یکشنبه، دی ۰۷، ۱۳۹۹
freedom being about firing
دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۹
چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۹
Analysis as Comparison
جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۹
رابطه ی ذهنیت قربانی و سیستم قضایی
جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۹۹
پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۹۹
ردیابی جهت سود، و امپیریسیزم به عنوان دو ابزار در خدمت عقل
فاکتور مجهول در انقلاب هموساپینس: اغوای جنگ (فرارسیدن ترمیناتورها)
قابلیت مورد نظر میتواند قابلیتی مفید در جنگ، و یا حتی قابلیتی جنگی باشد. و یا روحیه ایی حنگ خوییانه، که در هموساپینسها بیتشر از نئاندرتالها بوده یا بروز کرده. نوعی علاقه به خشونت گروهی، که به موثرتر بودن و هماهنگ عمل کردن در مبادرت در کشتار بصورت دسته جمعی (و احتمالا نسل کشی ) برمیگردد. این میتواند فرضه های مختلفی را برانگییزد. احتمال دارد ان فاکتور، حتی حالت ماموریت و تقدسی باشه که افراد در جنگ حس می کنند. خلاصه با کمی اغراق، نوعی گرایش به مشارکت در جنگ طلبی و کشتار. نوعی گرایش mob و herd . ببینید انسانها چقدر اسان گرایش به شرکت در جنگ و بسیج شدن در جنگ های بزرگ دارند.
این گرایش، غریزی است که در مواقع خاصی،حتی در خردورز ترین افراد فعال میشود: نمونه اش را (در جریان جنگ قرهباغ) در افرادی در فیسبوک میبینم که از هر نظر در بالاترین سطح اینتلکچوال و توانایی شناختی هستند. اما با جندبدن آن رگ، «اغوا» میشوند با نفس جنگ (به عناوین مختلف).
اغواشدنی شوم، اغوا شدن با جنگ و کشتار، (با بهانه ها و توجیه ها و حس های سابجکتیو مختلف: روایت های مختلف). بارها در تاریخ مخرب بودن آن ثابت شده. پس این خوی مرگ دسته جمعی از کدام مزیت تکاملی میآید؟ با این خبر، شاید تنها مزیت تکاملی اش، در آن زمان بوده برای چیرگی بر نئاندرتالها.
یعنی مزییت تکاملی هموساپینس، شایید فقط یک انقلاب شناختی (کاگنیتییو) نبوده، بلکه عنصری از «سبعیت» در قابلیت های جدید این گونه ی جدید، میتوانسته کلیدی باشد - اما چون بر خلاف انقلاب شناختی، افتخار آمیز نیست، طبیعی بود اگر مورد تاکید و علاقه مفسران نمیبود.
دلایل دیگری هم برای شک بر برتری شناختی انسان وجود دارد: اندازه مغز نئاندرتالها از مغز انسان اتفاقا بزرگتر بوده - هرچند این اثبات نیست، چراکه ساده بینی خواهد بود اگر اندازه مغز را در رابطه ای خطی با توانایی شناختی (به مثابه یک متغیر یک بعدی) در نظر بگیریم. اما امکان اینکه نئاندرتالها هوشی برابر و حتی برتر از انسانها داشته باشاند، دیگر برایمان چندان عجیب نخواهد بود.
مخالف نیستم با اینکه جنبه هایی جدید از عقلی اجتماعی در انسانها پدید آمده. اما جنبه ی سبعیت را باید جدی تر گرفت.
صفت شوم برای این اغواپذیری جنگ را از آن جهت بکاربردم چرا که امکان در مقیاس (اسکِیل) بالا کشتن موثر یک گونه یا نژاد دیگر بطور سیستماتیک و در سطح گونه، تسهیل کرده.
یک اشتباه هراری هم همین است که شکوه «خردمند» بودنی را نشان میدهد که سبعیتی سیستماتیک در پشت آن پنهان شده و بهش آگاه نیست. من با و موزی خردمندی موافقم. اما باید دانست که نوعی ناخالصی و ممزی بودن در ما هست که در ستینگ و چیینش خاصی فعال میشود: ستینگ اینکه وقتی با یک گروه بسیار بزرگ باهم جمع میشویم تا با گروه بسیار بزرگ دیگری بجنگیم (خصوصا اگر تهییج هایی خاصی هم چاشنی آن باشد). در این حالت،با روشن شدن آن مدار پنهان، از هموساپیینس به برده ی جنگ (و سگ جنگ بقول شکسپیر) تبدیل میشویم، قبل از آنکه هر چیز دیگری (خردمند، غیرتی، مدافع، پیشرفت جو، ...) باشیم.
دنبال صفتی برای آن عنصر اضافه شده در طی ۱۰۰ هزار سال اخیر بودم:
«نابودگر»: ترمیناتور ی که تازه از راه رسیده، ما هستیم. من و تو. تا این را در خود نبینیم، آگاهی ما از خودمان ناقص است. نظریات فیلیپ زیمباردو در همین رابطه و رلستا است.
بعد از آشنایی با کارهای فیلیپ زیمباردو، همیشه به خشونت بشر مشکوک بودم و اینکه تا چه حد در سطج عوام و خواص تئوریزه نشده باقی مانده (طبق معمول از نظر فروید پنهان نمانده،با ایدهی اسپييلراين). خشونت انسانها و جنگ را در تکاملشان محوری میدیدم. اما نکتهای که سروش آریا نوشت کمک کرد آخری وابستگی و تعلق به ایده ی سنتی بر محوریت عقل و برتری عقلی هموساپینس رو از بین ببرم (یعنی این قطعه آخر پازل تکامل بشر را بی نیاز از یک رشد کاگنیتیو میدانم - دیگر برتری شناختی اصلا یک شرط لازم نیست). البته منکر امکان برتری هایی نیستم، و اگر برتری شناختی و اجتماعی نشان داداه شود این حرف و فرضیه ای این نوشته رد نمیشود.
پس ابطال پذیری این فرضیه کجاست؟ اگر نقش خشونت رد شود است که این نظر رد میشود. یعنی جنبه ی ابطال پذیری این نظر از این بابت است که: اگر اثبات شود که نئاندرتالها در خشونت سازمانده به اندازه انسانهای ساپینس قوی بوده اند، و همینقدر هوش از سرشان میپراند و رگ جنگشان بجوش میآید در شرایط جنگی، این حرف را پس خواهمگرفت.
(در مورد جنگ، مخالف مساله ی دفاع نیستم اما آن خود بحث دیگری را باز میکند که خارج از حوزه بحث این مطلب است).
منظور انگیزه کشتن یا قتی یا خشونت و سبعیت نیست. منظور نوعی خاصی است که در مقیاس بالا کارایی و فانکشن آن معلوم میشود. و نه مثلا خوی درنده ی گربه سانان گوشت خوار، که به اندازه ی نیاز خود شکار میکنند. بشر تکامل یافته تا نه با اندازه ی نیاز خود، بلکه به اندازه ی لازم برای تمام کردن طرف(گونه) مقابل (اکسترمینیشن) فعال شود (شرط کافی). حالا که نئاندرتال (و گونه های همونوئید دیگر) نیستند، اما آن خوی جنگ خویی و رگ اغوا با جنگ در ما همچنان وجود دارد. و به محض ایینکه به حال خود رها شود، میتواند به نابودی خویش مشغول شود.
پس در همه ی ابراز احساساتی که در مورد جنگ ها داریم (خصوصا آنها که در یک طرفش رگ و ریشه ی داریم)، آگاه باشیم که چه رگ مخوفی دارد حرف میزند از نهاد ما و ریسمانهای عقل و عمل ما را میجنباند.
(البته این در جایی گفته نشده و دارم پیشنهاد میدهم.)
سهیل سیادت نژاد
چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹
The vestigial no-deletion law
سهشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹
باز هم بحث جنگ
دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۹
حوضچه کوچک دنج
performer / builder
جمعه، مهر ۱۱، ۱۳۹۹
کد اجرایی بودن DNA
چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۹۹
تبدیل سمبل به قدرت، با مهارت در بازی قدرت
دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۹۹
no-qc
پنجشنبه، مرداد ۲۳، ۱۳۹۹
ماهیت پایستاری انرژی، و آسیاب بادی
دوشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۹۹
آیا (فلان دانشمند که) متوهم و تخیلی بود را میتوان دانشمند خواند؟
چون افراد اهمیت ندارند.
این سیستم است که علمی است ، نه افراد.
این فضایل فردی نیست که یک سیستم را علمی میکند (هر چند آن هم تا حد خوبی لازم است).
اون نشانه ها یی کهکفتید برای OCD هستند که با تخیل و توهم متفاوت است.
در ضمن کلمه ی تخیل و توهم را اشتباه بکار میبرید. لطفا اصلاح کنید.
تخیل رو تعریف کنید.
تخیل یا ایمجینیشن بخش لازم برای یک ذهن سالم است. روش علمی، همچنین نوعی غربالگری است برای جدا کردن مطالب علمی از سایر تخیل ها.
(بخشی از تخیل و ایمجینیشن ، بازیگوشی ذهنی است)
.
پدیده هایی مثل سینستزیا synesthesia در افراد خلاق شایعتر است (مثلا دیدن رنگ برای اعداد).
تخیل و توهم فرق دارد.
علم و سیستم علمی و روش علمی بر پایه ی افرادی واقع شده که ممکن است جنبه های غیر علمی در فکرشان داشته باشند.
نه تنها سیستم علمی بر پایه ای غیرعلمی است، بلکه حتی عقل و ذهن انسان (رشنالیتی) برپایه ی پایه هایی هست که عقلانی نیستند (ایرشنالیتی).
بحث هایز هست که ذهن و عقل و کاگنیشن انسان بر پایه و بستری غیر عقلانی سوار است. این جزو طبیعت انسان است که در پس هر چیز عقلانی، چیزهای غیر عقلانی قرار دارند. از جمله اینکه وقتی به عمق انگیزه ها وارد بشید هیچوقت در هیچ کس عقلانی نیستند. اگر مایل بودید مطالبی در این مورد وجود دارد.
«کوبیدن» افراد از رفتارهای زشتی است که وارد فرهنگ علمی ما شده. و سد راه نقد درست شده است. بخاطر فرهنگ «کتک زدن» و خشونت است که ریشه هایش را در رشته های مختلف با پارادایم های مختلف و در «سطح های توضیحی مختلف» میشود بررسی کرد.
فضایل ایجاد شده توسط علم وابسته مطلق به «فضایل فردی» افراد درگیر در سیستمش نیست. یعنی بستگی حیاتی به آنها ندارد. چونکه دارای سیستم تصحیح خطا است. (آزمایش های علمی، ابطال پذیری و غیره).
اگر وارد زندگی دانشمندان بزرگ شوید خیلی هاشان در جاهایی فکر های غیر علمی و حتی گاهی خرافات داشته اند:
بوهر نعل اسب به در خانه اش آویزان میکرده. حتی ماکس پلانک هم اظهار نظرهایی داشته که از نظر علمی سوال برانگیز است. نیوتون مفصلا در مورد کیمیاگری نوشته. حتی کپلر برای مرکز قرار دادن خورشید در ابتدا انگیزه های دینی داشته (یا لااقل در بحث هایش بکار میبرده).
اتفاقا پیدا کردن مثالی که غیر از این باشد چندان ساده نیست. مثل همه ی انسانها که وجه های غیر رشنال دارند. همونطور کگفتن این جزو طبیعت انسان است. باید این را متواضعانه پذیرفت.
در ایران هم هرچند فضایل فردی اصلاح شوند، سیستمی بین افراد شکل گرفته که با این رفتارهای غیر سازنده و بعضا اگرسیو از قبیل «کوبیدن»، جا برای سیستم نقد سازنده و رو به پیشرفت را می گیرد.
این کفتمان سرکوب، مثل بیماری ای است که گفتمان بین افراد علمی و نیز اینتلکچوال را فرا گرفته است. نباید اون رو صحیح و معیار گرفت. اگر اون رو معیار قرار بدهید، بر اون صحه گذاشته اید و به اصطلاح ری-اینفورسش کرده اید. بجایش نوعی تواضع لازم است.
بخشی از روش علمی سیستم جمعی آن است و نحوه ی کار (تبادلات و مکاتبات و نوشته های چه اصلی و چه حاشیه ای) افراد باهم
یک نکته ی روش علمی خود-اصلاحی سیستم جمعی ی آن است: اینه که اگر یکی از اعضای منفردش که به علم میپردازه دچار تخیل و خرافات باشه، باز ساختار علمی و روش علمی طوری است که اون حرفها ی اضافی پالایش میشوند. نوعی غربالگری است.
یعنی فضایل علم تنها وابسته مطلق به فضایل فردی ی افرادش نیست، بلکه منشا مقدار زیادی از فضایل حاصل، نتیجه ای سازمانی (انتقادی و خود تصحیح گر) است که بین افراد شکل میگیرد.
در مورد ایران: برعکس است: ممکن است افراد فضایلی داشته باشند. اما این سیستم بین فردی است که معیوب است.
یکی از عیوب «سیستمیک» بین افراد، عمل «کوبیدن» است بخاطر رفتار فردیشون. که آفت است و جای «نقد» را میکیرد.
باید نظریه و ادعای علمی اون فرد مورد نقد قرار بگیرد. خصوصیات و اخلاقیات و باورهای شخصی افراد نباید موضوع اصلی باشد. آنها حاشیه هستند. دخالت در عقاید است. بجایش نوعی تواضع لازم است (در اندازه و صحت ازمایی خپد اغراق نکرد) و اینکه خود را مصون از خطا ندانست. در این صورت طبیعتا دیگری را نخواهد کوبید.
مثال دیگرش «جان نش» (فیلم ذهن زیبا) است که واقعا فردی متوهم (بع نای پزشکی) بود به معنای واقعی کلمه.
اما نه به معنای بد.
بیماری اسکیزوفرنی و پارانویا داشت.
کشفیات زیادی در ریاضیات کرد که فقط کوچکترین و ساده ترینش بود که موجب جایزه نوبلش شد.
در فیلم «ذهن زیبا» در مورد کارهای اصلی اش که مهم تر از آن (اکولیبریوم نش) هستند چیزی نمیگه.
اخیرا کشف های بسار بزرگتری کرده بود. جان نش همیشه ادعا میکرد که مساله بزرگتری در ریاضیات را بزودی حل میکند.
چون اسکیزوفرنی داشت، طبیعتا این حرفهاش رو نادیده میگرفتند.
اما اخیرا واقعا تونست کارهای بسیار بررگتری کند! و خیلی وعده هایش را عملی کرد. (متاسفانه بعد از تولد مجددش و موفقیت های حیرت اوری جدیدی که قبلی ها را تحت شعاع قرار میداد، اخیرا هنگام سفر برای دریافت جایزه ی آبل، که بررگتر از جایزه ی فیلد (معادل نوبل در ریاضیات) است، در اثر تصادف در تاکسی کشته شد)..
موخره
درسته.
اگر کسی تخیلاتش رو سعی کرد منتشر کنه،
اکر بی پایه باشد، طبیعتا تپسط سیستم peer reviewing بهش برگردونده میشه تا کاملش کنه و علمیش کنه.
اگر تخیلاتی علمی باشند، دیگه تخیل نیستند. مثلا نظریه نسبیت خاص اینشتین در ابتدا میشه تخیل محسوبش کرد (اتفاقا تخیل های این چنینی رسمیت دارند و معروفند به thought experiment). ولی ریاضیات داشت و دلیل رشنال قانع کننده داشت که تخیل محض نیست و ممکن است واقعی باشد. پس منتشر شد. اما در پایان تا با ازمایش های علمی (مثل کسوف) تایید نشد، از تخیل به فکت علمی ارتقا نیافت.
تا قبل از تجربه، تئوری ها تخیل هستند.
اگر بگویند «صرفا تخیل»، آن وقت در بعضی کانتکست ها، یعنی تخیل بی اساسی که به عنوان علم ارائه میشود. در اینصورت یا ناقص است، با اشتباه است یا فریب است.
برای ساده در کفتار شفاهی ممکن است ب حسب کانتکست بحث، کسی بگوید تخیل.
اما در نوشتار نباید تخیل را صفتی منفی دانست. و باید نوشتار را دقیق کرد که این اشتباه ایجاد نشود. این اصطلاحی اشتباه بر انگیز است. و از جمله مواردی است که کلمات اشتباه و نادقیق، موجب اشتباه و گمراهی میشوند.
* سوالی که این پست در جوابش داده شده:
«دوستان کسی در رابطه با نیکولا تسلا اطلاعاتی داره؟
یک آدم تخیلی که برای ورود به آزمایشگاه یا اتاق خوابش، 3 یا 6 دور دور خودش میچرخیده، چون معتقد بوده جهان از 3 و 6 و 9 تشکیل شده، چطور دانشمندی با این سطح از به اصطلاح تخیلات و توهمات، قابل اعتماد و اعتبار علمی هم بوده و در جامعه ی ما این نوع فکرش تقدیر هم میشه؟
اما میبینیم که مثلا یک دانشمند ایرانی اگر قرار باشه تخیلاتش در این سطح باشه و وجه علمی خودش رو هم حفظ کنه، در جامعه ی ما همه جوره کوبیده میشه و انواع انگ ها بر اون وارد میشه. و حتی شاید اعدامش هم کنند.
آیا همچین نظری به اعداد و تخیلاتی که آقای تسلا داشته از نظر علمی صحتی دارند؟
اگر ندارند چرا باید همچین شخصی رو اصلا دانشمند بنامیم وقتی دچار خرافات و تخیلاته!؟»
شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۹۹
(متاسفانه جزییات اصلی فرم اصلی این نکته فراموش شده. تا حدی که حافظه یاری میکند مینویسم. بعدا آپدیت میشود. راضی ام از اینکه فراموشی واقعیتی است که در نوشته ی منطقی باید رد پایش باشد. اگر پنهانش کنی، صادق و منطقی و واقعگرا نیستی. هر چند زیبایی و زرق و برق آن کمتر باشد.)
ابزاری را تعریف میکند برای قانون گذاری. متا-قانون است. خودش در حالت کلی اش نمیتواند قانون باشد.
نوعی قانون را ترسیم میکند که باید گلوبال باشد. بدون هیچ مرز ی. این گونه قانون ها به تناقضاتی مثل پارادوکس راسل منجر میشود. (یا پارادوکس های دیگر که در مورد گزاره هایی که با «هر» شروع میشوند پیش می آید).
نمونه ی دیگر که فرمی متفاوت دارند:
* محدود کردن دامنه
* فقط آن فردی لیاقت احترام از بیرون است که خودش برای دیگران (بیرون از خودش) احترام (رفتاری) قائل است. نظیر با نظیر.
یاداور حرف اسپینوزا است که فقط چیزی که شبیه چیز اصلی است و در بیرونش است میتواند آن را محدود کند.
و س میگوید هر چیز (واقعی) محدود است.
مرتبط:
قوانین محدود کننده و نفی کننده باید بیشتر جدی گرفته شوند. مثال: ...
تعریف ها باید زنجیره ای تر باشند.
قانونی مثل گزاره پست قبلی (فقط ... ). هارنسینگ.
مثالهایی از قوانین منفی:
* بیترات
* چیز نامحدود وجود ندارد
نام کلی (بجای ماکسیم) :
ایده آل گرایی متواضعانه؟ ایده آل از این بابت که امید واهی دارد که به واقعیت وقادار باشد و واقعگرایانه حرف بزند. تلاش بیشتر کند. ایده آل در امید و hope ش، ولی نه در گزاره ی واقعی و (به درستی) شکسته ای که میتواند بگوید.
شاید دنیا شکسته تر از آن است که ریاضیات را خانه ی خودت حس کنی. ریاضیات یک ایلوژن زیبا است برای حس التیام و پناه بردن. ترسیم و رندرینگ فولادی که در واقعیت از پیکسل تشکیل شده، از جابجایی چند الکترون در یک نیمه هادی. دنیا شکسته تر از آن است که خود را فریب دهیم که اینطور نیست. این نا امیدی و بدبینی نیست. تواضع است و بیداری ای اطمینان بخش. به شرط اینکه ایده آل «گرا» یی باشد: یعنی تلاش برای رسیدن به بهتر: و بهتر یعنی واقعی تر. و دقیق تر. دقیق تر به معنای انطباق بیشتر با واقعیت. واقعیتی که شکسته است. شکسته بودنش با قانون اکسیوماتیک کانتستراکتیو مثل اکسیوم های اقلیدس بدست نمی آید. بلکه با قواعد منفی فوق الذکر پدید می آید. برای یادآوری به ذهن فراموشکار ما است. فراموش میکند که فراموشکار است. بجای فراموشی ، اشتباه، شکسته بودن، محدودیت، متخیل، غیره بگذارید. آیا این دیکانستراکشنیزم ی زیباتر از آنکه کعروفتر است نیست؟
قوانین: منفی، سازنده و اکسیوماتیک، مرز گذارنده در حوزه تعریف، ...
ایده آل ساز (ماکسیم)، ...
تلاش برای به یاد آوردن: (آپدیت خواهد شد)
...