شنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۳

کسی که F است دیگر روزمرگی ندارد. درسته نباید جلوی F هر کلمه ای گذاشت اما F یک خاصیت است. شاید F یعنی حل مساله تنهایی یک نفر توسط خودش.
فیلسوف ها هر موضوعی ممکن است برایشان جالب شود پس اکثرشان به شدت پراکنده کار هستند بنابراین یکف فرد با خاصی F حتما فیلسوف می شود.
اون که همه چیز رو کشف می کنه ممکنه یک چیز دیگه رو هم کشف کنه : و باعث بشه حتی روزمرگیش هم یک موضوع جالب بشود برای فکر کردنش...


در دیالکتیک تنهایی، فقط به تنهایی توجه می شود و تمرکز بر حل مساله تنهایی است. اما ادامه دیالکتیک تنهایی چیست؟:
اگر یک نفر بتواند روزمرگیش را حل کند، مجبور است به هر طریقی، 2 تا شود (مثلا به دو تا تقسیم شود! و باخود حرف بزند، ویا دومی ای گیر بیاورد)

فکر کردم دو نفر که F باشند دیگر روزمرگی ندارند.


کلمات مساله را غامض کردند. قضیه اینه:
معنی پوچی فقط در انسان وجود دارد.
و این معنی پوچی برای آن در او کار گذاشته شده که 1-آدم ها باهم باشند ویا 2-لااقل بیشتر فکر کند:
پس دو راه وجود دارد، یا اصلا فکر کردن یا بی خیال شوی، و یا آنقدر فکر کنی که این مساله آخردنیایی را حل کنی(با F).
راه مستقیم حل این مساله، حل مساله تنهایی است و اینکه یک نفر را گیر می آوری و وقتی از تنهایی خودت به یک ارتباط می رسی، آن تنهایی که از ارل در وجودت بود، ناگهان حل می شود - انگار که هرگز نبوده.
مساله تنهایی یک نفر از ازل (با قواعدی مثل بقای نوع برای مخلوقات زنده) قرار بوده با این قضیه جفت گیری(!) حل بشه. در انسان، با نوعی interaction حل می شود (پست بعدی).

اما مشکل اینجاست که دو نفر هم به همیشه روزمرگی دچار می شوند. و این دلیلی است که این راه حل را ترسناک می کند. آنوقت 40 سال دیگه باید فکر کنی که آن یکی را حل کنی (تصادفی).
دو ست دارم آن را به تنهایی دو نفره تعبیر کنم.
حالا چاره آن چیست؟ آن را دیگر نمی توان با سه تا شدن حل کرد! (البته...)
دو نفر اگر یک واحد شوند...
آن یک واحد، دو یش کدام است؟
یک راهش استفاده از راه 2 است. برای آن دو نفر است.
دو نفر که یکی شوند، چه فایده، آن یک هم پس از مدتی، تنها می شود. (می شوند؟) ...
اما چند روز پیش فکر می کنم متودولوژی حل آن را (و نه سلوشن) پیدا کرده ام و خواهم نوشت.
چرا میون کاغذا گم شد؟