) میشود. پس این مورد دوم، بستر لازم برای دموکراسی است. اما در جوامع مستعد که تعداد کمی قدرت مطاق دارند، این صورت نگرفته. این لازمه مشروط کردن قدرت (دولت یا دیکتاتور یا شاه)، و مقید کردن و منحر به پوزه بند زدن به قدرت است: که افراد بتوانند صاحب تصمیمات خود شوند و به فعالیت اقتصادی با پول و مالیکیتی بپردازند که متعلق به اونهاست، و نه دیکتاتور، و نه دولت، و نه شرکتهای بزرگ (که خودش، داستانی است).

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۴۰۱

 … رقیب ِ قلب است

شنبه، دی ۱۰، ۱۴۰۱

مشتق قیمت

 عدد قیمت (در واحد پول یک کشور)، به تنهایی قابل مقایسه با بقیه کشورها نیست (یعنی قیمت یک چیز رد واحد پول هر کشور بین در کشورهای مختلف).

کم یا زیادی قیمت چیزی را بین کشورها مقایسه نمیکند، بلکه باید مشتقش در زمان مقایسه شود.

 با استدلال های غلط،‌ بیشتر ضربه به خود میزنند (در نهایت).


البته آن مشتق باید تقسیم بر عدد هم بشود. در حقیقت باید «مشتق لگاریتم» مورد مقایسه قرار گیرد. باز هم لگاریتم! 


در مورد لگاریتم پول هم چیزی دارم که باید زودتر پابلیش کنم: همواره لگاریتم قیمت است که مهم است.

لگاریتم قیمت

 همواره لگاریتم قیمت است که مهم است،‌نه خود قیمت. (توضیحات بیشتر در آینده). احتمالا این، قابل تعمیم از قیمت به پول (بطور کلی) است. با فردی ریاضی دان مطرح کردم و قبولش نکرد. اما باید استدلال مربوط به این شهود را کامل کنم و بگویم در چه مواردی صحیح است.

چرا که این انتقاد هست: گاهی عمل + را بین قیمت ها و مقدار های پول انجام میدهیدم (حسابداری).

اما ان را بهتر است در جمع expها دانست. مثل فرمول بولتزمان برای انرژی ی انتروپی (که همان انتروپی است ولی به نظرم باید نامش به انرژی انتروپی تصحیح شود. لوزما هر نامی که پیش تر آمده درست تر نیست).

گزاره شرطی، ابزاری برای فریب

 بخشی از فریب و حیله ی بکار رفته در اون تویت، مربوط به «گزاره ی شرطی» (مشروط) است:‌یعنی بکار بردن «اگر». از نظر تئوری ریاضی میشه هر گزاره را در سمت چپ یک گزاره شرطی (سمت چپ کلمه ی «اگر») قرار داد، اما اگر چیز بعید و ناممکنی باشه،‌ یا حاوی اتهام و افترا (libel) باشه، داره از کلک های پراگماتیکس و دیسکورس (گفتمان)‌استفاده میکنه،‌ که ابزاری برای فریب،‌ حیله،‌ هدایت و در نهایت سلطه است.


درضمن محتوای ذهنی خودش رو بر ملا میکنه.

تحلیل کیفری و قانون/حق (law) ی

این افترا باید تبعات قضایی داشته باشه. طبق معمول به جایی میرسیم که قبضه شده. راه حل؟ باید فریب و حیله اش را همانجا بر ملا کرد،‌ چرا که اکثر افراد پاسخ های زیرش را میخوانند.

تحلیل اتنشن

باید فریب «اگر» ها را نخورد. افراد گول آن را میخورند و توجه و اتنشن ااونها به سمت راست اگر معطوف میشود. در حالیکه باید سمت چپ اگر مورد بحث و اتنشن قرار بگیره. اگر چپ وارد آگاهی و بخش انتقادی خودآگاه نشه، هر بحثی در سمت راست، یک red herring خواهد بود که از اون زیر وارد خونهه میشه. (جالبه که در فارسی معادلی برای «رد هرینگ» نداریم). در حقیقت اون نوع کلک است که حواس طرف را پرت میکنند و فرد دیگری از لای در وارد می شود: یعنی ایده ی سمت چپ گزار هی شرطی ی «اگر»، وارد ذهن فرد میشود قبل از اینکه از بوته ی نقد و علامت خوردن بگذره. و اون دانه ای یمیشه در ذهن افراد. و حواسشون نیست رشد میکنه و در سطح جمعی بهش عادت میکنند.

تحلیل قضایی (نهاد تمدن)

راه حل متمدنانه اش اینه که چنین اتهامهایی باید تبعات قضایی داشته باشه، که لازمه اش داشتن نهادی برای بررسی شکایات است (از جمله شکایت در مورد اتهام وافترا: libel و defamation، که میتواند جرم باشد). اما این نهاد تمدن در جامعه ما غایب است و تا وقتی اینطور باشد، این بخش میلنگد و افراد رفتار نامتمدن از خود بروز خواهند داد (در معرض فریب قرار خواهند گرفت بی حفاظت).

از نظر منطق ریاضی

در یک بحث تئوریک میشه هر چیزی رو سمت چپ قرار داد، و گزاره،‌ به انتفاع مقدم درست است. ( اینها را از دروس ریاضی دبیرستان حذف کرده اند؟). اما از نظر اطلاع مندی،‌اشتباه است. و این ایده را میگذارد که سمت چپ میتواند ممکن باشد. منتها در منطق ریاضی، تبعات قضایی ی بیان اون گزاره نادیده گرفته میشه.

...

بدون مجهز بودن به این ابزار های تحلیل و نقد،
گزاره شرطی، (یا «اگر»)
روشی و ابزار ارزانی برای  فریب خواهد بود، بدون تبعات و هزینه ای.

گزاره شرطی، ابزاری برای فریب

پنجشنبه، دی ۰۸، ۱۴۰۱

غریزه دشمنی در برابر رشنالیتی

 وقتی ادم ها میرن توی مود تحلیل غریزی و اموشنال (مثلا حس دشمنی)، لاجیک و رشنالیتی از در خارج میشه.


این نتیجه پدیده ای است در مغز، با نام آمیگدالا هایجک.

غریزه ی دشمن انگاری، در برابر رشنالیتی قرار میکیرند و رقیب هم میشوند.

مغز ادم نمیتونه رشنال و بالانسد و کم بایاس و علت-معلول ی و لاجیکال (با وزن دهی درست) فکر کنه.


برداشت های غریزی، که بر پایه «غریزه دشمنی» بنا شده و درایو شده باشند، از هیوریستیک های اموشنال هستند که در شرایط تکاملی قدیم در گروههای کوچک کار میکرده اند.

اما در گروههای بزرگ (دهها میلیون) منجر به فاجعه میشه.

مشکل زبان سیاسی غالب و رایج اینه که با این زبان غریزی صحبت میگنند.

در این حالت ذهن، منطق و رشنالیتی و تپازن لازم برای تحلیل درست و نجات بخش، غیر فعال و علیل میشه. و سوار بر موجی  از اموشن های جمعی

 و herd 

میره که موج ساز ها ایجاد کرده اند.

غریزه دشمنی که روشی برای دو قطبی کردن دنیا است، هیوریستیکی است که رشنالیتی را مُسَخر میکند، و اتصال کوتاه میکند. (که دلیلی نوروبیولپژیک دارد).

و دامی است که بطور دترمینیستیک در آن می افتیم. و رفتارمان دترمینیستیک میشود (واکنش دترمینیستیک از پیش تعیین شده به محرک های بیرونی و محیطی به دقت تنظیم و انتخاب شده ای که منجر به پاسخ دترمینیستیک ما میشوند). و در طی هزاره ها، افرادی که ماهر در طراحی اپن دام و موج ها شده اند، بهره برداری میکنند.


نتیجه اینکه بطور مکانیکی کنترل و قابل پیشبینی میشویم در راستای قصد افراد خاصی که نمیشناسیمشون و  به سیستمی که جیده اند اگاه نیستیم.

غریزه دشمنی با رشنالیتی تناقض دارد در کانتکست تحلیل کردن سیاسی، و در کانتکست اندیشه (اندیشیدن و گفتمان) سیاسی.

یکی که وارد شد، دیگری از پنجره خارج میشود.

مانند پریدن فیوز، که کل سیستم رشنالیتی را خاموش میکند و از مدار خارج میکند وقتی آلرت میدهد و الارم میدهد.
حالا تصور کنید به روش مهندسی، کاری کنید که فیوز چند ده میلیون نفر بپرد. کار چندان سختی نبست.

فایده هایی در تکامل داشته:
غریزه دشمنی در جاهای انسان (و حیوان) را تکان میدهد و در مواقعی مفید پاقع میشود برای نجات فرد یا گله یا نوع،، اما کاربرد آن در ساخت تمدنی که مد نظر است، معمولا مخرب است (در بهتزین حالت لبه ی تیغی دو سو بران است).

اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم به این پدیده نامرئی در درون خودشون.

این، برانگیختن نپعی رفتار و فکر توده وار است.


اجوکیشن لازمه برای اگاه شدن مردم، و رهاییشان از بند این نوع هایجک درونی، که قلابی میشه برای کنترل شدن توسط بعضی دیگرانی که به این باگ آگاه شده اند. 



 اعصاب خورد بودن مردم هم کمک میکنه به فیوز پریدن. (کاهش آستانه  و ماشه ی پریدن این فیوز دشمنی).

شنبه، آبان ۰۷، ۱۴۰۱

نجات بخش و عدالت ریزدانه

 جامعه ای که ایده ی نجات بخش براش مهم شد،

هرگز روی عدالت را نخواهد دید

- لااقل تا اون زمانی که اینطوره


چون دنبال راه حل سلیم ِ عدالت نمیتونه بره.


<br/>

پ.ن. حالا راه حل سلیم عدالت چیه؟


عدالت فقط نقطه به نقطه، در نقاطمتکثر و همه شمول میتونه میسر بشه.

(به ساختار حکومت و حتی محتوای قانون هم چنان فرق نداره).


بصورت ریزدانه است، در هر اینستنس.

و نکهبانش،، غریزه سیستم حیوانی تشخیص بی انصافی، جور  و ابیوز است.

نجات بخش فله ای، سنترالایزد، درشت دانه، بسیط،  نشدنیه. تصور باطلی است.

خشم و انتظارات

 خشم هم مانند اموشن های دیگر بخاطر انتظاراتی است که برآورده نشده

expectation

یکشنبه، آبان ۰۱، ۱۴۰۱

Law is Software

Law is Software.
Writing code (of law) = programming & coding. Law making is Software Development.
SD needs to be informed by methodologies, which is about lessons learned from catastrophic failures. It needs incremental, gradual, in agile closed loops. It is about managing change.

Writing software is hard, and softwares can fail or stagnate in many ways.

Code is also Code.

This first came to mind from reading Hegel’s Phenomenology chapter on Law. Then reminded/reinforced by my friend Jason. It seems obvious now. Later found out that the origin of term code is the Codes of Scottish law.

PS. The Hardware is the judiciary system, not the executive state. The later is more of the I/O.