در سیاست، احساس* (feeling) معیار نیست.
اما وسیله است (به عنوان وسیله مورد استفاده قرار میگیرد)
در سیاست، احساس* (feeling) معیار نیست.
اما وسیله است (به عنوان وسیله مورد استفاده قرار میگیرد)
I finally converted to Mathematics. Recently, attending a conversation on Club House, I got converted to Mathematics. Before that, I was undecided between Physics & Mathematics as the choice of fundamental science to study from scratch.
It was an argument laid by Ali Shojaei-Fard regarding the level of Mathematics used by physicists. I have heard countless debates on this. But Ali's argument and contents were (scientific-)life-changing.
Mathematical Logic was not for me. But now I found out Maathatical logic leads to directions that are relevant to Physics and my way of Information Theory (in fact in GIL, L is for Logic, but in a different sense).
In my first practical move, I bought Functional Analysis: An Introduction to Metric Spaces, Hilbert Spaces, and Banach Algebras Book by Joseph Muscat.
بجای اینکه بگوییم جهان از تعداد کمی قانون تشکلی شده باشد
بهتره بگییم که از اینستنس هایی آجر های مساوی زیادی تشکلی شده که از چند نوع محدود هستند. مثل آجر که انواع آجر بیشمار نداریم: تعداد انواع آجر ها خیلی کمتر از تعداد آجر ها است.
instances of laws
laws
دلیل انحطاط* در خیلی از دورانهایی تاریخی، فقدان یک قوه دادگستری بوده (منظور سیستمی است که با همه به یک گونه و عادلانه برخورد کند و فاسد نباشد). بقیه انواع فساد ها (اقتصادی و اخلاقی و غیره)، از پی فقدان یک سیستم قضایی منصف و مقتدر هستند. متاسفانه قرن هاست که چنین سیستمی نبوده یا دوام نداشته.
(در پاسخ به https://www.facebook.com/mith.mitridat/posts/1863113607194280 )
* ما (ایران)
چند کلمه:
کلمه ی اخلاق: پس اخلاق چیست؟ بحث اخلاق را به اشتباه پیش میکشند. اخلاق یک چیز تخیلی و نحیف است. در زیر گنبد یک سیستم دادگستری است که اصلا اخلاق و تمدن میتواند وجود داشته باشد. وجود چنین سیستمی در کار، مهم تر از مفهوم اخلاق است.
کلمه ی عدالت: بجای عدالت باید گفت انصاف
عدالت ربطیی به مساوات ندارد و هرگز هم نداشته. از ابتدا (دوران افلاطون) کلمهاش just بوده
یعنی right و law همه شمول بودن: منظور سیستمی است که شامل همه باشد (حتی صاحب قدرت)، یعنی که بالاتر از قدرت باشد)
این کلمات بهتر و موثر تر از اخلاق هستند.
متاسفانه در بحث ها و نوشته ها این تاکید ها را نمیبینم. تفاوت در اولویت ها. وایراد ایین است که الأهم فالأهم کردنمان درست نیست. دقیقا مشکل تئوریک وجود دارد.
دین پیشه ها در ادوار مختلف تاریخیی، در اولین فرصت از ابتدا اون محل استراتژیک (یعنی مصادر و مقام های قضایی) را گرفته اند. چگونه است که ایین اولویت این همه برای طیفی واضح و این همه مورد غفلت بقیه است؟
ریاضی:
نهایت دقت
نهایت صراحت و clarity و وضوح
دقت و وضوح بینهاست
ابسترکت و دقیق
برای ساختن است
مثل خطکش است. اینکه در علم استفاده میشه هم در مقام ابزار است.
عقلانیت، زبان: منطق،
منطق: کمیت.
... و حالا که این فرصت برای دیده شدن بوجود آمده، به بحث ها دیگری دارد پرداخته میشود. یعنی هنوز هم شنیده نمیشود. یعنی شنیده نشدن، اینبارا از سمت مردم. و نه فقط دولت. اینبار ظلم از سمت افکار عمومی است. و فقط بی توجهی دولت نیست.
همه این مسایل وقتی باهم از یک سوراخ و روزنه ی کوچک فرصت بخواهند رد شوند (منظورم روزنه ی فرصت برای پرداختن جمعی به مسایل است)... اتفاقات بدی می افتد (مثال دیگرش برکسیت است). و فرصت سو استفاده.
وقتی ۳-۴ مساله باهم از یک روزنه ی کوچک و کوتاه فرصت بخواهند رد شوند و پرداخته شوند، بی توجهی خواهدشد. (همون که بقیه بهش ظلم میگویند).
توجه بر،خصوصیا توجه جمعی عامه مردم، یک ریسورس محدود است.
پنچره ای کوچک و کوتاه
روزنهی کوچک و کوتاه فرصت
کوچک و کوتاه = Spatio-Temporal
هر مساله باید در روزنه ی فرصت حل و فصل ی که به خودش اختصاص دارد باید حل و فصل شود.
اتنشن (attention) مثل کانالی است که ایجاد شده و افرادی که نیات خود را دارند از آن استفاده میکنندو و جا را برای این فرصت محدود، تنگ میکنند.
پرابلم سالوینگ، زمان و توجه میبرد. خصوصا توجه جمعی. راه حل ها و علت های مختلفی ممکن است. نگرانی من دزدیده شدن فرصت محدودی است که در ان فرصت ها و بزنگاه ها، برای بررسی ها و بحث های این چنین ایجاد شده.
(بحث من بیشتر در بعد رسانه است، پیش از رسیدن به ایین نتایج. درباره ی توجه و اعتنای مردم است. و سیاست گذاران.)
فقط فرصت توجه نیست که باز شده، بلکه یک فورس هم هست. فشار. فرصت فشار و فورس هم هست. فورس زمان کوتاهی دارد. تسک پرابلم سالوینگ، یک تسک کوتاه است. انجام راه حل و اکشن هم تنک و کوتاه مدت است.
فرصت (بزنگاه)، توجه (اتنشن:منبع محدود است)، فشار، فورس (منبع محدود است)، رقابت، اکشن، تغییر (کار W=Fd)، کار (labour ممتد و پروسه ای: منبع محدودی جدا است).
در این پایپلاین، همه ی اینها فرصت های محخدودی هستند، و امکان هایجک هست. راه حل آن الوکیشن است و آگاهانه بودن این الوکیشن. (quantified isomorphism).
Causality Attribution problem (inability) is across the country.
Of self
Of which party
etc
در پاسخ این پست از آقای آریا: ساختار توزیع قدرت حاصل کشاکش نیروها است. یعنی مفهومActive equilibriumدر شیمی. که تا حدی به تعادل های نظریه بازی هم ربط دارد (که تعادل نش نوعی از آن است). ساختار توزیع قدرت دقیقا نتتیجه ی مشارکت و عدم مشارکت مردم است، و کمتر حاصلل این است که مردم چه کسی را انتخاب میکنند و حتی چه برنامه ای دارد. مساله این است که آیا مردم فشاری وارد میکنند که همه خواهی کنترل نشده ی قدرت مرکزی را در منگنه قرار بدهد یا نه. چون این تعادلل پوسا است نه ایستا، به مشارکت مردم بستگی دارد. اما با بستن انتخاببات و فرمالیته شدن کاملش (مثلا حذف جمهوری)، آن فشار بالقوه (انرژی پتانسیل) هم جذف میشود و کلا مردم از بازی قدرت بیبرون انداخه تمیشون. و تعادل بعدی تعادلی ایستا خواهد بود.
نام گذاری ان بر هسته سخت قدرت، در خودش نتتیجه گییری نهایی را پنهان دارد: یعنی از ابتدا بر اساس نامش فرض شده که قابلل تغییر نیست و بینهایت سخت است. (و در نتیجه، قادر متعال)، پس طبق نام کذاری، کاری نمیشود کرد. اما آن یک هسته ی قدرت است و شاید بگیم هسته ی مرکزی تمامی خواه. در برابرشش،هسه ی دییگر قدرت، وتزیع شده (دیستریبیوتد در جمع مردم) است. و تمامیت خواه هم نمیتواند باشد چون مردم طبیبعتا وظایفی را به دولت و حکومت میسپارند. بنابراین نام گذاری شما زاویه دارم.
پ.ن. به زبان هگلی (و کمی نادقیق) حرکت و فورس روح ذهنی را خود رای دادن در نظر میگیرم.
Machine learning is nothing but Data* (xyz).
Quote: "Machine learning is capable of doing all sorts of things as long as you have the data to teach it how."
Since 2009, I went beyond that mindset. ML is the data itself. The choice of GPU or even the choice of model is almost insignificant.
ML is simply some form of a science of Data (I don't mean "Data Science" in the sense people use these days).
* More on that soon to be published (work in progress with seeds in 2006).
* xyz accumulation
In 1990 at 14, I finished designing a computer using Z80 and static RAM, EPROM, crystal oscillator, 8 LED display, etc. It took me ages to design the PCB on paper. In our city (Esfahan) they couldn't build two-sided PCBs. I was told it is impossible to build this PCB, it costs too much, etc. So I did not actually test it (I was sad). At 11-12 I used to write simple algorithms before starting to use my first computer in 1988-1989, then plotting polar curves, simple games that used Sprites and accessed video RAM, etc. The biggest barrier was there were virtually no manual books, and no Internet available back then to find the addresses to PEEK and POKE on C128. I had to wait years until I get a better home computer advanced enough to run C compiler that could finally run C programs because C had "function" s and I didn't have to write GOSUB for subroutines. Day and night, when not programming, I was designing CPUs on paper and trying to find an architecture and instruction set that is so minimal that a kid like me can build the CPU at home with minimal cost and simple equipment (the outcome resembled RISC). Later I decided to use a ready-made CPU instead, a Z80, which I mentioned above.
Socrates was the first debugger.
He used the same techniques in debugging. Instead of software code, he debugged software/info/concepts/beliefs/statements/thoughts.
It requires the same skill set: it takes time to develop this skill.
Philosophers refactor.
درباره نظر کسی درمورد اشتباه در آمدن بیشتر حرفهای فلسفی و صحت علم
اتفاقا به نظر من حرف همه فیلسوفهای مهم و اساسی، درست است. حتی با وجود تفاوت در نظرشون.
البته موارد اشتباهی هم هست اما کم هستند.
اما بزرگتمایی که از اون اشتباهها میشه بیشتر از سهمشان است.
هنوز ارسطو حرفهایش و مفاهیمش برای ما مفید است و استفاده دارد.
هنوز روش سقراط را بکار میبریم، و راهنمای ما است و هر بال استفاده نمیکنیم، بدون آن در پرتگاه میفتیم.
دکارت خیلی چیزها کشف و اختراع کرد (مثلا سیستم مختصات که هندسه را متحول کرد، رشنالیتی، و خیلی چیزهای دیگر). و از اونها هر روز و هر ثانیه استفاده میکنیم. بله یکی دو اشتباه هم داشت (غده صنوبری). اتفاقا نوعا ارجاعش به اناتومی مغز، خیلی رویکرد درستی است.
بعضی نظرات دکارت حتی از شناخت فعلی ما هم جلوتر است و استفاده نشده در علم مدرن. مثلا نظریه رفلکس ها.
انباشت
در فلسفه بیشتر تجمع و انباشت فهم داریم. بجای رد شدن و جایکزین شدن.
اکر دستاوردهای فسفه های اساس را در نظر بکیریم، بخشهایی که رد و جایکزین میشوند کوچکتر از آن هستند که به نظر میرسد.
این یک نظر اوریجینال بنده است. رفرنسی ندارم و جای دیگر نمیخوانید. اینها را کسی نمیگوید ولی درست هستند. نظر من است و دیدگاه درست، این است.
این نگاه، بر خلاف درامایی است که پوپر نشان میدهد.
All philosophers were right
All philosophy has been, and “is” (now) correct
Mathematics is like a ruler using which you make straight walls.
This describes the relationship between axoims and reality. Also a good metaphor regarding it precision. Also about engineering-iness and tool-ness (external-ness) of it.
It is precise in itself, but we need to use it with imperfect objects.
It is for extending the mind. Thinking outside the brain.
It is nit intuitive: in extends and enhances your mind, it is beyond your natural senses, perception, counting, etc. It is about what the brain cannot do very well, it extends what brain can do imperfectly.
It is about doing, changing. It is for adapting the world and reality to it, rather than the other way.
I can count, but Maths is not intuitive for me? Mathematics is extending where the brain stops.
Historically mathematics was created by Babylonians to help them in their engineering. (Obviously it is a simplification).
It can be used to predict and theorize and simulate too. But that’s secondary to engineering.
This hasty note is just a hardening and congealing what I said vocally.
But also any bad, has been a good, when it was in proportion.
Not only a good can turn bad if out of proportion and Aristotelian proportion,
Blog: |
εψιλον |
Topics: |
personal, philosophy, general |