یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۹

freedom being about firing

Take 1:
freedom means freedom to fire. 
Take 2:
Freedome is about being able to fire. 
Take 3:
You are free as much you can fire. 
Take 4:
All Freedome is eventually freedom to fire someone, or anyone. (Not to be trapped in them).
Take 5:
One aspect of every freedomeis to kee having the Freedome to leave it and fire them.
No one has authority on you or owns you, you are in a contract with them, which you can resign/cancel any time.

You can fire the person in power, the company that hires you,..... 
Allof these people are your clients, or you are their client. 
You need to be able to switch. That's one reason money is useful. You can select another option instead and pay for that. Not obliged to choose something.
It's choice.
It is transferable and replaceable. 

Fire your boss: your boss. in fact you are the client and you can choose another server (another plumber) .
You are a boss and you can hire another client, and fire them.
The former is often considered as freedom. But the latter is the more interesting point here. 

Evolution and survival. This has to do with an abstraction about these. 

Take 6:
There are multiple types of fredom: takes, paradigms, etc. 

Take 7:
Who is the client? It only depends on the point of view and point of narration. A contract can be seen in both ways. 

It is their survival. 

Your choice of president cannot be changed too rapidly though. It is rate limited. 

This is in contrast with the view of cardinality of the set of degrees of freedom. But in fa t there is a mirror meta symmetry. Each view is asymmetric, but a mirror image also exists. 

Take 9:
Tjayshow history progresses. 

(In history, the meaning of x progresses). 
x = freedom. 
x = mode of persuasion.

Persuation moments:
* Force
* Bully
* Make that person self sabotage. Make them bully themselves. 
* Mislead or lead or influence (sophistis) 
* Persuage: logically, self-contradiction (Sxratic). 
* Persuade: talk-therapy.
* Debate
* Label, induce polarity, otherness: use the sense of enemy. (bipartite model of the world). 
* Sell the vision
* Make them do volunteer work (freely, not because of market /economy). 
* Make them work cheaply (K.) 
* Oensourve or wiki cobtrubution
* Collaboration or mind storming. 
* Contract. Various forms of contracts. (Nautical...). 
... 

* Lamguage
* Language charged with harsh lamguagw
* Language charged with various labels and symbolics
* Language and ethics (super ego) 
... 

etc.
More on this. 

دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۹

سیستم قضایی پایه تمدن است. اگر سیستم قضایی نداشته باشیم، ماقبل تمدن خواهیم بود. 

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۹

Analysis as Comparison

 

Analysis is all about "Comparisons". 

(This is a free flowing note)

It is also about dissection. (or breaking into parts or constituents).

Buulding up an argument in which the output is by comparison (hence, output of a binary "decision" about something objective ) or a series of comparisons.
The result is binary, hence, "logic". 
Any "decision" is eventually a comparison. It is analysis when decision is part of a mental process (without acting), results in an intellectual predicate, that is descriptive. Doing analysis used the same faculties of decision making. But about past, not future (prediction) of outcomes. But it always involved counterfactual, so the outcome, as a mental product, implies some generative model that will produce decisions.

Decision about somebeing. Not a Decision to "do" something.

I am not trying to define analysis, but want to emphasise the essence of analysis is where it culminated to comparisons, implicit or explicit. 

A report of a mental process in which the main tools are:
* Comparison
* Cutting.

جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۹

رابطه ‏ی ‏ذهنیت ‏قربانی ‏و ‏سیستم ‏قضایی

علت ریشه ای خود مظلوم پنداری (به عنوان مکانیزم دفاعی و سازگاری)، نبودن سیستم قضایی مرجع است. افراد مجبور می‌شوند خودشان حقشان را بگیرند. و مکانیزم های غریزی مثل مظلومیت، انتقام، کینه (و انواع خشونت)،و غیره فعال می‌شود. این غرایز، اتفاقا لازمه ی بقا در جامعه ای هستند که در اون، بستر تمدن، یعنی یک سیستم قضایی مستقل و بالاتر از قدرت، غایب یا ناکارآمد است. سیستم قضایی ای که باید مامور برون‌سپاری خشونت و مرجع جایگزین غریزه های فوق الذکر باشد. مشروطه خواهان هم اشتباه شون این بود که کم کم خواسته ی اصلی یعنی عدالتخانه را فراموش کردند. و سرشان به خواسته دیگر یعنی مجلس گرم شد. در حالیکه مجلس، نسبت به عدالتخانه، فرع است.

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۹

 All "data" is historical data. All data is about past. It is "life" that creates "present" for data. It is called "experience".

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۹

ردیابی ‏جهت ‏سود، ‏و ‏امپیریسیزم ‏به ‏عنوان ‏دو ‏ابزار ‏در ‏خدمت ‏عقل

در پاسخ به Mehrdad Mehrdad که نوشته اند:

«اینقدر علوم انسانی و به ویژه تاریخ رو دستکاری کردن و میکنن، هربار یه فرضیه جدید ارایه میشه سریع به این فکر میکنم کدام گروهها از این فرضیه سود میبرن؟ اگه سودمندی به سمت اروپا و آمریکا باشه از اساس به اون فرضیه شک میکنم.» (پایان نقل قول)

جواب من:

میدونیم که عقل به تنهایی ممکنه اشتباه کنه.
و شما یک ابزار ی رو شناسایی کرده اید که همان ردیابی نفع باشه.
که ما رو متوجه کنه احتمالا نیروهای پنهانی که عقل ما رو داره میبره به سمت خودش.
اما ابزار دیکری هم هست که به کمک عقل میاد. و اون امپیریسیزم است، خصوصا گونه کاملتر شده ی آن که علم باشه.
البته کامل نیست و در حال پیش رفتن است.
اما نوعی ابجکتیویتی و دوز ی از رئالیزم اضافه میکنه.

نمیگم راهش به انحراف نمیره.

اما ابزار دومی است (در کنار ابزاری که گفتید) که بایاس های ما رو می‌تونه بر ما برملا کنه.

اما نیت یابی و تریسtrace کردن جهت سود، خودش ابزار اصلی استدلال نباید باشه.

بلکه ممکنه عقل رو راهنمایی که و ببدار کنه که بایاس های خودش رو اصلاح کنه.

در حالت کلی این هم امکان دارد که ممکن است چیزی به نفع کسی باشد اما در عین حال حقیقت باشد. البته هیچ گزاره ای حقیقت کامل نیست و این همیشه در مقایسه با گزاره های دیگر معنا دارد.
(این چارچوب را اگر لازم بود بیشتر شرح میدهم).

پس اینجا دو ابزار و شاقول برای عقل مطرح شد. ابزار های دیکری هم هستند که در کنار عقل بکار میروند و ما را اکاه میکنند به محل هایی از استدلال و توحیح که باید بیشتر احتیاط کنیم. اما روایت عقلانی و پروسه ی لستدلال، همچنان بدنه ی اصلی یک خط سیر /پروسه/بحث در عقلانیت را تشکیل میدهد. این هم به معنای اینست که منطق ، ماده اصلی فکر و خرد هم هست و هم نیست.

افراط در هریک از این ابزارها ما را به بیراهه میکشاند. افراط در ردیابی سود، فرد را به نظریه تپطئه و توهم توطئه میکشاند. حالب است که پایه های شیمیایی هستند که این را برجسته و غالب میکنند.
افراط در منطق خشک ریاضی، بحث دیگری هست که باز خواهد شد.
همه اینها ابزاری هستند که در کنار هم پیش نیروند، و فضای ابهام و ناداناسته ها را طی میکنند . پر میکنند، برمیگردند به خانه و دپباره صبح های زود راه می افتند به فوریجینگ.

فاکتور ‏مجهول ‏در ‏انقلاب ‏هموساپینس: اغوای ‏جنگ ‏(فرارسیدن ترمیناتورها)


 چه فاکتور مجهول و مرموزی در هموساپینس ها ایجاد شده که باعث تمایز اونها شده و موجب نابودی نئاندرتالها شده است؟ به این سوال علاقه داریم چون هر جوابی با آن، می‌تواند در مورد ماهیت انسان به ما اطلاعاتی بدهد.

فرضیات مختلفی وجود دارد:
یک دستهه فرضیات مبتنیی بر قابلیت‌های شناختی و خردمند بودن، و سایر مزایا است. این «قابلیت» های جدید فقط شناختی نبوده. و توانایی کار گروهی، توانایی مبادله و ساخت ابزار، یادگیری جمعی، و غیره، (و حتی بهبود سیستم ایمنی و قلبی عروقی) بوده. هراری این دسته را روایت میکند.
اما همه ی اینها یک نکته و قابلیت جدید هموساپینس ها را نادیده میگیرند.

در خبری جدید آمده که (با بیانی ساده سازی شده،) جنگ میان  هموساپینس ها با نئاندرتال‌ها «صد هزار سال» طول کشیده. یعنی احتمالا بخشی از این تکامل مرموز فرصت داشته که در طی مدت این صد هزار سال تدریجا تکمیل شود: یعنی در شرایط جنگی!
شرایط جنگی دائمی و بی انتهای که مدتهای مدیدی شرایط طبعی اکولوژیک تکاملی بوده. این شرایط در طی آخرین (جدید ترین) مرحله ی تکامل ماها واقع شده است. صد هزار سال در مقیاس تکاملی میتواند قابل توجه باشد، چرا که قدمت نوع هموساپیینس انسان هم معمولا صد هزار سال تخمین زده میشود. پس نتیجه میگیریم که:

آن فاکتور ناشناخته، در فشار تکاملی ٍ «شرایط جنگ» پدید آمده.

قابلیت مورد نظر میتواند قابلیتی مفید در جنگ، و یا حتی قابلیتی جنگی باشد. و یا روحیه ایی حنگ خوییانه، که در هموساپینس‌ها بیتشر از نئاندرتال‌ها بوده یا بروز کرده. نوعی علاقه به خشونت گروهی، که به موثرتر بودن و هماهنگ عمل کردن در مبادرت در کشتار بصورت دسته جمعی (و احتمالا  نسل کشی ) برمیگردد. این میتواند فرضه های مختلفی را برانگییزد. احتمال دارد ان فاکتور، حتی حالت ماموریت و تقدسی باشه که افراد در جنگ حس می کنند. خلاصه با کمی اغراق، نوعی گرایش به مشارکت در جنگ طلبی و کشتار. نوعی گرایش mob و herd . ببینید انسانها چقدر اسان گرایش به شرکت در جنگ و بسیج شدن در جنگ های بزرگ دارند.

این گرایش، غریزی است که در مواقع خاصی،‌حتی در خردورز ترین افراد فعال می‌شود: نمونه اش را  (در جریان جنگ قره‌باغ) در افرادی در فیسبوک می‌بینم که از هر نظر در بالاترین سطح اینتلکچوال و توانایی شناختی هستند. اما با جندبدن آن رگ، «اغوا» میشوند با نفس جنگ (به عناوین مختلف).

اغواشدنی شوم، اغوا شدن با جنگ و کشتار، (با بهانه ها و توجیه ها و حس های سابجکتیو مختلف: روایت های مختلف).  بارها در تاریخ مخرب بودن آن ثابت شده. پس این خوی مرگ دسته جمعی از کدام مزیت تکاملی می‌آید؟ با این خبر، شاید تنها مزیت تکاملی اش، در آن زمان بوده برای چیرگی بر نئاندرتالها.

یعنی مزییت تکاملی هموساپینس، شایید فقط یک انقلاب شناختی (کاگنیتییو) نبوده، بلکه عنصری از «سبعیت» در قابلیت های جدید این گونه ی جدید، میتوانسته کلیدی باشد - اما چون بر خلاف انقلاب شناختی، افتخار آمیز نیست،‌ طبیعی بود اگر مورد تاکید و علاقه مفسران نمی‌بود.

دلایل دیگری هم برای شک بر برتری شناختی انسان وجود دارد: اندازه مغز نئاندرتالها از مغز انسان اتفاقا بزرگتر بوده - هرچند این اثبات نیست،‌ چراکه ساده بینی خواهد بود اگر اندازه مغز را در رابطه ای خطی با توانایی شناختی (به مثابه یک متغیر یک بعدی) در نظر بگیریم. اما امکان اینکه نئاندرتالها هوشی برابر و حتی برتر از انسانها داشته باشاند،‌ دیگر برایمان چندان عجیب نخواهد بود.

مخالف نیستم با اینکه جنبه هایی جدید از عقلی اجتماعی در انسانها پدید آمده. اما جنبه ی سبعیت را باید جدی تر گرفت.

صفت شوم برای این اغواپذیری جنگ را از آن جهت بکاربردم چرا که امکان در مقیاس (اسکِیل) بالا کشتن موثر یک گونه یا نژاد دیگر بطور سیستماتیک و در سطح گونه، تسهیل کرده.

یک اشتباه هراری هم همین است که شکوه «خردمند» بودنی را نشان میدهد که سبعیتی سیستماتیک در پشت آن پنهان شده و بهش آگاه نیست. من با  و موزی خردمندی موافقم. اما باید دانست که نوعی ناخالصی و ممزی بودن در ما هست که در ستینگ و چیینش خاصی فعال میشود: ستینگ اینکه وقتی با یک گروه بسیار بزرگ  باهم جمع می‌شویم تا با گروه بسیار بزرگ دیگری بجنگیم (خصوصا اگر تهییج هایی خاصی هم چاشنی آن باشد). در این حالت،‌با روشن شدن آن مدار پنهان، از هموساپیینس به برده ی جنگ (و سگ جنگ بقول شکسپیر) تبدیل می‌شویم، قبل از آنکه هر چیز دیگری (خردمند، غیرتی، مدافع، پیشرفت جو، ...) باشیم.

 دنبال صفتی برای آن عنصر اضافه شده در طی ۱۰۰ هزار سال اخیر بودم:
«نابودگر»: ترمیناتور ی که تازه از راه رسیده، ما هستیم. من و تو. تا این را در خود نبینیم، آگاهی ما از خودمان ناقص است. نظریات فیلیپ زیمباردو در همین رابطه و رلستا است.

بعد از آشنایی با کارهای فیلیپ زیمباردو، همیشه به خشونت بشر مشکوک بودم و اینکه تا چه حد در سطج عوام و خواص تئوریزه نشده باقی مانده (طبق معمول از نظر فروید پنهان نمانده،‌با ایده‌ی اسپييل‌راين). خشونت انسانها و جنگ را در تکاملشان محوری می‌دیدم. اما نکته‌ای که سروش آریا نوشت کمک کرد آخری وابستگی و تعلق به ایده ی سنتی بر محوریت عقل و برتری عقلی هموساپینس رو از بین ببرم (یعنی این قطعه آخر پازل تکامل بشر را بی نیاز از یک رشد کاگنیتیو میدانم - دیگر برتری شناختی اصلا یک شرط لازم نیست). البته منکر امکان برتری هایی نیستم، و اگر برتری شناختی و اجتماعی نشان داداه شود این حرف و فرضیه ای این نوشته رد نمی‌شود.
پس ابطال پذیری این فرضیه کجاست؟ اگر نقش خشونت رد شود است که این نظر رد میشود. یعنی جنبه ی ابطال پذیری این نظر از این بابت است که: اگر اثبات شود که نئاندرتالها در خشونت سازمانده به اندازه انسانهای ساپینس قوی بوده اند، و همینقدر هوش از سرشان می‌پراند و رگ جنگشان بجوش می‌آید در شرایط جنگی، این حرف را پس خواهم‌گرفت.
(در مورد جنگ، مخالف مساله ی دفاع نیستم اما آن خود بحث دیگری را باز میکند که خارج از حوزه بحث این مطلب است).
منظور انگیزه کشتن یا قتی یا خشونت و سبعیت نیست. منظور نوعی خاصی است که در مقیاس بالا کارایی و فانکشن آن معلوم میشود. و نه مثلا خوی درنده ی گربه سانان گوشت خوار، که به اندازه ی نیاز خود شکار می‌کنند. بشر تکامل یافته تا نه با اندازه ی نیاز خود، بلکه به اندازه ی لازم برای تمام کردن طرف(گونه) مقابل (اکسترمینیشن) فعال شود (شرط کافی). حالا که نئاندرتال (و گونه های همونوئید دیگر) نیستند، اما آن خوی جنگ خویی و رگ اغوا با جنگ در ما همچنان وجود دارد. و به محض ایینکه به حال خود رها شود، میتواند به نابودی خویش مشغول شود.
پس در همه ی ابراز احساساتی که در مورد جنگ ها داریم (خصوصا آنها که در یک طرفش رگ و ریشه ی داریم)، آگاه باشیم که چه رگ مخوفی دارد حرف میزند از نهاد ما و ریسمانهای عقل و عمل ما را می‌جنباند. 

(البته این در جایی گفته نشده و دارم پیشنهاد می‌دهم.)

سهیل سیادت نژاد

چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹

The vestigial no-deletion law

Consider evolution in a simple optimisation paradigm, in the sense that it tries to almost locally optimise on each soecies; while adhering to a constraint:

It seems evolution doesn't like to delete its DNA ideas (achievements), i.e. organs, mechanisms, strategies and techniques, etc. It tried to adapt and repurpose* them, and if not useful, shrinks them as vestigial organs.

But it doesn't delete them. (except for big rare breaking points such as the Eukaryot revolution). This seems to be a rule of the game that evolution has decided on it long ago. Pretty much like a universal law.

Like the unidirectionality (which is also elaborated by Nicolic). I am not sure if this law is recognised by others. So, here I write it. Another great example is the brain (will elaborate on this later.

Sohail Siadatnejad
(to be published soon)

سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹

باز هم بحث جنگ

در مورد نقل اخبار یک حمله در جنگ ارمنستان-آذربایجان، توسط کسی که محل حمله شده را منسوب به اجدادش می‌دانست. متاسفانه این رویکرد موجب طرفداری از یک سمت می‌شود. پیشنهاد میکنم یک تست DNA برای تبار بدهید. خواهید دید که قطعا از طرف ارمنی هم ژن دارید. البته اهمیتی ندارد. نتیجه این تست هر چه باششد شگفت خواهد بود. این تست نشون میده که ما مخلوط تر از اینها هستیم. هر جنگی باعث این ها می‌شود. تقصیر یک طرف نیست. این اختلافها هم هرگز جواب ندارند. تقصیر خود جنگ است. با خود جنگ (و عوامل افروزنده آن) بایید جنگید نه با طرفداری از یک طرف. طرف یکسمت را گرفتن. دو فامیل نزدیک باهم دعوا میکنند. باید یک لحظه دست بردارند ببینند دشمن واقعی مشترک اونها کیست (و چه کسانی هستند). این جزو خاصیت حنگ است که دوربین را هر جا ببری مبینی کشته است . افرادی دارند می‌میرند. و بیشتر دشمن میشوی با طرف مقابل. هر بمب و موشکلی که از هر دو طرف میاد بذر کینه ای چند نسلی را میکارد و کیینه ها ی موجود را ضخیم تر میکند. In war whichever side may call itself victor. There are no winners. But all are losers. (Neville Chamberlain : 1869-1940) در ادامه: (یادداشت دوم) ( در اینجا از مطلب اصلی دور می‌شوم) با این نگاه و این تفاسیر، افراد، عروسک خیمه ب بازی در ارباب جنگ میوشند. اگر طرفدار یک طلرف هستید، باشید اما اذعان کنید که بخاطر خودتان است و نه بر حق بودن یک طرف:‌یعنی بر حق بودن حنگ. باور به برحق بودن یک طرف و لزوم شکست دیگری، همان طرفداری و دامن زدن به جنگ است. تنها نتیجه خوب برای یک جنگی که شده، تنها پیروزی ممکن: توقف جنگ در هان لحظه است. اما احساسات (خشم) بر عقل چیره می‌شود. و انسانها عملا با عمل طرفداری از یکم سمت، خواهان جنگ می‌شود. خواهان جنگ اگر همه جنگ را نخواهند، جنگ تمام میشود. اگر همه جنگ را نخواهند متوقف میشود؟ ایراد اینست که وقتی جنگی در گرفته، به هر حال دفاع لازم است. چون همیشه یک طرف اندکی حنگ را میخواهد، یا لااقل دنبال کمی محکم تر زدن است در تلافی. دفاع لازم است. اما دفاع به حنگ تبدیل میشود. چرا که یک تعادل ناپاییدار است. پس جیزی بیشتر از خواهان حنگ نبودن توسط همه لازم است. یادداشت سوم: ... هم با اون تجهیزاتش از این حمله ها به غیر نظامیها خیلی زیاد دارد. این نتیجه و خاصیت جنگ است. هر جنگی باشد با هر انگیزه ای، انسانها را وحششیانه میکشد. همشیه انگیزه اش پیدا می‌شود. معمولا کشور های دیگری هم ههستند که دامن میزنند (و من حدس میزنم باید دید اسلحه ها از کجا می آیند). در جنگ هر دو طرف مقصرند. و همیشه دلایلی تاریخی در هر دو طرف هست. اصلا در همه جا هست (جاهایی که مشغول جنگ نیستند). توجیه برای جنگ نباید باشد چه از سمت ارمنی ها و چه اون طرف.

دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۹

حوضچه کوچک دنج

(یادداشتی خصوصی برای خود) این وبلاگ «جای» آرامی است که اکسپرشن محتوای فکر به آنجا سرازیر میشود. چند تا از این «جای» ها وجود دارد. جای آرامی که بر خلاف فیسبوک زیر هزار چشم ِ خیره نیست. «محل»ی است که فکر(های) با ته مایه غم می توانند به آرامی خودش را دور از گروه و جمعی دیگر که آن بیرون حضور دارند (کار،‌غیره)، جاری کند تا جای بگیرد و در آن نشست کند. حضور نگاهی نا موجود، در اینجا هست (وجود دارد). حوزه ی اجتماعی (گفتگوی در جمع: کار، میهمانی، غیره) هم یکی از این حوزه ها است. اما گاهی مطالبی هست که جمع یا گوشه ای خصوصی تراز آن می‌طلبد. حوزه (حوض: در حقیقت حوضه! مثل حوضه‌ی آبریز رودخانه) های متعددی هست. و اکنون این حوض/«حوضه»/حوضچه برای من کار می‌کند. عمل (اقدام) قبل از مفهوم شروع میشود، کار خودش را می‌کند پیش از اینکه من بفهمم. .ناخوداگاه->اقدام (و بخش هایی پنهان متصل به آن)->در بیرون جمع شدن->مفهوم مهم نیست اگر اینها به درد کسی نمیخورد. برای من سودمند است. عواقب (متعاقبات) آن را باید نظم دهم تا مفید واقع شود. ذهن، دائم در صدد برون سپاری است و در این مورد بالاخره نوشتار موعود را خواهم داشت. این، اکسپورت (صادرات؟) ذهن است. برای جیزهایی که توان حمل و نگه داری آنها را (در خود) ندارد: وقتی که در حالت (state) تنهایی باشد. در این حالت در دست دادن فردی به این اهمیت در زندگی، دوباره به وبلاگ پناه می آوردم. هرچند پناه‌آوردن کلمه‌ی مناسبی نیست. بهتره بگم متصل می‌شوم. این پست یک محتوا، ایده، دانش، اندیشه نیست: بلکه یکی عمل است. هارد دیسک را بعد از مدتها وصل کرده‌ام که syncشود. شاید هم معبد ی است که حکم مدیتیشن دارد. اما برای فردی که مایل نیست اموشن خود را در حوزه عمومی کوچه بازار رها کند موقتا محل خوبی است. جای. محل. حوزه. حوضه. گوشه. معبد. حوضچه کوچک. دنج.

performer / builder

On speaking versus writing (and coding). (in the / by the conscious realm: ) I am not a performer. I am a builder. performing: vocal. performing art skill. STM. online/causal processing. building: developing, LTM. written. code. craft skill. offline/batch processing.

جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۹

کد اجرایی بودن DNA

دی ان آ DNA دارای توان پردازشی است. درست مثل کد نرم‌افزار است که در یک سخت افزار (سلول) اجرا می‌شود. اتفاقا این الهام بخش پیشرفت هایی از علوم کامپیوتر بوده. بله DNA رو میشه مثل کد متن برنامه اسمبلی در نظر گرفت. البته پیچیده تر از اسمبلی است چون RNA کد خودش را حین اجرا عوض میکند (ییشتر ریکانفیگوربل لاجیک است). یادم نیست در ابتدا چه کسی این دیدگاه رو گفته. اما این ایده کمابیش از ابتدای کشف DNA بوده. اما فرم کامل و دقیق این ادعا رو باید بیشتر جستجو کنم. اینجا توضیحات بیشتری پیدا کردم: https://mindmatters.ai/2018/10/a-computer-programmer-looks-at-dna/ این ایده اساسی ای است که ایده ی پایه و الهام بخش چند فیلد است: Genetic Programming (John Holland) DNA Computing (Adleman) در پاسخ به یک انتقاد: چرا میگید کد کامپیوتر توان پردازشی داره ولی کد DAN توان پردازشی نداره؟ کد برنامه در حافظه کامپیوتر هم پسیو است. تا وقتی در یک سخت افزار قرار بگیرد. در مورد ثابت بودن و نبودن: من هم گفتم کدش تغییر میکنه. ... کد dna تغییر نمیکنه مگر در اثر جهش. احتمالش کم است. ناچیز نیست. اما کم است. و بین دو نسل است. نکته ی DNA دوامش است. تقریبا همه سلولها کپی یکی هستند. (در حالت عادی....) مقدار زیادی مکانیزم های تصحیح خطا وجود دارد که DNA تغییر نکند. بعضی پترن های DNA از میلیاردها سال پیش بدون تغییر مانده اند. حتی بین نسل ها. ... میتونه عملکرد کد code رو داره. در اصطلاح، code به معنای برنامه ای است که اجرا میشود. طبق دیدگاه فون نویمان کد (برنامه احرا شونده) تفاوت ماهوی با دیتا (داده) ندارد. برنامه های کامپیوتری هم به صورت دیتا ذخیره میشوند. برای همین نام code به آنها داده اند. در حقیقت یعنی دیتا data هستند. چیزی که اونها (کد به مثابه دیتای فعال )رو از سایر دیتا ها (دیتای پسیو و منفعل) جدا میکنه اینه که توسط سخت‌افزار مناسب اجرا و نفسیر شوند. دیتا و داده تغییر میکند. حتی در کامپیوتر هم تغییر میکند (مثلا با اشعه کیهانی یا امسید شدن هارد دیسک). نام پدیده اش bitrot است. اما اون تغییر ها رو به حساب نمی آوریم. گاهی وفت ها میبینید فایلهای تصثیری هراب شده اند بخاطر پدیده های مشابه است. تفاوت ماهوی ندارند. در این حالت ها فایل رو دور یمریزیم یا برنامه را دوباره نصب میکنیم یا سی دی را دور میریزیم. این همان تصحیح خطا است. طبیعت (بیولوژی) هم‌مکانیزم های بسیار فراوان و متنوعی برای حفظ و تصحیح خطاها دارد. .... پرسش: منظور از کد بودنِ DNA اینه که سلول کدهای DNA رو می‌خونه تا بدونه که کی و چه جوری باید تکثیر بشه یا چه واکنشی به محیط اطرافش و اطلاعات دریافتیش بده؟ پاسخ: بله درسته. تا حدی مثل «کد اجرایی» در کامپیوتر است. البته سبکش با instruction ها ی cpu خیلی فرق داره. بخش های آنالوگ، فضایی، و نویزی و پر خطا دارد. اما مکانیزم هایی از اینترکشن سمبلیک بین بخشهای مختلف با state های مختلف است که بر یکدیگر اثر و اینترکشن از راه نسبتا دور دارند (که مانند پوینتر است) . مثلا یک ژن اکسپرس میشود و حاصلش که یک پروتئین است، اکسپرشن ژنی دیگر که دورتر از آن است را کم یا زیاد میکند: رگولیت میکند. اینها عملیات پایه ای تشکیل میدهن که اگر به یک برنامه نویس با تخیل بالا بدهید میتونه مسایلی که ماشین تورینگ حرکت میکنه رو باهاش حل کنه. عملگرهای پایه بین موجودات مختلف تا حد ربادی یکسان است (اصول یکسانی دارد که در ابتدای تکامل به این صورت در آمده اند). اما ارایش و نحوه ی اینترکشن آنها بین موجودات مختلف فرق دارد. پیچیدگی های زیادی دارد و احتمالا همه ی موارد پیچیدگی اش کشف نشده. در حال حاظر نمیتوان از یک DNA داده شده رفتار آن را بطو کامل پیش بینی کرد. (چون لازمه اش پیش بینی شکل پروتئین ها، شکل تا خوردن و خم شدن خود DNA، و اینکه از کجا خم میشود و کجایش به کجایش نزدیک میشود، و پیش بینی محل بسته شدن و باب شدن از هیستون ها و موارد بسیار دیگر است.). اما در درونش کاری شبیه کنترل و پردازش سیگنالها هم انجام میدهد و قابلیت عمل و عکس العمل برنامه ریزی شده (programmed) دارد (در کنار تولید پروتئین ها). تکه های برنامه تقریبا ژن ها هستند (شبیه ساب روتین ها) که باهم اینترکشن دارند. امکانات پایه (پس از ابسترکشن: عملکر های پایه) برای پترن مچینگ های دقیق وجود دارد (مثل پرولوگ و فانکشال ها). یکی از کنش های اصلی (خروجی عملیات مختلف) gene expression است. کنترل روی آن را رگولیشن میگویند. تکه ای از مکانیزمی که عمل معکوس اکسپرش را انجام میدهد repressor نام دارد. هر مجموعه ژن هایی که اکسپرس میشوند یک promoter دارند (که یاداور head در زبان LISP) است. عملگر های زیادی وجود دارد که کار not را انجام میدهند. و حاصل میتواند دوباره not می شود. شبکه ی اینترکشن احزا اگر ببینیم (با کمی ابسترکشن) مدارهایی تشکیل میدهند که پیجیدگ compositionality به دلخپاه بزرگ را دارند. این مدارها تا حدی شبیه مدار های منطقی هستند. اطلاعاتی که در این مدارهای ابسترکت حرکت میکنند از جنس پروتئین و mRNA و DNA و مولکولهای دیگر هستند. عمل های متنوع پردازش رشته انجام میشود. مچ کردن رشته ها، کپی شدن، بریدن و وصل کردن رشته ها (قیچی کردن)، که تپان ترکیبیاتی بالایی به آن میدهد. رشته پترن یک بعدی است. اما گاهی ارایش فضایی دو بعدی (نحوه خم شدن و پیچیدن) و یا ارایش فضایی پروتئینها مهم میشود. از پیچیدگی هایش، شکل فضایی پیجیده شدن یا باز شدن رشته DNA مهم است. که در کامپیوتر استفاده نمی‌شود. اما طراحی حاصل از ترکیب بدون محدودیت اجزا و شبکه ی اینترکشن که به دلخواه بتواند پیجیده شود، میتپاند تقریبا هر عملیات محاسباتی که یک کامپیوتر میتواند را انجام دهد. یعنی فراتر از finite state machine است. و شرایط لازم برای قدرت محاسباتی Turing machine را دارد. ممکن است تمایز کد و دیتا مانند کامپیوتر نباشد و این دو مفهوم در امیخته تر باشند. اما دلیلش این است که کامپیوتری دقیقا از نوع «کامپیوتر فون نویمانی» نیست (این عبارت دارد میگوید که کامپیوتر های غیر فون نویمانی هم کامپیوتر محسوب میشوند). کلا هر آنچه (هر قابلیتی که) یک کامپیوتر دارد را: «یک مجموعه ژنومی که داخل سیتوپلاسم قرار گرفته باشد» هم دارد. هرچند پیاده سازی آن متفاوت باشند. و این بر اساس برنامه ریزی ای است که قابل تغییر است و در رشته طولانی ای از دیتا انجام میشود، که به صورت «کد اجرایی» اجرا میشوند. این قابلیت برنامه ریزی میدهد. کافی است محتوای ان رشته ی بزرگ توسط یک طراح و برنامه نویس (پروسه تکامل/فرگشت یا حتی انسان در آینده) تغییر کند تا عملیت بدلخواه پیچیده ی مورد نظر توسط آن ماشین DNAای اجرا شود. @sohale

چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۹

تبدیل سمبل به قدرت، با مهارت در بازی قدرت

(این لزوما نکته مهم و جدیدی نیست اما متوجه التفات کم به این امکان از چیزها، فرضیه، روایت از امور شدم) نقش ایران این شده: x احتیاج به یک نفر (کشور) برای blame دارد. لازم دارند یک کشوری باشه که تبدیلش کنند به دشمن مشترک. تا بقیه کشور ها و مردم خودشونو متحد کنند. برای متحد کردن احتیاج به یک دشمن مشترک دارید. یک مترسک که همه را ازش بترسانتد که هم اسلحه بفروشند. و هم بقیه رو متحد کنند و غیره. برای همین نمیخواهند نابود کنند چون این رول و نقش نمادین (سمبلیک) رو لازم دارند به کسی (کشوری) بدهند. برای بسیج افکار عمومی. برای نظم دادن به امور به نفع خودشان. و لازم است که نابود نکنند و دائما باشه، چون وجود چنین دشمن نمادین رو لازم دارند تا اوضاع تحت کنترل خودشون باشه. منابع در درجه دوم اهمیت هستند. از منبع میگذرند، برای منفعت و بسیج/اتحاد گسترده تر به نفع خود. کلا ابزار هستیم (هر کسی که بازی game را بلد نباشد، ابزاری در دست اونهایی است که بازی را بلدند و ماهرند. بازی قدرت). سمبل و مترسک برای تنظیم صف ارایی نیرو ها برای تشکیل مدار قدرت یک مکانیزم موثر است. سمبل (ظاهرا خنثی ی نشانه ها) به قدرت تبدیل میشود. در یک بازی شطرنج، چینش (ارایش و پیکربندی عی رم) مهره ها، سمبل/نماد ، تداعی. دلالت. سیگنیفاید کردن. اینها کافی است تا نیروهایی که موجودند را جهت دهد. نیروهایی که به دلیل سابقه تاریخی وجود دارند و با تجربیات تاریخی ساخته شده اند. در پروسه های لرنینگ ساختاری کند.

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۹

no-qc

هنوز حس میکنم محاسبات کوانتمی کار نخواهد کرد(پیش بینی ای ۱۶ ساله از ۲۰۰۳-۲۰۰۴). )از دید یک کریتیک بیرونی انتاگونیستی فرضی ساخته-ذهن ی) خیلی حرف واپس گرایانه و لج بازانه‌ای به نظر میرد، حالا که این همه پیشرفت های تکنولوژیک در موردش انجام شده، شرکت های بررگ در آن سرمایه گزاری کرده اند، و در شرکتهای بانکی هم سعی میکنند که کارمندان خود را در مورد عپاقب شوکی که پیش بینی میشود محافظت کندد. اما هنوز جواب استدلال منطقی ام را نبافته ام. (هرچند گاهی نقطه ی شروع بحث یا استدلال یا شهود، طوری است که جوابی برعکس جواب درست میدهد). پس بخاطر حفظ پرچم این قضیه هم شده، این هایپوتز و فرضیه را زنده اعلام میکنم، که کامپیوترهای کوانتمی کار نخواهند کرد. (در مقیاس بالای مورد انتظار)* استدلالم که بر گات فیلینگ و شهود ی بنا شده، بر decohrrence بنا شده است. و اینکه scale-up نخپاهد شد. البته نتتیج تئوریک error checking را نمیدانم که چقدر میتپانند کحافظت کنند. اما دلیل پایه ای تر، اینست که رندمنس و سوپرپزیشن را بیشتر کانترفکچوال میبینم. (و‌ثر مشاهده را تحریف). این هم ممکن است اشتباه باسد و نشان دهنده ی نوعی (بقول کپنهاگی ها) دگماتیسم باشد که شبیهش را اینشتین هم قائل بود. در کل کامپوزیشنالیتی و مهم تر از اون، پارالل کاری اسکیلاپ نمیشود. میبینم که افراد دیکری هم هستند که در آن شک میکنند، ولی به دلایل دیگر. علت اینکه محاسبات کوانتمی را ادامه ندادم، سوای این که رشته ام را انتخاب کرده بودم (نوروساینس)، یک حس شهودی بود مبنی بر اینکه کار نمیکند: آگاه بودم که ممکن است نظرم اشتباه باشد و بسیاری نتیج ریاضی و فیزیک خلاف اینتویشن قبلی آدم واقع میشوند (و ارزش آنها هم در همین است). ولی دیدم که در دراز مدت دلم همراه نخواهد بود. اینها با وجود این است که در قدیمتر (۲۰۰۵) در تپسژه مقاله ای مشارکت داشتم. که قضیه را بعد دراماتیک میدهد. البته این فالاسی هم هست: بخشی از من میگوید نمیشود و بخشی دیگه میگوید میسود. و هرکدام منتقد بیرونی به آن یکی هستند. و از دید منتقد (سوم) بیرونی کسی هستم که میخواهد هرینه ندهد و جا بگذارد که همچنان بتپاند بگوید دیدی راست میگفتم؟ من هم میکفتم. (این یادداشت برای ثبت برای آینده است و در راستای ژویسانس با چنین ادعایی). اما در هین حال هقیده دارم که حساب افراد از عقاید (و ایده ها و فرضیاتی) که در گلخانه درونشان مراتبت میکنند جداست. و لزومی ندارد تصمیمم را بگیرم. مگر اینکه بخواهم شرط بندی کنم (یعنی در حالت باخت مجبور باشم هزینه بدهم. مالی و آبرویی؟ البته ابرو و اعتبار با اینها تعیین نمیشود. فقط اعتبار پیشگو بودن زیر سوال میرود. که سعی میکنم جنین ادعایی نکنم. هرچند لایه ناخپداگاه چنین اعلان ی و چنین سیر زندگی باور و محافظت آن در درون خود، این است). اینکه باید هویت خود را به یک فرضیه گره زد و با آن بیرون پرید، فایده اش را مطمئن نیستم. شاید برای گسترش یک ایده و شهرت آن، لازمست که یک انسان به دمب آن بسته شود. تا نام فردی را یدک بکشد. شهرت فرد، خرج شهرت ایده شود (نوعی سکریفایس کمرنگ. که البته به دادن جان (که برهی و بسیاری انجان داده اند) نمیرسد. اما عنصری از آن را دارد (هرچند خودخواهی کمرنگ اما بیمزه ای است چنین مقایسه ای.). خلاصه توجیه کردم (و توجیه معمولا فرضیه ای است که اوبات نشده)، که تین احتمال را قائل شوم که کوانتم کامپوتینگ اگر کار کرد و گسترش یافت، زیاد احمق جلوه نکنم. اما اگر کار نکرد، در آنجا بایستم و بگم که من گفته بودم. اما چه فایده اگر در بیتر فکر کامیونیتی آن را نکاشته باشم؟). این اما فایده ای ندارد مگر اگاه کردن مردم. اما اگاه کنی که از تلاش دست بردارند؟ بهتر است که جلو بروند چون مزیت های زیادی هست. اما شاید هم توجیح کننده ی سویچ های مکرر باشد با انگیزه ای دیگر. قطعا تحقیق بر محاسبات کوانتمی فایده های دیگری خواهد داشت. (بیشتر در ریورسیبل کامپیوتینگ، بزرگتر از وعده اپلیه خواهد شد از لحاظ اقتصادی. و احتمالا و قطعا یافته های دیگر. مثل شهود زیبای نوکلونینگ و نودیلیشن). تصویر تعمیم ان ترسناک است: (با اون فرض) اینکه گمانی نیمه اشتباه (اشتباه نه. ولی نسدنی در انتهای راه) مزیت هایی بوجود اورده، اشتباهس ترسناک نیست (چرا که موجب فایده شده)، بلکه این ترسناک است که چه گمانهایی که اون‌توجیه بیرنی و اقتصادی اولیه (حرف فاینمن در مورد استفاده از خود طبیعت برای محاسبه ولی با تویست کردنش در معنای کریپتوگرافی و مهندسی) اگر نباشد، که در خیلی اوقات نیست، چه development هایی نشده باقی میکاند. سدها محقق QC و تعداد زیلدی شرکت و غیره. و تاریخچه ای چهل ساله. * مگر اینکه روی تعدد فوتونها سرمایه گذاری کنی (که البته امید بدی نیست).

پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۹

ماهیت پایستاری انرژی، و آسیاب بادی

(سوال: دانشمندان چطوری به این نتیجه رسیدند که انرژی نه بوجود میاد نه از بین میره یعنی چطوری دریافتند که انرژی‌ پایسته است؟) انرژی یک مفهوم ریاضی است که ثابت موندنش نتیجه ی ریاضی قوانین نیوتن است. افراد مختلفی، در قدم های متعدد تاریخی، در بوجوداومدن مفهوم امروزی انرژی مشارکت داشته اند بطوری که کشفش و فرمولبندیش رو نمیشه به یک فرد (و یک آزمایش) نسبت داد. در حقیقت بیشتر پیشرفت های فیزیک در طی زمان رو میشه ترجمه کرد به روایت پیش رفتن مفهوم انرژی و مفهومهای وابسته بهش (مثلا ترمودینامیک، همیلتونی، e=mc2، ...). بنابر این انرژی (و پایستاری اش) مفهومی دایما در حال متکامل شدن بوده. ثابت موندن انرژی رو نمیشه در کل ازمایش کرد. فقط در یک کانتکست و حوزه مشخص (شیمی، ترمودینامیک پیستون، ...) میشه تستش کرد. اما قانون بقای انرژی رو بطور کلی با یک آزمایش یا تعدادی ازمایش نمیشه آزمود. هیچ جا یک تک ازمایش وجود نداره که اثباتش کنه. بلکه همنوطور که گفتند ( M M J) هزاران ازمایش هست که تستش میکنند: که اگر پایسناری انرژی برقرار نباشه اونها fail میشن و همه جا اعلام میشه. اما با این حال پایستاری انرژی طبق معیار کارل پوپر، همچنان ابطال پذیر است: تاکنون رد نشده. البته در برهه های زمانی، نسخه قدیمی اش رد شده و مفهوم انرژی جدید جایگزین شدن. مثلا E=mc2 و تبدیل جرم و انرژی، نشون دادندکه انرژی به معنای قبلی اش ثابت نیست و ممکن است بوجود بیاد و از بین برود ولی وقتی تبدیل به (از) ماده شود. پس انرژی به معنی قبلی اش باطل شده و مفهوم انرژی تدریجا اپدیت شده. انرژی، یک فرمولبندی ریاضی است که نتیجه ی ریاضی از قوانین بسیار متعدد فیزیک است، و چون اون قوانین متعدد رو نمیشه با یک ازمایش تست کرد، پایستاری (ثابت ماندن) انرژی را هم نمیشه با یک ازمایش تست کرد. اما از سویی، تمام ازمایشهای فیزیک و تمام اختراعات مهندسی مکانیک، تک تک در حال تست اون قانون هستند. از دیدگاه فرمولبندی، ماهیتش از نوع ریاضی است. که بر پایه قوانین کمی دیگه (فرمول بندی نیوتون، یا همیلتون، لاگرانژی، غیره) ساخته شده. از ازمایش مستقیما نتیجه نمیشود بلکه از فرمولهای دیگه نتیجه میشود. فرمول بندی دقیق ریاضیش توسط خانم امی نوتر (ریاضیدان) داده شده. یک ابسترکشن ریاضی است که از دل تعداد زیادی قوانین بیرون آمده. اینکه ایا یک ماهیت فیزیکی مستقلی وجود دارد که مسوول پایستاری انرژی باشد و ماهیت اون رو از ریاضی، فیزیکی کند؟ (مثلا یک ذره ی بنیادین یا میدان)، را نمیدانم. چنین موجودیت ماهیتا فیزیکی ای ممکن وجود داشته باشد یا نداشته باشد. این سوال جالبی است اما مجزا از این بحث است: میتواند باشد یا نباشد. اما در این بحث ما میشود ماهیت انرژی و ماهیت پایستاری آن را از جنس ریاضی در نظر گرفت. افرادی که (مثل دون کیشوت) به دنبال رد پایستاری انرژی هستند مثلا از طریق ماشینهای perpetual، ممکن است متوجه نباشند که با موجودی ریاضی سروکار دارند و با معادلات انتگرالی سروکار دارند. و با حمله به آسیاب های بادی نمیتپانند شکستش دهند.

دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۹

آیا (فلان دانشمند که) متوهم و تخیلی بود را میتوان دانشمند خواند؟

در جواب سوالی این مطلب را نوشتم (متن سوال در زیر ببینید).

چون افراد اهمیت ندارند.


این سیستم است که علمی است ، نه افراد.

این فضایل فردی نیست که یک سیستم را علمی میکند (هر چند آن هم تا حد خوبی لازم است).


اون نشانه ها یی که‌کفتید برای OCD هستند که با تخیل و توهم متفاوت است.


در ضمن کلمه ی تخیل و توهم را اشتباه بکار میبرید. لطفا اصلاح کنید.

تخیل رو تعریف کنید.


تخیل یا ایمجینیشن بخش لازم برای یک ذهن سالم است. روش علمی، همچنین نوعی غربالگری است برای جدا کردن مطالب علمی از سایر تخیل ها.


(بخشی از تخیل و ایمجینیشن ، بازیگوشی ذهنی است)
.

پدیده هایی مثل سینستزیا synesthesia در افراد خلاق شایعتر است (مثلا دیدن رنگ برای اعداد).

تخیل و توهم فرق دارد.


علم و سیستم علمی و روش علمی بر پایه ی افرادی واقع شده که ممکن است جنبه های غیر علمی در فکرشان داشته باشند. 

نه تنها سیستم علمی بر پایه ای غیرعلمی است، بلکه حتی عقل و ذهن انسان (رشنالیتی) برپایه ی پایه هایی هست که عقلانی نیستند (ایرشنالیتی).

بحث هایز هست که ذهن و عقل و کاگنیشن انسان بر پایه و بستری غیر عقلانی سوار است. این جزو طبیعت انسان است که در پس هر چیز عقلانی، چیزهای غیر عقلانی قرار دارند. از جمله اینکه وقتی به عمق انگیزه ها وارد بشید هیچوقت در هیچ کس عقلانی نیستند. اگر مایل بودید مطالبی در این مورد وجود دارد.


«کوبیدن» افراد از رفتارهای زشتی است که وارد فرهنگ علمی ما شده. و سد راه نقد درست شده است. بخاطر فرهنگ «کتک زدن» و خشونت است که ریشه هایش را در رشته های مختلف با پارادایم های مختلف و در «سطح های توضیحی مختلف» میشود بررسی کرد.


فضایل ایجاد شده توسط علم وابسته مطلق به «فضایل فردی» افراد درگیر در سیستمش نیست. یعنی بستگی حیاتی به آنها ندارد. چونکه دارای سیستم تصحیح خطا است. (آزمایش های علمی، ابطال پذیری و غیره).


اگر وارد زندگی دانشمندان بزرگ شوید خیلی هاشان‌ در جاهایی فکر های  غیر علمی و حتی گاهی خرافات داشته اند:

بوهر نعل اسب به در خانه اش آویزان میکرده. حتی ماکس پلانک هم اظهار نظرهایی داشته که از نظر علمی سوال برانگیز است. نیوتون مفصلا در مورد کیمیاگری نوشته.  حتی کپلر برای مرکز قرار دادن خورشید در ابتدا انگیزه های دینی داشته (یا لااقل در بحث هایش بکار میبرده).

اتفاقا پیدا کردن مثالی که غیر از این باشد چندان ساده نیست. مثل همه ی انسانها که وجه های غیر رشنال دارند. همونطور کگفتن این جزو طبیعت انسان است. باید این را متواضعانه پذیرفت.


در ایران هم هرچند فضایل فردی اصلاح شوند، سیستمی بین افراد شکل گرفته که با این رفتارهای غیر سازنده و بعضا اگرسیو از قبیل «کوبیدن»، جا برای سیستم نقد سازنده و رو به پیشرفت را می گیرد.

این کفتمان سرکوب، مثل بیماری ای است که گفتمان بین افراد علمی و نیز اینتلکچوال را فرا گرفته است. نباید اون رو صحیح و معیار گرفت. اگر اون رو معیار قرار بدهید، بر اون صحه گذاشته اید و به اصطلاح ری-اینفورسش کرده اید. بجایش نوعی تواضع لازم است.


بخشی از روش علمی سیستم جمعی آن است و نحوه ی کار (تبادلات و مکاتبات و نوشته های چه اصلی و چه حاشیه ای) افراد باهم 


یک نکته ی روش علمی خود-اصلاحی سیستم جمعی ی آن است: اینه که اگر یکی از اعضای منفردش که به علم میپردازه دچار تخیل و خرافات باشه، باز ساختار علمی و روش علمی طوری است که اون حرفها ی اضافی پالایش میشوند. نوعی غربالگری است.


یعنی فضایل علم تنها وابسته مطلق به فضایل فردی ی افرادش نیست، بلکه منشا مقدار زیادی از فضایل حاصل، نتیجه ای سازمانی (انتقادی و خود تصحیح گر) است که بین افراد شکل میگیرد. 


در مورد ایران: برعکس است: ممکن است افراد فضایلی داشته باشند. اما این سیستم بین فردی است که معیوب است.


یکی از عیوب «سیستمیک» بین افراد، عمل «کوبیدن» است بخاطر رفتار فردیشون. که آفت است و جای «نقد» را میکیرد.


باید نظریه و ادعای علمی اون فرد مورد نقد قرار بگیرد. خصوصیات و اخلاقیات و باورهای شخصی افراد نباید موضوع اصلی باشد. آنها حاشیه هستند. دخالت در عقاید است. بجایش نوعی تواضع لازم است (در اندازه و صحت ازمایی خپد اغراق نکرد) و اینکه خود را مصون از خطا ندانست. در این صورت طبیعتا دیگری را نخواهد کوبید.



مثال دیگرش «جان نش» (فیلم ذهن زیبا) است که واقعا فردی متوهم (بع نای پزشکی) بود به معنای واقعی کلمه.

اما نه به معنای بد.

بیماری اسکیزوفرنی و پارانویا داشت.

کشفیات زیادی در ریاضیات کرد که فقط  کوچکترین و ساده ترینش بود که موجب جایزه نوبلش شد.

در فیلم «ذهن زیبا» در مورد کارهای اصلی اش که مهم تر از آن (اکولیبریوم نش) هستند چیزی نمیگه.

اخیرا کشف های بسار بزرگتری کرده بود. جان نش همیشه ادعا میکرد که مساله بزرگتری در ریاضیات را بزودی حل میکند.

چون اسکیزوفرنی داشت، طبیعتا این حرفهاش رو نادیده میگرفتند.


اما اخیرا واقعا تونست کارهای بسیار بررگتری کند! و خیلی وعده هایش را عملی کرد. (متاسفانه بعد از تولد مجددش و موفقیت های حیرت اوری جدیدی که قبلی ها را تحت شعاع قرار میداد، اخیرا هنگام سفر برای دریافت جایزه ی آبل، که بررگتر از جایزه ی فیلد (معادل نوبل در ریاضیات) است، در اثر تصادف در تاکسی کشته شد)..



موخره

درسته.


اگر کسی تخیلاتش رو سعی کرد منتشر کنه،

اکر بی پایه باشد، طبیعتا تپسط سیستم peer reviewing بهش برگردونده میشه تا کاملش کنه و علمیش کنه.


اگر تخیلاتی علمی باشند، دیگه تخیل نیستند. مثلا نظریه نسبیت خاص اینشتین در ابتدا میشه تخیل محسوبش کرد (اتفاقا تخیل های این چنینی رسمیت دارند و معروفند به thought experiment). ولی ریاضیات داشت و دلیل رشنال قانع کننده داشت که تخیل محض نیست و ممکن است واقعی باشد. پس منتشر شد. اما در پایان تا با ازمایش های علمی (مثل کسوف) تایید نشد، از تخیل به فکت علمی ارتقا نیافت.

تا قبل از تجربه، تئوری ها تخیل هستند.


اگر بگویند «صرفا تخیل»، آن وقت در بعضی کانتکست ها، یعنی تخیل بی اساسی که به عنوان علم ارائه میشود. در اینصورت یا ناقص است، با اشتباه است یا فریب است.

برای ساده در کفتار شفاهی ممکن است ب  حسب کانتکست بحث، کسی بگوید تخیل.




اما در نوشتار نباید تخیل را صفتی منفی دانست. و باید نوشتار را دقیق کرد که این اشتباه ایجاد نشود. این اصطلاحی اشتباه بر انگیز است. و از جمله مواردی است که کلمات اشتباه و نادقیق، موجب اشتباه و گمراهی میشوند.


* سوالی که این پست در جوابش داده شده:
«دوستان کسی در رابطه با نیکولا تسلا اطلاعاتی داره؟
یک آدم تخیلی که برای ورود به آزمایشگاه یا اتاق خوابش، 3 یا 6 دور دور خودش میچرخیده، چون معتقد بوده جهان از 3 و 6 و 9 تشکیل شده، چطور دانشمندی با این سطح از به اصطلاح تخیلات و توهمات، قابل اعتماد و اعتبار علمی هم بوده و در جامعه ی ما این نوع فکرش تقدیر هم میشه؟
اما میبینیم که مثلا یک دانشمند ایرانی اگر قرار باشه تخیلاتش در این سطح باشه و وجه علمی خودش رو هم حفظ کنه، در جامعه ی ما همه جوره کوبیده میشه و انواع انگ ها بر اون وارد میشه. و حتی شاید اعدامش هم کنند.
آیا همچین نظری به اعداد و تخیلاتی که آقای تسلا داشته از نظر علمی صحتی دارند؟
اگر ندارند چرا باید همچین شخصی رو اصلا دانشمند بنامیم وقتی دچار خرافات و تخیلاته!؟»

شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۹

ماکسیم کانت، فقط ماکسیم را تعریف میکند.

(متاسفانه جزییات اصلی فرم اصلی این نکته فراموش شده. تا حدی که حافظه یاری میکند مینویسم. بعدا آپدیت میشود. راضی ام از اینکه فراموشی واقعیتی است که در نوشته ی منطقی باید رد پایش باشد. اگر پنهانش کنی، صادق و منطقی و واقعگرا نیستی. هر چند زیبایی و زرق و برق آن کمتر باشد.)

ابزاری را تعریف میکند برای قانون گذاری. متا-قانون است. خودش در حالت کلی اش نمیتواند قانون باشد.

نوعی قانون را ترسیم میکند که باید گلوبال باشد. بدون هیچ مرز ی. این  گونه قانون ها به تناقضاتی مثل پارادوکس راسل منجر میشود. (یا پارادوکس های دیگر که در مورد گزاره هایی که با «هر» شروع میشوند  پیش می آید).

نمونه ی دیگر که فرمی متفاوت دارند:
* محدود کردن دامنه
* فقط آن فردی لیاقت احترام از بیرون است که خودش برای دیگران (بیرون از خودش)  احترام (رفتاری) قائل است. نظیر با نظیر.

یاداور حرف اسپینوزا است که فقط چیزی که شبیه چیز اصلی است و در بیرونش است میتواند آن را محدود کند.
و س میگوید هر چیز (واقعی) محدود است.

مرتبط:
قوانین محدود کننده و نفی کننده باید بیشتر جدی گرفته شوند. مثال: ...

تعریف ها باید زنجیره ای تر باشند.

قانونی مثل گزاره پست قبلی (فقط ... ). هارنسینگ.

مثالهایی از قوانین منفی:
* بیترات
* چیز نامحدود وجود ندارد

نام کلی (بجای ماکسیم) :
ایده آل گرایی متواضعانه؟ ایده آل از این بابت که امید واهی دارد که به واقعیت وقادار باشد و واقعگرایانه حرف بزند. تلاش بیشتر کند. ایده آل در امید و hope ش، ولی نه در گزاره ی واقعی و (به درستی) شکسته ای که میتواند بگوید.

شاید دنیا شکسته تر از آن است که ریاضیات را خانه ی خودت حس کنی. ریاضیات یک ایلوژن زیبا است برای حس التیام و پناه بردن. ترسیم و رندرینگ فولادی که در واقعیت از پیکسل تشکیل شده، از جابجایی چند الکترون در یک نیمه هادی. دنیا شکسته تر از آن است که خود را فریب دهیم که اینطور نیست. این نا امیدی و بدبینی نیست. تواضع است و بیداری ای اطمینان بخش. به شرط اینکه ایده آل «گرا» یی باشد: یعنی تلاش برای رسیدن به بهتر: و بهتر یعنی واقعی تر. و دقیق تر. دقیق تر به معنای انطباق بیشتر با واقعیت. واقعیتی که شکسته است. شکسته بودنش با قانون اکسیوماتیک کانتستراکتیو مثل اکسیوم های اقلیدس بدست نمی آید. بلکه با قواعد منفی فوق الذکر پدید می آید. برای یادآوری به ذهن فراموشکار ما است. فراموش میکند که فراموشکار است. بجای فراموشی ، اشتباه، شکسته بودن، محدودیت، متخیل، غیره بگذارید. آیا این دیکانستراکشنیزم ی زیباتر از آنکه کعروفتر است نیست؟

قوانین: منفی، سازنده و اکسیوماتیک، مرز گذارنده در حوزه تعریف، ...
ایده آل ساز (ماکسیم)، ...


تلاش برای به یاد آوردن: (آپدیت خواهد شد)

...
The only people who don’r deserve respect are those who don’t think everyone deserves respect.

جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۹۹


بیشتر این چیزها ی جغرافیایی، هویتی، و ژنتیک تهش رو که میری میبینی پودر و دیکانستراکت‌ و دیسمنتل میشود. بیشتر سمبلیک، قراردادی و انتخابی است. قراردادی بودن به این معنا که چیزهایی انتخاب کرده ای که مسوولیت حفظشون رو بر عهده بگیری.

سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۹۹

Humans with their (hi)story, are lost in their history.

بجای «هدف، وسیله را توجیه نمیکند»، باید گفت:

از هر وسیله برای هدفش استفاده کرده. بدون فکر مجدد و کریتیکال و رفلکتیو درباره میزان اولویت هدفش.


دوشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۸

کامنتی نوشتم که جا دارد به عنوان مطلب جداگانه ثبت شود: انسان برای تشخیص درست از غلط، یا معیار صحت گزاره ها از منابع مختلفی استفاده میکند، چون کار سختی است و گاهی صحت گزاره ها نامعلوم است. در کل برای راستی آزمایی در نهایت میتپانیم در نهایت تخمین برنیم. چون راستی آزمایی و حقیقت یک گزاره بسیار سخت است و یا با دانش کنونی ممکن نیست و یا به دلایل دیگر. یکی از منابع صحت-سنجی این است که چشم را بر شناخت و اگاهی ببندی و به هویت فرد گوینده ی اون فرد اقتدا کنی. و اعتبار و اعتمادت نسبت به آن فرد را معیار حقیقت سنجی در موردی بگیری. گاهی مواقع انسان ناکزیر میشود در نبود سایر منابع اطلاعات و صحت سنجی، به این منبع اقتدا کند. این کار باید با احتیاط باشد و نیازمند اعتماد به کارها و گفته های قبلی آن فرد است. تخمینی از میزان تخصص اون فرد هم لازمست. بررسی این قضایا گاهی سخت تر از بررسی حقیقت خود آن گزاره است. این منبع درستی-آزمایی، یکی از منابع تخمین حقیقت و صحت گزاره است. اما بعضی افراد افراط میکنند و فقط از اعتبار افراد استفاده میکنند. و بعضی شیفته ی فرد و شخصیتها میشوند و همه چیز را بقول کعروف «دربست» قبول میکنند. یکی از فالاسی ها، افتدا به اتوریته ی گوینده ی فرد است. مثلا چون فلان فرد گفته حتما درست است (گاهی برعکسش هم هست: چون فلان فرد گفته، و چون اون فرد پلید است، حتما همیشه حرفش فریبست و اشتباهست و معکوس حرفش درست است). گاهی این در شخصیت فرد نهادینه میشود: بعضی افزاد اقتدار گرا هستند، به این معنا که شیفته ی فیگور دارای استاتوس بالاتر هستند. در حدی که خودشان از خودشان جرات فکر و رای و قضاوت ندارند. چنین افرادی راحت تر به کیش شخصیت، فاشیسم، اسنابیسم، حمایت از توتالیتاریسم و استبداد میپردازند. مخصوصا سابریتی ها و هر کسی که عامه به او گرایش پیدا کنند، برایش بت میشود. اقتدا میکنند به آلفا (مثل میمون آلقا). و دنبتل کاریزما هستند تا توانایی اداره یا تصمیم درست. با به عبارت دیگر follower است. معیار حقیقت را بعضی اجماع میدانند (که اشتباه است) ، ولی این افراد بدتر از اون، معیار حقیقت و درستی گزاره یا تصمیم را «فرد» دارای اقتدار و مقام (استاتوس) برتر میداند: یعنی اشخاص و اعتبار آنهاست که موجب تعیین صحت مطالب یا حقایق است.

یکشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۸

«دیدی؟ باز هم. راه حل این هم با نور بود». فکر کنم زرتشت بود که از آن دور (به دوری هزاره های قبل) گفت.